تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

ديالکتيک سه نسل

رضا بهشتی معز

اين نوشته تاريخ مشخصی را نشانه نرفته است و چون سخن از يك نسل است مصداق معينی ندارد، يك طرح و برآيندی شخصی از سه نسل حاضر در تحولات سياسی چند دهه اخير عمر ميهن ماست(مشابه آن در جهان فراوان است)، طرح است چرا كه می توان هنوز بر آن افزود.

ما در چارچوب قلمرو ملی و اقليمی خود سه نسل تشنه آزادی، كشته استقلال و فدایی اسلام داريم و هر يك از اين سه نسل ويژگيهای تاريخی خود را دارد و در هر يك از مقاطع كشور ما ظهور و بروز داشته است. آزادی، استقلال و اسلام وجه فارق اين سه نسل از هم است و گرنه اشتراكات آنها كم نيست و گاه هر سه آنها در مواردی جمع شده است.

انقلاب اسلامی تلاشی برای جمع ميان اين سه بوده كه در نوع خود بديع ولي به گمان بسياری تاكنون طرفداران ارتدكس اين هر سه گرايش را چندان كه بايد راضی نكرده است.

نسل اول: در ميان ما ايرانيان آنچه كه من آن را "نسل آزادی" مي نامم بطور عمده تاكنون در گرايشهای چپ (اعم از سياسی يا ايدئولوژيك) لنگر انداخته است. آزادی مشكل اول اين طايفه است و هيچ چيز به اندازه اين گوهر كم ياب، پر هزينه و نامتعين برای آنان در اين كشور حياتی نيست. جامعه سِنّی اين مقوله بطور غالب از سی سال فراتر نمی رود و همه ويژگيهای اين سنين از صداقت، شور، آرمان و سطح انديشی در آن جمع است. خواست های اين طبقه با سه عنصر "زود" و "زياد" و "زُبده" قابل شناسايی است، هزينه های آنان بسيار است و دستاورد آنان اندك يا كم دوام.

نسل آزادی بطور معمول بر تعريفی استوار از اين مفهوم و قالب نظری پالوده آن نايستاده است. اين نسل چندان تاريخ نمی داند، تصوير آرمانشهر و حماسی، ديناميسم حركت آن است و راه برون رفت از آن تنها درگذران عمر میسر است. نسل آزادی البومی از تلفات انسانی بيشمار دارد و صداهای در گلو خشكيده و شايد به همين دليل است كه هم جذاب است و هم رعب انگيز و هماره اسطوره.

نسل دوم نسل استقلال است، اين نسل سالخورده تر از نسل آزادی است، تجربه دارد و تلخ و شيرين روزگار را آزموده است، آرام تر است و فقط به استقلال می انديشد، آزادی در نظر او سرابی بيش نيست كه به هلهله و همهه ای گُر مي گيرد و با هزينه ها و واقعيت های سنگين اجتماع خاموشی می پذيرد. آزادی از نظر اين گروه مهلكه است و يا بقول حكما مقول به تشكيك است، آدم پخته خود را درگير آزادی نمی كند. به علاوه آزادی برای او معنايی متفاوت از نسل اول (آزادی) يافته است و بيش از انكه معنايی بيرونی بگيرد رنگ درونی به خود گرفته است، آزادی يعنی حريت جان، عزت نفس، پايداری قدر و آسايش روح.

از ديگر سو ميل به استقلال، جوهری آزادی ستيز در او مي جنباند و او تا جايي مي رود كه قاتل آزادی مي شود و همه چيز را فدای استقلال مي كند. مفهوم استقلال از نظر او هميشه مرادف با تماميت متعينی نيست كه خرد مختار بر آن حاكم است و او در ميانه طيفی از مفاهيم كهتر و مهتر و اولويت هاي درجه يك تا چند سرگردان است و گاه نادانسته به نقيض مراد خود چسبيده و رسيده است. تجربه نشان مي دهد كه نسل استقلال نسبت به نسل اول دماغی استبدادی دارد و گاه برای حفظ استقلال از فدای برخی مهمات خويش نيز ابايی ندارد كه گاه اين خود استقلال بر باد ده است. عناصر ملی گرايانه و وطن دوستانه در اين نسل بيش از دو نسل ديگر ظهور دارد و واژه "دشمن" در گفتمان اين نسل بارز و استناد به تاريخ عاری از استقلال در شيوه احتجاج اين نسل برجسته است.

