تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

اغواگری پست مدرنیسم ؛ نمونه ژان بودریار

مهدی خلجی

گفتگویی در همین‌باره با مهدی خلجی را از «اینجا» بشنوید.


از سر کششی که به فلسفه فرانسوی دارم، تا شنیدم ژان بودریار (۱۹۲۹ - ۲۰۰۷) جامعه‌شناس و فیلسوف پست مدرن درگذشت، به مهدی جامی پیشنهاد کردم چیزی درباره او برای زمانه بنویسم. نخستین حسی که از شنیدن خبر درگذشت او پیدا کردم، دریغی بود بر پایان نسل بودریار که نسل بعد از جنبش دانشجویی مه ۱۹۶۸ است. اندیشمندان این نسل که برخی از آن‌ها زیر عنوان «پست مدرن» طبقه‌بندی و شناخته می‌شوند، هر یک به نوعی بنیان‌گذار طرز اندیشه‌ای بودند که بر شاخه‌های گسترده‌ای از علوم انسانی اثر نهاد و آوازه‌شان را جهان‌گیر کرد. کمتر نسلی از اندیشه‌گران بوده‌اند که چنین اقبالی در زمان حیات خود بیابند، شهرت جهانی و اثر فراگیر خود را به چشم ببینند، ده‌ها اثر به چند زبان در شرح و نقد آثارشان نوشته شود و فرصت هم‌عصری و هم‌سخنی با منتقدان پهلوان خود را پیدا کنند.

می‌خواستم به جای یادبودنویسی مرسوم و گزارشی کوتاه از زندگی و آرای بودریار که در اینترنت و روزنامه‌ها و مجله‌ها به فراوانی در دسترس است، چیزی بنویسم درباره نگریستن به جهان بودریار از چشم‌اندازی بودریاری. یعنی با توجه به روش فکری بودریار، متون و نوشته‌های خود او را چگونه می‌شود خواند و فهمید. اگر بودریار فیلسوف می‌خواست خویش را در آینه ببیند و امری به نام «واقعیتِ» بودریار را فراموش کند و تنها به بازنمود آن در آینه بنگرد چگونه می‌نگریست. بودریار یکی از قهرمانان نقض و نفی واقعیت بود و از این رو شاید بتوان خود او را نیز با رویکرد خودش خواند که البته ربطی به واقعیتِ او نخواهد داشت؛ چون از نظر او واقعیتی نمی‌تواند وجود داشته باشد.

اما دیدم بهتر است به جای این موضوع، به بودریار، آن‌گونه که در زبان فارسی بازتابیده، بپردازم. شاید برای خواننده فارسی‌زبان، سود این بیش از آن باشد. از بودریار یکی دو کتاب و دو سه مقاله به فارسی درآمده و هم‌چنین نام او در بسیاری کتاب‌های مربوط به اندیشه پست مدرن آورده شده است. به همین قیاس سرنوشت فهم ما فارسی‌زبانان از او نیز کمابیش همانند درک ما از پست‌مدرن‌های دیگر مانند میشل فوکو یا ژاک دریداست. جای آن هست که بپرسیم ما ایرانی‌ها در زبان فارسی از پست مدرنیسم چه درمی‌یابیم. پاسخ این پرسش را شاید باید در پژوهشی درازدامن جست‌وجو کرد. نوشته پيش رو، تنها این پرسش را با اشاراتی درمی‌اندازد.


درست است که در ایران سنت فلسفی ریشه‌دار است و چراغ فلسفه در سده‌هایی پیاپی – ولو در حاشیه مدارس علمی رسمی - همواره روشن نگاه داشته شده، اما اقبال ایرانیان به فلسفه در دوران جدید، پیوند چندانی با سنت فلسفی ایرانی-اسلامی ندارد. از دوران مشروطیت به این سو، رویکرد ایرانی‌ها به فلسفه اروپایی یا مدرن وام‌دار اهل فلسفه سنتی نبوده است و بیش از هر چیز رهین کوشش اهل سیاست است. در ایران، این دغدغه‌های سیاسی بود که جرقه اشتیاق به آموختن و واردکردن فلسفه مدرن را زد.

محمدعلی فروغی با نوشتن «سیر حکمت در اروپا» نخستین گام را برداشت و پیوند او با سیاست گفتن ندارد. در عصر پهلوی هم ورود و ترجمه فلسفه به ایران، بیشتر حاصل کوشش سیاسیون چپ بوده است. از محمد حسن لطفی و رضا کاویانی بگیرید که از مبارزه سیاسی خسته شدند و به این نتیجه رسیدند که باید به ریشه‌ها بازگشت و مقوله‌های فلسفی بنیادین را به فارسی برگرداند و از این رو دست در کار ترجمه مجموعه آثار افلاطون شدند، تا دیگر مترجمان که بیشتر دل در گرو مارکسیسم داشتند و از عمل آغاز کردند و به فلسفه رسیدند.

اما اهل فلسفه سنتی، از قیل و قال فلسفه مدرن برکنار ماندند و اگر هم به آن پرداختند، آن‌ها نیز انگیزه و رویکردی سیاسی داشتند. محمد حسین طباطبایی، واپسین نماینده فکر فلسفی سنتی در ایران، در پاسخ به نوشته‌های تقی ارانی، از رهبران حزب توده، کتابی پنج جلدی نوشت با نام «اصول فلسفه و روش رئالیسم» که به همراه پانوشت‌های شاگردش مرتضی مطهری چاپ شد. این کتاب که پاسخی به «ماتریالیسم دیالکتیک» از چشم‌انداز فلسفه سنتی اسلامی است و به گواهی پیش‌گفتار مرتضی مطهری بر کتاب، به قصد مقابله با بی‌دینی و الحاد نوشته شد، مهم‌ترین رخ‌داد در زمینه تقابل و تعامل فلسفه مدرن اروپایی با فلسفه اسلامی باقی ماند. فلسفه سنتی در ایران و اسلام به راهی رفت که جز بدین شیوه نمی‌توانست با فلسفه اروپایی رویارویی کند. یعنی رویارویی فلسفه اسلامی با فلسفه اروپایی در قالبی الاهیاتی و کلامی متوقف شد و محدود ماند و هرگز گسست میان این دو فلسفه را به شیوه‌ای که در اروپا پیش رفت، از میان نبرد.

