خانه > انديشه زمانه > روشنفکران > آسیبشناسی روشنفکر از منظر روانشناختی ضرروی است | |||
آسیبشناسی روشنفکر از منظر روانشناختی ضرروی استداریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی، رواندرمانگرآقای نیکفر در مصاحبهای (+) معنای روشنفکر را از نظرگاه خویش بیان میکند. نظر او در بارهی روشنفکر شباهتی به نظرگاههای سارتر در بارهی روشنفکر دارد. او روشنفکر را کسی میداند که به بیان تبعیضها میپردازد و روشنفکر امتناعگر او نه تنها از همسویی با دیکتاتورها امتناع میکند، بلکه آنها و زورگوییهایشان را افشا میسازد. آقای نیکفر به موضوعات مهمی مثل ضرورت دورجویی روشنفکر از خودآزاری و باور به سلامت خویش میپردازد، اما همزمان میگوید که این روشنفکر نیازی به آسیبشناسی ندارد. به باور من از منظر روانشناسی باید به آسیبشناسی این روشنفکر پرداخت؛ وگرنه او بنا به باقیماندههای ساختار روانی سنتیاش، و به خاطر عدم شناخت بر دیسکورس و ساختار خویش، محکوم به آن است که در نهایت به بازتولید سنت کمک کند و تلاش خود را اخته کند. نکتهی مهم اما این است که او در بیان خصایص روشنفکر آرمانی خود «حالت کار این روشنفکر را مثل این میبیند که این روشنفکر از سوراخ کلیدی به درون مینگرد و دیکتاتور را زیر نظر دارد و دیکتاتور از این نگاه خبر دارد و هراس دارد». در این تصویر بیانشده از طرف دکتر نیکفر و دیدن کارهای ممنوعه از درون سوراخ کلید توسط روشنفکر، در حقیقت بخشی از مشکل روشنفکر ایرانی و تکرار بازی جنگ خیر/شری و بازی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه نهفته است که دکتر نیکفر ناتوان از دیدن آن است. برای درک این موضوع باید ابتدا کوتاه به مفهوم «نگاه» نزد لکان بپردازیم. مفهوم «نگاه» نزد لکان لکان به نظر هایدگر باور دارد که هستی به معنای «اینجا بودن»، به معنای بودن انسان در یک وضعیت مشخص زمانی/مکانی بودن و در یک دیسکورس مشخص است. او این حالت اینجا بودن انسانی را به معنای «در تصویر بودن» بیان میکند. هر انسانی در یک تصویر خانوادگی و دیسکورس ادیپی قرار دارد و نوع جا و مکانش در این تصویر و دیسکورس عمومی و زبانی، ایجادگر اصلی مبانی روانی حالت، رفتار و فردیتش است. اما به باور لکان، در تصویر بودن و در دیسکورس بودن بدین معنا نیز هست که هر گاه انسان به چیزی نگاه میکند، در همان لحظه از همان چیز به او نیز «نگریسته» میشود و او زیر نگاه است. این زیر نگاه بودن در معنای روانکاوی، ایجادگر ناخودآگاه چهارچوب حالت نگاهکننده است و بخشی اساسی از رفتار و حالت او را میسازد. (۱) یعنی در واقع نگاه ما نه تنها توسط چشماندازی تحت تأثیر قرار میگیرد که از آنجا به تصویر یا چیزی مینگریم، بلکه گذشته از آن، خود ما به عنوان سوژه توسط نگاه ابژه به ما ساخته میشویم. همیشه یک رابطهی دیالکتیکی و متقابل میان دیدن و نگریسته شدن وجود دارد. در همان لحظه که مینگریم نگریسته میشویم و شخصیتمان توسط نوع رابطه با این نگاه شکل میگیرد. معنای از سوراخ کلید نگریستن نیکفر از نظر روانکاوی حال با توجه به این نگریسته شدن و تأثیر آن بر شخصیت و حالت نگارنده، به تصویر آقای نیکفر میپردازیم. در واقع، میتوان دید که اینجا نیز با همین موضوع روبهروییم که روشنفکر ایرانی ناتوان از شناخت دقیق این حالت و تأثیر آن بر خویش است. در واقع، حالت از سوراخ کلید نگاه کردن به معنای آن نیز هست که دیکتاتور و اتاق نیز به آدمی مینگرد و حالت رفتاری-شخصیتی این روشنفکر توسط این نگاه و رابطهی ناخودآگاه با او شکل میگیرد. رابطهای ناخودآگاه که به شکل حالت و رابطهی «از سوراخ کلید نگاه کردن به چیز ممنوعه» خود را نشان میدهد و او را به کودک یا انسانی اسیر مثلث ادیپالی و حالات نارسیستی میکند. زیرا این کودک در واقع از سوراخ کلید به اتاق خواب پدر و مادر خویش مینگرد و هنوز اسیر میل پنهان نفی پدر و یگانگی با مادر است و به عنوان قهرمان خواهان رهایی مام وطن از دست ستم پدر است. از این رو نیز رابطهاش با دیکتاتور رابطهی ناخودآگاه فرزند/پدر اسیر بازی ادیپالی و در پی چیرگی بر پدر و رقیب و یگانگی با مادر و با بت و آرمان مطلق خویش است. این به آن معنا نیست که روشنفکر ایرانی به خاطر این حالات ادیپالی و اشتیاقات نارسیستی به دنبال یگانگی با مادر و آرمان روشنفکر شده است. موضوع این است که خواستهای برحق و آگاهانهی این روشنفکر در پی رفع تبعیضها و مشکلات و ایجاد یک جامعهی مدرن ایرانی، بهخاطر این حالات ناخودآگاهانهی ادیپالی و قهرمانانه، در واقع خویش را اخته و مثله میکند و حتی گاه به ضدخویش تبدیل میکند. زیرا او ناخودآگاه اسیر این رابطهی تخریبی و بازی افشا و به زمین کوبیدن رقیب است. بیدلیل نیست که عمدتا جدلهای سیاسی و اندیشهای به جدلهای فردی و شخصی و کوبیدن دگراندیش و رقیب تبدیل میشود؛ حتی در برخی جدلهای روشنفکری. اگر روشنفکر را در معنای گستردهی آن به عنوان انتلکتوئل و بدون بار ارزشی استفاده کنیم، آنگاه دیدن این حالات ادیپالی عشق به مام وطن، نفی پدر سنت، گرفتاری مداوم به هراس از مرگ و میل پنهان قتل دیگری کار سختی نیست. زیرا اگر میل و هراس مرگ یکی از موضوعات مهم در ذهن انسان ایرانیست، در واقع این میل مرگ و نیز پارانوییا همان میل قتل پدر است که بهخاطر هراس از پدر برعکس شده و به سمت خویش نشانه رفته است. پارانوییا در جدل روشنفکر/دیکتاتور ایرانی همانطور که نیکفر به زیبایی در مورد دیکتاتور نشان میدهد، «او از این نگاه هراس و اضطراب دارد». اشتباه نیکفر در اینجاست که نمیبیند روشنفکر او نیز ناخودگاهانه اسیر همین نگاه و اسیر همین بازی نارسیستیست. از اینرو در هر دو حالت پارانوییا و میل قتل دیگری و هراس از نگاه دیگری وجود دارد. «تئوری توطئه» گسترده در میان روشنفکران ایرانی خود نمادی از این پارانوییاست. فقط برای مثال دیروز خارجی و امروز قوم فارس به مقصر تبدیل میشود. با همین تصویر میتوان بهتر درک کرد که چرا روشنفکر ایرانی به قهرمانگرایی وآرمانگرایی علاقهای فراوان دارد. نیکفر در بیان مفهومش از روشنفکر، دقیقا به این حالت رابطهی نارسیستی دیکتاتور اشاره میکند که «خیال میکند نگاهی از سوراخ کلید به او مینگرد، حتی وقتی روشنفکر مرده است و فقط چشمهایش حضور دارند». اما او نارسیستی بودن این نگاه و رابطه و نابالغ بودن آن را نمیبیند. او نمیبیند که روشنفکر او نیز همینطور احساس میکند که کسی از سوراخ به