بطور كل بايد گفت كه نسل استقلال بيشتر نسل ماضی است تا نسل حاضر و چون تجربه گذشته پيش روی اوست و احتياط پيشه است خطر پذيری ناانديشيده نيز كمتر دارد. محصول عمل سياسی نسل استقلال گرچه به دلالتی همان استقلال است ولي الزاما به دستاوردی همگن، سازواره و متناسب ختم نمي شود. نسل استقلال نسل محاسبه است و بطور معمول جانشين نسل آزادی (و نه ميراث دار آن) است. اشتباه در محاسبه و جابجايی اولويت های عملی و نظری اين نسل، باز دوباره راه را بر حضور نسل اول خواهد گشود اين جدال ديالكتيكی همچنان دوام می يابد.

نسل اسلام بحث انگيز ترين و پردامنه ترين نسل از اين سه است. چندان يكدستی ندارد و به سائقه گسترش طبقاتی از همه طيفی می توان در آن جست، با اين همه فی الجمله به دو بخش راديكال و اعتدالی قابل تقسيم است. نسل اسلام آميزه ای از دو نسل پيشين است و طيف گسترده ای از آرمانها و باورهای دست يافتنی و يا آرمانی در دستور كار اوست. با تاريخ ناآشنا نيست ولی آگاهی تاريخی پيوسته ای ندارد و شايد از همين روی (ضعف تاريخی) است كه چندان با زمانه همراه نيست، با این وجود افقی جهان نگر دارد. از دو نسل پيشين قدرت انعطاف بيشتری دارد و می توان از راديكالی ترين نوع عمل سياسی تا محافظ كارانه ترين آن را در اردوگاه آن جست و از همين روی پرتناقض است و مملو از تجربه های از هم گسيخته و پر هزينه كه نمی توان چون دانه های يك گردن بند آن را به نخ تاريخ كشيد.

اين نسل به علت قدرت انعطاف پايدارتر از نسل اول است ولی با نسل دوم گاه به هم می رسند و گاه از هم مي گريزند، نقطه گريز، باور ايدئولوژيك است. ناپايداری نسل اسلام نسبت به نسل استقلال ناشی از سردرگمی بر سر تشخيص اولويت هاست و گاه چنان در گير جزم های عقيدتی مي شود كه همه چيز حتی جان را نيز بر سر آن می گذارد (يا می رود)، از اين رو و بر سر عقيده صادق تر از نسل پيشين است و از قضا درست از همين روی در عمل سياسی چندان قابل اتكا و دوام نيست!

اساسا مشكل اين نسل تشخيص و تاويل است و با همين رويكرد نسبت مناسبی ميان استقلال و ازادی نمي تواند برقرار كند. مشكل زود - زياد و زُبده نسل اول را اين نسل نيز به كمال داراست، با ظاهری حكيم ولی دستپاچه است، سرمايه ای از بلاغت دارد و ميزان شناخت او بر مبانی منطق ارسطويی استوار است. در داعيه هدايت دو نسل پيشين چالاك ولي در درون خود بشدت دچار تفرقه و ناهمگونی است، سكانی پر تلاطم دارد و چون چنين است نمي تواند بر سر عمل سياسی با ديگران اجماع كند. پايداری را در ايفای تكليف مي بيند ولي همان تكليف را بر سر هزار تفسير مي نهد.

نسل اسلام سرمايه ای بزرگ از مفاهيم عرفی دارد ولي با تاويل غلط و يا نابجا از شريعت خود را در حصار تنگی محصور ساخته كه اجازه بهره مندی از اين سرمايه بزرگ مفاهيم عرفی را به او نمی دهد. اين نسل استاد ضرب مفاهيم عرفی در مفاهيم قدسی است. پايداری يا ثبات در اين نسل معنايی جز آنچه در مباحث استراتژيك فهم مي شود دارد از همين روی نمي توان نظريه سياسی به روز و منسجمی از دل عمل سياسی اين نسل بيرون كشيد. اين نسل نسبت به دو نسل پيشين از ساختار و انسجام طبقاتی بهتری برخوردار است، قاعده طبقات اجتماعی آن بسيار گسترده تر از دو نسل اولين است و با وجود يك هيرآرشی سازمانی نه چندان منظم، تئوری نخبگی "پاره تو" را می توان در لايه های آن جستجو كرد.

