خانه > انديشه زمانه > انديشه اجتماعی > زنترسی، خاستگاهِ هراسهای سیاست مذهبی | |||
زنترسی، خاستگاهِ هراسهای سیاست مذهبیمهدی خلجیپرسش این است: چرا جمهوری اسلامی گردهمایی گروه کوچکی از زنان را در اعتراض به نابرابری حقوق زن در ایران برنمیتابد، بیش از بیست نفر از آنان را بازداشت میکند و از برگزاری مراسم روز زن در هشتم مارس جلوگیری مینماید؟ چرا این رویداد هر ساله به شکلی دگر رخ میدهد و عزم جزم حکومت اسلامی را در رویارویی با گفتار آزادیخواهانه و برابریجویانه زنان تأکید میکند؟
پاسخ شاید این باشد که خواستِ آزادی زن و برابری او با مرد، بنیادیترین مقوله تجدد و در تعارض با هر نظام سیاسی است که مشروعیت خود را در سنت پیش-مدرن میجوید. از این رو، هر کوششی برای پیشبرد گفتار آزادی و برابری زن در جامعه ایران، کنشی سیاسی است و از این چشمانداز، شالوده هر کنش سیاسی علیه نظام ایدئولوژیک دینی است. خواست برابری حقوق زنان و مردان لزوماً به آزادی زنان (ومردان) نمیانجامد. اما خواست برابری، خود، استوار بر خواست آزادی است. قانون در جمهوری اسلامی، طبق قانون اساسی، بر حسب احکام شریعت، نوشته شده است و از این رو حتا درباره مردان، روح کلی قانون با آزادی مدرن سازگار نیست. زنان برابریخواه در ایران میخواهند دستکم همین قانون موجود، مردان و زنان را به یکسان بنگرد (که البته برابری حقوقی مخالف شریعت است). زنان در قانون شهادت در دادگاه، قضاوت، امامت نماز، منصبداری سیاسی (ولایت فقیه و ریاست جمهوری)، حضانت فرزند، طلاق، دیه و قصاص، حکمی فروتر از مردان دارند. برای نمونه، اگر زنی مردی را غیرعامدانه بکشد، باید دیه یک انسان کامل پرداخت کند، اما اگر مردی زنی را غیرعامدانه بکشد نصف دیه را پرداخت میکند. از سوی دیگر، دیه بیضه مرد، برابر با دیه یک انسان کامل است. در نتیجه در فقه اسلامی، دیه زن نصف دیه بیضه مرد است. آزادی خود مقولهای دیگر است. تلاش برای پیوستن ایران به کنوانسیون منع تعبعیض عیله زنان که تاکنون ناکام مانده، نمونهای است از خواستی که به برابری زن و مرد در چارچوب نظام حقوقی ایران خرسند نیست و بیش از آن – آزادی – میخواهد. جنبشهای سیاسی دموکراتیک و روشنفکری که تاکنون در ایران رخ دادهاند، اغلب از موضوع زن به تغافل و تجاهل گذشتهاند. از مشروطه به این سو، زن، کانون هیچ گفتار سیاسی و فکری آزادیخواهانه در ایران نبوده است. در گفتار دموکراتیک ایرانی هم زن در حاشیه قرار داشته است. گویا آزادیهای سیاسی مثل خواست تدوین قانون، تأسیس پارلمان و عدالتخانه، پیوند مستقیمی به مسأله زن نداشتهاند. گویا دموکراسی در ایران، تا کنون زنانه و تنانه فهم نشده است. پافشاری مصممانه ولو گروه اندکی از زنان بر طلب حق و آزادیشان، فراخوانی به فهم تازهای از دموکراسی و آزادی مدرن است. ما را وامیدارد به بنیادهای آزادی و دموکراسی بیندیشیم و به بنیاد تجدد؛ چرا که زن، بنیاد تجدد است. جهان مدرن فراورده رشتهای انقلابهای کپرنیکی در دریافت جهان و انسان است. مهمترین این انقلابها، چه بسا، باژگونگی نسبت دوگانه سنتی جسم و روح است. در مابعدالطبیعه سنتی، مقام روح را درگه بسی بالاتر از جسم است. روح، کانون خیر و جمال و معرفت است و از این رو با جاودانگی و عوالم غیب جهان پیوند دارد، اما جسم قلمرو زوال، پلیدی، شر و تناهی است. ادیان و مابعدالطبیعههای سنتی برای آزادی