او مینگرد و مرتب تحت نظر است. زیرا این حالت اسیر نگاه و چشمانی مستقل در پشت سوراخ کلید بودن، دقیقا حالت روابط نارسیستیست (۲). همانطور که انسان پارانویید از نگاه درون تلویزیون هراس دارد و این رابطه دو طرفه است. آن که مینگرد نگریسته میشود. حالت روشنفکر/دیکتاتور بهسان دو حالت متفاوت دیسکورس مثل کودکان سیامی به هم چسبیدهاند و همدیگر را و دیسکورس را از نگاه فوکویی بازتولید میکنند. در نمونهی ایرانی آن، هردو در پی نفی دیگری و جایگزینی او در بازی نارسیستی هستند و این بازی نارسیستی همان دیسکورس سنتی ایرانیست. از اینرو نیز بتشکنی ایرانی عمدتا به ایجاد یک بت نو میانجامد و با شکست مجسمهی بت قبلی، عکس بت جدید به ماه میرود و بازی نارسیستی ادامه مییابد. زیرا هر کس در پی افشای دیگری و نفی دیگری و دستیابی به بت خویش است. از طرف دیگر یک خصیصهی مهم روابط نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه گرفتاری در افسون نگاه دیگری و ناتوانی از ارتباط چندلایه و قانونمند با خویش و دیگریست. لذا نه روشنفکر و نه دیکتاتور قادر به ایجاد رابطهی مدرن و چندلایه با یکدیگر هستند، زیرا هر کدام مرتب حس میکند که دیگری میخواهد او را از بین ببرد و بهجای جدل سیاسی، گویی یک جدل و کینهی شخصی در بین است. طبیعیست که چنین روابطی هم ایجادگر قتلهای زنجیرهای و روابط دگرکشیست و هم خودبهخود این بازی پارانوییا و گرفتاری در اسارت نگاه دیگری را تمدید میکند. ضرورت رهایی از قهرمانگرایی ایرانی و رابطهی نارسیستی روشنفکر ایرانی زمانی خواهد توانست بهتر به خواستهای بر حق خویش و رهایی کشور از نابسامانیها دست یابد که نوع رابطهاش را با دیکتاتور و با دیگری و وطنش تغییر دهد. به ویژه از رابطهی قهرمانگرایانه بیرون آید و بدین طریق با تغییر رابطه، دیگری و رقیب را نیز وادار به تغییر رابطه کند. به عبارتی تا زمانی که رابطهی او با دیکتاتور یک رابطهی از سوراخ نگریستن قهرمانانه و میل افشا و برملا کردن زشتیها و به قول معروف کوبیدن او، قتل پنهان و آشکار او و دستگاهش باشد، او ناخودآگاه به بازی دیکتاتور و دیسکورس و بازی خیر و شری تن میدهد و آن را بازتولید میکند. موضوع این است که تا زمانی رابطهی روشنفکر و دیکتاتور به این شیوهی از سوراخ نگریستن کودکانه باشد، آنگاه روشنفکر در واقع یک قهرمان و عارف در پی روشنگری مردم و افشای ستمهاست. از اینرو نیز این قهرمان تراژیک و اسیر نگاه مادر باید به قول یونگ در کتاب «قهرمان» همیشه به دست رقیب یا این دیو و دیکتاتور وحشتناک کشته شود تا بازی دیو/قهرمان ادامه یابد. روشنفکر ما باید سرانجام به این حقیقت نایل آید که مردم کمابیش حقایق را میدانند و موضوع هیچگاه عدم شناخت یا جهل نبوده است. موضوع شناخت دیسکورس و قدرتهای دیسکورس در بازتولید خویش و ایجاد تفاوت و تحول در آن و در قانون، فرهنگ و زبان از طریق کار روشنفکری و مبارزات مدنی و غیره است. ابتدا با رهایی او از این بازی پارانویید و نارسیستی و دگردیسی هرچه بیشتر از کودک/قهرمان به کارشناس و روشنفکر مدرن و پست مدرن جامعهی مدنی میتواند همزمان دیگری را و دیکتاتور را نیز وادار کند که هرچه بیشتر به مسئول قانونی و حکومت مسئول، شهروند مسئول در برابر خواستهای جامعه، خویش و روشنفکر مدنی تبدیل شود و ایجادگر بازی مدرن و سمبلیک گردد. راه و بازی نو، حالتی نو از روشنفکری ایرانی به همین خاطر یک راه مهم تحول جامعهی ما دستیابی به این رابطهی سمبلیک مدرن، فردیت سمبلیک و بافاصله و رهایی ار ارتباط نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه است، تا بتوانیم از یک طرف به عنوان فرد مذهبی مدرن و سکولار مدرن، روایات مدرن و تلفیقهای مدرن ایرانی از سنت/مدرنیت و پروتستانیسم ایرانی بیافرینیم و از طرف دیگر ایجادگر دیسکورس مدرن و دیالوگ و نقد مدرن با دولت و دگراندیش شویم. معضل جامعهی ما سنت یا مذهب نیست؛ بلکه نوع رابطهی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه با سنت و مذهب است. این رابطهی نارسیستیست که باعث میشود سنتستیز یا سنتپرست شویم؛ و مانع از آن میشود به ارتباط بافاصله و سمبلیک و قابل تحول با سنت و مذهب دست یابیم. با این رابطهی مدرن و بافاصلهی سمبلیک ما میتوانیم بر بستر توجه به محدودیتهای ساختاری و تأویلی متون قدیمی مانند سنت و مذهب، روایات مدرن و نو، تلفیقهای مدرن و نو بیافرینم و بر نکات منفی فرهنگمان چیره شویم. تا بتوانیم با این رابطهی سمبلیک، فردیت سمبلیک و تثلیثی و به عنوان روشنفکر و هنرمند سکولار ایرانی ایجادگر تلفیقهای قوی مدرنیت/سنت و دستیابی به اشکال مختلف هنر و نگاه مدرن ایرانی و متفاوت شویم. تا بتوانیم بهسان عاشقان زمینی و عارفان زمینی، ایجادگر روایات نو و تلفیقی فردیت ایرانی، گیتیگرایی ایرانی شویم. نه بازگشت به خویشتن ممکن است و نه سراپامدرن شدن. تنها راه درست دستیابی به انواع و اشکال تلفیق به وسیلهی این ارتباط نو و سمبلیک است و جدل مدرن بر سر بهترین تلفیقها. اینگونه نقد نوی این نسل توانا به ارتباط سمبلیک سوالات را تغییر میدهد و بهترین روایات و تلفیقهای مدرن ایرانی را میجوید. (+) از طرف دیگر، این نسل نوی زنان و مردان روشنفکر مدرن و ضدقهرمان که هم با سایر روشنفکران مدرن مانند آقای نیکفر و هم با مسئولین کشورش مانند آقای احمدینژاد در یک رابطهی چندلایهی سمبلیک و بر بستر دیالوگ، نقد و چالش مدرن قرار دارد، پایان نهایی این بازی خیر/شری، قهرمانگرایی و آفرینندهی بازی نوی این روشنگران خندان و اغواگر است. این نسل نو با مرگ خویش به عنوان قهرمان، زمینهی مرگ دیکتاتور و بازی خیرو شری را تدارک دیده است. زیرا دیگر قهرمانی در میان نیست و آنها صحنه و رابطه را عوض کردهاند و سرکوب این روشنفکر نو و نسل نوی ضدقهرمان به معنای عمل غیرقانونی مسئولین و اعتراض منطقی و قانونی جامعهی مدنی به دولت است و نه تکرار بازی کهن از سوراخ کلید به یکدیگر نگریستن روشنفکر/دیکتاتور و ادامهی بازی توطئه، افشاگری و پارانوییای ایرانی. باری، دوران دوران این بازیگران اغواگر و بازی خندان، چندلایه و مدرن آنهاست. دوران تحول در دیسکورس است از طریق روشنگری کارشناسانه، خندان، اغواگر و ضدقهرمانانه آنان و تحکیم این صحنه و حالت مدرن بازی و حالت مدرن دیسکورس. ----------------- |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آفرین داریوش. منسجم و خوب نوشتی.
