اندیشهی انتقادی، برنامهی ۶۱
(اقتصاد سیاسی دین – ۲)
سرمایهی دین
محمدرضا نیکفر
برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.
پیر بوردیو جامعهشناس فرانسوی سرمایه را تنها سرمایهی اقتصادی نمیداند و درک گستردهتری را از مقولهی سرمایه عرضه میکند، درکی که از آن یک مقولهی جامعهشناختی همهجانبه ساخته است.
چهار نوع سرمایه
در آثار او ما فرقگذاریای میبینیم میان چهار شکل عمدهی سرمایه: سرمایهی اقتصادی، سرمایهی اجتماعی، سرمایهی فرهنگی و سرمایهی نمادین. سرمایهی اقتصادی، سرمایه در مفهوم اخص آن است، چیزی است که به طور مستقیم با کمیتی از پول به بیان درمیآید. در بخش پیشین "اندیشهی انتقادی" برای آشنایی با معنای سه نوع دیگر سرمایه این مثال را آوردیم: فرض کنید مقداری پول داریم و میخواهیم بنگاهی تأسیس کنیم. اگر از روابط خوبی برخوردار باشیم، یعنی هم در دایرهی آشنایانمان آدمهای کاردان باشند و هم در ادارات پارتی داشته باشیم، کارمان بهتر پیش میرود. این روابط را سرمایهی اجتماعی مینامیم. اگر این بنگاه مثلا یک مؤسسهی آموزشی باشد، ما بایستی دارای یک مدرک دانشگاهی باشیم که کاردانی ما را نشان دهد. مدرک دانشگاهی یکی از شکلهای سرمایهی فرهنگی است. حال اگر ما در شهرمان از شهرت و اعتبار لازم برای کارمان برخوردار باشیم، به این معناست که سرمایهی نمادین خوبی در اختیار داریم. سرمایهی نمادین، سرمایهی فرهنگی و سرمایهی اجتماعی ما در خدمت آن قرار میگیرند که سرمایهی اقتصادی ما کلانتر شود و چون این سرمایه کلانتر شد نفوذ اجتماعی ما بیشتر میشود و بعید نیست که شهرت و اعتبار بیشتری نیز کسب کنیم و به ما مدرکهای افتخاری نیز بدهند. سرمایهها به هم تبدیل میشوند.
شرطهای تضمینی موفقیت در ایران
به این مثال در ایران امروز مضمون مشخصتری میدهیم. اگر کسی با مقامات در ارتباط باشد، شانس بیشتری دارد برای این که مجوز تأسیس آموزشگاه را بگیرد. او اگر خود روحانی باشد، یا پدرش آیتالله مهمی باشد یا کلاً آقازاده باشد، موفقیتش حتمی است. مؤسسهی او از حمایت دولتی بالایی برخوردار میشود اگر از در و دیوارش اسلامیت ببارد. اگر چنین شود، عدهای ترجیح میدهند از آن جا مدرکی بگیرند، چون از نظر دولت معتبر است و با آن بهتر میتوان طی مراحل کرد. استقبال که دمافزون شد، مؤسسه ثروتمند میشود، ثروتمندتر که شد معتبرتر میشود، شعبه باز میکند، از حمایت دولتی بیشتری برخوردار میشود. صاحب آن تقدیرنامه دریافت میکند، با مقامات عکس میگیرد، ممکن است پست مدیرکلی یا وکالت و وزارت به او پیشنهاد شود. در مقابل کس دیگری را داریم که از خودیها نیست، کاردان است، در رشتهی خود تجربهها اندوخته و کتابها نوشته است، پول اولیه را هم دارد. با همهی اینها بعید است که موفق شود. اجازهی کار را هم که بگیرد، مؤسسهاش را رونقی نخواهد بود. ممکن است در آن را ببندند، چون شئون اسلام در آن رعایت نمیشود. حتا اگر ظاهرسازیهای لازم نیز در مؤسسه برقرار باشد، باز این خطر آن را تهدید میکند.
امتیاز دیانت
امتیاز فرد اول بر فرد دوم در این است که با سرمایهی فرهنگی، اجتماعی و نمادین کلانتری پا به عرصه میگذارد. نقطهی قوت او دیانت در مفهوم وسیع کارکردی این کلمه است که عبارت است از ظاهر دینی، داشتن خاستگاه سنتی، ارتباط با مجامع دینی و ارتباط با دولت دینی. میتوانیم ماجرا را خلاصه کنیم و بگوییم فرد اول سرمایهی دینی بیشتری از فرد دوم دارد. قاعدهای را نیز میتوانیم به این صورت تقریر کنیم: در ایران امروز از دو فرد در شرایط مساوی آن کس شانس بیشتری برای اندوختن سرمایه در مفهوم وسیع کلمه دارد که دیانت بیشتری داشته باشد.
اقتصاد سیاسی دینی
بنابر این ما برای تحلیل گردش سرمایه در ایران امروز به اقتصاد سیاسیای نیاز داریم که یک مقولهی اساسی آن دین باشد. هیچ لزومی ندارد که در آن چیزهایی مثل فساد و رشوه را بهعنوانِ مقولههای پایهای وارد کنیم. در مثالی که زدیم آن فرد متدین برای موفقیتش هیچ نیاز خاصی به رشوه دادن و این گونه فسادکاریهای آشکار ندارد. او ممکن است بسیار درستکار و ساعی باشد و هر چه میکند از قصد خدمت برخیزد. به او هیچ اتهام شخصی نمیزنیم، چون بحث بر سر نظامی است که رانتخواری در آن یک امر ساختاری است.