این امر پیامدهای خود را داشت. اهل فلسفه تازه‌ای را در ایران پدیدآورد که ويژگی‌های خود را داشتند. شمار بسیاری از آنان یک یا چند زبان فرنگی می‌دانستند، اما شمار اندکی از تربیت فلسفی، چه سنتی چه مدرن، برخوردار بودند. بخش مهمی از کوشش‌هایی که در زبان فارسی و در زمینه فلسفه مدرن شده، خارج از دانشگاه بوده و دانشگاه در بیشتر رشته‌های علوم انسانی از جمله فلسفه، تهیدست و بی‌دستاوردِ چشم‌گیر بوده است.

انقلاب ایران نقطه عطفی در اقبال ما ایرانیان به فلسفه بود. نزاع سیاسی میان گروه‌های سیاسی چپ و اسلامی به اختلاف ایدئولوژیک و فلسفی تعبیر شد. کتاب بینش دینی سال چهارم دبیرستان در سال‌های نخست پس از انقلاب، نوشته مشترک عبدالکریم سروش و غلام‌علی حداد عادل، ردیه‌ای فلسفی- الاهیاتی بر مارکسیسم بود. گویا خواندن و آموختن فلسفه و پیروی از مکتبی فلسفی، جای هر کسی را در جغرافیای چالش‌های سیاسی تعیین می‌کرد.

از سوی دیگر، انقلاب ایران، به روایت رهبران مذهبی آن، خود نشانه‌ حقانیت برتری اسلام بر ایدئولوژی‌های زمانه مانند مارکسیسم بود. از این رو، دولت جمهوری اسلامی از آغاز توجه به ويژه‌ای به ترویج فلسفه کرد – به معنا و شیوه‌ای که درمی‌یافت و می‌پسندید. فلسفه، علم محبوب دولت شد. پس از انقلاب و به ويژه پس از بسته شدن دانشگاه‌ها به نام انقلاب فرهنگی، صدها جوان به حوزه علمیه قم آمدند تا بیش از هر چیز فلسفه بیاموزند تا آنان را در برابر ایدئولوژی‌های غربی و شرقی سربلند ‌کند و دربردارنده خیر دنیا و آخرت باشد.

پس از پایان جنگ ایران و عراق و رکود در فضای فکری، فلسفه چون بتی عیار به شکلی دگر درآمد و مقبولیت عمومی یافت. از یک سو، عبدالکریم سروش با طرح نظریه «بسط و قبض تئوریک شریعت» ایدئولوژی اسلامی را نقد کرد و از سوی دیگر روشنفکران غیردینی کوشیدند تا شالوده‌های نظری حکومت موجود را با طرح مباحث فلسفی از راه ترجمه به پرسش بگذارند.

در همین گیر و دار بود که پست مدرنیسم ناگهان سر رسید و موجی شد و دل پیر و جوان را ربود. بابک احمدی، کتابی دوجلدی نوشت با عنوان «ساختار و تأویل متن». این کتاب آکنده از نام‌های تازه و عنوان نظریه‌ها و کتاب‌های تازه بود با نثری یک‌سره تا آن زمان نامعهود در نوشتار فلسفی. به خواننده ایرانی فلسفه‌دوست می‌گفت چه نشسته‌اید که از کاروان جهانی فلسفه پس‌مانده‌اید و دیگر فلسفه به آن معنا که شما می‌دانستید و دل‌سپرده بودید، دیگر وجود ندارد و اندیشه به راه‌های دیگر رفته است. مراد فرهادپور و یوسف اباذری در مجله کیان و محمدرضا نیکفر در مجله نگاه نو نقدی عالمانه و بنیادی بر آن کتاب نوشتند و بازنمودند که کتاب ارزش فلسفی ندارد و دفترچه پریشان نام و نشانی پاره‌ای فیلسوفان جدید است که بیش از آن‌که خواننده فلسفی جدی را راه بنماید، رهزنی می‌کند.

آن ناقدان از یک نکته غفلت کردند و آن «اغواگری پست مدرنیسم» برای ما ایرانیان بود که با اغواگری سنتی فلسفه سنتی و فلسفه مدرن سراپا فرق می‌کرد. گرچه بابک احمدی در آثار متأخر خود کوشید بیشتر به جدیت فلسفی روی آورد و کار را دقیق‌تر و متمرکزتر بر آثار یک فیلسوف به سامان رساند، هیچ‌یک از نوشته‌های او اهمیت اجتماعی و موج‌آفرین «ساختار و تأویل متن» را نیافت. حالا انبوه جوانانی بودند که با خواندن آن کتاب می‌خواستند به عالم ماورای فضای فلسفه‌های پیشین سفر کنند و نام‌ کتاب و فیلسوف بود که بر زبان آنان می‌رفت و فریفتگی سودایی آنان را بازمی‌نمود.

مترجمان تازه دست در کار شدند و به اعتبار نام‌هایی که «ساختار و تأویل متن» آوازه بخشیده بود، آثاری را ترجمه کردند؛ اما این آثار اغلب از مقاله و کتاب‌های کم‌حجم، اما لوکس و آلامد، فراتر نمی‌رفت. پست مدرنیسم فانتزی فلسفی خواننده‌های جوان شد و چون تصور می‌رفت پنبه معنا، نظم، حقیقت، واقعیت و هدف در پست مدرنیسم زده شده است، اگر خواننده‌ای ترجمه آثار پست مدرن را درنمی‌یافت و معنا و نظم و سامانی در آن نمی‌دید، باکی نبود. هر که این آثار فارسی را نمی‌فهمید یا امّل بود یا زندانی نظام فکری فلسفه سنتی و مدرن؛ و طبیعی بود که از آن منظر این آثار فهمیده نشود. بنابراین، خواننده، مقاله یا کتابی را می‌خواند و بدون آن‌که چیز چندانی از آن دریابد، به طرز معجزه‌آمیزی ایمان پیدا می‌کرد که گزاره‌های مهمی را می‌خواند که خوب است از بر کند و این جا و آن جا بپراکند. ادبیات فلسفی پست مدرنیسمی شکل گرفت که پروای معنا و مفاهمه نداشت و بیش از آن‌که به گفت‌وگوی فلسفی در جامعه ایران مجال دهد، نشانه‌ای «طبقاتی» شد و به کارگرفتن آن، نمادی اجتماعی که گروهی از فلسفه‌ورزان یا فلسفه‌دوستان را از گروهی دیگر متمایز می‌کند. از قضا همین ادبیات معناگریز چنان اقبالی یافت که آثار فارسی پست مدرن را به تیراژی در اندازه رمان‌های پرفروش رساند.