-- شهلا شرف ، Jun 23, 2007ارنست ماخ جایی گفته است که فروید جهان را ا ز سوراخ مهبل نظاره میکند.
شما با همین کلیشه ها چندی پش استاداشوری را نواختید. نکند شما نیز جهان و هر چه در ان هست را از سوراخی تنگ در جایی درتن شاه ادیپوس می بینید. جناب کارشناس ارشد تنها راه مشهور شدن شاشیدن به چاه زمزم نیست راه بهتر ان است که بجای کاوش راونشنا سانه ی اشوری و نیکفر و تکرار ملال انگیز یک مشت حر ف های بی سر ته انرژی تان را در اند یشیدن جدی
-- س.ر.د ، Jun 23, 2007تر وصادقانه تر به کار به برید. اشوری ونیکفر سر مشق ها خوبی هست اند.
با سلام خدمت آقای برادری،
آنچه آقای نیکفر مطرح کردند، همانطور که شما نیز عنوان کرده بودید، تا حدودی صحیح می باشد. من نیز با نظر شما موافق هستم، که روشنفکری ما نیز به آسیب شناسی روانشناختی(اجتماعی) محتاج می باشد. این آسیب شناسی نه تنها ضربه زننده و بازدارنده نیست، بلکه بنا به ماهیت وجودی روشنفکری واقعی پیش شرط بقا و تکامل روشنفکر و روشنگریش می باشد. اما در رابطه با نقش اودیپوس باید تعمق بیشتری نمود، چراکه در جهانشمول بودنش جای شک و شبهۀ بسیار است. امیدوارم که بتوانم در آینده به این مهم بپردازم. نکتۀ دیگری که شاید بتوان به نقد ارزندۀ شمااضافه کرد، ضرورت رعایت فاصلۀ احساسی (distance یا Distanzierung)در کارهای علمی و روشنگرانه می باشد، چیزیکه در نزد فرهنگ ما بس غریب می باشد.
-- سیامک ظریف کار ، Jun 23, 2007سیامک ظریف کار
روانشناس اجتماعی از هانوفر در آلمان
مرسي آقاي ظزيف کار. خوشحالم نظر يک همکار ناآشناي ديگر را مي خوانم. فقط بگم که زيربناي نظري اين نوشته تنها موضوع اديپ فرويد نيست بلکه فرديت سمبليک لکان نيز هست. بهرحال مطمئنا واقفيد که لکان از کسانيست که تئوري اديپ فرويد را در معنايي نو و در واقع پسامدرني زنده مي کند که موضوع اساسيش عبور از يگانگي نارسيستي اوليه به مرحله سمبلک سوژه منقسم است.. دقيقا موضوع بحث بقول شما دستيابي به اين فاصله است. زيرا براي دستيابي به اين فاصله گيري خردمندانه ، روشنفکر بايستي از اين بازي نارسيستي لکاني يا اديپالي فرويدي و شخصي ديکتاتور/روشنفکر يا ديکتاتور/روشنفکر/توده و مام وطن در خظر بيشتر بيرون آيد و تن به رابطه سمبليک و بافاصله تثليثي با رقيب انديشه اي و يا سياسي و با شهروندان بر بستر قانون و جامعه مدني دهد. آنگاه اين روشنفکر و يا هنرمند قادر به رابطه سمبليک و تثليثي نه خودش را هميشه با کارش يکي مي گيرد و مي داند که کارش فقط بخشي از نگاه اوست و هم قادر است با رقيب بر اساس رابطه کارشناس/ مسوول و بر بستر قانون به چالش بپردازد و همزمان هميشه از ضلع سوم به روابط بنگرد و قادر به تحول روابطش باشد.مي توان طبيعتا اين دستيابي به فاصله سمبليک را بوسيله نگاههاي مختلفي شرح داد. من در کنار لکان و فرويد از نگاه کوهوت و دلوز نيز بسيار استفاده مي کنم. اما در بحث مجله اي جايي براي اين مباحث تخصصي نمي ماند يا اندک است.موفق باشيد. از خواندن نوشته تان خوشحال ميشوم.
-- داريوش برادري ، Jun 24, 2007آقاي س.ر.د مشکل دقيقا همين است که انسان گرفتار رابطه نارسيستي با هستي هر بحثي را شخصي مي گيرد و خيال ميکند دارد به آبروي خودش و يا بتش ضربه مي خورد،اگر کسي نظرش يا نظر بتش را نقد کند. متشکرم که درستي بحثم را با رفتارتان تاييد کردي. موضوع دقيقا ايجاد اين فاصله ميان خويش و نوشته،ميان خويش با خود و با ديگريست،تا اينگونه شما نقد نظر بتتان را به معناي نقد شخصي ايشان نبينيد و نيز خودتان را با مرادتان اشتباهي يکي نگيريد و بخاطرش اينجا شاخ و شونه نکشيد. تا با اين فاصله سمبليک حرف منو مسخ نکنيد و يا گرفتار بازي ديو/قهرمان و سرباز بي چون و چراي بت خويش نشويد. رابطه نارسيستي روشنفکر/ديکتاتور و روشنفکر/خلق،روشنفکر/مام وطن و رابطه مريد/مرادي همه اشکال مختلف يک بازي مشابه اند. همه قهرمانان هميشه نوچه هايي نيز دارند.اين بحث نقد نظر يک شخص است و نه نقد روانکاوانه ايشان.
-- داريوش برادري ، Jun 24, 2007ببخشید ها ...ولی عحب مقاله بی سر و ته و وقت تلف کنی بود....فقط یه جورهایی ابراز وجود کردن آقای برادری بود و بس...هیچ چیز دندانگیر و خوب و بدیعی دیده نمیشد.از همه بدتر تایید خانم شهلا شرف به بطالت مطلب بیشتر تاکید کرد.
-- احمد ، Jun 24, 2007جناب برادری :من تعریفی از روشنفکر دارم که خاصتر از تعریف شماست ، یعنی روشنفکر را کسی می دانم که افق دورتری را می بیند و مسایل فرهنگی ،اجتماعی،اقتصادی و سیاسی روزمره مشکل او نیستند یا به عبارت دقیقتر بخش کم اهمیتی از سوالات او را تشکیل می دهند. روشنفکر با این تعریف به جایی رسیده که نیچه از آن به " انسان بی تهوع" یاد می کند. نقد و آسیب شناسی روشنفکر به این مفهوم کاری است تقریبأ ناممکن ، چون ناقد و آسیب شناس باید به سوژۀ خود احاطه داشته باشد که نامحتمل به نظر می رسد. فهم و درک این گونه افراد از دید جامعه و حتی از نظر روشنفکر به مفهوم عام ، ناممکن بوده و معمولأ از آنها به عنوان آدم های غیرعادی و ... یاد می شود.
