خانه > انديشه زمانه > اندیشمندان فلسفه > یازده سپتامبر و ماجراجویی ثروتمندان بیحوصله عرب خانه > انديشه زمانه > روشنفکران > یازده سپتامبر و ماجراجویی ثروتمندان بیحوصله عرب | |||
یازده سپتامبر و ماجراجویی ثروتمندان بیحوصله عربمعصومه ناصریدر روزگاری که هر روز خبرهایی از خونریزی و انفجار بمب و عملیات انتحاری تیتر رسانههای جهان میشود، به بهانه هشتاد ساله شدن ساموئل هانتینگتون، صاحب نظریه چالش تمدنها به سراغ مراد فرهادپور نویسنده و مترجم ایرانی آثار فلسفی رفتم تا کمی بیشتر درباره ریشه خشونتهایی که در متن آن زندگی میکنیم بشنوم. گفتگو را از «اینجا» بشنوید. آقای فرهادپور چرا هانتینگتون این قدر برای دنیای سیاست معاصر اهمیت دارد؟ آیا نظریه آقای هانتینگتون از آن جهت مطرح و همچنان مورد توجه است که آنچه را در دنیای عمل بود تئوریزه کرد؟ ما مفهوم یکپارچهای بهاسم غرب داریم یا مفهوم یکپارچهای به اسم اسلام؟ آن اتفاقاتی که در ۱۱ سپتامبر رخ داد و در واقع حوادث بعد از آن، فکر میکنید جایگاه هانتینگتون را از یک نظریهپرداز سیاسی به یک پیشگوی سیاسی تغییر داد؟ یک کسی تعریف کرده بود که شاید یازده سپتامبر ناشی از بیحوصلگی ثروتمندان عرب است که در غرب تحصیل کردهاند و بعد دیگر حوصلهشان از کارهای دیگر سررفته و به ماجراجوییهای این چنینی روی آوردهاند. من آن را تقابل دو تمدن نمیدانم. در آن مسئله خیلی عوامل دیگری دستاندرکار است که بخواهیم آن را براساس نظریه آقای هانتینگتون تعبیرش کنیم. به نظرتان این ماجراجویی که شما ازش صحبت میکنید، حالا غیر از ثروتمندان عرب، به مقدار خیلی زیادی در داخل جوامع اسلامی و جوامع عربی نفوذ نکرده؟ این دیگر فکر نمیکنم به تقابل تمدنها برگردد. کلی از مسایل مربوط به زندگی اقلیتها و روابط اقلیتها فرضا در درون خود جامعه انگلستان میتواند در این مورد نقش موثرتری داشته باشد. ولی بههرحال در اینکه یک چنین جنبهای وجود دارد و یک چنین تفسیری هست جای تردید نیست و بخشی از آن هم شاید برمیگردد به این مسئله که آن حس کنجکاوی نسبت به دیگری و تا اندازهای همدلی با دیگری شاید در بعضی سنتها آنچنان حضور نداشته باشد. جذابیتهای موجود به یک چنین حوزهای برای یک جوان بقول شما بیرمنگامی چیست؟ صرف ورود به یک حوزه ناشناخته یا آزادکردن یک انرژی فشرده شده و یا واقعا یک شناختی از پدیدهای که اینطرف در اسلام هست؟ من البته بیرمنگام را همانطور که شما هم بهمثال استفاده کردید به مثال به کار بردم. رویکارآمدن بنیادگراها و اقبالشان در جهان اسلام در یکی -ـ دوسال اخیر آیا میتواند ارتباطی با فضایی داشته باشد که این نظر آقای هانتینگتون و بحث مقابله تمدنها را ایجاد کرده؟ بله. مثلا ً یک فضاسازی تئوریک که در نهایت منجر به اقبال اینها شده باشد. شاید مقابله با شکوه یک قدرتی که حالا اسمش آمریکاست؟ یعنی اگر شما با همین شیوهای که فرضا در عراق رفتار میشود، فکر کنید که ارزشهای خودتان را میتوانید به این سادگی جهانی کنید و در واقع نوعی تقسیمبندی خیلی ساده، «خیر و شر»، انجام بدهید و اگر بخواهید مسئله دولت، قدرت دولتی، خشونت و منافع و کل اینگونه مسایل را در پس گسترش دموکراسی در جهان بخواهید پنهان کنید، خب مسلما این واکنش را ببار خواهد آورد. بههرحال هم رفتارهای غرب، رفتارهای دول غربی، بهويژه در مورد مسئله اسراییل، در این زمینهها موثر است و هم این مفهوم کلی آمریکاییزه شدن جهان که بخواهند ارزش و فرهنگهای خودشان را خیلی ساده با آینده جهان مساوی بدانند و این را به شکلی به همهجا بسط بدهند؛ در داخل خود اروپا، در خود فرانسه هم یک مقدار واکنش ایجاد میکند، چه برسد دیگر به جهان سوم که با هزارویک مورد بیچارگی و فقر و درماندگی اقتصادی و جنگ و قحطی و اینها طرف است که در بسیاری از مواردش ما یا با بیخیالی و بیاعتنایی دول غربی و حتا مردمان غربی روبهرو هستیم، یا با دخالت مستقیمشان. این یکجور ماجراجویی چپ میتواند باشد یعنی جوانههایی با دیدگاههای چپ که حالا یک مفهوم جدید را پیدا کردهاند برای تخلیه انرژی، برای متهمکردنش بهعنوان مسئول مشکلاتشان دست به یک ماجراجویی زده باشند؟ بنابراین اگر افرادی مایلند یا سعی میکنند جهان را تغییر بدهند، نفس خود این کار از نظر من نشانهایست از حقیقت. ولی خب اینکه چگونه تغییر میدهند و در چه جهتی تغییر میدهند، در آن زمینه مسلما میتوانیم اختلاف نظر شدیدی هم باهم داشته باشیم. اما این حالت زندگیکردن در یک جهان خیلی امن و امان که اروپا و غرب بهخاطر شصتسال عدم وقوع هر نوع جنگ و فاجعهای بهدست آورده، ذهنیت آنها را اصولا به نظر من تا اندازه زیادی بیمارگونه کرده است. حتی این تصورشان نسبت به حقوق بشر که گویی ما قربانیان منفعلی هستیم که آنها باید بیایند و حقوق ما را تامین کنند و... به ما بهعنوان سوژه نگاه نمیکنند، به ما بعنوان موجودات منفعل نگاه میکنند. و آن دیدی که از خشونت دارند و پنهانکردن این واقعیت که اصل اساسی در جهان ما هنوز هم خشونت است و علیرغم همه این داد و هوارها بههرحال آن پنج عضو شورای امنیت پنج کشور اصلی سازنده و فروشنده اسلحه در جهان هم هستند. اینگونه حقایق را فکر میکنم در آن زندگی خیلی راحت و امن و امان که آنجا هست تا اندازهای ندیده میگیرند. من بهعنوان یک جوان خاورمیانهای چه چشمانداز روشنی از تغییر و تحول در دنیای خودم میتوانم پیش رو داشته باشم، با وجود حکومتهایی که هست و ويژگیهای استبدادیای که دارند در خاورمیانه، و قدرتهای غربی که دنبال منافع خودشان هستند و بههرحال همان بحث اسلحهای که خود شما عنوان میکنید؟ تا وقتی این جوان خاورمیانهای نخواهد منتظر یک امید نامعلوم بهقول شما مسیحایی باشد، باید به بنلادنها دل ببندد؟ استقلال و آزادی بخش وسیعیاش بر بیاعتنایی استوار است. شما واقعا موقعی آزاد هستید که کنش میکنید و نه واکنش که نسبت به طرف مقابل واقعا بیاعتنا باشید. نفرت بیاعتنایی نیست، نفرت نوعی از وابستگیست حتی. بنابراین کسانی که براساس نفرت عمل میکنند درست برخلاف آنچیزی که فکر میکنند دارند، وابستگی شدیدشان را به غرب نشان میدهند و اینکه نتوانستهاند اصلا خودشان را خلاص کنند از آن موقعیت برده و بنده. اینکه بهصورت یک آدم برابر که به دیگری بیاعتناست، بیاعتنا باشند، نه