اندیشه انتقادی، برنامه ۱۷
تعینناپذیری فرهنگ
محمدرضا نیکفر
برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.
گفتارهايی برای مخاطبان زمانه:
از هیچ فرهنگی نمیتوان تصویری جامع داشت، زیرا تصویر جامع جمع تصویرهای نقشبسته در ذهن آحاد آن جمعیتی است که در آن زیسته یا به نوعی با آن برخورد داشتهاند. در بهترین حالت تنها میشود در برشمردن جنبههای مهمی از هستی کنونی و تاریخی یک فرهنگ موفق بود. برای تفکیک مهم از غیر مهم میتوان این معیار عینی را قرار داد که هر آن چیزی را برخوردار از صفت مهم دانست که توضیح دهندهی پندار و رفتار گروههای بزرگتری باشد و واکنش جمعیت را در برشگاههای زمانی سرنوشتساز بهتر توضیح دهد. جمع کردن آنچه مهم پنداشته میشود در ساختاری از جملهها با پیوند معنایی و منطقی مستحکم نیز، اگر امکانپذیر نباشد، دست کم میتوان گفت که بسیار مشکل است. مشکل بویژه آنگاه برطرفنشدنی مینماید، که بخواهیم در یک نفس هم رذایل و هم فضایل یک فرهنگ را بیان کنیم.
اصل عدم قطعیت
در فیزیک کوانتم قاعدهای وجود دارد که ورنر هایزنبرگ آن را تقریر کرده و به قاعدهی عدم قطعیت شهرت دارد. بر مبنای آن نمیتوان همهنگام جا و سرعت یک ذرهی بنیادی را با دقتی دلخواه تعیین کرد. دقت در تعیین مختصات مکانی یک الکترون به عدم دقت در تعیین رانشگری آن میانجامد و برعکس. در مورد فرهنگ با آمیزهای از جدیت و طنز میتوانیم اصلی را به این صورت تقریر کنیم: قطعیت در توصیف رذایل یک فرهنگ به غفلت از فضایل آن میانجامد و برعکس. نمیتوان هر دو را با دقتی همسان توصیف کرد.
کلاً فرهنگ را نمیتوان در پدیداریهای خاصش به نحوی مکفی متعین کرد. مثلا نمیتوان تعریفی از فرهنگ ایرانی عرضه کرد که همهی جلوههای این فرهنگ را بپوشاند. از این نظر میتوان گفت که هیچ فرد، کتاب، آموزه و آیینی نمایندهی تمام وکمال یک فرهنگ نیست.
عادی بودن کانون فرهنگ
فرهنگ، هرگاه بهعنوانِ فرهنگی خاص متعین میشود، به صورتی نامتعین درمیآید، یعنی نمیتوان با قطعیت مرزهای آن را تعیین کرد و پدیداری از آن را، که ممکن است آیینی، شخصیتی یا شخصیتهایی باشد، نشسته در کانون آن تلقی کرد. به صورتی نامتعین درمیآید، چون اگر چیزی را در آن برجسته کنیم، این برجسته کردن میان آن چیز و اطرافش فاصله ایجاد میکند، اما کانون بنابر تعریف نقطهای است که دیگر نقطهها در مجموع نزدیکترین فاصله را با آن دارند. بر این قرار اگر فرهنگی کانونی داشته باشد، آن کانون چیزی عادی است، چیزی است که چندان جلب نظر نمیکند، چیزی است که تعین خاصی ندارد.
کانون یک فرهنگ هیچ چیز عجیب و غریب و هیجانانگیزی نیست. اصل و قاعده همان چیزی است که نادیده میماند؛ نادیده میماند، چون عادی است. چیزی که عادی باشد و جلب نظر نکند، چیزی آشناست، چیزی است که ما آن را از فرهنگ خودمان نیز میشناسیم. اگر چنین باشد، بایستی بتوانیم مدعی شویم که آنچه رکن اصلی فرهنگهای بشری را میسازد، در همهی فرهنگها همسنخ و همجنس است.
