خانه > انديشه زمانه > از وبلاگها > حلاجی "ديالکتيک سه نسل" | |||
حلاجی "ديالکتيک سه نسل"مطلب زير را عبدی کلانتری به عنوان کامنت در پای مطلبی از رضا بهشتی معز نوشته که ديالکنيک سه نسل نام داشت. به توصيه داريوش آشوری در کامنتهای همان مطلب آن را به صورت يادداشت جداگانه منتشر می کنيم. ميدان بحث برای نويسنده مقاله اصلی و برای ديگران البته باز می ماند: چند پرسش: در ابتداي مطلب آمده: «اين نوشته تاريخ مشخصي را نشانه نرفته است و چون سخن از يك نسل است مصداق معيني ندارد.» ـــ اما در متن سخن از سه نسل است نه يک نسل! بلافاصله گفته مي شود که صحبت از «چند دههء اخير» است. پس اين نوشته تاريخ مشخصي را «نشانه رفته است.» آقاي بهشتي معز مي نويسند: «ما در چارچوب قلمرو ملي و اقليمي خود سه نسل تشنه آزادي، كشته استقلال و فدايي اسلام داريم.» ـــ آيا منظور اين است که دو نسل آخر «کشته» و «فدائي» دادند اما نسل آزادي فقط «تشنه» بود؟ فرق خود قلمرو با «چارچوب» قلمرو در چيست؟ آقاي بهشتي معز مي نويسند: «هر يك از اين سه نسل ويژگيهاي تاريخي خود را دارد و در هر يك از مقاطع كشور ما ظهور و بروز داشته است.» ـــ «مقاطع کشور» کجاست، مکان است يا زمان است؟ هريک از «کدام» مقاطع، اول مقاطع را نشان دهيد بعد هريک از آن مقاطع را تفکيک کنيد! آقاي بهشتي معز مي نويسند: «آزادي، استقلال و اسلام وجه فارق اين سه نسل از هم است و گرنه اشتراكات آنها كم نيست و گاه هر سه آنها در مواردي جمع شده است.» ــ هرسهء کدام ها در مواردي جمع شده است؟ آيا منظور آن است که در سه نسل گاه هرسه عامل «آزادي، استقلال و اسلام» در مواردي جمع شده است؟ يعني «آزادي، استقلال و اسلام» هم «وجه فارق» سه نسل است و هم در هريک يکجا جمع شده است؟! آقاي بهشتي معز مي نويسند: «انقلاب اسلامي تلاشي براي جمع ميان اين سه بوده كه در نوع خود بديع ولي به گمان بسياري تاكنون طرفداران ارتدكس اين هر سه گرايش را چندان كه بايد راضي نكرده است.» ـــ «بسياري» چه کساني هستند، کجا نظر داده اند؟ طرفداران «غير ارتدکس» که راضي شده اند چه کساني بوده اند؟ آقاي بهشتي معز مي نويسند:: «نسل آزادي آلبومي از تلفات انساني بيشمار دارد و صداهاي در گلو خشكيده و شايد به همين دليل است كه هم جذاب است و هم رعب انگيز و هماره اسطوره.» ـــ مگر تلفات را در آلبوم مي گذارند؟ آيا منظورشان «عکس» تلفات در آلبوم است؟ مگر از تلفات و صداهاي در گلوخشکيده عکس مي گيرند؟ «به همين دليل جذاب است.» ـــ به کدام دليل؟ به دليل اينکه در آلبوم است جذاب است؟ هم جذاب است هم رعب انگيز؟ و «هماره اسطوره»؟ چون در آلبوم عکس است اسطوره است؟ مگر آلبوم هاي عکس «هماره» اسطوره اند؟ آقاي بهشتي معز مي نويسند: «در ميان ما ايرانيان آنچه كه من آن را "نسل آزادي" مي نامم بطور عمده تاكنون در گرايشهاي چپ (اعم از سياسي يا ايدئولوژيك) لنگر انداخته است.» ـــ در «گرايش» لنگر انداخته است؟ آقاي بهشتي معز مي نويسند: «جامعه سِنّي اين مقوله بطور غالب از سي سال فراتر نمي رود و همه ويژگيهاي اين سنين از صداقت، شور، آرمان و سطح انديشي در آن جمع است.» ــ آيا دليل اينکه اين «نسل آزادي» است، اين است که زير سي سال دارد يا اينکه چون زير سي دارد نسل آزادي است؟ رابطهء «آزادي» و «سي ساله» بود در چيست؟ آيا کساني که سن شان از سي سال فراتر مي رود «صداقت، شور، آرمان و سطح انديشي» در آنها پيدا نمي شود؟ آقاي بهشتي معز مي نويسند: «نسل دوم نسل استقلال است، اين نسل سالخورده تر از نسل آزادي است، تجربه دارد و تلخ و شيرين روزگار را آزموده است، آرام تر است و فقط به استقلال مي انديشد.» بعد اضافه مي کنند که اين نسل آرام و با تجربه «ميل به استقلال، جوهري آزادي ستيز [را] در او مي جنباند و او تا جايي مي رود كه قاتل آزادي مي شود و همه چيز را فداي استقلال مي كند.» ـــ پس در عين اينکه آرام و باتجربه است، قاتل آزادي هم هست زيرا در او «جوهري آزادي» ستيز وجود دارد که «مي جنبد.» چطور يک جامعه شناس مي تواند «جوهر» يک نسل را تشخيص بدهد، از اينکه بالا يا پائين سي سال است؟ چرا «استقلال» با «آزادي» مباينت پيدا مي کند؟ آقاي بهشتي معز مي نويسند: «نسل اسلام بحث انگيز ترين و پردامنه ترين نسل از اين سه است.» ـــ منظور از پردامنه تر چيست، تعدادشان بيشتر است؟ آماري گرفته شده؟ آقاي بهشتي معز مي نويسند: نسل اسلام «چندان يكدستي ندارد و به سائقه گسترش طبقاتي از همه طيفي مي توان در آن جست، با اين همه في الجمله به دو بخش راديكال و اعتدالي قابل تقسيم است.» ـــ آيا تقسيم بندي راديکال و «اعتدالي» بر اساس «سائقهء گسترش طبقاتي» است؟ چرا در دونسل قبل صحبتي از «سائقهء گسترش طبقاتي» نبود وفقط سن و سال شان ملاک گرفته شد؟ اصلاً «سائقهء گسترش طبقاتي» چي هست؟ کمي پائين تر گفته مي شود: «اين نسل نسبت به دو نسل پيشين از ساختار و انسجام طبقاتي بهتري برخوردار است»!! آقاي بهشتي معز مي نويسند: «نسل اسلام آميزه اي از دو نسل پيشين است و طيف گسترده اي از آرمانها و باورهاي دست يافتني و يا آرماني در دستور كار اوست.» ـــ آيا منظور آقاي بهشتي معز اين است که آرمانها بر دو دسته اند آرمانهاي دست يافتني و آرمانهاي آرماني؟! آقاي بهشتي معز مي نويسند: نسل اسلام «با تاريخ ناآشنا نيست ولي آگاهي تاريخي پيوسته اي ندارد و شايد از همين روي (ضعف تاريخي) است كه چندان با زمانه همراه نيست، با اين وجود افقي جهان نگر دارد.» ـــ چرا توضيح داده نشده که تفاوت آگاهي «پيوسته» با آگاهي «ناپيوسته» (ضعف تاريخي) در چيست و چرا فقط آگاهي پيوسته مي تواند «با زمانه همراه» باشد؟ با کدام زمانه؟ زمانه اي که در آن هستيم؟ يعني نسل اسلام که از دو نسل قبلي پخته تر است در زمانهء حاضر زندگي نمي کند؟ و با وجود همهء اين ها «افقي جهان نگر دارد؟» آقاي بهشتي معز مي نويسند: «نسل اسلام آميزه اي از دو نسل پيشين است» بعد توضيح مي دهند: «اين نسل ... پايدارتر از نسل اول است ولي با نسل دوم گاه به هم مي رسند و گاه از هم مي گريزند.» آقاي بهشتي معز مي نويسند: نسل اسلام «پرتناقض است و مملو از تجربه هاي از هم گسيخته و پر هزينه كه نمي توان چون دانه هاي يك گردن بند آن را به نخ تاريخ كشيد.» ـــ آيا تعريف آقاي بهشتي معز از «تاريخ» آن است که فقط تجربه هاي غير از هم گسيخته و کم هزينه را مي توان مثل دانه هاي گردنبند به نخ آن کشيد اما ساير تجربه هاي تاريخي را نمي توان، و بايد آنها را خارج از تاريخ به حساب آورد؟ اين کدام مکتب تاريخي است؟ فرق تجربهء از هم گسيخته و تجربهء از هم نگسيخته توضيح داده نشده است. اقاي بهشتي معز مي نويسند: نسل اسلام «با ظاهري حكيم ولي دستپاچه است، سرمايه اي از بلاغت دارد و ميزان شناخت او بر مباني منطق ارسطويي استوار است.» ـــ آيا چون حکمت او ظاهري است دستپاچه است؟ «ميزان شناخت» بر مبناي منطق ارسطوئي؟ اگر اين ميزان بيشتر يا کمتر مي بود آنوقت چه منطقي مي داشت، افلاطوني؟ به چه دليل ارسطوئي است، چون سرمايه اي از بلاغت دارد، يا ظاهري حکيم اما «دست پاچه»؟ آقاي بهشتي معز در پايان نتيجه مي گيرند: «نسل سوم استعداد اين را دارد تا در صورت نزديكي به قدرت سياسي به آفت بقا نزديك شود و بنا بر اين در مقاطعي مي تواند به نسل دو بدل شده و يا جاي آن را بگيرد. برآمدن اين نسل و تصرف گفتمان نسل دوم، نسل سه را ناخودآگاه و به تعبير هگلي به "نيرنگي" تاريخي مي افكند و همين درافكندن، الزامات نسل دوم را بر او بار مي كند، ناگزير به منطق ديالكتيكي پيش گفته ميان دو نسل آزادي و استقلال در خواهد غلطيد و همين امر دوباره ظهور مجدد نسل آزادي را زمينه سازي خواهد كرد. ناگفته پيداست كه مرزهاي اين سه نسل گاه چنان در هم مي رود كه تميز آن جز در گذار زمان سهل و ممكن نيست.» ــــ اين جمله بلند بسيار «ديالکتيکي» است، چون مي گويد نسل سوم (اسلام) با تصرف گفتمان نسل دوم (استقلال) دوباره ظهور مجدد نسل اول (آزادي) را زمينه سازي خواهد کرد، زيرا نسل سوم به «آفت بقا» نزديک شده است؛ و همهء اين ها «ناگفته پيداست.» مي بخشيد از اتلاف وقت آقاي سردبير. /// با احترام ـ عبدی کلانتری |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
جناب آشوری از خود بیماری متن نوشتند، من نظر خودمو در مورد این می نویسم که چرا چنین متن هایی "کار" می کنند. چون ما فکر می کنیم که یکی از معیارهای متنی که عمیق باشد، دشوار فهمی آن است. البته نه همه متن های دشوار لزوما عمیقند و نه همه متن های عمیق ضرورتا باید دشوار نوشته شوند. این که به عمد مطلبی را دشوار بنویسند ممکن است یا به دلیل نوعی اسنوبیسم در زبان باشد یا نوعی پنهان کردن عمدی منطق ضعیف آن. نوع اول مورد نظر من نیست چون ممکن است متن های عمیق و دشوار در اینجا زیاد باشند.
-- خسرو احسنی قهرمان ، Feb 11, 2007اما در نوع دوم ، خواننده از دسته بندی ایده های موجود در متن و باز کردن رشته های کلمات و دوباره به هم بستنش ، برای هضم کردن و فهمیدن، مایوس می شود. ، چون کلاف سخن به عمد در هم پیچیده شده است و نخ کلاف پاره پاره است: بنابر این کلمه ها یا ترکیب های نامانوسی که می بیند ذهن او را سرگرم می کند و چون کلمه ها را نه از نوع عامیانه بلکه فاخر و به قول جناب آشوری سوپر پست مدرن تشخیص می دهد، مرعوب متن می شود و از این فرض که هر متن عمیقی لزوما باید دشوار نوشته شده باشد ، این که نتیجه ساده را می گیرد که:" کاستی از من بود که نفهمیدم." بنابر این نویسنده مس را به جای طلا فروخته و بد، این که خواننده حتی سکه تقلبی را نمی تواند خرج کند، اما اگر بتواند، آنگاه بیماری همه گیر می شود که بدتر است.
بگویم که به نظر من ساده نوشتن و ساده کردن متن های عمیق در جاهایی که ممکن باشد، مرهون کار شدید و ماهرانه ذهن نویسنده است و از این جهت که توان بیشتر نویسنده و پرداخت بیشتر متن را قبل از انتشار می طلبد، مرتبه بالاتری دارد.