-- رضا ، Jun 24, 2007من هم با فحوای این نقد موافقم که آسیب شناسی روشنفکر ضروری است و لازم. و نگاه آرمانی به روشنفکر سراب است.
-- بردیا ، Jun 24, 2007اما آن چه برای من جالب توجه است، رویداد دیگری است: اول که این مقاله را دیدم، عنوان مقاله چیز دیگری بود. و بعد در عرض چند ساعت عنوان مقاله عوض شد. نمی دانم در این چند ساعت چه اتفاقی افتاد. و چرا رادیو زمانه تشخیص داد که لازم است نام مقاله را عوض کند؟ آیا نام مقاله را از اول اشتباه زده بود؟ یا این که تشخیص دادند که بهتر است عنوان مقاله را تغییر دهند؟ یا برخی دوستان خواهان چنین چیزی بودند؟
جناب رضاي گرامي فکر نمي کنيد که انسان بي تهوع نيچه در واقع حالت انسان ضدقهرمان و خندان است که بر بستر ديسکورس و بدون قهرمان گرايي ايجاد تحول و تفاوت در ديسکورس مي کند،بدينوسيله که بقول نيچه انديشه هايش بدون هياهو و با گامهاي کبوتر مي آيند و از طريق جدل قدرت خندان انديشه ها و بدون هيچ گونه خونريزي و شليک گلوله اي،شروع به ايجاد تفاوت گذاري در نگاه و فرهنگ و قانون مي کنند؟ آيا فوکو و ديگران همين نگاه خندان را در معناي خويش از ديسکورس و شيوه تحول مداوم و قانوني در ديسکورس جذب نکرده اند؟ آيا تبديل کردن روشنفکر به يک چيز بسيار خاص و غيرقابل درک و نقد، خطر تبديل او را به يک وجود غيرقابل لمس ايجاد نمي کند؟ ،مانند افراد غيرقابل لمس و مقدس . در حاليکه انسان بي تهوع و زرتشت خندان نيچه بقول خودش در کتاب آنک انسان يک دلقک خندان بيش نيست که نيچه به خواننده با خنده هشدار مي دهد،در نهايت گول او را نيز نخورد،چون او نيز يک شاعر است و شاعران دروغ زياد مي گويند
-- داريوش برادري ، Jun 24, 2007بخشي از سخن شما مطمئنا درست است،اما اين خطر نامفهوم کردن روشنفکر در زبان وفرهنگ ما خطر مقدس کردن ان را دارد و شبيه کار همان آقاي بالايي مي شود که خيال ميکند پرداختن به نقد مرادشان به معناي امکان مشهور شدن است. يعني براي نقد هم به نظر ايشان بايد سرقفلي پرداخت. تفاوت حالت اين روشنفکر بر کرسي قدرت ولايت فقيه ايي و هوادارانش را با هابرماس،نيچه،فوکو و ديگران نگاه کنيد. فکر نمي کنيد شکستن اين هاله مقدس بدور روشنفکر يک وظيفه مهم نقد روشنفکرانه است،تا اين حالت ولايت فقيه ايي در روشنفکر مدرن و هوادارنش شکسته شود و ديسکورس مدرن جا بيافتد؟
داريوش برادري
آقای برادری،
-- محمدرضا نیکفر ، Jun 24, 2007از توجه شما سپاسگزارم. نکتهای را که در مورد متقابل بودن نگاه گفتهاید بسیار مهم است و نیز این که برای خود رسالتی قایل شدن به خودشیفتگی راه میبرد. البته من نگفتهام که روشنفکران بیعیباند و آسیبشناسی آنان بیمورد است. من خواستم به آزاری که از بیرون میرسد و خودآزاریای که روشنفکران ایرانی به آن تشویق میشوند و آنان استعداد ابتلا به آن را دارند، پاسخی گفته باشم. همین. به نظر من از تحلیلهای روانکاوانهی موقعیتهایی از آن دست که من آن را به دلیل معلومی در مصاحبهی موضوع بحث به صورت تمثیلی بیان کردهام، میتوان تا حد معینی آموخت. روانشناس اما نبایستی تصور کند که دیسکورسی ناظر بر دیسکورسهای دیگر دارد و قادر است به عنوان دیسکورسی همهبین و جهانروا (universal) هر موقعیتی را تحلیل کند. موقعیتهایی وجود دارند که نقشآفرینهای اصلی آنان نه سوژههای دارای روان، بلکه سوژههای اتوماتیک بدون روان هستند و آناناند که بر نهادهای دارای روان مسلط شده و آنها را به ایفای این یا آن نقش وامیدارند. سوژههای اتوماتیک در در صحنهی بازیای که ما بهعنوان وجود آگاه فقط بازیگر کوچکی در آن هستیم، با ناخودآگاهی یا این یا کمپلکس توضیحدادنی نیستند. توضیح قیاسی مکانیسمهای بدون روان بهعنوان مکانیسمهای روانی فقط تا حد محدودی پرتوافکن بر فضای موقعیتهای پیچیدهی اجتماعی است. سوژههای اتوماتیک بدون روان هم "مضطرب" میشوند؛ این اضطراب را فقط در معنایی بسیار محدود میتوان روانشناسانه توضیح داد.
با درود
محمدرضا نیکفر
آقاي نيکفر مرسي از بيان نظرتان . موضوع دقيقا ايجاد اين چشم اندازهاي مختلف بر يک پديده توسط متخصصان رشته هاي مختلف و چالش بر سر درک بهتر و چندفاکتوري پديده است.
-- داريوش برادري ، Jun 24, 2007بباور من نيز روانشناسي يک علم فراديسکورس نيست. سوال من اين است که آيا ميان اين نگاه چندلايه شما و حفظ اهميت اين رابطه افشاگرانه تک لايه روشنفکر/ديکتاتور تناقضي وجود ندارد؟ آيا مفهوم روشنفکر شما دقيقا ناتوان از بيان اين چندلايگي نظر شما و موضوع و اهميت ساختارها و روابط پيچيده اجتماعي و ديسکورس در ايجاد رفتار و اعمال سوژههاي اتوماتيک بدون روان و يا داراي روان نيست؟ از چشم اندازانه روانکاوانه من تناقض وجود دارد ،زيرا آن رابطه روشنفکر/ديکتاتور يک رابطه و حالت نارسيستي تک لايه و شيفتگانه/تخريبي است که دقيقا به چنين رابطه اي و افشاگري ديکتاتور اهميت خودبزرگ بينانه نارسيستي مي دهد،در حاليکه نگاه ديگر شما بسيار اساسي و چندلايه است و به موضوع پيچيدگي روابط و ساختارهاي ديسکورس و رهايي از اين تقليل دادن بحث تحول به رابطه تک لايه و قهرمان گرايانه روشنفکر/ديکتاتور و افشاي ديکتاتور مي انجامد.
داريوش برادري
عجب وقت تلف کردنی برای اینکه بفهمی روشنفکر قصهی شما (نه قصهی ما که از کسانی چون شریعتی میگوید) دیگران را دیو میداند و خود را فرشته.
-- حامد ، Jun 24, 2007به واقع قضیه را کاملاً وارونه دیده است...
