تاریخ انتشار: ۱۲ شهریور ۱۳۸۵ • چاپ کنید    
اندیشه انتقادی، برنامه۶

انصاف

محمدرضا نیکفر

شنیدن فایل صوتی

گفتارهايی برای مخاطبان زمانه:
کسی که با تفکر انتقادی متنی را می‌خواند یا سخنی را می‌شنود، نوشته یا گفته را با مجموعه‌‌ای از ارزشها می‌سنجد که از جمله‌ی آنهایند وضوح و دقت و بداهت و مستدل بودن. این ارزشها معطوف هستند به رابطه‌ی موضوع، آن گونه که می‌پنداریم هست، با آن گونه‌ای که به بیان درآمده است. تکلیف خود نویسنده یا گوینده چیست؟ چه نحوه‌ی نگرشی به وی را می‌توانیم ارزشی بدانیم که به نقد راه می‌دهد، اما خود نیز می‌تواند از دل یک نقد سربلند درآید؟ آن ارزش انصاف است.

در مورد متنی که می‌خوانیم و حرفی که می‌شنویم بایستی منصفانه قضاوت کنیم. وقتی به انصاف فرامی‌خوانیم، از خوانده و شنیده فراتر می‌رویم و به خود نویسنده یا گوینده می‌نگریم. می‌خواهیم نشان دهیم که جایگاه او را در جهان درک می‌کنیم، امتیازهای او را، محدودیت‌های او را، رابطه‌ی او را با پیرامونش، همتایانش، گذشتگانش، معاصرانش. معمولا از بررسی انتقادی انتظار دارند که تند و عتاب‌آلود و منفی‌باف باشد. این درکی غلط است. بررسی انتقادی خوب، بررسی منصفانه است.

چهار دستور عقلانی دکارت

دکارت در "گفتار در روش" برای آن که شیوه‌ی رسیدن به حقیقت را نشان دهد، چهار دستور عقلانی پیش نهاده است:

- این که هیچ چیز عادت‌ شده و از پیش برگرفته و بی‌اندیشه آموخته‌شده را حقیقت ندانیم و حقیقت را در آغاز فقط ارزشی ویژه‌ی امور بدیهی بدانیم،
- این که موضوع پیچیده را تجزیه کنیم تا به اجزای ساده و وضح برسیم،

- این که به آگاهی‌های خود نظمی هدفمند دهیم

- و سرانجام این که چه در تجزیه و چه در ترکیب توجه کنیم که چیزی از قلم نیفتد.

او به انصاف توصیه نکرده است. علت این امر شاید آن باشد که فقط به علوم طبیعی توجه داشته و از نمونه‌ی ریاضیات سرمشق می‌گرفته است. امروزه حتا در آنجایی که فقط به طبیعت نظر می‌دوزیم، نباید انصاف را از یاد ببریم، انصاف در قبال کل جهانیان، انصاف در قبال آیندگان، انصاف در قبال همه‌ی موجودهای زنده‌ ، نگرش متعادل به خود طبیعت به قصد حفظ تعادل طبیعی آن.

هم تو حق داری هم من حق دارم

انصاف عدالت است. تعادلی که آماج عدالت است، در انصاف صورت مشخص نصف–نصف را می‌گیرد، نه به صورت ساده‌ی ۵۰–۵۰، بلکه به صورت تأکید عادلانه‌ی نصفانصف هم بر پرسش، هم بر پاسخ، هم بر این که تو حق داری، و هم بر این که من نیز حق دارم، هم بر این که تو آزادی، هم بر این که من نیز باید آزاد باشم و آزاد بمانم، هم بر این که تو حق داری سیر باشی، هم بر این که من نیز نبایستی گرسنگی بکشم، هم بر این که تو محدودیتهای خودت را داری، هم بر این که من نیز محدودیتهای خودم را دارم، از جمله در هنگام نقد، زیرا من ممکن است بسیار چیزها را ندانم و بر همه‌ی ‌سویه‌های موضوع آگاهی نداشته باشم.


آنچه به انصاف معنا می‌دهد، تعلق جهان به همگان است. جهان، جهان مشترک است. من در برابر تو ایستاده‌ام و با تو حرف می‌زنم، نصفی از جهان از آن توست و نصفی از آن، در پهنه‌ی دید من است. انصاف به این معنا ست که من بایست آن نصفه‌ی تو را در نظر گیرم، تو چیزهایی را می‌بینی که من نمی‌بینم، تو مشکلات و محدودیتهایی داری که من ندارم اما بایستی بکوشم تا به آنها واقف باشم.