رانتخواری ساختاری
رانتخواری را به آقازادگی و پارتیبازی نسبت دادهاند. این مقوله فراتر از این حرفهاست. رانت در اصل ترکیبی است از سه شکل سرمایهی فرهنگی، سرمایهی اجتماعی و سرمایهی نمادین. در یک رانت ممکن است این عامل بر آن عامل بچرخد. در جایی حاجآقا بودن مبنای رانتخواری میشود، در جایی آقازادگی، در جایی حشر و نشر با عدهای خاص و در جایی ایفای نقشی همانند نقش خودیها، بی آن که در این کار عمدی باشد. رانت، ذاتی نظام است. حتا یک منتقد رانتخواری، در مفهوم فساد آشکار، ممکن است خود در معنای ساختاری آن رانتخوار باشد. علت این که انتقادهایی که گاه و بیگاه بالا میگیرند، راه به جایی نمیبرند، همین است. سیستم در منتهای طهارت خود آلوده است.
مطلب پیشین: دین به مثابه سرمایه
|
نظرهای خوانندگان
جناب نيكفر
-- مهدي صوفيان ، Mar 3, 2007اينكه سيستم در منتهاي طهارت خود آلوده است مبتني بر قراين انكارناپذيري است. ليكن همان منازعه مدام عامليت و ساختار رخ مينمايد. به نظر مي رسد ساختار رانت خواري در نظامي ديني‘ خود درون ساختارهاي ديگري جا خوش كرده است. گرانجاني ساختارها اما آيا از مسئوليت عاملان خواهد كاست؟ عاملاني كه چه به مفهوم خفيه و چه آشكار فساد مدد مي رسانند. پرسش اين است كه آيا ساختارها ما را به منتها درجه جبر مي رسانند؟ در اين ميانه نقشي براي عامليت باقي است؟
سلام آقایِ نیکفر
-- آرش قبادی ، Mar 6, 2007چون ایمیلِ شما را نداشتم از این صفحه مزاحم شدم. در یکی از نوشتههایِ پیشینتان یک شرط نقدگری را انصاف دانستید. لطفاً بیشتر در بارهیِ شرایطِ یک نقدِ علمی (و مدرن) مرا راهنمایی کنید. به مثل اگر نقدی بنیانِ استلالی نیرومندی داشت امّا از ادب دور بود آیا نقدی علمی است؟ قصد ندارم وقتتان را صرف پرداختن دعوایِ اخیر کنید. حتّا اگر وقتِ پاسخ دادن را ندارید سپاسگزار خواهم شد اگر کتاب یا مقالهای در این زمینه به من معرّفی کنید. [خواستم همین پرسش را از آقایِ آشوری هم بپرسم ولی به گمانام هنگامِ مناسبی نباشد.]
با سپاس از شما
آقای صوفیان،
-- نیکفر ، Mar 6, 2007به نکتهی مهمی اشاره کردیدهاید. من امیدوارم زمانی در چارچوب "اندیشهی انتقادی" کمی به این موضوع بپردازم. در مبحث "اقتصاد سیاسی دین" رویکرد من این گونه است: امکانی وجود دارد که ما ساختار متحقق آن را میکاویم. این که افراد چگونه به امکانی میگروند و در واقع آن را متحقق میکنند، نخست مسئلهی ما نیست. من در بخش سوم این مبحث با ساختارگرایی بوردیو مرزبندی کردهام و با تفکیک میان امکان و واقعیت، جایی را برای آزادی و انتخاب گذاشتهام. با درود
آقای قبادی،
-- نیکفر ، Mar 6, 2007من در چارچوب "اندیشهی انتقادی" اندکی به ادب بحث پرداختهام و شاید دوباره، آنگاه که سخن از منطق آغاز شد، به این موضوع بپردازم. اما مایلم در اینجا به نکتهای اشاره کنم: مشکل ما ایرانیان در بحث نه بیادبی، بلکه روانشناسی کمبود است. ما فکر میکنیم جای یکدیگر را تنگ کردهایم. اگر تعداد محدودی تریبون با تعداد محدودی شنونده وجود داشته باشد، ممکن است تلاش برای رفتن به پشت تریبون به کتککاری منجر شود. قضیه آنگاه حادتر میشود که تصور کنیم یک سخن پایان نفس سخنگویی است و جهان با یک سخن به گونهای دیگر درخواهد آمد. پس مشکل حل خواهد شد: ۱. اگر بدانیم که جهان بزرگ است و تفسیرهای فراوانی را برمینابد، از جمله تفسیرهای غلط را، ۲. اگر بر تعداد تریبونهایمان افزوده شود و ۳. اگر شنوندگان کثیر باشند. این سه شرط که برآورده شد، با روانشناسی کمبود، به بیان دیگر تنگنظری، وداع خواهیم کرد. شرط اول بینشی است و دو شرط دیگر اجتماعی است. دو شرط آخر برآورده میشوند، اگر جامعه متحول شود و در آن فرهنگ ارزش یابد. شرط اول را خود روشنفکران میتوانند برآورده کنند، آن هم با نگریستن با چشمان باز به جهان معاصر.
با درود