تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
گفت و گو با رامین جهانبگلو، هوشنگ بوذری و حنیف مزروعی درباره زندان انفرادی و اعتراف

وقتی که زندانی، بازجو را تنها پناه خود می‌بیند

نیک‌آهنگ کوثر
nikahang@radiozamaneh.com

مجله‌ی «تایم» آمریکا در گزارشی درباره‌ی دادگاه متهمان ناآرامی‌های اخیر، ضمن آن‌که آن را یک نمایش خوانده، به وضعیت یکی از شاخص‌ترینشان یعنی محمدعلی ابطحی اشاره کرده است و می‌نویسد: «این معاون سابق رییس‌جمهوری، خودش نبود.» مشاهده‌ی اعترافات تلویزیونی محمد عطریانفر و محمدعلی ابطحی برای کسانی که این دو را می‌شناختند، باعث تعجب شده است؛ چه کلام و منطق این سیاسیون باسابقه کاملاً با گذشته فرق می‌کرد.

دکتر رامین جهانبگلو استاد دانشگاه تورنتو سه سال پیش پس از نزدیک به چهارماه بازداشت، عملاً پس از مصاحبه‌ای اعتراف‌گونه در خبرگزاری ایسنا، آزادی خود را به‌دست آورد. جهانبگلو که مدت‌ها در سلول انفرادی نگهداری می‌شد، به تشریح وضعیت زندانی تا نقطه‌ی شکست می‌پردازد:

Download it Here!

شرایط زندان بویژه زندان انفرادی فشارهای روحی روی فرد می‌آورد. و اگر بگوییم که فشارهای جسمانی نمی‌آورد، یعنی فرد شکنجه نمی‌شود، ولی به هر حال انفرادی فشارهایی روحی می‌آورد که فرد را خسته می‌کند؛ امید به آینده‌اش را از بین می‌برد و به نوعی رابطه‌اش با دنیای بیرون و واقعیت قطع می‌شود. به طور کلی او در یک دنیای مالیخولیایی مثل دنیای کافکایی، مثل کتاب محاکمه‌ی کافکا زندگی می‌کند.

و به خاطر همان فشارهایی که روی او می‌آید، موجب می‌شود که کم‌کم آن آدم ارتباطش با خودش هم تغییر کند و اگر نتواند ذهنش را زنده نگه دارد، به نوعی می‌توانیم بگوییم که انفرادی و اعتراف، خودش یک نوع ذهن‌کشی است.


حنیف مزروعی، روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس

حنیف مزروعی روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب که هم‌اکنون متواری است و در سال ۱۳۸۳ در پرونده‌ی وبلاگ‌نویس‌ها و شبکه‌ی «عنکبوت» تحت فشار بازجوها در انفرادی بود، معتقد است که تمام تلاش بازجویان و دست‌اندرکاران شکستن زندانی‌ است:

حقیقتش این است که در دوران بازداشت، به هر نوعی می‌خواهد باشد، وقتی زندانی تحت فشار است و تحت بازجویی قرار می‌گیرد، بازجو هدف اولش این است که غرور زندانی یا بازداشت‌شده را بشکند. و برای این‌که به این هدفش برسد، از انواع و اقسام راه‌های مختلف استفاده می‌کند. می‌تواند ضرب و شتم باشد؛ می‌تواند فشار فیزیکی باشد و می‌تواند خیلی روش‌های مختلف باشد.

وقتی زندانی به این نقطه می‌رسد که دیگر توانی برای مقابله کردن با بازجو پیدا نمی‌کند، در آن فاز که به قول معروف می‌گویند خودش را وا می‌دهد و در اختیار بازجو قرار می‌گیرد. از آن زمان است که بازجو دیکته می‌کند و زندانی مجبور می‌شود که بر اساس دیکته‌ی او عمل کند.