روح آدمی آمدهاند، نه جسم او؛ و از قضا آزادی روح به بهای قید و بند نهادن بر جسم صورت گرفته است. جهان مدرن این نسبت را وارونه میکند. روحمرکزی جای خود را به جسمبنیادی میدهد. در فلسفه پست مدرن اساساً دوگانگی روح/جسم، ساختگی و در خدمت اراده معطوف به قدرت فهمیده میشود. تن ارج مییابد و مشروعیت هر آموزه و نهاد و ساختاری با نسبتی سنجیده میشود که با آزادی تن برقرار میکند. پایهایترین تحول در مفهوم حق رخ داده است. جهان مدرن هر گونه حقی را به حق تن بازمیگرداند. سکولاریسم در معنای دقیق خود همین است. حقوق بشر حقوق تن آدمی هستند. شالوده همه حقوق، حق مالکیت است و به یک سخن میتوان گفت بدون دگرگونی ریشهای در مفهوم حق مالکیت، جهان مدرن پدید نمیآمد. حق مالکیت در هر زمینهای، حق مالکیت بر تن شناخته شد. آدمی مالک تن خود میشود و بدین سان به رهایی و آزادی میرسد. حقوق بشر حقوق مالکیت تن آدمی است. آدمی بر دین، عقیده، مکان، زمان و دیگر عواملی که موقعیت تن او را شکل میدهند، حق مالکیت مییابد. در سنت، حق مالکیت در انحصار خداست و خدا مالکیت خود را از راه گفتار و نهادهای مذهبی بر تن بشر اعمال میکند. از این روست که مشروعیت قدرت، سکولار نیست و به مفاهیم مذهبی نیازمند است. در جهان مدرن، مفهوم مومن بودن نیز تغییر ماهوی مییابد. مومنان در جهان قدیم ایمان میورزیدند، چون خداوند مالک ایمان آنان بود و راهی دیگر جز آن نبود و ارتداد و بیایمانی، مجازاتِ تن را در پی داشت. نمایندگان و موسسههای خداوند در روی زمین، خود را مسئول پاس داشتن روح انسان میدانستند و هرگونه کژروی روح را با کیفر تن، درمان میکردند. حق مالکیت تعبیر دیگری است از حق ولایت. بشر مدرن، ولایت را از آن خود میداند و با هر گونه ولایت مناقشهناپذیر و ازلی و قدسانی بر تن خود میستیزد. ولایت تن آدمی بر تناش؛ این است معنای سکولاریسم. حقوق بشر حقوق ولایت آدمی بر تن او هستند و از این رو با ولایتی که حتا به نام روح بر تن اعمال میشود درمیستیزند. این جاست که خشونت مبنای قدسانی خود را از دست میدهد و هیچ کس با هیچ پشتوانهای ماورایی حق اعمال خشونت بر بدن کسی نمییابد. آگاهی مدرن نیز آگاهی از تن و آگاهیِ تن است. اگر تن قلمرو و موضوع شناخت نمیشد، نه علوم تجربی جدید پدید میآمدند، نه صنعت مدرن، نه خیال و هنر مدرن. از این رو، تجدد، حرکت به سمت تنانگی است و کدام تن است که بیش از هر تنی مکان اعمال قدرتها، مالکیتها و ولایتها قرار گرفته است؟ تن زن. پس تجدد حرکت به سوی زنانگی است و گسستن مدام بندهایی که بر تن آن تنیده شده است. ایدئولوژی اسلامی، استوار بر فرض ایدهآل بودن دورهای از گذشته است. ایدئولوژی اسلامی روایتی از تاریخ گذشته را میسازد و آن روایت را «اصیل»، «ناب» و بهترین روایت ممکن میداند. افزون بر این، آن گذشته را بهترین دوره تاریخ بشری میشمرد که باید بازآفرینی شود و با ضرب و زور هم که شده، همه در شکل و هیأت آن قرار گیرند. برای ایدئولوژی اسلامی تاریخ، سطحی هموار نیست. تاریخ تداوم ظلمات است که نقطهای نورانی میان آن است و باید به آن نقطه نورانی چنگ زد. تاریخ در ایدئولوژی اسلامی یعنی قطعه زمانی مشخص در میان دو جاهلیت؛ جاهلیت پیش از اسلام و جاهلیت مدرن. برای ایدئولوژی اسلامی «آینده» معنا ندارد. تنها پارهای از گذشته به روایتی رسمی اصالت دارد و بس. چنین است که ایدئولوژی اسلامی از