نسل سوم استعداد اين را دارد تا در صورت نزديكی به قدرت سياسی به آفت بقا نزديك شود و بنا بر اين در مقاطعی می تواند به نسل دو بدل شده و يا جای آن را بگيرد. برآمدن اين نسل و تصرف گفتمان نسل دوم، نسل سه را ناخودآگاه و به تعبير هگلی به "نيرنگی" تاريخی مي افكند و همين درافكندن، الزامات نسل دوم را بر او بار می كند، ناگزير به منطق ديالكتيكی پيش گفته ميان دو نسل آزادی و استقلال در خواهد غلطيد و همين امر دوباره ظهور مجدد نسل آزادی را زمينه سازی خواهد كرد. ناگفته پيداست كه مرزهای اين سه نسل گاه چنان در هم مي رود كه تميز آن جز در گذار زمان سهل و ممكن نيست.

ختم كلام آنكه انقلاب اسلامی ما با داعيه جمع اين سه نسل و سه طايفه بر آن بوده تا تركيبی متعادل فراهم كند، ميزان توفيق را تاريخ بايد داوری كند.

برگرفته از: وبلاگ رضا بهشتی معز

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

چند پرسش:

در ابتداي مطلب آمده: «اين نوشته تاريخ مشخصي را نشانه نرفته است و چون سخن از يك نسل است مصداق معيني ندارد.» ـــ اما در متن سخن از سه نسل است نه يک نسل! بلافاصله گفته مي شود که صحبت از «چند دههء اخير» است. پس اين نوشته تاريخ مشخصي را «نشانه رفته است.»

آقاي بهشتي معز مي نويسند: «ما در چارچوب قلمرو ملي و اقليمي خود سه نسل تشنه آزادي، كشته استقلال و فدايي اسلام داريم.» ـــ آيا منظور اين است که دو نسل آخر «کشته» و «فدائي» دادند اما نسل آزادي فقط «تشنه» بود؟ فرق خود قلمرو با «چارچوب» قلمرو در چيست؟

آقاي بهشتي معز مي نويسند: «هر يك از اين سه نسل ويژگيهاي تاريخي خود را دارد و در هر يك از مقاطع كشور ما ظهور و بروز داشته است.» ـــ «مقاطع کشور» کجاست، مکان است يا زمان است؟ هريک از «کدام» مقاطع، اول مقاطع را نشان دهيد بعد هريک از آن مقاطع را تفکيک کنيد!

آقاي بهشتي معز مي نويسند: «آزادي، استقلال و اسلام وجه فارق اين سه نسل از هم است و گرنه اشتراكات آنها كم نيست و گاه هر سه آنها در مواردي جمع شده است.» ــ هرسهء کدام ها در مواردي جمع شده است؟ آيا منظور آن است که در سه نسل گاه هرسه عامل «آزادي، استقلال و اسلام» در مواردي جمع شده است؟ يعني «آزادي، استقلال و اسلام» هم «وجه فارق» سه نسل است و هم در هريک يکجا جمع شده است؟!

آقاي بهشتي معز مي نويسند: «انقلاب اسلامي تلاشي براي جمع ميان اين سه بوده كه در نوع خود بديع ولي به گمان بسياري تاكنون طرفداران ارتدكس اين هر سه گرايش را چندان كه بايد راضي نكرده است.» ـــ «بسياري» چه کساني هستند، کجا نظر داده اند؟ طرفداران «غير ارتدکس» که راضي شده اند چه کساني بوده اند؟

آقاي بهشتي معز مي نويسند:: «نسل آزادي آلبومي از تلفات انساني بيشمار دارد و صداهاي در گلو خشكيده و شايد به همين دليل است كه هم جذاب است و هم رعب انگيز و هماره اسطوره.» ـــ مگر تلفات را در آلبوم مي گذارند؟ آيا منظورشان «عکس» تلفات در آلبوم است؟ مگر از تلفات و صداهاي در گلوخشکيده عکس مي گيرند؟ «به همين دليل جذاب است.» ـــ به کدام دليل؟ به دليل اينکه در آلبوم است جذاب است؟ هم جذاب است هم رعب انگيز؟ و «هماره اسطوره»؟ چون در آلبوم عکس است اسطوره است؟ مگر آلبوم هاي عکس «هماره» اسطوره اند؟

آقاي بهشتي معز مي نويسند: «در ميان ما ايرانيان آنچه كه من آن را "نسل آزادي" مي نامم بطور عمده تاكنون در گرايشهاي چپ (اعم از سياسي يا ايدئولوژيك) لنگر انداخته است.» ـــ در «گرايش» لنگر انداخته است؟