برای نمونه، مانی حقیقی، مقاله‌ای از میشل فوکو را به شکل کتاب ترجمه و منتشر کرد با عنوان «این یک چپق نیست». این عنوان خلاف‌آمد در ادبیات فلسفی ایران، کتاب را محبوب قلب‌ها کرد. مقاله فوکو درباره یکی از تابلوهای رنه مگریت، نقاش فرانسوی، پر از اصطلاحات نامأنوس فلسفی است که بعید است ناآشنای با زبانی فرنگی چیزی از آن سردربیاورد. آثار پست مدرن‌ها در غرب، به هیچ روی پرفروش نبوده‌اند و جز اهل تخصص فلسفه و علوم انسانی را به خریدن و خواندن برنمی‌انگیخته‌اند. اما در ایران پست مدرنیسم سرنوشت و کارکرد دیگری یافته بود و در نظام مناسبات و نشانه‌های اجتماعی جایگاهی داشت که در غرب فاقد آن بود. پست مدرنیسم «در این سفر، اسیر عشق جوانان مهوش» شده بود.


«اغواگری پست مدرنیسم» در ایران سزاوار پژوهشی از چشم‌انداز جامعه شناسی معرفت است. چنین پژوهشی اگر روزی صورت گیرد بسا نکته‌ها درباره ويژه‌های فرهنگی جامعه ایران در دوران معاصر به ما خواهد آموخت.

با این همه، سرگردانی اهل فلسفه جدی در برابر توده کارهای ترجمه‌شده از/درباره پست‌مدرن‌ها برجاست. از منظر فلسفی می‌توان و باید پرسید این آثار به ما چه می‌آموزند؟ چه اهمیتی دارد اگر دریدا و فوکو در غرب خیلی «مهم» باشند، اما به انسان ایرانی – انسانی که در بستر جغرافیا، فرهنگ ایرانی و زبان فارسی می‌اندیشد- چیزی نیاموزند؟ «مهم» باشند، اما ندانیم آموختن آن نظریه‌ها و گرویدن به آن‌ها چه ارتباطی به «موقعیت ایرانی» ما دارد و چگونه بر جهان خاص ما اثر می‌گذارد؟ پست مدرنیسم در غرب، مانند هر فلسفه دیگری، اندیشیدن به اکنون، این‌جا، موقعیت غربی و واکنشی بدان است. اما پست مدرنیسم چه نسبتی با اکنون، این‌جا و موقعیت ایرانی دارد؟ در انتقال ایده‌های پست مدرن به ایران، چه اندازه به الزامات این انتقال فرهنگی اندیشیده شده است؟ و سرانجام این‌که چرا برگرداندن آثار پست مدرن به فارسی این اندازه دشوار است؟ آیا مشکل، زبان فارسی است یا موقعیتِ فلسفی ما؟ آیا فلسفه غربی مانند تکنولوژی غربی است و همان طور که می‌شود آخرین ماشین‌آلات دیجیتال را خرید و وارد کرد و راه استفاده از آن را آموخت، بدون نیاز به شناخت ماشین‌آلاتی که پیش از آن اختراع شده‌اند، آیا می‌شود آخرین ابداع‌های فلسفی را فهمید و ترجمه کرد، بی‌توجه به تاریخ فلسفه؟ تاریخ فلسفه چه نسبتی با فلسفه دارد؟ اساساً فلسفه چه نسبتی با تاریخ دارد؟ آیا می‌شود در فقدان ترجمه آثار مهم یونانی، سده‌های میانی و فلسفه مدرن، زبان فلسفی بهنجار و به‌سامانی در ترجمه آثار پست مدرن ساخت و پرداخت؟ آیا بدون در دست داشتن ترجمه پاکیزه و دقیق مجموعه آثار مارکس، هگل و هایدگر می‌شود، مقاله‌ای از دریدا، فوکو و بودریار را به فارسی برگرداند و انتظار «معنا» از آن داشت؟

می‌رسیم به بودریار. می‌توان همین رشته پرسش‌ها را درباره ترجمه آثار بودریار به زبان فارسی کرد و پرسید چرا بودریار برای بسیاری در ایران، فیلسوف مهمی به شمار می‌آید بدون آن‌که فهم درستی از آن وجود داشته باشد. اغواگری بودریار برای خواننده ایرانی، بخشی از اغواگری پست‌مدرن‌هاست. نسل پس از جنگ و انقلاب شاید خسته و آزرده از آرمان‌گرایی، نظم، معنا و حقیقت‌های ایدئولوژيک در جست‌وجوی توجیه لوکس و روشنفکرمآبانه بی‌نظمی و بی‌معنایی و نفی حقیقت است و از این رو، آثار پست‌مدرن‌ها را نه در مقام نظریه‌هایی در نقد مفهوم معنا، آرمان، نظم و حقیقت، که اساساً فاقد این هر چهار درمی‌یابد و به این ترتیب از آن لذت می‌برد و آن را جایگزین آن خوراک فلسفی‌ای می‌کنند که پیش‌تر از سرچشمه‌هایی سیاسی به او خورانده می‌شد. بسیاری از خوانندگان این آثار، در جست‌وجوی فضای فرهنگی برای پرسه‌زدن آزادانه هستند؛ این قدر آزاد که حتا از قید معنا هم رها باشد. بنابراین، باکی ندارند از این‌که متنی را بخوانند که چیز چندانی دستگیرشان نمی‌شود، چرا که «لذت» را جایگزین «فهم» کرده‌اند و در توجیه این امر هم صد گفتاورد از متون پست مدرن از بر دارند.