من یکی از طرفداران نسبتا ارتدوکس نسل دوم هستم که اخیرا به نیرنگ تاریخ افتاده ام.
-- qolang ، Feb 12, 2007لطفا به من کمک کنید.
Ba salam,
Man az mashye jadidi keh Radio Zamaneh dar bakhshe Andisheh pish gerefteh mote'ajjeb hastam.
Andisheye zamaneh "Dokkane Panbeh zan"i nist, ta Aghaye Abdi Kalantari (keh az kalantari beh hallaji rooya avardeh) beh hajvo tannazi neveshteye digaran bepardazand.
Matne Agahye Behesti, matne ersali beh ZAMANEH nist va beh sefareshe zamaneh neveshteh nashodeh, sardabire andisheye zamaneh beh tashkhise dorost ya ghalate khod an ra az safheye shakhsie aghaye beheshti naghl kardeh and.
agar aghaye Abdi va Ashuri ba in matn, (dar mohtava va ya manteghe zabani) moshkel darand, mitavanand dar weblog ya websote khodeshan (nilgoon va jostar) naghdo, jarho, hatta hajv konand va pasokh betalaband.
Amma Zamaneh dar in vasat atashbiare ma'rekeh i shodeh keh joz kineh, hajvo ghadhe yekdigar dar an nist, va saranjame an ham beh porbarie blogestane Farsi komaki nemikonad.
Kash, sardabire mohtaram, beh sokhane aghaye Ashuri goosh nemikardand, va bahs ra dar haman hashieh negaah midashtand. Agar beh gofteye Aghaye Abdi Kalantari, in matlab chandan bimayeh ast keh naghde bar an hatta mayeye etlafe vaghte sardabire mohtaram ast, naghle an va az hashieh beh matn avardane an cheh dalili darad, va cheh soodi baraye khanandeye zamaneh darad?
Rasme bitarafi nah in ast, va goftane inkeh haghe pasokh-gooyi baraye aghaye Beheshti mahfooz ast, moshkeli ra hal nemikonad. Dar in vasat Zamaneh az aberooye khod baraye jaryani mayeh migozarad keh soodi baraye khod, va khanandegan va shenavandegan ash nadarad.
ba mehr, mahdi
-- mahdi ، Feb 14, 2007دوست عزيز .
من با سخن شما در بکار بردن يا تيتر قراردادن ان عبارت را تاحدی موافقم. چرای بکاربردن ان تيتر و عبارت را از نظر زبانی فقط از اقای عاشوری بايد بپرسيد.
حتی موافقم که کمنتی که نوشته شد از هر کس ميتوانست همانجا بماند و ارزشش را داشته باشد و با نياوردن ان روی صفحه ی اصلی از ارزش محتوی ان کاسته نميشود. اما اين در اختيار سر دبيرانجاست که کمنتی را حتی با پيشنهادی تشخيص داده شد چون مقاله ای متشر کند. بحث تيتر انرا فاکتور ميگيرم
ولی خب ميتوانيم اينطور نگاه کنيم که نقدی که ارزشمند بوده به همان تشخيص و ازادی در انتخاب مقاله اصلی در صفحه قرار داده شد. به نوعی انتخاب کمنتی برای قرار دادن روی صفحه اصلی اشکال ندارد. اين را چگونه ميبينيد؟
اما اينکه بعد نقد گشتن به ان اعتراض کنيم کمی عجيب ميايد.
گمان ميکنم ان نه انتخاب اقای کلانتری نبود و او مسوول سايت مذکور نيست. از سويی کمنت گذار يا منتقد از چگونگی اداره ی اين بخش بی اطلاع است و نميرود ببيند ايا نوشته با اجازه يا بی اجازه برداشته شده است. و اينکه اصلا شايد کپی رايت توسط اقای بهشتی حتی با ارايه منبع مجاز نبوده است. خواننده يا کمنت گذار اينها را نميداند. اين تصور من است. اما غيراين اصلا تصور نميکنم مديريت بخش مذکور متن رااينجا قرارداد تا نقد شود بلکه شايد به نوعی مستقيما ميتوانم بگويم به هچل افتادن ناخواسته بود حتی.