از طرف ديگر آقاي نيکفر گرامي قدرت روانکاوي در اين است که نشان مي دهد، طبيعتا سوژههاي بدون روان حاکم بر سيستم و ديسکورس قادر به آن هستند، سوژه داراي روان را سرکوب کنند،بکشند،تبعيد کنند و به فرار و يا خشم و يا تنهايي وادار سازند، اما سوژه داراي روان بخاطر شناخت بهترش از ديسکورس و بخاطر اينکه داراي رابطه اي متفاوت با ديگري تا ديکتاتور است، از اينرو مي تواند او تعيين کننده بازي و يا تاثيرگذار متقابل در بازي شود. موضوع اين است دوست گرامي. ديکتاتور بايستي بازي خير/شري و نارسيستي کند و هي در پي سرکوب روشنفکر باشد، اما ماندن روشنفکر در اين بازي به معناي ايجاد امکان بهتر سرکوب خويش در اين بازي ديو/قهرمانيست. در حاليکه او ميتواند با قدرت فکر و نگاهش کلا نوع رابطه را تغيير دهد و بقول نيچه و به عنوان اين جان آزاده جسم گرا که با جسمش مي انديشد و عمل مي کند، به حالتي نو از باز تن دهد و بدينوسيله در ديسکورس تحول ايجاد کند و گام بگام طرف مقابل را با آن همه قدرت به بازي خويش و تحول ديسکورس و دگرديسي به دولت مسئل در برابر جامعه مدني وادار سازد. از اين طريق که با ايجاد مفاهيم نو به تحولات ديسکورس و جامعه کمک مي رساند و به آنها در حد توانشان خط و جهت مي دهد در يک تحول آرام و بي هياهو از طريق تفاوت سازي در ديسکورس.موفق باشيد
-- داريوش برادري ، Jun 24, 2007داريوش برادري
با سلام خدمت آقای نیکفر،
در رابطه با اینکه روانشناس نباید فکر کند، که دیسکورسش ناظر بر دیسکورسهای دیگر و ورای آنها میباشد و دیگر اینکه با ادعایی جهانشمولانه قادر به تحلیل هر موقعیتی میباشد، کاملاً حق با شماست. البته بعید میدانم، که همکار محترم آقای برادری مدعی توانایی هم جانبۀ روانشناسی جهت تحلیل همۀ مسائل باند. و اساساً روانشناسی صرف نمیتواند گره از کار فروبستۀ انسان بگشاید، هر چند که روانکاوی در این امر موفق تر بنظر میرسد. بخصوص که فرد و جامعه(مجموعه ارکان دنیای اطراف) در ارتباطی بسیار تنگاتنگ و پیچیده قرار دارند، آنچه که نوربرت الیاس بعنوان Interdipendenz مطرح میکند. به همین دلیل هم امروزه حرکتی جدید در علم وانشناسی بوجود آمده، که با در نظر گرفتن دست آوردهای مختلف علوم انسانی و اجتماعی و حتی تجارب دیگری که انسان در طول تکاملش در فرهنگهای مختلف پشت سر گذاشته، سعی در فهم هر چه بیشتر انسان و تواناییها و ضعف هایش دارد. بعنوان نمونه از Integral Psychology میتوان نام برد، که بانی آن Ken Wilber میباشد، که در آینده ای نزدیک دربارۀ آن مقاله ای برای سایت زمانه خواهم فرستاد، که امیدوارم پذیرفته شود.
-- بدون نام ، Jun 24, 2007و اما منظور شما را از سوژه های آتوماتیک بدون روان و تسلط آنها بر سوژه های روان دار نفهیدم . از آن نامفهوم تر برایم در این نوشتار کوتاه شما مضطرب شدن سوژه های فاقد روان بود. شاید توضیح بیشتر و قابل فهم تر شما مرا به درک صحیحی از اندیشۀ نهفتۀ شما در متن هدایت کند.
با آرزوی سلامتی برای شما و دوستان
سیامک ظریف کار
szarifkar@yahoo.de
کسی مثل حقیر که کار شنا س ارشد نیست وفقط چند کلاس تحصیلات مکتبی دارد چگونه باید با دانشمندی مثل جنابعالی حرف بزند که مورد خشم روانکاوانه شما قرارنگیرد؟
ایا برای تایید نظریات علمی شما چند خط پر از غلط املایی من کافی بود؟ مرز و یا مرز های نظریه علمی شماچگونه تعین میشود؟
اگر افاضات شما فلسفی است پیش فرض های متا فزیکی شما کدام ها هستند ویا جعبه ارزشهای شما کد ام است وچگونه می توان ارزش های شما را ارزیابی کرد؟
من با فلسفه غرب اشنا نیستم ولی می توانم به پرسم چرا مبنای متافزیکی باور های شما از ان ملا علی زنوزی شارح ملا صدرا قابل یقین تر است؟ خواننده ای مثل بنده با دانش متوسط چگونه باید حرف های عمیق شما را به فهمد. واگر نفهمد کدام عقده ها را دارد؟
شما فرمودید که "قهر مانان" این حقیر یعنی استاد اشوری واستاد نیکفر را روانکاوی نکرده اید وفقط افکار ونظریات انها را مورد روانکاوی قرار داده اید . در کتاب های فارسی نوشته اند که یکی از حکمای مغرب زمین فرموده است که "می اندیشم پس هستم". بر اساس این حرف این حکیم ایا می توان اندیشه را از اندیشمند جدا نمود ؟ ایا میشود اندیشه ای را مورد روانکای قرار داد ولی صاحب ان را نه ؟ مگر کار روانکای کاویدن روان نیست؟ ایا اندیشه و فکر و نظر روان دارند که ان کار شناس ارشد ان را به کاود؟
اگر حقیری مثل بنده که بقال وبقال زاده هست وتحصیلا ت غربی وعالی ندارد یک مشت اسم بی معنی را از نوشته شما دور بریزد چه چیز معنی دار در ان باقی می ماند ؟
شما اگر بتوانید نشان دهید که افاضاتتان علم است ان وقت می توان امید وار بود که انها شانس غلط بودن را
خواهند داشت. در غیر این صورت حرفهای شما حتی غلط هم نه خواهند بود شاید فقط بی معنی باشند واین فر ق بین سخن شما و نوشته های استاد نیکفر و استاداشور ی است.
در ضمن ان خوانندگانی که از نوشته شما تعریف و تمجید کرده اند نیزمثل بنده دنبال قهر مان / ادیپ/ کینه/ لکان/.... هستند و یا .....؟
با احترام س.ر. د بقال اشد
-- سهراب. ر.د ، Jun 24, 2007برای من این رویکرد به آسیب شناسی روشنفکری ایرانی قابل تامل است .اگر آقای برادری لطف کنند در این زمینه منابع دیگری را هم به من معرفی کنند .من مشغول نوشتن تزام درباره جریان روشنفکری ایران هستم واین رویکرد میتونه به بازتر شدن بحث کمک کند.با سپاس فراوان
-- فرنگیس ، Jun 24, 2007خانم فرنگيس يکي از منابع مهم نوشته هاي داريوش آشوري در باب معضل غرب ستيزي و بيماري کين توزي و بحران روشنفکر ايراني و از جمله نقدش بر جلال آل احمد و احمد فرديد است. زيرا او در واقع بباور من اولين کسي است که نزديک به چهل وشش/هفت سال پيش موضوع کين توزي و بيماري روشنفکر جهان سومي ايراني را در دوران اوج قدرت آل احمدها مطرح کرد.
-- داريوش برادري ، Jun 25, 2007منبع مهم دوم نظرات آرامش دوستدار است و بويژه بحث روشنفکران کانوني و پيراموني او در مقاله اي به همين اسم و يا در بخشهايي از کتاب درخششهاي تيره.