هوشنگ بوذری (عکس: CBC)

تشدید فشار بر متهمان تا نقطه‌ای است که تنها پناهجوی خود را بازجو می‌بیند. بازجویی که او را وادار کرده است علیه خودش هم دروغ بگوید. متهم گاه در اقرار تلویزیونی سخن از تحول و تغییر می‌زند. هوشنگ بوذری که در سال‌های اول دهه‌ی ۷۰ نزدیک به هشت ماه در بازداشت وزارت اطلاعات بوده و شکنجه را از نزدیک تجربه کرده و امروز در کانادا همراه با فعالان حقوق بشر علیه شکنجه در سطوح مختلف تلاش می‌کند، معتقد است که تحول در شرایط زندان عملاً حرفی بی‌معنی‌ است:

چه طور می‌شود که یک شخص می‌رسد به نقطه‌ای که چنین حرف‌هایی می‌زند که تماماً به ضرر خودش است! و غیر از این که به ضرر خودش است، این دقیقاً مطابق خواست بازجویش است. قربانیان معمولاً بعد از این‌که از مرحله‌ی شکستن گذشتند، ناچار در فاز بعدی با بازجو وارد معامله می‌شوند. معامله‌ای که معامله‌ی روحی هم هست؛ نه معامله‌ای که چیزی در آن رد و بدل می‌شود. در آن معامله‌ی روحی به بازجو وابسته می‌شود و در عین‌ حال اطمینان‌هایی هم یا به صورت سطحی یا به صورت ضمنی می‌گیرد.

منظور از این اطمینان‌ها این است که یعنی وضع شما با دیگران فرق می‌کند و شما به زودی آزاد می‌شوید و همه‌ی این‌ها قربانی را به آن جایی می‌رساند که چیزی را که بازجو می‌خواهد، مطرح کند. بنابراین تحول را اگر به صورت روحی و روانی‌اش نگاه بکنیم، نه! تحولی در کار نیست.

یک فاز است که قربانی شروع می‌کند به اولاً خوداغفالی؛ یعنی خودش خودش را گول می‌زند؛ خودش خودش را قانع می‌کند و نهایتاً به خودش می‌گوید من که چیزی نمی‌گویم؛ این‌ها چیزهایی است که قبلاً هم مطرح بوده و بیرون هم همه می‌دانند و غیره‌ و ذلک و حداقل حسنی که این داستان برای من خواهد داشت، یعنی اعتراف به آن چیزهایی که بازجو از من می‌خواهد، راه را برای این که من بتوانم راهی از این مخمصه پیدا کنم، باز می‌کند.


دکتر رامین جهانبگلو

معمولاً کسانی که زندان انفرادی و بازجویی را نچشیده‌اند، ممکن است با خواندن متن اعتراف یا مشاهده‌ی گفت و گوهای اعتراف‌آمیز تلویزیونی، نگاهی منفی به متهمان پیدا کنند. درک این نکته برای کسانی که از این فضا دور بوده‌اند، از این‌که ممکن است فردی دقیقاً سخن و خواسته‌های بازجویان را تکرار کنند، اندکی سخت است. جهانبگلو در این باره چنین می‌گوید:

کسانی که زندان نکشیده‌اند، اگر بروند و بعضی از رمان‌ها را مثل «۱۹۸۴» اورول یا مثلاً «در ظلمت نیمروز» آرتور کویستلر یا «اعتراف» آرتور لاندن را بخوانند، می‌بینند که این سه نویسنده دقیقاً همین فضا را تشریح کرده‌اند. یعنی فضایی هست که متهم یا به قول معروف مجرم در مقابل بازجویش قرار می‌گیرد و آن بازجوها به طور مختلف و گوناگون هر کدامشان به نوعی آن مجرم و متهم یا آن فردی که در مقابلش قرار گرفته است، شخصیت آن‌ها را خرد کنند؛ تحقیرش کنند؛ کوچکش کنند. خصوصاً که هر سه کتاب در مورد رژیم‌های کمونیستی است و در مورد این صحبت می‌شود که این افراد در حقیقت درمان می‌شوند. یعنی تبدیل به یک سوژه فاعل جدید بشوند. و طبیعتاً من به عنوان کسی که این تجربه را داشتم، شما در فشارهای روحی و حتی در خود انفرادی به این وضعیت دچار خواهید شد.