بودریار، جدا از سنت فلسفی، به طور خاص، زیر تأثیر کارل مارکس، فردریش نیچه، لویی آلتوسر، ژرژ باتای، رولان بارت، مارسل موس، هانری لوفور و دیگر هم‌عصران‌اش بوده است. پس عجب نیست اگر در زبان فارسی آثار چندانی از آن فیلسوفان نخوانده باشیم و سپس از متون بودریار چیز چندانی درنیابیم.

در این‌جا نمونه‌ای از یک ترجمه فارسی را می‌آورم. این نمونه از دو جهت جالب توجه است. یکی آن‌که مترجم، یکی از بهترین استادان فلسفه در ایران و بی‌تردید یکی از دقیق‌ترین مترجمان به ويژه در زمینه پدیدارشناسی است. دوم این‌که اصطلاحی را که از آن یاد می‌کنم اصطلاح برساخته بودریار است که او با الهام از اصطلاحات مربوط به اینترنت – یکی از زمینه‌های اصلی پژوهش او – جعل کرده است و شاید از ساده‌ترین اصطلاحات، اما بنیادی‌ترین‌شان باشد. از سوی دیگر، قصد دارم نمونه‌ای بیاورم که توضیح آن برای خواننده ناآشنا به فلسفه دشوار نباشد.

بی‌آن‌که بخواهم دیدگاهِ بودریار را درباره واقعیت و نماد شرح دهم، به اشاره‌ای کوتاه و ساده بسنده می‌کنم که از نظر او چیزی در مقام واقعیت وجود ندارد؛ در حالی که اندیشه مدرن از جمله نشانه‌شناسی، مردم‌شناسی، روان‌کاوی و اندیشه‌های مارکس استوار بر فرض واقعیت است. از دیدگاه او جامعه چیزی نیست جز نظامی از کدها و در نتیجه به جای نظریه مارکس، «شیوه تولید»، بودریار از «کد تولید» سخن می‌گوید و می‌نویسد ایدئولوژی مرده است و «نظام»، سراسر در نوسان و افت و خیز عدم قطعیت است و هرچه ما به نام واقعیت می‌شناسیم چیزی نیست جز اشاره و ارجاعی به جهانِ نشانه‌ها و همانندی‌ها. این بحث به ويژه در زمینه رسانه، به دیدگاه‌های بودریار درباره جنگ خلیج و حملات تروریستی یازده سپتامبر به برج دوقلوی مرکز تجارت جهانی انجامید که مناقشه‌های بسیار برانگیخت. اصطلاحی را که او در این زمینه برساخته و به ويژه در آثار سه دهه گذشته‌اش به کار برده Hyperreality است. این اصطلاح کلیدی بارها و بارها در کتاب‌های او، از جمله در یکی از مهم‌ترین آن‌ها، «مبادله نمادین و مرگ» آمده است.

(Baudrillard, Jean, L'échange symbolique et la mort, Gallimard, 1976, Paris)
خوانندگان این نوشته لاجرم با اصطلاح Hyperlink در اینترنت آشنا هستند. روی خطی که به شکلی علامت‌گذاری شده، کلیک می‌کنید، صفحه دیگری باز می‌شود. یعنی آن علامت شما را به جایی دیگر رهنمون می‌شود. آن علامت به خودی خود هیچ نیست جز راهنما، نشانه و ارجاعی به صفحه‌ای دیگر. بودریار بر همین قیاس می‌گوید آن‌چه ما واقعیت (ریالیتی) می‌پنداریم، چیزی نیست جز هایپرریالیتی؛ یعنی ارجاع به کدها و جهان کدها ورای واقعیت. کار او بررسی نظام کدها و سرشت و قوانین حاکم بر آن است. او این کار را جایگزین بررسی نظام اجتماعی به شیوه مدرن می‌کند.

کلمه Hyper در معنای لغوی آن، «شدید» «مفرط» و «فوق العاده» فهمیده می‌شود. Hyper active یعنی کسی یا چیزی که فوق العاده فعال است یا Hyper sensitive یعنی کسی که زودرنج و حساس است. عبدالکریم رشیدیان در ترجمه بخشی از کتاب بودریار با عنوان «مبادله نمادین و مرگ» همه جا Hyperreality را به معنای «واقعیت مفرط» ترجمه کرده؛ یعنی بر پایه معنای لغوی Hyper. می‌بینید که اولاً «واقعیت مفرط» کاملاً بی‌معناست و ثانیاً هیچ ربطی به ایده بودریار ندارد. حالا این‌که پیشنهاد درست برای برگردان این کلمه چیست، خود بحثی دیگر است. اما اگر کسی هایپرریالیتی را در آثار بودریار، «واقعیت مفرط» دریابد و ترجمه کند، می‌توان گفت که تقریباً چیزی از نظریه‌های او درنیافته است.

مقاله «مبادله نمادین و مرگ» در کتاب از «مدرنیسم تا پست مدرنیسم» نوشته لارنس کهون (ويراستار فارسی، عبدالکریم رشیدیان، نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۸۱، تهران) در جوار مقالاتی دیگر از پست مدرن‌ها آمده است. اغلب ترجمه مقالات پست مدرن‌ها در این کتاب مثل «واقعیتی مفرط» نامفهوم، آشفته و با این همه، اغواگر است.