غيراين مقاله ی مذکور و همينطور بعد ان از اقای ميردامادی نه تحليلی بود و نه منتقدانه بلکه اسمان و ريسمان بافی و اصلا نه باتيتر انديشه ميخورد اثبات ان هم نقد روشن ان. شايد شما بايد در ابتدا از سواال کنيد چطور چنين مقالاتی سر از انجا در اورده اند؟ و با چه تدبيرو نگاهی. اينرا در کمنتی اشاره کرده ام. خب ميتوانند تيتر انديشه را بردارند بگذارند< گوناگون/
نميدانم شما اين ماجرا را از کجا ميدانيد ولی اگر صحت دارد خب اقای بهشتی ميتوانند خيلی راحت خود به اين کار اعتراض کنند اگر شخصی نزديک به ايشان هم انرا ميدانند. چرا غير مستقيم اينکار صورت ميگيرد و حق اعتراض ايشان در چاپ مقاله ربطی به پاسخگويی يا عدم پاسخگويی ايشان به نقد مذکورندارد و فکر ميکنم کاملا محترم است.
از سويی در نوشته ی شما نکته ای کاملا جداگانه به چشم ميخورد که بادلايل ديگر شما تضاد دارد . اينکه مطرح نموديد چرا اقای عبدی کلانتری اصلا ان کمنت را نوشته است اگر درونا نفی ميکند . ايا شما کلامی در نفی ايشان ديده ايد؟ اولا دوست عزيز معنی گذاردن کمنت هميشه تاييد نيست. و اگر نفی است ميتوان دلايل خود را انجا بگذاريم. و نفی خوب با ارايه ی دلايل صورت ميگيرد
اگر نگاهی به نوشته ی ايشان بيندازيد حتی هيچ برخورد يکطرفه يا راديکالی از سوی ايشان صورت نگرفته است . دقيقا با همين عبارت اغاز شده. چند پرسش. يعنی خواننده حال هر کس باشد انرا خوانده و در ذهنش اين پرسش ها مطرح شده و تضادهايی که نميتوانسته هضم کند انجا مطرح کرده است. اين حتی اگر ظاهر قضيه باشد باشد بايد گفت روشی کاملا عقلانيست يعنی دقيقا پرداختن به متن نوشته بدون انکه ادعايی را مطرح کنيم درست يا غلط است.
. يا اينکه اصلا شما ميگوييد اين نفی چنان از ابتدا بر باور ايشان استوار بوده که دليلی نداشت اصلا انرا مطرح کنند يا در قالبی بيان کنند. خب راستش اگربخواهيم اينطور نگاه کنيم بيان ايده های يکطرفه هميشه حالت غالبيت دارد. چه بيان ايده باشد چه نفی ان .
-- Alireza ، Feb 15, 2007اگر نوشته اقای عبدی کلانتری از چنين خصوصيتی برخورداراست چون نفس قضيه بدين گونه است يعنی نوشته ای را خواندده روی صفحه با چها چوب مشخص و ايده ای نو واز ديد نويسنده درست ديده است ( منظورم نوشته ی اقای بهشتی معز است) نفس ان چه فرقی با عمل نفی اقای عبدی کلانتری دارد ؟. يکی ايده ای را مطرح ميکند و از سوی خويش درست ميداند وديگری انرا نفی ميکند. چه تفاوتی است ؟ چرا بايد درست دانستن يک ايده هميشه قابل طرح باشد اما نفی ان نه ؟ شخص سووم خواننده من نوعی همانطور که از اقای عبدی دعوت نکرده نفی خود را بيان کند از اقای بهشتی هم نخواسته ايده ی خويش را مطرح کند.
موفق باشيد.
اميدوارم مخالف نباشيد من هم نظرم را نوشتم.
با سپاس
Dooste azize nadideh, Jenabe ALIREZA
ba salam, goman mikonam bakhshi az neveshteye pishin marboot beh commente man bood, man albatteh commente digari az shoma nadidam (dar matn gooya erja'i hast),
man ba naghde aghaye Kalantari moshkeli nadaram, an porsesh ha movajjah and, va har keh chizi nevesht, beh moghtazaye an gofteye Arabi Hadaf gharar migirad,
-- بدون نام ، Feb 15, 2007amma an porsesh ha va an gofteh haye Jenabe Ashuri, va ba'd kenayate Etlafe vaght, gharayene matnie ziadi hast keh farghe faareghe HAvj va Naghd ra moshakhas mikonad, vagarnah man ham dastam kootah