آقاي بهشتي معز مي نويسند: «جامعه سِنّي اين مقوله بطور غالب از سي سال فراتر نمي رود و همه ويژگيهاي اين سنين از صداقت، شور، آرمان و سطح انديشي در آن جمع است.» ــ آيا دليل اينکه اين «نسل آزادي» است، اين است که زير سي سال دارد يا اينکه چون زير سي دارد نسل آزادي است؟ رابطهء «آزادي» و «سي ساله» بود در چيست؟ آيا کساني که سن شان از سي سال فراتر مي رود «صداقت، شور، آرمان و سطح انديشي» در آنها پيدا نمي شود؟

آقاي بهشتي معز مي نويسند: «نسل دوم نسل استقلال است، اين نسل سالخورده تر از نسل آزادي است، تجربه دارد و تلخ و شيرين روزگار را آزموده است، آرام تر است و فقط به استقلال مي انديشد.» بعد اضافه مي کنند که اين نسل آرام و با تجربه «ميل به استقلال، جوهري آزادي ستيز [را] در او مي جنباند و او تا جايي مي رود كه قاتل آزادي مي شود و همه چيز را فداي استقلال مي كند.» ـــ پس در عين اينکه آرام و باتجربه است، قاتل آزادي هم هست زيرا در او «جوهري آزادي» ستيز وجود دارد که «مي جنبد.» چطور يک جامعه شناس مي تواند «جوهر» يک نسل را تشخيص بدهد، از اينکه بالا يا پائين سي سال است؟ چرا «استقلال» با «آزادي» مباينت پيدا مي کند؟

آقاي بهشتي معز مي نويسند: «نسل اسلام بحث انگيز ترين و پردامنه ترين نسل از اين سه است.» ـــ منظور از پردامنه تر چيست، تعدادشان بيشتر است؟ آماري گرفته شده؟

آقاي بهشتي معز مي نويسند: نسل اسلام «چندان يكدستي ندارد و به سائقه گسترش طبقاتي از همه طيفي مي توان در آن جست، با اين همه في الجمله به دو بخش راديكال و اعتدالي قابل تقسيم است.» ـــ آيا تقسيم بندي راديکال و «اعتدالي» بر اساس «سائقهء گسترش طبقاتي» است؟ چرا در دونسل قبل صحبتي از «سائقهء گسترش طبقاتي» نبود وفقط سن و سال شان ملاک گرفته شد؟ اصلاً «سائقهء گسترش طبقاتي» چي هست؟ کمي پائين تر گفته مي شود: «اين نسل نسبت به دو نسل پيشين از ساختار و انسجام طبقاتي بهتري برخوردار است»!!

آقاي بهشتي معز مي نويسند: «نسل اسلام آميزه اي از دو نسل پيشين است و طيف گسترده اي از آرمانها و باورهاي دست يافتني و يا آرماني در دستور كار اوست.» ـــ آيا منظور آقاي بهشتي معز اين است که آرمانها بر دو دسته اند آرمانهاي دست يافتني و آرمانهاي آرماني؟!

آقاي بهشتي معز مي نويسند: نسل اسلام «با تاريخ ناآشنا نيست ولي آگاهي تاريخي پيوسته اي ندارد و شايد از همين روي (ضعف تاريخي) است كه چندان با زمانه همراه نيست، با اين وجود افقي جهان نگر دارد.» ـــ چرا توضيح داده نشده که تفاوت آگاهي «پيوسته» با آگاهي «ناپيوسته» (ضعف تاريخي) در چيست و چرا فقط آگاهي پيوسته مي تواند «با زمانه همراه» باشد؟ با کدام زمانه؟ زمانه اي که در آن هستيم؟ يعني نسل اسلام که از دو نسل قبلي پخته تر است در زمانهء حاضر زندگي نمي کند؟ و با وجود همهء اين ها «افقي جهان نگر دارد؟»

آقاي بهشتي معز مي نويسند: «نسل اسلام آميزه اي از دو نسل پيشين است» بعد توضيح مي دهند: «اين نسل ... پايدارتر از نسل اول است ولي با نسل دوم گاه به هم مي رسند و گاه از هم مي گريزند.»