بُن، ضد تاریخینگری و نگرش تاریخمند به جهان است. تجدد و ایدئولوژی اسلامی به دو راه کاملاً معکوس میروند. برای تجدد، آینده همواره امکانی گشوده، نامتحقق و از این رو برانگیزاننده آزادی آدمی است، در حالی که برای ایدئولوژی اسلامی الگوبرداری از «اسوه» سپری شده و بازگشت به «گذشته»ای خاص و امکانی متحققشده و بسته، تنها راه ممکن و مطلوب است. گفتارهای رهاییبخش و آزادیبنیاد تجدد، زمان اکنون را لحظهای گریزپا میدانند که زودا به سنت بدل میشود و باید از آن فراگذشت. لحظه حال، به واقع وجود ندارد. هر لحظه به محض آنکه سررسید، امکانی است تحقق یافته که باید از آن عبور کرد. پویایی انسان مدرن، در همین گذار مستمر از اکنون به آیندهای است که هرگز تحقق نمییابد. تجدد خود آن چیزی است که در آیندهای رخ میدهد که هرگز نمیآید. بدین معنا تجدد همواره یک امکان تحققنیافته است که آدمی را به سوی کاربست آزادی برمیانگیزد و او را وامیدارد تا سنت – امکان تحقق یافته – را درنورددد. از این رو، تجدد لزوماً طرحی آیندهنگرانه است. اما در ایدئولوژی اسلامی، هر لحظه که میگذرد بار گناهان آدمی سنگینتر میشود، چون عمر جاهلیت درازتر میگردد. آن الگوی درگذشته و سپریشده، بازآفرینی نشده میماند. ایدئولوژی اسلامی در طلب محال است. امکانی تحقق یافته را که دیگر امکان نیست میخواهد دوباره تحقق ببخشد. خواهان تکرار امری تکرارنشدنی است. به سرشت یکه و یگانه هر موقعیت تاریخی توجه نمیکند. مفتون ایده تکرار تاریخ است و در توهم و سودای مکرر شدن یک لحظه و موقعیت خاص ایستاده است. هواداران ایدئولوژی اسلامی، خودخواسته از گردونه تاریخ بیروناند. خواست زنان برای آزادی و برابری، میل به ساختن آیندهای است که آدمی هرچه بیشتر بر تن خود حق ولایت داشته باشد. از این رو، هرگونه نمود اجتماعی و بیرونی این خواست، سیاسی فهمیده میشود. هواداران ایدئولوژی و سنت اسلامی، به درستی بزرگترین دشمن خود را زنان دانستهاند. شیخ فضل الله نوری، هرجا از کلمه «خبیثه آزادی» سخن گفته، در کنار پارلمان و قانون، خواست زنان به مساوات حقوق با مردان را نیز سخت نکوهیده و دشنام داده است. فاطمه مرنیسی، پژوهشگر فمینیست مراکشی، یک بار در بحثی درباره زنان جهان اسلام به من گفت: بنیادگرایان میخواهند زنان را به گذشته برگردانند؛ اما زنان به راستی در گذشته چه چیز جا گذاشتهاند که ارزش نگاه کردن به پشت سر را داشته باشد؟ |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
از يادداشت عالمانه شما بسيار لذت بردم اما يك نكته را بگويم وآن اينكه در جريان انقلاب 1789 فرانسه اعلاميه حقوق بشر ارائه شده منهاي حقوق زن بود و حقوق بشر مساوي حقوق مرد تلقي ميشد كه همين امر پايه اي شد براي شكل گيري جنبش فمنيسم ثانيا" حقوق وآزاديهايي كه در غرب براي زن وجود دارد خلق الساعه بدست نيامده و محصول لااقل دوصده مبارزه وتلاش حقوقي و سياسي واجتماعي جنبشهاي زنان براي وادار كردن حكومتها به رعايت حقوق زنان به سان مردان و گنجاندن قوانين متناسب با اين حقوق در نظام حقوقي كشورهايشان ميباشد ثالثن به دليل ملازم بودن حقوق زنان با نوعي نگرش ليبرال در عرصه فرهنگ و اجتماع ودور بودن جامعه ايران از اين طرز تلقي هر نوع برابري خواهي وآزادي خواهي در عرصه حقوق زنان بدون اصلاح نگرش جامعه و نه لزومن اصلاح نگرش حكومت تجربه شكست خورده اي خواهد بود.
