خانه > انديشه زمانه > انديشه اجتماعی > فروتنانه و روشن ببينيم که کيستيم | |||
فروتنانه و روشن ببينيم که کيستيمداريوش آشورینقدی که عبدی کلانتری بر مقالهی آقای بهشتی معز نوشته بود و یادداشت شتابناکی که من بر آن گذاشتم، سببِ واکنشِ تند آقای معز و جنجالی پیرامون آن شد. من آقای معز را نمیشناسم و به یاد نمیآورم که پیش از آن چیزی از ایشان خوانده بوده باشم. و به یاد نمیآورم که با ایشان برخوردی داشته بوده باشم (اگر گناه از حافظهی من است باید ببخشند). باری، پاسخِ ایشان و آشنایی با فضل و دانش ایشان مرا به این اندیشه انداخت که نکند بیگُدار به آب زده باشم و با یک واکنشِ آنی کسی را نا-به-جا آزرده باشم، بهویژه کسی را که نسبت به من لطف و محبت هم دارد. خود-ام را آماده کرده بودم که با خواندنِ دو بارهی نوشتهی دوستام عبدی و یادداشت خود، اگر بیراه نوشته باشیم، از ایشان پوزش بخواهم. اما دیدم که نقدِ عبدی، مثل همیشه، بیتعارف و با روشنی، ایرادهای درست و منطقی نسبت به آن چیزی ست که من "منطقِ متن" مینامم. و هیچ مایهی از دست انداختن و توهین در آن ندیدم، که آقای معز را آزرده بود. اما در موردِ یادداشت خود بر آن ام که بهتر بود با لحنِ نرمتری نوشته میشد. باری، باور کنید که من هیچ خردهحسابی با آقای معز ندارم، و دلیلِ نوشتنِ آن یادداشت چیزی نبود جز این که من آن قدر از نوشتههایی که فراوان در فارسی تولید میشود و آکنده از شلختگی قلمی و ضعفهای منطقی و حتا پرت-و-پلاگویی ست، آزرده ام که این زمینهی ذهنی سبب شد با خواندن مقالهی عبدی از جا در بروم و آن یادداشت را بنویسم. به هر حال، من از این بابت از آقای بهشتیمعز پوزش میخواهم که قلمام بیش از آنچه باید تند رفته است. شرط عقل، البتّه، این بود که واردِ این ماجرا نشوم. اما، حالا که عقل من هم—به خلاف ظاهر-- آن قدرها عقلِ درست-و-حسابی نیست و بیپروا واردِ برخی معرکهها میشود. پس، تا آخر برویم. اکنون بهاجمال میخواهم بگویم که مشکل من با مقالهی آقای معز چیست که سببِ نوشتنِ آن یادداشت شد، تا سرفرصت در جای دیگر به بحثِ کلی این مسأله در زبان و زمانِ ما بپردازم و مصداقهای فراواناش را بیاورم. به هر حال، طرحِ این مسأله در همین حد هم شاید برای دیگران بیفایده نباشد و باید نیکی کرد و در دجله انداخت! این یک اصلِ بدیهی ست که، هر متنی که میخواهد یک جُستارمایهی نظری در قلمروِ فلسفه و علومِ انسانی، و هر زمینهی دیگری، را طرح کند، نخست از نظر منطقِ زبانی (دستوری) باید درست نوشته شده باشد و سپس از نظرِ منطقِ معنایی، یا، به عبارتِ دیگر، از نظرِ چفت-و-بستِ مفهومی درست و منطقی باشد تا تازه بتوان در بارهی چند-و-چون و درست و نادرستِ جستارمایهی نظریاش و آنچه داعیهی گزارش یا شناساندن و فهماندناش را دارد، داوری کرد. البته، ضروری نیست که هر فیلسوف و هر عالمی نویسندهی باذوق و خوبی باشد، اما رکنهای زبانی و منطقی کار-اش میباید درست و بر سرِ پا باشد. مطلب آقای معز از نظرِ منطق زبانی یا، به اصطلاح، ساختارِ دستوری عیبی ندارد و میشود گفت که ایشان فارسی را خوب میدانند و روان مینویسند. اما، از جنبهی دیگر، یعنی منطقِ مفهومها دچار گیجی و نارسایی و تناقضهای فراوان است؛ و این عیبی ست که خود را از همان سطر یکم در پاراگراف یکم آشکارا نشان میدهد. آقای کلانتری هم به همین پرداخته است. من نیز، در آن یادداشت، آن را نمونهای از گرفتاریِ ما با "منطقِ متن" خوانده بودم، که پیشتر در مقالهی "چند پیشنهاد برای بهبودِ نثر فارسی" به آن اشاره کرده بودم. بدیهی ست که تا منطقِ متن یا ساختارِ مفهومیِ آن درست و سرِ پا نباشد، بهراستی نمیشود فهمید که نویسنده چه میخواهد بگوید. من خواندنِ این گونه مقالهها را در همان پاراگراف یکم یا دوم رها میکنم، زیرا میدانم که به زحمتاش نمیارزد. در مورد مقالهی آقای معز به ضعفِ مفهومی و منطقی مقاله در همان سطرِ اول از پاراگراف یکم میپردازم و رها میکنم. باقی را در مقالهی آقای کلانتری ببینید. ایشان نوشته اند که "این نوشته تاریخ مشخصی را نشانه نرفته است" اما درست در دنبال همین جمله میبینیم که میخواهند از "سه نسلِ حاضر در تحولات چند دههی اخیرِ عمرِ میهنِ ما" سخن بگویند. پس، "تاریخ مشخصی" را نشانه رفته اند، اگر چه زمانبندی تقویمی از آن به دست نداده اند. و در دنبالهی آن مینویسند که "و چون سخن از یک نسل است مصداق معینی ندارد". این "چون" این جا یعنی، "به دلیلِ این که". پرسش این است که چرا "یک نسل" نمیتواند "مصداقِ معینی" باشد که بشود در بارهی آن سخن گفت؟ و اگر چنین است، در بارهی چیزی که نه "تاریخ مشخصی" دارد نه "مصداقِ معینی"، به عبارتِ دیگر، چیزی که، به گفتهی نویسنده، تشخّص و تعیّنی ندارد، چه گونه میتوان نظر داد و مشخصههایاش را برشمرد، چنان که ایشان کرده اند؟ این که این "یک نسل" بلافاصله در دنبالهی همان سطر به "سه نسل" بدل میشود، داستانی ست که آقای کلانتری به آن پرداخته است و خود ببینید. به این ترتیب، میتوان سراسرِ این مقاله را دنبال کرد و پرسشهایی از آن گونه که آقای کلانتری طرح کرده است، پیش نهاد. بنا بر این، زور زدن برای دنبال کردن و فهمیدن جستارمایهی چنین مقاله ای کارِ بیهودهای ست. و آقای معز انصاف دهند که اگر من و عبدی کلانتری از چنین مقالهای چیزی دستگیرمان نمیشود، همهاش از خنگی و بیسوادی و سر-به-هوایی ما نیست. مقاله اشکالهای اساسی مفهومی دارد. من به نقدِ جستارمایهی مقاله نمیپردازم که در بارهی آن هم حرفها میشود زد. آقای معز در همان پاسخ نشان داده اند که مرد اهل دانش و فرهنگ اند و امید است که زباندرازی بنده و عبدی کلانتری را به حسابِ دلسوزی برای دانش و فرهنگ بگذارند که در مُلک ما حالاش سخت خراب است. البته معنی همهی این حرفها هم این نیست که نوشتههای من یا عبدی کلانتری یکسره بری از هر ناپختگی و لغزش زبانی یا تناقض منطقی ست. امّا من، با بازخوانیِ نوشتههایام، میکوشم که هرچه کمتر باشد و مطلبی را تا آن جا که ممکن است-- به نامِ "طرح" یا چیزی مانندِ آن-- ناپخته و ناپرداخته منتشر نمیکنم. و گمان میکنم که عبدی هم همچنین. من "دفاعیاتِ" آقای معز از مقالهشان را هیچ نپسندیدم. ایشان بیشتر به شخص عبدی حمله کرده اند تا پاسخی به نقد او بدهند. این را هم که ایشان مقالهی خود را تالی مقالهها و نوشتههای کانت و هگل و هایدگر دانسته اند و ابهام و فشردگی و تیرگی آن را به نوشتههای ایشان همانند کرده اند، هیچ جدی نمیگیرم. ما باید بهروشنی و فروتنانه ببینیم که کیستیم و در جهانِ کنونی از کدام سرِ دنیا ایم با چه کم-و-کاستیها و چه مسائلی، از جمله چه کمبودها و مسائلِ زبانی و چه ناپختگیها در اندیشیدن و منطقِ آن. خلاصه، قاچِ زین را درست بچسبیم، اسبسواری پیشکشمان... |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقایِ آشوریِ عزیز!
-- مخلوق ، Feb 18, 2007همینکه شما از لحن کمابیش تندِ خود عذرخواهی می کنید، بزرگترین دلیل بر ردِ مدعایِ جنابِ بهشتی معز، دال بر زبانِ فردیدیِ شماست. زبانِ فردیدی انباشته بود از نسبت دادنِ "دجال" و "بوزینه" به مخالفان و قیاس آن زبانِ پرکینه با زبانِ شما به دور از انصاف است.