شاید اندک اندک جای آن باشد که در تأمل در وضع فلسفه در ایران، اغواگری پست‌مدرن‌ها و شیوه‌ای که ایرانیان را آن‌ها دریافت (اخذ و فهم) می‌کنند نیز موضوع پرسش جدی قرار گیرد تا سنجشی باشد برای هاضمه فلسفی ایرانی، زبان فارسی و مصائب مدرنیته (و پست مدرنیته) در ایران.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مطلب جالبي است. اينکه مهدي مرگ بودريار را بهانه کرده و نقبي به فضاي فلسفي امروز ايران زده و درک آشفته جوانان ايراني از انديشه هاي پسامدرن و افکار فلسفي انديشمنداني چون دريدا، دلوز،ليوتار و بودريار را به واسطه ترجمه هاي نارسا و غالبا شتاب زده مترجمان متون فلسفي يادآور شده قابل تامل است. شايد مهدي بتواند با گسترش اين بحث، ضمن بررسي چند و چون متون فلسفي پست مدرن ترجمه شده، علت ها و زمينه هاي گرايش جوانان ايراني به پست مدرنيسم و جذابيت آن را براي آنان بيشتر بشکافد. اينکه اين گرايش ها تا چه اندازه عميق و جدي و تا چه اندازه نمايشي و محصول صف آرايي داعيان فکر فلسفي مدرن و پسامدرن در ايران است.

-- پرويز جاهد ، Mar 8, 2007

vaghean mamnoon
belakhare yeki peyda shod ke bege Postmodernism ham mesle baghiyeye chiz haye dige dar mamlekate ma be GOH keshide shode!! agar rastesh ro bekhahid postmodernism dar iran az avval neshaneye sarkhordegie nasli bood ke az bas hame chizesh siasi shode bood mikhast ye rahe zaheran Falsafi peyda kone ke khodesh ro az zire bare kalamati mesle "moteahhed" ya amsale an ke tavassote boland goohaye rasmi tabligh mishod khalas bokone.in axol amale nasli bood ke ba'ad az jang va khoonrizi haye daheye 60 be sheddat zedde siasat va "vaghe-eeyyat" shode bood.mod shodane Postmodernism dar iran ham zaman ast ba mod shodane Sohrabe Sepehri.shaeri ke barkhalafe "shamloo" ya "akhavan" na kari ba siasat dasht na "ta'ahhode roshanfekrane" na ....nasle ba'ad az jang shooro hararate "shamloo" va "akhavan" ro nemikhast be hamin tartib donbale ma'ana ham nemikhast begarde.she'ere "sohrab" va falsafeye Postmodern dar iran tabdil be oon chizi shod ke ma irani ha dar sakhtanesh ostadim:Mokhadder.akhare sar har andisheyi dar iran zamani karesh migire ke beshe azash be onvane vasileye Takhdir estefade kard.mellati ke chand gharn gofte "paye estedlalian choobin bovad" mosallaman donbale falsafeyi migarde ke in maraze "fekr nakardon" ro barash kheyli shik tojih bokone va postmodernism ham in ghabeliyyat ro dasht

-- بدون نام ، Mar 8, 2007

بودریار قرار بود استاد تمام وقت من باشد، این شانس را از دست دادم، اما حداقل یک بار سر کلاس ش بودم، چه خاطره خوبی!

-- امید ، Mar 8, 2007

اولا متشکر از مقاله گويا و آموزنده شما
ثانيا فرصت جالبی را پيش آورديد تا در مورد مدهای فلسفه در ايران بحث کنيم
اين نقد تنها به مترجمان جوان آثار فوکو باز نميگردد مثلا ترجمه آثار هابرماس.و فوکو و...نبسياری از آثر ترجمه شده از اين مسئله رنج ميبرند
ای کاش اشاره ای هم به دوران پوپر خوانی در ايران ميکرديد
مشتاقانه منتظر ادامه بحث هستم.

-- Behdad Bordbar ، Mar 8, 2007

چند نکته در فایل صدایی و در متن بود که شاید شکاف بزرگ میان برخی خوانندگان با دیدگاه جذاب اقای خلجی را نمایان میکند
.
در مثال ایشان از خواندن پست مدرن در جامعه ی ایران به امدن دختری بسیار زیبای برهنه به جامعه ی بدوی تشبیه شده است.
ایا این امثال ایشان درباره ی جامعه ی ایران به اغوا گری کتاب بودریار چه شباهتی و ربطی میتواند داشته باشد.
دیگراینکه اقای خلجی از عدم تاثیر پست مدرنیسم در جامعه ایران اشاره کرده اند و انرا امری لوکس شمرده اند. مقدمه ی ایشان هم نگاهی به تاریخ فاسفه ایران است.
اقای خلجی درین میان از کلمه ی روشنفکران غیر دینی استفاده کرده اند. شاید باید اشاره شود خواننده ای اصلا مفهومی برای این کلمه قایل نباشد چون کلمه ی روشنفکری دینی را کلمه ای میداند که فقط از منظر متعلقان دایره ی دین میتواند مفهوم داشته باشد. در ین میان خواننده ممکن است نگاهی متفاوت از نگاه اقای خلجی داشته باشد که ضرورت کاربرد کلمه ی روشنفکر غیر دینی را هم در متنشان بی معنی میکند و نه تنها افرادی چون سروش را بعنوان روشنفکر نداند بلکه انچه بر سر نهادهای دانشگاهی ایران امده است که به حذف روشنفکران ( بقول ایشان غیر دینی )انجامیده است و این بلایی است که نه تنها بر سیستم داشنگاهی ایران بلکه سیستم اموزشی ایران امده است و اموزش دینی و فرهنگ دینی را پایه ریزی کرده است. در صورت اجازه ی موجودیت همان فیلسوفان مارکسیسم و فضای باز در دانشگاهها و سیستم اموزشی به حتم ما انچه اکنون میبینیم مشاهده نمیکردیم و بقولی این فقر و تهیدستی فلسفه رخ نمیداد و اطلاق روشنفکر دینی بخاطر کار های پس ازین افراد نیز جای بحث دارد که اقای خلجی میتوانند نه به ارامش دوستدار بلکه به یکی دونفر که برخی کارهایشان را تایید دارند نگاهی بیاندازند.
اشاره ی بالا فقط ازینرو بود که از نگاهی گذرا و کاربرد برخی کلمات به تاریخ شاید اجتناب شود.