-- رسول سياح ، Mar 11, 2007هميشه همين طور بوده که «مذهبی ها» وقتی از دين برمی گردند، افراطی ترين و بی منطق ترين افراد ضد مذهب می شوند. درست مثل کمونيست ها که وقتی از ائدولوژی کمونيسم برمی گردند، بعضی حتی فاشيست می شوند. حالا من نمی خواهم به زندگی شخصی و خصوصی مهدی خلجی وارد شوم که خُب خود داند که چه می کند. اما به نظرم او مدتهاست که دچار بحران هويت شده. در ضمن می خواهد با سرعت مافوق صوت به طرف بالا پرواز کند. برايش مهم نيس که سکوی پروازش کجاست و ه کسی استارتش را می زند؛ راديو فردا، موسسه واشنگتن، سازمان ... تا حالا هم پرواز که چه عرض کنم ، جست و خيزهايی داشته است که کلاً بی نتيجه بوده. با خواندن چند کتاب و نوشتن و ترجمه چند مقاله و مطلب متوسط تصور می کند که عالم دهر است. شترمرغی شده است که شريعت را خورده نخورده مفسر و منتقد دين شده و هنوز دمکراسی را مزه نکرده خود را در زمره فيلسوفان معاصر می انگارد. خداوند عاقبت اش را بخير بگذراند.
-- سيروس ، Mar 16, 2007قسمت مورد علاقه من استفاده شديداً ابزاری از فاطمه مرنيسی است. يعنی به جان مادرم اگر این مقاله خلجی را ترجمه می کرديم، مرنيسی عمراً جواب سلام مهدی را هم نمی داد. آدمی که تمام عمرش را گذاشته است که در قرآن و حديث و سنت و تاريخ اسلام دنبال حق و حقوق زنان بگردد- و کتاب ملکه های فراموش شده اسلام را نوشته است که در تاريخ به دنبال عامليت زنانه می گردد و تاريخ نگاری اسلامی فمنيستی می کند- اصلاً امکان دارد که در يک مکالمه خصوصی همچين حرفی که کاملاً با اعتقاد های او در تضاد است را به مهدی گفته باشد؟ دقيقاً کارکرد پرتاپ کردن نام مرنيسی در پاراگراف آخر این مقاله چيست؟
-- sibil ، Mar 17, 2007در مورد اعراب و جاهليت و آمدن اسلام و برابر شدن حق و حقوق زنان با مردان، قاسم امين متفکر قرن نوزده مصری کتابی نوشته است با عنوان "آزادی زنان". فاطمه مرنيسی، از این کتاب در تاريخ نگاری هايش استفاده کرده است. قاسم امين تاثير مثبت اسلام روی زندگی زنان شبه جزیره عربستان و آفریقا را تاريخ نگاری کرده و معتقد است که اسلام دين براری زن و مرد است...کتاب محشری است برای زمان خودش. قسمت هايی از کتاب به انگليسی ترجمه شده است. من واقعاً درک نمی کنم که ملت چطور می توانند که این ديد اسنشاليستی به مدرنيته و ربط های عجيب و غريب به تن و بدن را داشته باشند و پاسخ بومی روشنفکران مسلمان به دستآورد های عصر روشنگری را ناديده بگيرند.
خوب برادر من به قول ادوارد سعيد این که ديگر مظهر "خود ديگر شماری" (در چهار چوب گفتمان شرق شناسی) است.