منبع ديگر در عرصه سياسي کتاب مهرزاد بروجردي درباره روشنفکران است. اينها چند نفر هستند که من مي شناسم و ميتوانم به شما معرفي کنم
درباره نقد روانشناختي اما کم نوشته موجود است. من در مقالاتم بخش بخش به اين موضوع و معضلات روشنفکران چپ و يا معضلات نقد و نقادي در ايران در دو مقاله پرداخته ام. اگر خواستيد در گوگل مي توانيد احتمالا مقالات من در زمينه را بيابيد. اميدوارم بتوانم بزودي لااقل يکي دوتا از کتابهايم را در ايران چاپ کنم، تا نظريات من در اين زمينه هم بهتر مطرح شود و هم بهتر قابل نقد باشد. بويژه اگر علاقه به موضوع آسيب شناسي روانشناختي روان جمعي ايرانيان داريد، سعي کنيد از طريق گوگل ده مقاله سريالي مرا بنام کاوشي در روان جمعي ايرانيان از خاستگاه آسيب شناسي مدرنيت بيابيد. زيرا اين مقالات يک دياگنوستيک نسبتا چندجانبه روح و روان ايراني و بحرانهاي فردي،گيتي گرايي،جنسي،جنسيتي،عشقي و هويتي اوست که شناخت به اين مباحث مي تواند به درک معضلات روشنکفري ايراني به شما کمک کند. بويژه در بخش نهم آن بحران هويت ايرانيان به موضوع معضلات روشنفکري ايراني و معضل زبان ايراني پرداخته شده است. تا آنجا که ميدانم اين تنها دياگنوستيک چندجانبه روانشناختي است که تاکنون نوشته شده است. البته خيلي از متخصصان خوب ما از جمله دکتر صنعتي،کاتوزيان و موللي جداجدا به بحرانهاي ايراني پرداخته اند. اما منظورم يک دياگنوستيک چندجانبه است. يکي از آخرين مقالات من بجز اين مقاله در باب معضل روشنفکري، نقد من بر برخي خطاهاي آرامش دوستدار و عبدي کلانتري و روشنفکري ايراني در مقاله ذيل است که براي خودم نيمه ديگر اين نقد است. موفق باشيد.
لينک
http://asar.name/2004/06/baradari.html
آقای برادری، این شاهکار فقط از یک "کارشناس ارشد" برمی آید که از موضع روانکاو همه چیز دان (که دهه هاست به یک ژانر محبوب کاریکاتورهای روشنفکرپسند تبدیل شده) با برگرفتن یک تمثیل آگاهانه انتخاب شده از مصاحبه ی آقای نیکفر، نه تنها یکی از ژرف بین ترین و خلاق ترین فیلسوفان پارسی گوی روزگار ما را ، بلکه کل جریان روشنفکری متعهد ایران را "اسیب شناسی" کند تا بایدهای سیاسی مطلوب اش را اخذ کند: خندان باشید و با جانیان دیسکورس کنید. زمان غیض به سر آمده!
ما، از بد حادثات، آموخته ایم در پس هر "آسیب شناسی" مشکوک به یک گفتمان اقتدارطلب باشیم. نوشته ی شما متأسفانه از سنخ نماهای این گونه است (به عنوان یک ایده، می توانید نشانگان پارانویا را برای این رویکرد، به عنوان دستمایه مقاله ی بعدی تان برداشت کنید)
-- فرهاد ، Jun 25, 2007جناب برادری عزیز :
-- رضا ، Jun 25, 2007از اینکه به نظر من اهمیت دادیدولطف کرده و به آن پاسخ دادید تشکر می کنم. اجازه میخواهم دو نکته را در توضیح عرایضم بیان کنم:
1. احساس کردم در پاسخ شما این پیش فرض نهفته که برای روشنفکر باید رسالت یا فایده ای اجتماعی قایل بود.در این صورت اجازه میخواهم نظر مخالف خود را با این پیش فرض اعلام کنم.زیرا اولأ هیچ تعریف مشخص و جهان شمولی از"مفید بودن برای جامعه"وجود ندارد و ثانیأ به فرض وجود چنین تعریفی نمی توان کسی را ملزم به رعایت آن کرد و اتفاقأ بخصوص یک روشنفکر را.
2. نوشته اید: " آيا تبديل کردن روشنفکر به يک چيز بسيار خاص و غيرقابل درک و نقد، خطر تبديل او را به يک وجود غيرقابل لمس ايجاد نمي کند؟ " منظور من کشیدن هاله ای از تقدس به دور روشنفکر نبود ،فقط می خواستم به دشوار بودن نقد روشنفکر به دلیل دشوار بودن فهم او که ناشی از تفاوت و واگرایی افکار و عقایدش با دیگر افراد جامعه و حتی با دیگر روشنفکران است،اشاره کنم. به نظر من هر چیز و مطلقأ هر چیز مقدسی خطرناک است و شاید انسان مقدس خطرناک تر از همۀ مقدسات دیگر. در انتها می خواهم عرض کنم من تعبیر "دلقک خندان" را برای روشنفکر نه تنها موهن نمیدانم بلکه آن را تعبیری ژرف و زیبا تلقی می کنم.
آقای برادری :
-- رضا ، Jun 25, 2007من با لحن تند آقای سهراب موافق نیستم ، اما ایشان به نکته ای اشاره داشتند که به نظر من درست است : فقط در شرایطی نقد یک فرد یا یک جامعه امکان پذیر است که ناقد و مورد نقد در زمینۀ اهداف و به تبع آن شاخص های ارزیابی حصول اهداف یا به تعبیر آقای سهراب "جعبۀ ارزش ها"توافق داشته باشند . با وجودی که نگرانی شما را از ایجاد هالۀ تقدس و نگرش ولایتمدارانه درک کرده و در این نگرانی خود را با شما سهیم می دانم ، اما اعتقاد ندارم که برای هر مشکلی در هر زمانی ضرورتأ راه حلی وجود داشته باشد .به نظر من حل بسیاری از مشکلات بشر را باید به آینده سپرد و بعضی از آنها را شاید حتی به زمانی در بینهایت. من در اصرار به حل همۀ مشکلات در زمان حاضر نوعی روحیۀ وسواسی (در استفاده از این کلمه خود را ملزم به رعایت تعریف روانشناختی آن نکرده ام) می بینم.
برداشت من این است که اصطلاحات انتخاب شده توسط آقای نیکفر - دستکم تا زمانی که ایشان آن ها را توضیح ندهد- مبهم و نامفهوم است. اگر نقطه عزیمت حرکت شما سوژه است و به این جهت از دو اصطلاح سوژه خودکاری دارای روان و سوژه دارای روان استفاده می کنید، آن وقت بجااست نخست تعریف خود را از روان ارائه نمائید و موقعیت را شرح دهید؟ و هم چنین شرح دهید که چگونه در این موقعیت دوپارگی پدید می آید که نظریه پرداز در دو مفهوم برآن است صید کند تا متعینش کند؟ البته اگر روان را معادل میانذهنی یا به قول آرنت وجدان نامید. دراین جا سئوال دیگری به ذهن متبادر می شود: جامعه بدون سوژه به منزله موقعیت اساسی چگونه ازطریق این دوپارگی قابل فهم است؟ سوای این که این دوپارگی از پیش فرض هایی حرکت می کند، که صواب نمی نماید: فرافکنی این دوپارگی، دوپارگی روشنفکر-دیکتاتور است؟ اگر چنین است، آیا اطلاق بی روان حتا بر دیکتاتور مصداق دارد؟ مگر این که منظور از روان میانذهنی باشد؟ دراین صورت هم، مبحث سوژه خودکار بدون روان ناقص است. منظورم این است که آیا شما - دکتر نیکفر گرامی- هنوز در پارادایم فلسفه سوژه حرکت می کنید یا خیر؟
-- بردیا ، Jun 25, 2007نقد آقای برادری ازاین جهت پرتوی دیگری بر موقعیت است، چون که زاویه نگاه را و دیالکتیک نگاه را بستر موقعیت می داند.