از سویی فرهنگی که اقای خلجی به ان اشاره میکنند فرهنگی که نگاه ایشان برداشت غلطی از قلسفه دارد. فرهنگیست که دست پرورده ی همان تاریخ اموزشی ایران است. یعنی فرهنگی بقول اقای دوستدار دین خوی. جالب است باری اقای خلجی انچه در وبسایت سابق شان درباره ی کتاب اقای ارامش دوستدار بیان کرده بودند دقیقا مشابه انچه است که در باره ی خوانش بودریار از دید یک خواننده ی ایرانی بیان کرده اند. نامفهومی.

با همه ی اینها امدن ان دختر زیبا ی برهنه در یک جامعه ی بدوی چه اشکالی دارد؟ بهر حال دانشگاههای ایران با ان تاریخچه و بلایی که سرش امد فاقد ان ساختار اموزشی و ازادی است که ان دختر زیبا ی برهنه بتواند در انجا قدم نهاد و تاکنون راه حلی هم برای تغییر ان نهاد داشنگاهی عملی نشده است
انچه ایشان به عدم تاثیر جامعه ی ایران از فلسفه و بعد پست مدرنیسم اشاره کرده اند برای من قابل پذیرش نیست و از قضا من به موجودیت این کارها در جامعه ی ایران بعنوان یک ضرورت نگاه میکنم این در حالیست که خوانش ان مسلما با خوانش یک انسان غربی متفاوت است و شایدحتی نه در جهت فیلسوف شدن. شما مطمئن باشید خواننده دریافتهایی را از انچه میخواند خواهد داشت این دریافتها در ادبیات و فرهنگ ایران تاثیر خواهد گذارد شما مشابه ان را در جامعه ی روسیه ی انزمان میدید بسیار ی نویسندگان تحت تاثیر نویسندگان غربی بودند. چه کسی میتواند اما ادعا کند انهادرک کاملا درستی از برخی فلاسفه ی غرب داشتند اما انها دریافتهای خود را داشتند. از سو یی من فکر میکنم نگاه اقای خلجی بسیار مطلق است حتی درصورت نبود پایه های فسلفی و کتابهای کافی در ین باره خوانندگانی خواهند بود که این فقر را احساس و در جبران ان بکوشند. اینکه یک کتاب ترجمه ی پست مدرنیسم فقط یک کفش با مارک ادیداس قلابی است که انسان فقط انرا بصورت یک پدیده ی لوکس حملش میکند و از ان تاثیر پذیر نیست چندان دید مناسبی نیست. ان نشانه ی طبقاتی هم میبینید رو به زوال میرود. از سویی ان مشکل فهم یا جایگزینی اشاره شده ی لذت بجای فهم را فقط در پست مدرنیسم ندارید در ادبیات ترجمه شده ی داستانی هم خواهید داشت. ایا خواننده ایرانی که مثلا دیوید کاپرفیلد دیکنز را بخواند چه امکانی برای تحلیل ان دارد و ایا سیستم اموزشی ابزار اندیشیدن را در اختیارش نهاده است ؟ نه. یا تفاوت فرهنگ زیستی میان ایران و تصویرش در ادبیات خارجی همه از مشکلات اینچنینست که به درک دیگری یا بقول اقای خلجی لذت میانجامد . ولی اینکه بهمین راحتی از عدم فهم سخن گوییم و انسان را در پایان محصول لذت دید درستی نیست. این انسان میتواند جستجو گر باشد میتواند مرز های سیاسی را پشت سر گذارد به منابع دسترسی یابد و میتواند بفهمد و این لزوما نباید دقیقا همان برداشت تخصصی باشد.
این در حالسیت که دگرگونی نهاد های داشنگاهی و سیستم اموزشی ایران تنها قدم در راه اندیشیدن و فهم به ان مفهوم که اقای خلجی اشاره داشته اند میتواند باشد.

شاید انگونه که من و شما نیز از بودریار میفهمیم یا میتوانیم برداشت هایی را تقلید کنیم چندان تطبیقی با ان مفهوم فهم از دید یک استاد یا حتی دانشجوی خوب فلسفه نداشته نباشد.
از سویی ان جامعه ی ایرانی که اقای خلجی به ان اشاره کرده اند مختص به جامعه ی انمرز های جغرافیایی نیست. چه چیز باعث عدم فهم انسان و تغییرا ت فرد ایرانی میگردد؟ چه خصوصویات فرهنگی؟ ایا خواندن یا ادامه ی کار در یک نهاد دانشگاهی غربی شرط کافیست؟ پس چرا ما بن بست و تناقضات و یا چالش های جدی افراد را با مقوله های فرهنگی و سیاسی میبنیم؟ افرادی که به غر ب امده اند و خواندن پست مدرنیسم را یا فقط از خوانش پست مدرنیسم شروع نکرده اند یا به ان اکتفا نکرده اند با این وجود شما نشانه های یک انسان اندیشمند نه لذت گرا را در افراد نمیبنید.
علت ان چیست؟ ایا باید پذیرفت انها بودریار را فهمیده اند و از ان لذت نبرده اند یا فقط در قفسه های ذهنی کتابهای خوانده شده ی خویش انبار نکرده اند؟

فقط اشاره ای بود که میان دیدگاهها فاصله ی است. اشاره ی بالا نه بهیچ وجه جهت
نقدو مباحثه بلکه اشاره ای فقط به این فاصله بوده است.
بااین وجود پرداختن به مسئله ی فهم و بخصوص نقد و ایجاد نهاد های دانشگاهی را که اقای خلجی هم به ان اشاره داشته اند ضروری میدانم

موفق باشید
علیرضا

-- Alireza ، Mar 9, 2007

مطلب عبدي کلانتري را هم در همين باره بخوانيد که موضوع را مفصل شکافته: ريزه خواران و نه هرگز شاگردان! نکته هايي در بارهء معرفي ديدگاههاي پسامُدرن به خوانندگان ايراني:
LINK