I mean self-oreintalizing
این نوع فراموشکاری تاريخی خلجی کاملاً دلايل سياسی دارد و شايد اگر این اجندای خاص سياسی را نداشت و در يکی از اورينتاليست ترين موسسه های واشنگتن محقق نبود- ديد منصفانه تری به اسلام داشت. به هر حال افکار هر کس مجموعه ای از گفتمان های اطراف اش هست.
آقای مهدی خلجی به استناد بسیاری از آثارش پژوهشگر تیزهوش و خلاقی است و من قبلاً نوشته های روشنگرانه خوبی از وی دیده ام. اما این مقاله وی فاقد انسجام در سخن و استدلال است. هر چند او گاه گاهی تک جمله های با معنی و آموزنده ای چون مقدمه گفتارش که می گوید "هر کوششی برای پیشبرد گفتار آزادی و برابری زن در جامعه ایران، کنشی سیاسی است و از این چشمانداز، شالوده هر کنش سیاسی علیه نظام ایدئولوژیک دینی است" می آورد اما آدم وقتی مقاله را ادامه می دهد از آن انسجام و منطق درونی ای که از نویسنده ای چون خلجی انتظار دارد خبری نمی شود. به نظر می رسد او این کار را در شتاب انجام داده است و همین طوری خواسته است اظهار فضلهایی ابراز دارد. او جوری می نویسد که گویی نه تنها بر شریعت و فقه و فلسفه قدیم و جدید احاطه دارد بلکه به درون اندیشه و فلسفه مدرن در تمام شاخه های آن بلاخص از فلسفه حقوق و سیاست و تاریخ گرقته تا انسان شناسی و جامعه شناسی و فرهنگ شناسی آن هم در باره زن نفوذ کرده و با این احاطه علمی می خواهد نشان دهد که تاریخ بشر با ورود به عصر تجدد چه میزان به آزادی زن در ارتباط با آزادی تن پی برده است.
-- حسن رضایی-پژوهشگر موسسه ماکس پلانک برای حقوق جزا، فرای ، Mar 17, 2007اما من نمی دانم آقای خلجی که به حق از گفتمانهای زن ستیز در تاریخ اسلام تا به امروز انتقاد می کند چرا آنگاه که می خواهد از حقوق زن در گفتمان آزادی سخن بگوید از این سر طیف بنیادگرایی که می توان بر آن بنیادگرایی سکولار نام نهاد سردرمی آورد؟ این فلسفه حق پیشنهادی وی از کجا آمده است است که همه چیز را به فیزیک و همه حق ها را به حق تن تقلیل می دهد؟ کدام نظام حقوقی مبتنی بر حقوق بشر در این دنیای متجدد سراغ دارد که بر این شالوده شکل گرفته باشند؟ برچه اساسی او استدلال می کند که مثلاً حقی به نام حق صلح یا حق دینداری یا حق ملیت یا حق عمران طبیعت یا حق مشارکت در حیات سیاسی و فرهنگی و بالاخره حقی به نام حق دوستی و سایر حقوق معنوی انسان همگی حقوق تن آدمی هستند؟
بالاخره من واقعاً نفهمیدم معنای این گزاره های آقای خلجی چیست که؛ "ولایت تن آدمی بر تناش؛ این است معنای سکولاریسم"؛ یا "جهان مدرن هر گونه حقی را به حق تن بازمیگرداند". پرسش آخرم این است که چرا خلجی که به درستی دست روی مرض اصلی فقه و ایدئولوژی های آزادی ستیز پا گرفته در جهان استبداد زده اسلامی می گذارد، یعنی -از دید من- همین بریدن از روح توحیدی دین و ابتلا به انواع تضادها و دوگانگی های غیرقابل جمعی همچون دوآلیسم مادی/معنوی روح/جسم، زن/مرد، مسلمان/غیرمسلمان، فقیه/غیرفقیه و... که مثل هر رابطه تضاد دیگری به حقیقت ساخته قدرت و در خدمت اراده معطوف به قدرت باید فهمیده شوند، دوباره زن را به اصل "قدرت" (در بیان خلجی: حق= مالکیت)ارجاع می دهد؟ آیا این گونه تفاسیر از حق خود به معنای غفلت از حق نیستند، حقی که قرار بود جهانشمولی و هستی مندی مستقل آن از قیود جنسیت و قومیت و نژاد و رنگ و تابعیت و ... اثبات شود!