تعیّن از راه مقایسه
هِرودوت را پدر تاریخ میگویند به خاطر تاریخهایش که ۹ کتاب اند و در آنها در بارهی تاریخ یونان و ایران و مصر گزارش شده است. در کتاب دوم در قضاوتی دربارهی مصریان میگوید، هر چه یونانیان میکنند، آنان چه بسا عکسش را میکنند. او مثالهایی نیز میآورد در مورد رابطهی زن و مرد، آرایش، بهداشت، دستگاه دینی و همانندهای آنها. هرودوت فقط مورخ نیست، جهانگرد مردمشناس نیز هست. هر جهانگردی تجربهی او را تکرار میکند که تجربهی مقایسه است. در موطن فرهنگی خویش نیز که سفر میکنیم، مدام دست به مقایسه میزنیم: تهرانیها این گونهاند شیرازیها آن گونه، در تبریز چنین میکنند، در بوشهر چنان. تعین به مقایسه برمیگردد. در مقایسه است که تهرانی تهرانی میشود، تبریزی تبریزی و پاریسی پاریسی. مقایسه بر یک شناخت پیشین از مقایسهپذیری متکی است. با این شناخت پیشین هر فرهنگی چونان شبکهای از نشانهها درک میشود. نشانه نشان میدهد و با نشان دادن از خود درمیگذرد. به چیزی میرسد که آن نیز خود نشانه است. بر این گونه است که شبکه ساخته میشود. بهعنوانِ بیگانه نیز درون شبکه قرار میگیریم و چون پا در درون آن میگذاریم، تعجب میکنیم از نشانههایی که به گونهای دیگر نشان میدهند و یا به گونهای دیگر نشان میشوند. تعینی که با نگاه حاصل میشود، تعینی موضعی است، تعینی از یک موضع خاص است. آنچه نمیفهمیم، در هالهای از چیزهایی است که میفهمیمشان، وگرنه اصولا نمیتوانستیم، آن را به عنوان چیزی که نمیفهمیم، مشخص کنیم.
|
نظرهای خوانندگان
آقای نیکفر من همواره نوشتههای شما را دنبال کردهام و میکنم و بدون هیچ انتقادی(!!!) دربست اندیشههای شما را قبول دارم. اما انتقادی دارم به برنامه اندیشه زمانه در رادیو زمانه. انتقاد من متوجه اجرای شماست. به نظر من شما قلم به دست توانایی هستید اما میکروفن ظاهرا برای شما جدید است. تمام برنامهها یک سویه است شما نصیحت میکنید که نصیحت کردن خوب نیست و ما گوش میکنیم و به عبارت دیگر فرم تراکنشی با شنونده ندارد که او را جذب کند یعنی شنونده در بحث شما شریک نیست و هیچ مالکیتی بر آن ندارد. اجرای شما من را به یاد کلاسهای انشاء دورهی دبیرستان میاندازد که گوش همه در خارج از کلاس بود و همه منتظر شنیدن زنگ تفریح بودند در مورد برنامه شما هم چشم من به مدیا پلیر است که ببینم چه وقت برنامه شما تمام میشود چون با شما رودربایستی دارم و باید تا انتها گوش کنم. نحوه تکلم شما به قدری خسته کننده است که برای من دنبال کردن بحث را بسیار دشوار میکند. سخن گفتن شما فاقد احساس است من به انتقال انرژی و این قبیل چیزهای لوس متافیزیک اعتقاد ندارم ولی معتقدم هنگامی که شما از مطلبِ خود به هیجان بیایید خصوصیات فیزیکی صدای شما مثل فرکانس صوت شما و خصوصیات دیگر از قبیل تون و یا آهنگ صوت شما تغییر میکند و شنونده این هیجان را از طریق همین تغییر در خصوصیات دریافت میکند. در انتها چون ایرانی هستیم باید اضافه کنم امیدوارم از انتقاد صریح من نرنجیده باشید من همچنان برنامه شما را مشتاقانه دنبال میکنم اما ترجیح میدهم آن را بخوانم تا بشنوم.