-- بدون نام ، Mar 9, 2007

tamayol be hozeye post modern dar Iran dar kenar e tamami enteghadat varede dar khosose fahme nazari va mafholi bahs e postmodern ,rishe dar vaghiate digari ham darad ke mitavan anra noei hanjargorizi vasie va bedon ghaleb danest hozei ke hame dar an mitavanand harfi baraye goftan dashate bashand .agar ye ki az sotoohe postmodernisme ra ghaleb shekani bedanim nevisandegan va motarjeman _ gahi shetab zade va kam danesh _baraye ebraz vojod dar in fazaye ehtemalan bedon sakht va mahdodiat dast be tab azmaei falsafi mizanand .i

-- bayat ، Mar 9, 2007

خیلی از مسائل ترجمه مشترک هستند. من فکر می کنم راهی که فروغی برای ترجمه-تالیف انتخاب کرد بهترین بود. خود فروغی دیدگاه هایی در مورد ترجمه داشت که هنوز هم خواندنیست. مثل "پیام من به فرهنگستان".
نیومارک یک مدل V پهن شده درست کرده برای ترجمه می گه ترجمه ای که به متن مبدا وفاداره در یک قطبه و ترجمه ای که به زبان مقصد یا به خواننده توجه داره در یک قطب. ما برای این که کار خوب بکنیم باید از مرجع اون کتاب دور بشیم و به خواننده فارسی زبان نزدیک. این کار لازمش اینه که مترجم فقط لغت شناس نباشه بلکه بیشتر از اون کتابی که از روش داره ترجمه می کنه به موضوع احاطه داشته باشه. این طوری خواننده هم می فهمه و هم لذت می بره. ما یک گرفتاری در ترجمه داریم که دکتر علی خزایی فر همیشه بهش اشاره می کنند. مثلا مگه مجبوریم فقط یک کلمه بگذاریم به جای هایپررئالیتی. حتی یک کلمه هم خودش می تونه با رندیشن یا تفسیر باشه نه با ترجمه اجزای کلمه به قول ترجمه شناس ها مکانیکی. مثال در پزشکی آنمی یعنی بی خونی ولی اینا با تفسیر گذاشتند کم خونی.

-- خسرو احسنی قهرمان ، Mar 10, 2007

متاسفانه اين روالي كه آقاي خلجي در پيش
گرفته بسيار نامناسب است. ايشان در نقد قبلي خود بر ترجمه پيام يزدانجو از ريچارد رورتي هم همين نوع ايرادات را گرفته بود و همين نوع اظهار نظر نامنصفانه كرده بود. بنظر من جوابيه پيام يزدانجو هم خيلي تند است اما شايد اين نتيجه بي ملاحظگيهاي خود آقاي خلجي باشد.
در ضمن يك سوال دارم:‌ چرا براي خوانندگانتان منابع فارسي بودريار را معرفي نكرديد تا ما ايرانيان خارج از كشور هم بدانيم؟ بعنوان مثال، همين كتاب در سايه اكثريتهاي خاموش كه شما از ترجمه انگليسي استفاده كرده ايد و من بعد كه مطلب پيام يزدانجو را خواندم تازه فهميدم كه اين كتاب سالها قبل بوسيله خود او به فارسي ترجمه شده بوده. دليل اين بي مهريها و بي اعتنايي ها چيست؟

-- آرش ، Mar 11, 2007

آقا مهدی عزيز
شما هم که بدتر از آن يکی آق مهدی عزيز مان دست به دامن بدن زن برای مثال شديد. آق مهدی که به استعاره انقلاب را همچون زنی می ديد زيبا که سرش کلاه گذاشته و در تخت خواب عجوزه ای پير شده بود. حالا اغواگری پست مدرن شده است "مانند دختری بسيار زيبا که وارد يک قبيله بدوی شده."
اولاً قربان این ديد شديداً سکسيت شما بروم من. از بدن خودتان مايه بگذاريد قربان. بعد هم از این مثال بی ربط تر نمی شد! يعنی انسان اگر ويکی پيديا بخوانيد از این مقاله بيشتر ياد می گيرد.
من هميشه تعجب می کردم که مهدی چطور يک مقاله دو هزار لغتی را در عرض دو ساعت تمام می کند. حالا خواندن این مقاله راز ماجرا را انگار فاش کرد: این بار هم به روال معمول وعده "پژوهشی درازدامن" به خواننده داده میشود و تا آن نوشته شدن آن "پژوهش درازدامن" که لابد در زمانی بین امروز و روز محشر قرار است منتشر شود آقا مهدی "پرسش را با اشاراتی درمی‌اندازد." اما این "اشارات درانداخته شده" واقعا چه هستند؟ واقعا آیا سر تا ته این مقاله از گنده گوییهایی بی سر و ته و خالی از معنا به قصد تسویه حساب شخصی فراتر میرود؟
بیش از نیمی از این مقاله مطلقا به "اشارات" وعده داده شده بی ربط است. بی رو دربایستی از آغاز تا آنجا که آقای خلجی ناگهان به سرعت جامعه شناسی معرفت را هم به لیست تخصصهای متعدد خود (فیلسوف، متکلم شیعه، تحلیلگر سیاسی، رمانویس، شاعر، مورخ تاریخ فلسفه، روزنامه نگار، و دهها چیز دیگر) اضافه میکند چیزی نیست به جز داستانگویی. البته داستانگویی هم مسلما فعالیتی ست مفید برای عموم مسلمین ولی تکلیف در انداختن اشارات چه شد؟
بعد از پایان این داستانگویی سرانجام آقای خلجی تصمیم می گریند اصل حرفشان را بگویند و "اهل فلسفه جدی" را از سرگردانی برهانند. پاراگراف بلندی که آقای خلجی درباب فلسفه غرب و «موقعیت ایرانی» نوشته اند چیزی نیست به جز بازنویسی نصفه نیمه نظریات آدمهایی مثل آرامش دوستدار و عبدی کلانتری. نصفه نیمه به این خاطر که آقای خلجی در فلسفیدن شتابزده اش حتا زحمت درست فهمیدن این نظریه را به خود نداده و با بدفهمی آنرا به معنی لزوم ترجمه مارکس و هگل و هایدگر غیره پیش از بودریار دانسته. حال آنکه هرکس که از اصل مطلب اطلاعی داشته باشد می داند که حرف اصلی امثال عبدی کلانتری «بومی کردن» تئوری های غربی ست و دقیقا ترجمه نکردن فله ای مارکس و هگل و هایدگر.
مابقی نوشته آقای خلجی هم به جز پرتاب کردن بدون توضیح مشتی اسم و ایرادی سرسری به ترجمه کلمه هایپرلینک که لابد کار "اهل فلسفه جدی" از نظر آقای خلجی ست حرف مهمی برای گفتن ندارد.