اگر ناراضيان نبودند انسان هنوز در غار می بود

تفکر انتقادی توجه ویژه‌ای دارد به کسانی که جهان به آنان نیز تعلق دارد، آنان اما از سهم خود محروم شده‌اند. تفکر تحلیلی انتقادی کلاسیک می‌گوید که چیزی را نپذیریم که به بداهتهای تجربی و عقلی برنگردد. به این بداهتها باید بداهت اخلاقی را نیز اضافه کرد، نباید اندیشه‌ای را بپذیریم که نتیجه‌ی آن ایجاد شکاف در جهان مشترک انسانی باشد. نابرابری و ستم به هیچ شکل توجیه‌پذیر نیست. تفکر انتقادی سخت حساس است که پنداری یا کرداری در خدمت توجیه و تحکیم ستم نباشد.

انتقاد بیان نارضایتی از وضع جهان است. نابسامانی جهان در متنی یا سخنی که موضوع انتقاد است بازتاب می‌یابد و اندیشه‌ی انتقادی را برمی‌انگیزد. وضع می‌تواند و باید بهتر باشد. تفکر انتقادی این خوش‌بینی را دارد. ناراضیان نقش مهمی در تاریخ دارند. اگر ناراضیان نبودند، انسانها هنوز در غار زندگی می‌کردند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بسیار عالی است. کاش جناب نیکفر یکبار روند کلی ادامه مباحث را آنگونه که برنامه ریزی کرده اند ارایه میدادند. اینگونه می توان از این نوشتار ها و گفتارها همچون یک کلاس درس بهره برد. در حوزه تفکر انتقادی ما همه کودکانی دبستانی هستیم.

-- سمیرمی ، Sep 4, 2006

آقا، در بند اولی که از دکارت آورده اید، مسئله پایبندی به «عینیت» موجود است. انصاف داشته باشید که رواج مفهوم «انصاف» در عرصه نقد، کار بیهوده ای است.

-- مانی ، Sep 4, 2006

سلام، خانم یا آقای سمیرمی،
از لطف شما بسیار ممنونم. سیر برنامه‌ی "اندیشه‌ی انتقادی" چنین است: پس از شروع سخن بخش توجیه آغاز می‌شود. در بخش توجیه به این موضوع می‌پردازیم که اصولا چرا حق داریم انتقاد کنیم. از آن جایی که اکنون اندیشه‌ی آزاد در برابر خود چیزی را دارد که خویشتن را "سنت" می‌نامد، در بخش توجیه حقانیت به این موضوع می‌پردازیم که آیا مجازیم از دیدگاهی مدرن به سنت انتقاد کنیم. در این بخش با نسبیت‌باوری فرهنگی درگیر می‌شویم. در ادامه این بخش به نکات ثابت انتقاد نزدیک می‌شویم. در اینجا بحثی خواهیم داشت درباره‌ی خشونت. موضوع را با خصلت بازتابی اندیشه‌ی مدرن (بازتاب در این‌جا به معنای اندیشه براندیشه است) ادامه می‌دهیم و مفهوم روشنگری را بازمی‌گشاییم. پس از این بحث دوباره به مفهوم انتقاد می‌پردازیم. ادامه‌ی بحث جنبه‌ی "فنی"‌تری خواهد داشت. در باره نحوه‌ی بررسی انتقادی متن بحث خواهیم کرد و با موضوع زبان درگیر خواهیم شد. تصور می‌کنم در آغاز به موضوع نامها خواهیم پرداخت، یعنی این که چرا در برخی متنها چیزها را به نام واقعی‌شان نمی‌خوانند (مثلا "قلم به دست" به جای نویسنده)، پس آنگاه درباره صفتها بحث می‌کنیم. در ادامه به سراغ عبارتها و گزاره‌های کلیشه‌ای می‌رویم و بعد به مبحث مهم استدلال می‌پردازیم که مدتی وقتتان را خواهد گرفت. این که پس از آن چه شود، یستگی به روزگار و "زمانه" دارد و طبعا کشش خوانندگان و شنوندگان. واقعیت این است که من طرحی در ذهن دارم، اما هنگام اجرا به نظر می‌رسد که پا در این یا آن حاشیه بگذارم. برای من حاشیه‌ چه بسا از متن جالبتر است. امیدوارم برای شما نیز چنین باشد.
با درود و احترام
محمدرضا نیکفر

-- محمدرضا نیکفر ، Sep 4, 2006

سلام. این جمله (اگر ناراضیان نبودند. انسانها در غار زندگی میکردند) خیلی قشنگ است.موفق باشید.