بنظرم آقایِ عبدیِ کلانتری فارغ از برخی اشکالاتِ صوری اش بر نحوه ی نگارش آقایِ بهشتی معز، با پرسشهایِ خود بخوبی توانست ابهام ها، ایهام ها و غموض هایِ (پیچیدگی ها و تشویش هایِ مفهومیِ) نوشته ی ایشان را آفتابی کند. در این بین ارجاع کلی و باز هم مبهم آقایِ معز به نوشتارهایِ عبدیِ کلانتریِ در سایتِ نیلگون جهتِ اثباتِ جو فروشی و طامات بافی عبدی، (لحن فردیدی را ملاحظه می فرمایید؟) از آن نوع مغالطاتی ست که در شانِ ایشان و هیچ فاضل دیگری نیست.
شاید چون این صفحه مربوط به جنابِ نیکفر است، ماجرایِ تلخ دیگری در موردِ ایشان نیز به یاد آوردم:
محمد رضا نيکفر در مجله ی "نگاه نو" يکی از ترجمه هایِ يدالله موقن از ارنست کاسيرر را نقد کرد. ولی موقن در جوابيه ی خود به سراغ انگيزه هایِ نيکفر از اين نقد رفت و مدعی شد که نيکفر به اين خاطر ترجمه ی او را نقد کرده که با روشنگری و مدرنيزم سر ناسازگاری دارد!
این قبیل انگیزه خوانی ها و مغالطات در شانِ هیچ متفکر/روشنفکری نیست.
در کل معتقدم ناشکیبایی از جانبِ آنان که داعیه ی فرهیختگی و دانایی دارند، سرمشق خوبی برایِ جامعه و امثالِ ما نخواهد بود.
"عبدیِ کلانتری فارغ از برخی اشکالاتِ صوری اش" حالا بنده خدا یک مقدار سرش کم مو هست شما باید اینطوری بگی؟ ولی خارج از شوخی این مسئله انگیزهخوانی (چه واژهی زیبایی را هم برای آن انتخاب کردهاید) به نظر من بیشتر یک مشکل فرهنگیست که به طور نامستقیم نیز با عدم نقدپذیری ما در ارتباط است.
-- ralf ، Feb 18, 2007جناب اقای اشوری! برخی متن های اقای بهشتی معز در سايت ايشان موجود است غيراينکه نشناختن عيب نيست. راستش بعد ديدن نام ايشان و ياری جستن از حاقظه ام خاطرم امد که نوشته ای از ايشان درباب اقای سروش بمناسبت شصتمين سال تولد خوانده ام. ( در آستانه زاد روز دکتر عبدالکریم سروش، دوستی فاضل ونازنین از من خواست تا در شصتمین سال تولد این روشنفکر پر آوازه مطلبی قلمی کنم.)
که در وبلاگی تحت مديريت مجموعه ملکوت راه اندازی شده بود که شايد شما هم با ان سايت اشنايی داشته ايد چون تقريبا در همسايگی وبلاگ شما تحت همان مديريت قرارداشت/.
ازسويی بهر حال انچه ميخواستم به ان اشاره کنم در باره انديشمند مجازی است انچه اقای بهشتی معز به ان اشاره و به مديريت سايت راديو زمانه چون دوستشان توصيه نموده اند. اين بخشی از نوشتار ايشان است).
از انجا اقای بهشتی در س اکادميک خوانده ميخواستم بپرسم چگونه اينقدر عامی مينويسند/
جناب اقای بهشتی معز شما غرض ورزی کمنتها ی گذاشته شده در پی نوشتيتان را چگونه دريافتيد؟
ايا غرض ورزی کمنت گذار به علت تاييد نوشته ی اقای عبدی کلانتری است و چون ايشان را غرض ورز ميدانيد پس ديگر نويسندگان کمنتها هم با چنين غرضی نوشته اند؟ غيراينکه غرض ورزی اقای عبدی کلانتری را خود ميبايست پاسخگو باشند.
جناب اقای بهشتی معز در تعجبم اينگونه بنظر ميرسد بعد اينهمه سال درس وکارو زندگی درنيافته ايد معنی شفقت يا غرض ورزی چيست و ميتواند غير وابسته به نوشته ی شما باشد .ايا بايد برابزار گشتن چنين مشکلی از سوی شما گردن نهيم؟
علت تهی بودن واژگان را از ناشناس بودن نويسنده يشان ميبينيد؟ چگونه است هنگامی که اقای کلانتری به واژگان بکاربرده در متنتان اشاره ميکنيد انها را مختص به فهم خواص ميناميد؟ انهم چنان واژگانی؟ منظور شما از تهی بودن واژگان در کمنت های نوشته ی شما چه بوده است؟ البته اگر انرابه ناشناس بودن نويسنده يشان ندانيد/ ايا نميشود نويسنده ای شناخته شده با واژگانی مطنطن ولی تهی به ميدان در ايد؟ نه ناشناس.