آقاي بهشتي معز مي نويسند: نسل اسلام «پرتناقض است و مملو از تجربه هاي از هم گسيخته و پر هزينه كه نمي توان چون دانه هاي يك گردن بند آن را به نخ تاريخ كشيد.» ـــ آيا تعريف آقاي بهشتي معز از «تاريخ» آن است که فقط تجربه هاي غير از هم گسيخته و کم هزينه را مي توان مثل دانه هاي گردنبند به نخ آن کشيد اما ساير تجربه هاي تاريخي را نمي توان، و بايد آنها را خارج از تاريخ به حساب آورد؟ اين کدام مکتب تاريخي است؟ فرق تجربهء از هم گسيخته و تجربهء از هم نگسيخته توضيح داده نشده است.

اقاي بهشتي معز مي نويسند: نسل اسلام «با ظاهري حكيم ولي دستپاچه است، سرمايه اي از بلاغت دارد و ميزان شناخت او بر مباني منطق ارسطويي استوار است.» ـــ آيا چون حکمت او ظاهري است دستپاچه است؟ «ميزان شناخت» بر مبناي منطق ارسطوئي؟ اگر اين ميزان بيشتر يا کمتر مي بود آنوقت چه منطقي مي داشت، افلاطوني؟ به چه دليل ارسطوئي است، چون سرمايه اي از بلاغت دارد، يا ظاهري حکيم اما «دست پاچه»؟

آقاي بهشتي معز در پايان نتيجه مي گيرند: «نسل سوم استعداد اين را دارد تا در صورت نزديكي به قدرت سياسي به آفت بقا نزديك شود و بنا بر اين در مقاطعي مي تواند به نسل دو بدل شده و يا جاي آن را بگيرد. برآمدن اين نسل و تصرف گفتمان نسل دوم، نسل سه را ناخودآگاه و به تعبير هگلي به "نيرنگي" تاريخي مي افكند و همين درافكندن، الزامات نسل دوم را بر او بار مي كند، ناگزير به منطق ديالكتيكي پيش گفته ميان دو نسل آزادي و استقلال در خواهد غلطيد و همين امر دوباره ظهور مجدد نسل آزادي را زمينه سازي خواهد كرد. ناگفته پيداست كه مرزهاي اين سه نسل گاه چنان در هم مي رود كه تميز آن جز در گذار زمان سهل و ممكن نيست.» ــــ اين جمله بلند بسيار «ديالکتيکي» است، چون مي گويد نسل سوم (اسلام) با تصرف گفتمان نسل دوم (استقلال) دوباره ظهور مجدد نسل اول (آزادي) را زمينه سازي خواهد کرد، زيرا نسل سوم به «آفت بقا» نزديک شده است؛ و همهء اين ها «ناگفته پيداست.»

مي بخشيد از اتلاف وقت آقاي سردبير. /// با احترام ـ عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Feb 11, 2007

این مقاله نمونه ی بسیار گویایی ست از آنچه من در مورد بیماریِ "منطقِ متن" در مقاله ی "چند پیشنهاد برای بهبودِ نثر فارسی"-- در سایت رادیو زمانه-- اشاره کرده بودم، اما به آن نپرداخته بودم. دست عبدی درد نکند که آن را به خوبی "حلاجی" کرده و پنبه ی آن را زده است. در مقالات "فلسفی" و "نقد ادبی" و مقولاتِ دیگر، به ویژه از نوعِ سوپرپست مدرن، بی سر- و- ته نویسی هذیان گونه فراوان است. خلاصه، در جوارِ ادبیات فارسی دری ادبیاتِ فارسی دری -وری هم هیچ کم نداریم و باید حواس مان جمع باشد که کلاه سرمان نرود! خوب بود مطلب عبدی را جداگانه نشر می کردید نه به صورتِ کامنت.

-- داریوش آشوری ، Feb 11, 2007

متن عجيبی است. کار عجيبی از زمانه است و کار عجيب‌تر کامنت‌های عبدی کلانتری و داريوش آشوری است! چرا عجيب است؟ به اين دليل که عبدی که خود در اين زمينه بسيار تردامن‌تر است و «منطقِ متن»‌اش - متن‌هايی که خودش برای همين زمانه می‌نويسد - بسا آشفته‌تر از اين‌هاست.