برخی دوستان چنین وانمود می کنند که گویا نقد کردن نظریات یک روشنفکر گناه کبیره است. تردیدی در توانایی نظری آقای نیکفر نیست و آقای نیکفر هم بی تردید از چنین مباحث و مجادله ای استقبال می کنند، اما اساسا بحث در باره شخص آقای نیکفر نیست. پوپر میگفت بیائید نظرات هم دیگر را بزنیم - البته او می گفت بکشیم- نه همدیگر را. دوستانی که می خواهند «نیکفر» را نقدناپذیر وانمود کنند، کمکی به دمکراتیک شدن نقد و نقد اندیشه در این فرهنگ نمی کنند. نقد، یک روش است و نه شیوه تصفیه حساب. نقد، یک نوع به رسمیت شناسی و ارجگزاری است و اوج توجه به دیگری است. بنابراین، نقد دیگری مستلزم و از لوازم دمکراتیک شدن است. دوستانی که هنوز بر طبل مرید-مردای می کوبند و باز دوست دارند از اندیشه انتقادی بتواره بسازند، راه به خطا می برند. بگذارید بحث در تراز نظری بماند و آن را به سطح شخص و داوری شخصی درباب شخصیت ها فرونکشیم.
-- بردیا ، Jun 25, 2007فرهاد گرامي برخلاف آنکه شما خيال مي کنيد، شما تمام وقت در حال ديالوگ با دشمنتان هستيد،اما ديالوگي خير/شري که هميشه بنا به ضرورت به قتل قهرمان بدست ديو مي انجامد. به اينخاطر نيز شما چنان اسير اين بازي و نگاه دشمنتان هستيد که که تا کسي از ديالوگ مدرن و چالش مدرن سخن مي گويد، سريع عصباني مي شويد و مي ترسيد که اين بازي نيک وبد را از دست بدهيد و يا گذشته بفراموشي سپرده شود.
در حاليکه تنها از طريق اين چالش چندلايه و مدرن به عنوان شهروندان و اشخاص يک جامعه مدني و داراي نقشهاي سمبليک مانند روشنفکر،مسئول،خواننده و شهروند، مي توانيد هم به بحث و جدل و چالش با ديگري بپردازيد،هم حوزهها را تفکيک کنيد و در کنار چالش خواهان جواب دهي قانوني به ستمهاي گذشته و حال شويد. هم با اين شيوه چالش مدرن ريشه بازي کهن و ديسکورس کهن را عملا بزنيد و ايجادگر صحنه و بازي نو شويد.
خصلت ديگر اين بازي مدرن همين است که مثل اکنون شما را با خنده وادار مي کند که به ديالوگ مدرن و نقد متقابل تن دهيد، آنهم فقط بدين وسيله که بجاي آنکه از نيش زدن نارسيستي شما ناراحت شود، آنرا به وسيله نقد و چالش نو تبديل مي کند و در کنارش با خنده به ياد شما مي اندازد که اين شيوه زدن بر سر تخصص نسلهاي ديگران و بي اهميت جلوه دادن کارهاي آنها همان حالت انحصار طلبانه و گزينشي دشمني است که بقول خودت داري باهاش مي جنگي. زيرا من نه تنها کارشناس ارشد بلکه يک متخصص رواندرمانگر و با سابقه پانزده سال کار و پژوهش و با دهها مقاله روانکاوانه هستم. بزبان طنز پرويز صياد وجبي هم حساب کنيد، هنوز بايد راه بياييد تا به اندازه من نقد بر مبحث مباحث روانشناختي روشنفکر و هنرمند ايراني و فرد ايراني نوشته باشيد.
-- داريوش برادري ، Jun 25, 2007تفاوت سوم نيز اين است که به خاطر اين رابطه نو اصلا در اطراف ما رابطه مريد/مرادي شکل نمي گيرد و اصولا هر همفکري در عين حال نقاد نيز هست و اينگونه چالش و نقد ميان همکاران و همفکران و دگرانديشان بوجود مي آيد مثل نقد و چالش اينجا. اما قهرمانان چه بخواهند و چه نخواهند هميشه نوچه ها و مليجکاني دارند.
راستي فرهاد براي اينکه ببيني که اين مشکل تنها در مفهوم روشنفکر نيکفر نيست بلکه نشانه هايش را مي توان در کارها و عرصه هاي ديگر نيز يافت،هم آن مقاله مرا بر نقد آرامش دوستدار و کلانتري بخوان و هم اين مقاله جديد مرا در باب موضوع نوع برخورد خشمگينانه و نارسيستي منتقدان مدرن به ده نمکي. منتقدان مدرن نيز گاهي دچار همين بازي خير/شري و گزينشي مي شوند. تا ببيني مشکل چقدر وسيعه.
http://www.iranglobal.info/emtyseite3.php?news-id=2720&nid=haupt
رضاي گرامي منهم براي روشنفکر رسالت خاصي قائل نيستم. از اينرو مايلم که او هرچه بيشتر از روشنفکر قهرمانگراي ايراني به کارشناس مدرن و پسامدرن جامعه مدني ايران تبديل شود و در عرصه خودش هم به رشد ديسکورس مدرن و هم بنا به خواستش و نگاهش به ايجاد تفاوت در ديسکورس و کمک به رشد چندنگاهي و چندچشم اندازي بپردازد. شايد درست توضيح نداده بودم. مرسي از نظراتت. با بخش مربوط به نظرات سهراب موافق نيستم که خوب لازم نيست در هر چيزي هم همنظر باشيم. اما نميدانم چطور به اين فکر افتادي که من مي گويم براي هر سوالي جوابي همين اکنون وجود دارد. من تنها از ايجاد يک نگاه و رابطه نو سخن مي گويم که به ما امکان مي دهد هم سوالات را به شيوه جديدي طرح کنيم و از اين طريق به جوابهايي نو دست يابيم و هم به ما امکان مي دهد که بهتر ايجادگر چالش و نقد متقابل مدرن و سمبليک در کشور و در درونمان باشيم.موضوع ايجاد اين رابطه نو و تن دادن به اين حالت نو و چشيدن قدرت و ضعفهاي آن و نقد آن است.
-- داريوش برادري ، Jun 25, 2007اقای نیکفر اگر لحن پیام های من شما و یا هر خواننده دیگر ی را ازرده کرده است پوزش میطلبم. از طرف دیگر من نمی توانم بفهمم چرا بکار بردن کلمه مهبل ( که به یک جای مشخص در تن انسان اشاره میکند) در یک نوشته فارسی لحن مرا تند میکند ولی بکار بردن کلمه دیسکرس که هیچ معنایی را برای خواننده فارسی زبانی مثل من که نوشته های فوکو و هابرماس وبحث ان دو در معنی دشوار وپیچیده این کلمه را نخوانده است ان متن را تند وتوهین امیز نمی کند.
شاید متوجه شدید که در پیام دومم فقط چند پرسش پیش نهاده ام ولحن ان با لحن پیام اول من یکی نیست. این تغیر لحن نه تصادفی بود و نه بی دلیل.