آدمی که کینهتوزی میکند. کینهتوزی نشان ضعف و وابستگیست. بهعلاوه اینکه این نوع رفتار، علیرغم ادعای اصالت و سنت، تا آنجایی که پای وسایل و روشها به میان میآید از انواع تکنولوژیهای فوقپیشرفته هم استفاده میکند و مفاهیمی نظیر پیشرفت و قدرت و تمام مسایلی که الان بر جهان ما حاکم است، مثل همین ساختن امپراتوری و غیره را در خودش دارد. ما چرا چیزی نمیتوانیم بسازیم درمقابل آن مفهومها، در مقابل آن تولیدات باشکوهی که در غرب ساخته میشود به جای این نهیلیسم؟ بحث اسلامی هم نیست ولی در واقع فیلم ۳۰۰ یک مثال است که بحث بهروزی هم هست؟ فکر کنم تا اندازهای ریشههای تاریخی- فرهنگی دارد و برای همه کشورها هم هست. شما اگر دقت کنید در کشورهایی مثل خود آمریکا دانشجویان کرهای، چینی و ایرانی را که نگاه کنید، ۹۵درصدشان دارند مهندسی و طب و فیزیک و شیمی و اینجور چیزها میخوانند و علاقهای به فلسفه و ادبیات و هنر ندارند. بنابراین مسلم است که خب در این زمینهها نمیتوانند از خودشان دفاع کنند، به علت علاقه شدیدی که به مفهوم پیشرفت دارند و آن را هم در قالب همین گرفتن مدرک دکترای فیزیک جستوجو میکنند. خب این خودش نشانهایست از سنت و فرهنگی خیلی عمیق که خود آن هم میتواند تا اندازهای متاثر باشد از آنچیزی که بههرحال به آن میگویند استبداد شرقی. زندگی در جوامعی که به شکلی با استبداد (البته منظور من فقط استبداد سیاسی نیست) حالت تمرکز بسته استبدادی پیدا کرده، با استهلاک خیلی شدیدی برای کسی که اهل فکر است همراه است. یعنی نوعی اصطکاک روزانه و مستمر با تمامی جنبههای گوناگون زندگی و این واقعا فکر نمیکنم انرژی چندانی برای خلاقیت و کار باقی بگذارد. همین که آدم فقط بتواند خودش را حفظ کند و کل قضیه را ول نکند و نرود دنبال همین دکترای فیزیک و حتی بدتر از آن تاجر فلان چیز یا دلالشدن، خود همین یکمقدار کافیست. فکر نکنم بیشتر از این انرژی در افراد باشد. این اصطکاک و این استهلاک شدید فکری اجازه نمیدهد که واقعا محصول قابل توجهی ایجاد بشود. این به نظر من شاید یکی از دلایل این مسئله است که ما در سطح جهانی تئوریسین معروف نداریم یا رماننویس یا شاعر نداریم به آنصورت و آن نمونههایی هم که به شهرت رسیدهاند به نظر من بیشتر بهخاطر همین خصلت فرهنگیشان است، یعنی بهعنوان ایرانیبودن در قالب صنایع دستی، مثل مینیاتور، فرش و گز ایرانی به شهرت رسیدهاند و نه بهخاطر اینکه خودشان خیلی دارای کیفیت یا حرف عجیبی بودهاند. بلکه بهعنوان یک چیز غریبی از یک فرهنگ عجیبی که خب حالا در غرب مردمان دوست دارند یا برایشان جذاب است که ببینند چیست. من امروز میخواندم که این پسر جوان کرهای که عامل کشتار ویرجینیاست، گویا روی دستش یک خالکوبی دارد که نوشته «تبر اسماعیل» و این احتمال را طرح کرده بودند که شاید با گروههای اسلامی در تماس بوده است. چرا این برچسبها هرجای دنیا که باشند میآیند درست روی پیشانی ما میچسبند؟ «تبر اسماعیل» یک چنین چیزی! اگر درواقع از آخر بحث شما برگردیم و دور بزنیم به سوال اول، شما میگویید که کسی از ما سراغ فلسفه کمتر میرود و بیشتر میروند سراغ رشتههایی که تکنیکیتر هستند. چرا به نظرتان یک نظریهای مثل گفتوگوی تمدنها اگر البته بشود برایش ويژگیهای یک نظریه را قائل شد، نتوانست گل کند؟ فقط چون یک جنس وطنی بود؟ ---------------------------------------- |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