-- سیبیل ، Mar 16, 2007

تنها خواستم خاطر نشان کنم که دکتر تقی ارانی از رهبران حزب توده نبود و اصولا به هنگام حیات ایشان حزبی به این نام وجود نداشت. دکتر ارانی را شاید بتوان رهبر گروه روشنفکران چپ معروف به پنجاه و سه نفر دانست. ایشان از زندان رضا شاهی جان بدر نبرد و حزب توده با مشارکت بقایای پنجاه و سه نفر و پس از مرگ دکتر ارانی تشکلیل شد.

-- Farid ، Mar 17, 2007

ببخشيد شما کامنت سانسور می کنيد. اگر سانسور می کنيد با چه معياری این کار را می کنيد. این تمام کامنت من نيست. لطفاً توضيح بدهيد
-------------------------
زمانه: در ويرايش کامنت ها عمدتا مطالبی که توهين آميز و يا حاوی ناسزا باشد حذف می شود ولی به نحوی که ساختار استدلالی کامنت تغيير نيابد. اگر ميزان کلماتی که از نظر عرف توهين و يا نفرت پراکنی محسوب می شود قابل ويرايش نباشد کل کامنت حرف خواهد شد. به همين ترتيب اتهاماتی که هر نوع مشکل حقوقی برای زمانه در پی داشته باشد منتشر نخواهد شد. در مورد کامنت شما اگر ويرايش انجام شده ساختار استدلال شما را عوض کرده باشد حق اعتراض خواهيد داشت ولی اگر صرفا حذف طعنه ها و برخوردهای شخصی باشد زمانه در چارچوب حقوق خود رفتار کرده است. زمانه تريبون آزاد برای نقد است ولی برای اينکه نقد تداوم داشته باشد جلوگيری از برخوردهای شخصی ضروری است تا استدلال شنيده شود.

-- sibil ، Mar 17, 2007

من نمی فهمم چرا اکثر آقایانی که خارج کشور زندگی می کنند فکر می کنند هر که در ایران زندگی می کند و یا کار می کند بیسواد است. من اینجا در کانادا، طی 4-5 سالی که مشغول تحصیل هستم، در محافل آکادمیک و روشنفکری سخن بی مایه کم ندیده ام (با همه امکانات و آسودگیهایی که در اختیار محققان قرار دارد). بی انصافی است زحماتی را که در ایران زیر آن همه فشار، چه سیاسی و چه اقتصادی و غیره کشیده می شود با کلی گویی هایمان لوکس، آلامد و جوان پسند قلمداد کنیم.

-- صبا ، Mar 17, 2007

ممكن است جناب خلجي آدرس يا لينكي از آن "شوراي عالي تشخيص متون غربي مفيد به حال ملت ايران" - كه ظاهران در آن عضويت دارند - را بدهند تا ما گمراهان بيشتر هدايت شويم ؟

-- شهاب ، Apr 8, 2007

چرا آقای خلجی دست به کار ترجمه ی آثاری که از آن ها نام برده اند نمی شوند؟

-- خواننده ، Apr 11, 2007

یک نفر نوشته شما را به نام خود در اینترنت گذاشته است .
آدرس :
http://haramzadeam.persianblog.com/

-- علی ، May 20, 2007

من متاسفانه دیر این مطلب را خوندم. تنها نکته ای که آقای خلج فراموش میکنن اینه که محبوبیت پست مدرنیزم در غرب کم و بیش شبیه محبوبیت این نوع فلسفه در ایرانه. من که خودم در دانشگاهی کانادایی درس خوندم همون زمان بین ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۵ این مطلب رو سر کلاس به معلم پست مدرن و شاگردای شیفته این نوع فلسفه میگفتم، اما متاسفانه همه فکر میکردن که من از عقب افتادگی نمیتونم پست مدرنیزمو بفهمم، درحالیکه این من بودم که مفاهیم اصلی این مکتب رو گرفته بودم، و اونا بودن که رابطه شون با فوکو یه رابطه مد و مثل آهنگ روز بود. اصولا برای ما ایرانیها که مولانا و حافظتوی رگهامونهصخبتهای پست مدرنیستی نکته هایی اند که ما اونا رو کم و بیش درباره زبان و representation و اینا تجربه کردیم. پست مدرنیزم فقط بدرد کسایی میخوره که از ماتریالزم بنیادگرای لیبرالیزم کانتی یا هکل مارکسی به پست مدرنیزم میرسند و در اون برای اولین بار آزادی فکری رو از زبون تجربه میکنن. زمان دانشجویی نویسنده هایی مثل والتر بنجامین و ارنست لاکلاو و شانتل مووش بودند که بیشتر به من آرامش میدادند، من در حقیقت هیچوقت از لاکان، آلتوسر و دبور عبور نکردم و عاقبت هم با رسیدن ژیژک مسائل من اکثراجواب پیدا کرد. نمیدونم چرا هیچکس دبور رو به فارسی ترجمه نکرده، و اگر ترجمه شده من خبر ندارم. اگه کسی این مطلب رو خوند لطفا پیغامی برای من روی http://www.dadabase.blogfa.com بگذارید متشکر میشم، در ضمن اگه شما ژیژک رو نمیشناسید، به کتاب مقاله های اون که تازگیها ترجمه شده مراجعه کنید.

-- گل آرا حمزه ، May 21, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)