منِ خواننده، البته متن بهشتی معز را در مقام ارايه‌ی يک تحليل می‌خوانم و مقصود و منظورش به قدر کافی برای من روشن است. آقای آشوری هم که اين اندازه از «منطقِ متن» حرف زده‌اند، البته حق بسياری به گردنِ زبان فارسی دارند، ولی حافظه‌ی منِ خواننده‌ی فارسی زبان آن قدر ياری می‌کند که بگويد می‌توان به همان نقدی که آقای آشوری بر فرديد نوشت، ايرادهای مشابهی گرفت و خودِ او را نيز متهم به آشفتگی زبان و منطقی کرد.

کارِ بسيار ناسزاوار و نادرستی بود اين کار زمانه. نقل مطلب يک وبلاگ و آوار شدن بر سرِ يک نويسنده آن هم نه در وبلاگِ خودش بلکه در سايت زمانه. و بعد يکی مثل عبدی کلانتری ايرادهايی بنی‌اسرايیلی و ملانقطی بگيرد و استاد آشوری هم چيزی بنويسد که در شأن او نيست. آشوری اگر می‌خواهد آشفتگی زبانی و منطقی را نقد کند، چرا بعضی از نوشته‌های خودِ عبدی را نقد نمی‌کند؟ سابقه‌ی دوستی و رفاقت است در نيلگون؟ آشوری چرا نوشته‌های داريوش ملکوت و مهدی جامی را به صلابه نمی‌کشد؟ آشوری چرا خلل نوشته‌های عاطفی و احساسی خود را نمی‌بيند؟

گمان می‌کنم يک عذرخواهی کوچک به نویسنده بدهکاريد - البته اگر اصولاً قايل به اين هستيد که عقلاً و منطقاً و شرعاً و اخلاقاً می‌شود و بايد از کسی ولو بسيار مختصر عذرخواهی کرد! البته می‌توان کار مشابهی را در سايتی ديگر با مثلاً مهدی جامی، عبدی کلانتری و داريوش آشوری کرد. آن وقت بايد نشست و واکنش دوستان را ديد. دوستان بزرگوار! آنچه بر خود نمی‌پسنديد، بر ديگری هم روا مداريد. سياست شفافيت زمانه را بهانه‌ای نگيريد برای خوار و خفيف کردنِ ديگران. بگذاريد آنها که گوشه نشين هستند، در همان گوشه‌نشينی‌شان بمانند و چنين اسباب رنجش نشويد که گمان ببرند زمانه بلندگويی است برای استهزای عده‌ای و ستايش از عده‌ای ديگر. من هنوز به جد معتقدم سردبير زمانه بايد پاره‌ای از اصول را خيلی جدی و بی ملاحظه و سخت‌گيرانه و بيرحمانه رعايت کند. آشوری صراحتاً می‌گويد نویسنده «دری-وری» نوشته است. آقای سردبير؟ آقای آشوری؟ آقای جامی؟ از شماها بسيار بسيار بعيد بود. بعضی وقت‌ها آدم را شديداً دلسرد می‌کنيد.
-------------------------------------
زمانه مسئول نظرات ديگران نيست و انعکاس نوشته آقای بهشتی معز هم برای حمله به ايشان نبوده است. زمانه هر گاه که ممکن شود مطلبهای جدی از وبلاگها را نقل می کند اما نمی تواند مانع از نقد آنها از سوی ديگران شود. ضمن آنکه حق نقد متقابل برای نويسنده محفوظ است. بيش از اين زمانه در رد و بدل شدن مطالب و نقدها دخالتی ندارد. تمام کامنت ها نيز بدون استثنا منتشر می شود مگر حاوی ناسزا و نفرت پراکنی باشد. - سردبير

-- سياوش س ، Feb 14, 2007

وقتی متن اقای بهشتی معز را تا اخر خواندم تيتر ايشان دوباره مورد توجه ام قرار گرفت.<
مردم در حسرت فهم !درست.!!.. منظور ايشان از فهم درست نوشته ی ديالکتيک سه نسل چه بوده است؟
متنی که تاملی بر شعار رايج بوده است انرا بصورت ايده ای بيان کرده است و دلايل ايشان کلمات و جملات درون متن ايشان است. در پی ان . متن ديالکتيک سه نسل را چگونه بايد خواند؟ چگونه بايد فهميد و چگونه پرسش کرد؟ يا فقط بايد با گذشتن از کلمات و جملات پله به پله ايده ی تاکيد اميز ايشان را پذيرفت؟
شايد پاسخ به سه پرسش بالا بتوان به فهمی درست! رسيد که در حسرت نمانند.
عليرضا

-- Alireza ، Feb 16, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)