-- رضا ، Oct 26, 2006برای بنده این درس گفتارها تا کنون بسیار آموزنده بوده اند اما گاهی خیال میکنم که موضوع بحث از آنچه در آغاز بر آن بنا بوده، یعنی تفکر انتقادی، دور می شود. باری این تصور به حتم از قامت ناساز بی اندام ذهن بنده سرچشمه می گیرد. در تفکر انتقادی گاهی مبحث ابهام و ایهام کلمات و عبارات بررسی می شود تا ذهن نقاد را از کژتابیهای زبان و همچنین ذهن هشدار دهند. آیا ورود جناب نیکفر به کاویدن مفاهیمی چون فرهنگ همین منظور را دنبال می کند؟
-- سمیرمی ، Oct 30, 2006جنابِ نیکفر عزیز!
-- مخلوق Creature ، Oct 31, 2006با عرض سلام!
کل مباحثِ شما را در بخش اندیشه ی رادیو زمانه مطالعه کردم و همچون سایر مقاله هایتان در سایتِ نیلگون و پیش از آن در نشریه ی وزین ِ "نگاهِ نو" از آن بسیار بهره بردم!
در موردِ مقاله ی "مجمع الجزایر لیوتار" و زیر مجموعه ی "انتقاد از مفهوم بسته ی فرهنگ" چیزی در ذهن ام نجوا می کند که برایتان می نویسم:
بنظرم می آید ماجرایِ داد و ستدِ فرهنگی میانِ فرهنگ های اقوام و ملل مختلف نمی تواند چندان شاهدی بر خلافِ ادعایِ "نسبیتِ فرهنگی" باشد.
مدعی چنین نسبیت ای خواهد گفت این فرهنگ های ناخالص با تمام تاثیر و تاثرهایی که بر یکدیگر داشته اند و دارند، هر یک جهان و زبان ای خاص خود دارند به کل متفاوت از دیگری.
این زبانهای فرهنگی غیرقابل ترجمه و در نتیجه فهم برایِ یکدیگر می باشند.
تمام عناصر برگرفته ی فرهنگِ الف از فرهنگِ ب وقتی در منظومه ی فرهنگی الف جایگیر شوند، رنگ و بویِ همان جهان و زبانِ خاص را نیز دارا خواهند گشت. و این داستان عیناً در بابِ فرهنگِ ب نیز در رابطه ی دیالکتیک اش با فرهنگِ الف صادق است.
من نه می توانم و نه درصددِ دفاع از موضع "نسبیت باوریِ فرهنگی" هستم ولی بنظرم می آید که وضعیتِ ثبوتی فرهنگها چندان نمی تواند ادعایِ "عدم امکانِ ارتباطی اثباتی" میانِ این فرهنگها را خدشه دار سازد.
شاید با برخی تعابیر رایج در معرفت شناسی بتوانم نظر خود را چنین صورتبندی کنم:
گرچه فرهنگها در نمودِ واقعی شان در هم تنیده و هماغوش می باشند ولی از این واقعیت نمی توان خدشه ای بر مدعایِ عدم امکانِ توجیهِ فرهنگی (Cultural Justification) وارد ساخت.
آن بسته بودنِ ادعا شده در بابِ فرهنگها گویا بیشتر ناظر به عالم اثبات باشد نه جهانِ ثبوت.
مدعیاتِ هر فرهنگ مبنی بر اصالت و کارامدیِ سنت های خویش هرگز نمی تواند به حدِ "توجیهِ کافی" و باوراننده برایِ فرهنگِ مقابل دست یابد و لو که این فرهنگها وامدار یکدیگر نیز باشند.
ممنون می شوم اگر این نجوای ذهنی را آنالیز و نقد کنید!
مدتی است که برنامه آقای دکتر نیکفر بروز نمی شود. من هر روز به این سایت سر می زنم اما با همان مطلبهای قدیمی مواجه می شوم. لطفا به این گفتارها ادامه دهید.
-- سهراب ، Nov 9, 2006مدتی است که برنامه آقای دکتر نیکفر بروز نمی شود . چرا؟
-- ترکارانی ، Nov 13, 2006_________
زمانه: با رفع شدن مشکل فنیای که پیش آمده بود، بزودی انتشار مطالب دکتر نیکفر پی گرفته خواهد شد.