البته در مقابل نظريه هانتيگتون نظرات ديگری هم هستش. مثلن اين کتاب که آقای ناقد معرفی کرده از يه استاد دانشگاه در مورد هويت و نقشش در ايجاد خشونت حرفهای جالبی زده. من آدرسشو اينجا ميزارم. نمی دونم اما که لينکش کار ميکنه يا نه:
-- کامران صمدی ، Apr 26, 2007http://www.naghed.net/Naghd_ha/Identity_and_Violence.htm
ابتدا فکر کنم ترجمه دقیق نظريه هانتينگتون برخورد و تصادم تمدنها ست و نه چالش تمدنها. با مصاحبه شونده آشنا نيستم اما از سئوالات مصاحبه كننده تصوير حداقلي كه بايد خواننده بتواند از رئوس خود اين نظريه بگيرد حاصل نشد اما حاشیه تا بخواهید چرا. پیشنهاد میکنم از سخنرانی ادوارد سعید در لینک زیر و لینکهای پیوسته آن در یوتیوب برخوردار شوید:http://www.youtube.com/watch?v=zVQdU6moaFY
-- علیرضا ، Apr 26, 2007این اولین بار بود که می دیدم یه روشنفکر ایرانی دربرابر اندیشه های غربی سر تعظیم فرود نمیاره و احساس خود کم بینی نمی کنه.براوو فرهاد.
-- حسین ، Apr 27, 2007حرف هاي فرهاد پور مثل هميشه ارژينال، غير متعارف، منسجم و شنيدني بود.
-- پرويز جاهد ، Apr 27, 2007مفهوم تمدن یا هویت تمدنی در نظریه ی هانتیگتون کمابیش مفهومی کارآمد است که قدرت سخن گفتن پدیده هایی را ایجاد می کند که بدون این اصطلاحات نمی توان به روشنی از آن ها سخن گفت یا مرز تحلیل را به جایی رضایت بخش رساند. بسیاری از ناقدان هانتینگتون به اعتبار این مفهوم اعتراض دارند، حال آن که قدرت تیببینی این مفاهیم همچنان محکم ترین پاسخ به این انتقادات است. این که مثلاً سربازگیری بنیاد گرایی اسلامی بیشتر در کلنی های مسلمان نشین "غربی" صورت می گیرد، نکته ای که آقای فرهاد پور هم به آن اشاره می کند، خود می تواند از زاویه ای دیگر تأئیدی بر نظریه ی هانتینگتون باشد، چون چالش هویت در کلنی های مهاجر اهمیت بیشتری دارد و بیشتر رویکردی عمل گرا به خود می گیرد. یک مسلمان خاورمیانه ای کمتر با چالش هویت اسلامی در برابر هویت های دیگر درگیر است، ولی مسلمان مهاجر که در همسایگی تنگاتنگی با "هویت غربی" قرار داردگ، طبعاً بیشتر مستعد "محافظت و حمایت" از این هویت است: هویت در مرزهایش فعال است، و اصولاً هویت مرزی "خود" با "دیگری" است ولذا در جایی بیشتر می تواند اهمیت یابد که "دیگری" در نزدیکی باشد.
-- مهدی ، Apr 27, 2007موافقم که ما با یک نوع استبداد دولتی حتی در کشورهای دموکرات سر و کار داریم . ملت ها یا استحاله پیدا کرده اند در سیاست های دولت و یا اگر سعی می کنند جایی نقش خود را در مسائل جاری بازی کنند تبدیل به گروههایی می شوند که باز در گرفتن تصمیمات خشونت بار به عنوان مثال حمله به جایی یا تربیت گروههای انتحاری نقش یک دولت را در دل دولتی دیگر بازی کنند.
-- علی ، Apr 28, 2007