منظور شما از سر دوستی و شفقت بودن کمنت ها چيست؟ ايا بدين معناست که کمنگذار با شما سر خصومت و دشمنی و کين و نامهربانی دارد؟ ايا شما که کمنت گذار ناشناس را نميشناسيد چگون حتی ميتوانيد به غرض ورزی و نامهربانی و خصومت او به شما يا اعتقادات خويش پی بريد؟
ايا چرا ناشناس بودن نويسنده ی نوشته ای شما را اينقدر رنج ميدهد؟ مگر اينکه ماهيت متن يا ترجمه ی اقای اشوری بدون نام او يا با ذکر نامش بدل ميگرددو متفاوت ميگردد؟ اين ادب و احترام يا بی ا دبی و بی احترامی چه ضرورتی در نگاه شما به نوشته ای دارد؟ غيراينکه شما خود کمنتی و متنی با ماهيتی نا محترمانه به خود نيافته ا يد جزانچه اقای اشوری نوشته بود که شما را در تضاد اين نگاهتان قرارداد که ايشان در پايان هم از شما عذر خواهی نمود. ايا من به متن شما را بعنوان ايده ای برگرفته از شعاری که فقط به توصيف اجزای اين ايده پرداخته در کنار متنهای فلسفی شما ميبايست بعنوان يک نوشته ی متفکرانه مهر تاييدزنم
؟ و پيشينه شما را در نظر گيرم؟ چرا؟شخصی بيدانش و نيانديش است چگونه ميتواند وجاهت يابد؟ اين وجاهت به چه معنيست؟ ايا شايسته نيست کمی درنگ کنيد و تيتر نوشته ی اقای اشوری را سرمشقی قرار دهيد براينکه فروتنانه و روشن ببينيم که کيستيم انگاه شايد ان اسيب شناسی و رفتار شناسی که از مديريت زمانه خواستار شده ايد در نوع نوشتارو برخورد خويش مورد تامل ببينيد.
اگر مايليد ميتوانم به شما بگويم چرا به عنوان کمنت گذاری بدون پيشينه زندگی شخصی مشخص برايتان کمنت گذاشته ام. اولا حضوری با شخصيتی چنان واقعی را فقط بنا به سليقه ی شخصی بسيار مسخره ميدانم و حتی خود ان واقعی را نسبی / چنين حضوری از ديگران هم نميخواهم. اين يک انتخاب شخصيست. شما که فسلسفه خوانده و اهل انديشه ايد بايد بفهميد چه ميگويم. اين حضور ها و با عکس ها و نوشته های روزانه و قالب های شخصيتی ميتواند انتخاب من نباشد و نه چندان در سليقه ی شخصی من. اگر شما به داوری من ميپردازيد با اين قالب ها مشکل من نيست. شايد يک افغان باشم نه ايرانی يا يک غربی اشنا به زبان فارسی. شايد صدها شاگرد مانند دوستان شمادر رشته های مربوطه داشته باشم يا خود محصلی. اينها چه تفاوتی ميکند وقتی از شما ميپرسيم معنی اين کلمه درنوشته ی شما کجاست ؟ يا به تضادهايی در نوشته ای پرسش ميگردد.
نکته ای ديگر پاراگراف اخر نوشته ی ديالکتيک سه نسل است
/
راستش من اصلا منظور شما راه بعنوان يک خواننده درنيافتم.
اين تاريخ به چه معنيست؟ ايا اکنون ما جزيی ازين تاريخ محسوب ميگرديم يا اينکه ميبايست هنوز صبر کنيم.
sardbaire mohtarame andisheye zamaneh,
Chenan keh dar matne commente pishine man amadeh bood, niazi beh enteshare an nemididam, beh har hall, az tavajjohe shoma beh edameye in bahs va modiriate an sepasgozaram.
Goman mikonam, Andisheye zamaneh baraye residan beh hadafi keh shoma pishtar tasrih kardid -beh chalesh keshidane matn ha va naghde sazandeye anha- aknoon niazmande jam'bandi va natijeh giri az amalkarde khod dar entekhabe yek matn, va havashie marboot beh an ast.
seh matn ba bish az bist hashieh, manba'e khoobi baraye arzyabi va defa'e az amalkarde andisheye zamaneh ast, va inkeh aya andisheye zamaneh beh hadafe khod (naghde sazandeh) resid, ya nah?
ba mehr, Mahdi
-- mahdi ، Feb 22, 2007