پرسش بنیادی من این است : اعتبار کار برد فلسفه و روان شناسی و روانکا وی برای فهمیدن پدیدهای اجتماعی، سیاسی و تاریخی از کجا بدست میاید و تا کجا امتداد دارد. بویژه زمانی که این سخنان رنگ ولعاب علمی بخود میگیرند چگونه دامنه کار برد انها را مشخص میکنید؟ در کدام یک از ابعاد زندگی فردی وجمعی انسان این نوع گفتمان کار برد ندارد؟ دقت و یا خطای این سخن ها به چه اندازه است و چگونه میتوان این خطا ها را سنجش پذیر کرد؟ اگر ابن سخنان علمی نیست وفلسفی است واگر انبان ارزشهای من با ارزشهای شما یکی نباشد چرا باید شما گزاره های مر بپذیرید؟ مگر جنگ شما روشنفکران با بچه مکتبی های مسلمان چیزی بجز جنگ ارزشهاست؟ ایا گفتمانی از جنس سخن کار شناس ارشد گرامی ما میتواند این جنگ را به صلح تبدیل کند؟
با احترام سهراب ر.د بقال ارشد
-- س.ر.د ، Jun 25, 2007نمونهای از سوژهی اتوماتیک (بدون روان) و شیوهی تحلیل آن را من در همین جا (زمانه) زیر عنوان "اقتصاد سیاسی دین" عرضه کردهام. "اضطراب" سیستم هم شاید با توجه به این اشاره روشن باشد. روشنتر میشود اگر "نقد نیروی داوری" اثر کانت را بخوانیم، یا اگر خواندهایم به یاد آوریم. کانت در آنجا میگوید که ما برای فهم طبیعت – من میافزایم برای فهم برخی سیستمهای خودکار نیز – بایستی قیاس به نفس کنیم یا ماجرا را غایتشناسانه بفهمیم، بی آنکه غایتی، ارادهای و روانی درکار باشد. درست به همین سان سیستم ممکن است "مضطرب" شود. دخالت روانشناسی در اینجا برای فهم موضوع فقط مبتنی بر یک سوءتفاهم است، سوءتفاهمی که بایستی از آن اجتناب کرد. در پاسخ به این پرسش که آیا به "پارادایم سوژه" معتقدم، فقط میتوانم بگویم که به چنین پرسشی نمیتوانم با یک آری یا نه پاسخ گویم. نه آری شأنی را ایجاد میکند، نه نه، گفتن هر یک اما از جدیت موضوع میکاهد. با درود به همگی
-- محمدرضا نیکفر ، Jun 25, 2007به هر حال آقای برادری عزیز متن بسیار جالب و تامل برانگیزی بود.احتمالأ من در بعضی بخشهای اون دچار سوء فهم شده بودم. فکر می کنم شما با من موافقید که با وجودی که زبان برای انسان بسیار ضروری بوده و هست، ابزاری بسیار ناقص و خطرناک هم هست و به نظر من ریشۀ بسیاری از منازعات در سوءتفاهمات ناشی از نقص ساختاری زبان یا عدم توانایی افراد در استفاده از آن برای ارایه یا دریافت مفاهیم است.در ضمن با شما موافقم که ضرورتی نداره آدمها در همه چیز هم نظر باشند.کافیه بپذیریم و همیشه به یاد داشته باشیم که حقیقت نزد هیچکس نیست. با تشکر.
-- رضا ، Jun 26, 2007نه جا نم شما با همه ادعا یتان به مدرن بودن هر کسی که با شا هم نظر نیست را متهم می کنید به نارسیست بودن و عقده ای بودن. شما بجای قانع کردن فر هاد پیغمبرانه موعظه میکنید و برای مر عو ب کردن ما مدر ک تحصیلی ویا سابقه کاری تان را معیار میگیرید . شما برای خودتان رسالت قایل هستید پیغمبرانه حرف میز نید وحرفتان ییشتر پندو ااندرز است تا سخنی سنجیده.
در حرفه بقا لی ما حضرت عالی یک موجود نارسی سیستی در جه یک محسوب میشوید.
اندشیدن بویژه اندشیدن جدی بسیار دشوار تر از تهمت زدن و تند گوی به این و ان است.
با ارزوی بهبودی بای همه روان نژند ها سهراب ر.د
-- س.رد ، Jun 26, 2007یک پرسش دیگر: چند تا از نوشته هایتان در جریده های جهانی باهيت دبیران و داوران چاپ شده است. میشود ادرس دقیق انها را در این سایت بگذارید؟
شما از اقای فرهاد خواستید که انها را وجبی بسنجد. در حرفه بقالی ما این گونه نوشته جات به این دردمیخورد که لا ی انها خرمای اعلای بم به پیچیم.
یک نمونه دیگر برای اثبات درستی نظر یه حکیمانه ان کار شناس ارشد وروانکاو گرامی با پانزده سال سابقه کار و بیش ازپنجاه پنج هزار وجب مرقومات حکیمانه.
نارسیست خود شیفته با یازده هزار غده ادیپ، قهرمان/ دیو/دشمن/...... . ارددتمند همه کارشناسان ارشد سهراب.ر.د بقال ارشد
-- س.ر.د ، Jun 26, 2007بدون شرح:
"موضوعات تحقیق من بررسی و جستجوی راه حل برای دو معضل بباور من اساسی است.اول چگونگی پایان دادن به بحران مدرنیت ایرانی و ایجاد یک ساختار روانی مدرن که قادر به هضم عناصر و مفاهیم مدرن در نگاه خویش با حفظ بخشهای سالم فرهنگ خویش باشد و اینگونه از ذهن مونتاژگر و روان خودباخته نارسیستی غرب ستیز یا غرب شیفته ایرانی، به ذهن خلاق، ساختار باز و انطباق دهنده عناصر مختلف مدرن، پسامدرن و سنت در نگاه مدرن ایرانی و به خودشیفتگی و غرور خلاق سالم و فردیت مدرن ایرانی دگردیسی یابد و بحران فردی، جمعی و تاریخی ما ایرانیان را پایان دهد و بدینوسیله این فرهنگ و روان جمعی و فردی از سترونی و اختگی رهایی یابد و دیگربار آفریننده گردد. بخش دیگر تحقیق من در این چهارده ساله، تلاش برای شناخت سیستماتیک سیستم و نگاه مدرن بویژه در عرصه روانکاوی و فلسفه بوده است [...]"
-- فرهاد ، Jun 27, 2007آقای برادری،
-- حمید پیمانی ، Jul 3, 2007نثر شما بسیار شتابزده و در مواردی پرخاشگرانه است. زیاد و همراه با کلیگویی مینویسید و حاشیهی نوشتههاتان –منظورم همین کامنتهاست- چند برابر اصل مطلب میشود. حاشیههایی که کمتر پرسش اساسی در آنها مطرح میشود و اغلب آنها را به روانکاوی نویسندهشان برمیگردانید.
من خود به نقد روانکاوانهی روشنفکران ایرانی –البته به طور دقیق و مستند- علاقهی زیادی دارم. برخی نمونههای خوبِ کتابی آنها برای من کارهای کاتوزیان، صنعتی و آشوری بودهاند. اما ویژگی همه آنها در مستند بودنشان است به نوشتهها و گفتههای خود نویسندگان روشنفکر. چیزی که در نوشتههای شما ندیدهام یا کمتر دیدهام.
به نظر من نوشتن این دست مقالات ژورنالیستی که با کلمات فنی و تخصصی تنیده شده مثل شعبده بازی است. تنها خواننده را برای مدتی مبهوت میکند. روشن و مستند بنویسید.
شاید بتوان گفت یک نوشته مجموعه ای است که وظیفه ی استخراج معانی و درک متعاقبش احتمالا بعهده خواننده اش می باشد.در مقالات آقای برادری اظهار فضلی وجود نداشت.
-- یک خواننده ، Aug 20, 2007یک نگاه تخصصی ست در جهت نیل به یک هدف خیلی خیلی بزرگ.
صبور باشیم
یک خواننده
چنین نوشته هایی ربطی به روانکاوی ندارند به بیسوادی ما و شتابمان در اندیشیدن مربوط است بجای روانکاوانه اندیشیدن در اینجا ما با افکاری روبرو هستیم که از وازگان روانکاوانه به جای استدلال استقاده میکنند جهت مرعوب کردن خواننده. روانکاوانه اندیشیدن نیازی به ارجاع دایم به روانکاوی ندارد. فاکت از لگان نیز جای استدلال را نمیگرد.
-- بدون نام ، Sep 30, 2007