-- مهدی پاریزی ، Sep 6, 2006

دوست گرامی آقای نیکفر
من با رغبت نوشتارهای شما را می خوانم. اندیشه ورزی می دانم شما را با زبانی رسا و گویا و مستدل. بااین حال، در باب انصاف و دکارت مایلم نکته ای را اشاره کنم. دکارت در باب انصاف نه گفته است و نه اندیشیده است. از دلایل این بی توجهی احیانا یکی این است که دکارت حتا در باب اخلاق به جز چند خط و آن هم به منزله امر موقتی و نیمه تمام چیزی ننوشته است یا این که بهتر است بگویم من تاکنون ندیده ام. جالب این جااست که دکارت از جامعه ای می آید که مبتلا به اختلافات و نزاع های دینی و آئینی بوده است. این بی توجهی از یک سو بی تردید بازمی گردد به همان نکته ای که شما اشاره می کنید یعنی به دلبندی وی به علوم دقیقه. اما من بر این گمانم که انصاف اساسا نمی توانست در اندیشه دکارت جائی داشته باشد چون وی اندیشمندی سوژه محور بوده است و سوژه محوری یا خودبنیادی الزاما با انصاف یکی نیست و ای چه بسا ناقض آن باشد. انصاف در اندیشه رسانش پذیری و درواقع بین الاذهانی است که معنای خویش را می یابد. نگین ناتانی گرچه اندیشه رواداری را در خود نهفته دارد، اما هنوز با انصاف فاصله دارد. ازجهت دیگر، این تلاش برای کشف حقیقت توسط من در اندیشه دکارتی یا به عبارت بهتر اندیشه خودبنیادی یا سوژه محوری کشف حقیقت به مثابه تقلیل جهان به خویشتن است که به نظر من راه را بر گفت وگو یا میانذهنی سد می کند. خلاصه کنم، انصاف در معنای مورد نظر شما، اگر شما را درست فهمیده باشم، شاید در اندیشه بین الاذهانی متبلور می شود. هم چنین می توان گفت که دکارت به انصاف بی توجه است زیرا ای بسا انصاف را امری اخلاقی می دانست. البته این از برکات اندیشه عقلانیت یا عقل گرایی یا به زعمی خرد ابزاری است!
درواقع بر این عقیده ام که دکارت و اصحاب دکارت نمی توانستند در باب انصاف بیندیشند چون با خود اصل خودبنیادی به مفهوم سنتی آن در فلسفه سوژه/ابژه سازگار نیست.مگر به قید این جمله که: گویا انسان یعنی انسان!
بی تردید درک شما از انصاف به منزله یک شیوه زیستن که متمضن پذیرش دگربودی و دگراندیشی است از کشش بسیاری برخوردار است. اما، من بر این نگرشم که در یک فرهنگ ایجابی یا به قول مارکوزه آفیرماتیو، یا به ترجمه ادیب شمس سلطانی هایشی، انصاف مورد نظر شما بیشتر جنبه سرکوبگرایانه پیدا نمی کند؟ آیا انصاف از دید شما بیشتر واژه حقوقی است یا اخلاقی؟ یا هردو؟ به نظر شما اگر بنا را براین نهاد که انصاف در جائی وجود دارد که توازن قوا وجود دارد، که این خود دال بر بنیاد فکری جهان و انسان به مثابه توازن قدرت ها است، انصاف به مفهوم نصف نصف تنها یک آرمان یا موقعیت آرمانی نمی نماید؟ آرمان به منزله ایده راهنما؟ یا ایده انتظامی؟ این پرسش را از این جهت طرح می کنم چون برآنم این پرسش را پیش بکشم که موقعیت آرمانی به منزله بستر انصاف خود یک ناسازه نیست؟ بی تردید، انصاف در جهان معاصر ما امری اساسی است. این را هم ازاین جهت می گویم که آن چه گفتم حمل بر ضدانصاف بودن یا بی انصاف بودن من نشود.

از نوشتار شما لذت بردم. با سپاس

-- کوروش برادری ، Sep 6, 2006

جناب نیکفر عزیز.
بسیار از توضیحاتتان سپاسگزارم. روند ماجرا آنگونه که شما آورده اید بسیار هیجان انگیز است. امید که موافق تدبیرتان رود تقدیر.

علیرضا بهرامیان (سمیرمی را از شعر شاملو یدک می کشم)

-- سمیرمی ، Sep 10, 2006

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)