اما طرف دیگر ماجرا خود زندانی است. بسیاری از زندانیان سیاسی و مطبوعاتی که مجبور به اقرار علیه خویش و تک‌نویسی علیه نزدیکترین دوستان خود شده‌اند، مشتریان روان‌شناسان و روان‌پزشکان هستند و از نابسامانی‌های روحی رنج می‌برند. قضاوت و شماتت نزدیکان و مردم عادی گاه باعث رنجش این‌ها می‌شود که مجبورند تا مدت‌ها سکوت کنند و نمی‌توانند برای کسی بگویند که تحت چه شرایطی عملاً مجبور به اعتراف و اقرار شده‌اند. جهانبگلو به وضعیت تلخ زندانی آزادشده اشاره می‌کند:

فرد با تلخی خیلی زیاد روبه‌رو است، وقتی که از زندان می‌آید. تلخی‌اش حالا می‌تواند به طور کلی در مورد بشریت باشد که چرا بشریت یک چنین بلاهایی می‌توانند سر همدیگر بیاورند.

دوم می‌تواند دچار نوعی ناامیدی کامل در مورد مسائل اجتماعی و مسائل سیاسی بشود.


طرح جلد رمان «۱۹۸۴» نوشته جورج اورول

سوم اگر زنده بماند، مسأله‌ این‌جاست که تا چه حد می‌تواند دوباره ذهنش را زنده و بیدار کند. ولی این وضعیتی‌ است که ممکن است به وجود نیاید. یعنی شما ممکن است از چنین وضعیتی بگذرید و همیشه این تلخی در شما وجود داشته باشد که دیگر فکر کنید هیچ وقت بشریت نمی‌تواند به سمت یک آینده‌ مفید و سالم پیش برود.

حنیف مزروعی نیز به همین وضعیت تلخ می‌پردازد و معتقد است که زندانی حق دارد شرایط سخت را بپذیرد و تحت فشار اقرار کند. اما می‌گوید که جامعه هم به نقطه‌ای رسیده که وضعیت اعتراف‌کنندگان را بهتر درک می‌کند:

چیزی که از آن برای آدم می‌ماند، یک خاطره‌ تلخ و یک طنز تلخ است و یک احساس شاید نامطلوب. اما در نهایت من خودم شخصاً به هر زندانی حق می‌دهم این کار را بکند. چون به نظر من ما نمی‌توانیم درک کنیم که هر زندانی تحت چه شرایط غیر متعارف و غیر قانونی و شرایطی قرار می‌گیرد که برای ما قابل قبول نیست.

شاید من در دوره‌ی بازداشت خودم یک شرایط داشته باشم و یک نفر دیگر ممکن است شرایط دیگری داشته باشد. برای همین آن زندانی است که فقط درک می‌کند چرا به آن نقطه رسید و شاید برای آدم‌هایی که با او ارتباط دارند، درک این نکته سخت باشد. اما من حس می‌کنم که خوشبختانه جامعه به جایی رسیده است که آن‌ها هم این درک را دارند که به زندانی حق بدهند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

اعمال هفتاد ساله ی زندانی شرط است نه گفتار یک روزه ی او .قران(نه روایت)می فرماید به اعمال نیکتان پاداش و اعمال بدتان کیفر خواهیم داد . خیرا یره شرا یره. حالا این اصول گراها و آن اصولیین هر چه می گویند بگویند.

-- اکبر ، Aug 6, 2009

این اعترافات کسانی راکه تاریخ اتحادجماهیر شورویراخوانده اندبه یاد اعتراف گیری دوره استالین می اندازد.

-- علی احمدی ، Aug 6, 2009

بشریت یعنی شرافت و شرافت یعنی بشریت ، حکومت فاسد جمهوری اسلامی با بی شرافتی خود مقابل بشریت ایستاده است .

-- علیرضا مطلبیان ، Aug 6, 2009

من 3 روز در سلول انفرادی زندان یزد بوده ام و دقیقا درک میکنم شرایط رقت باری که بر انسان حاکم میشود را.

-- خسی در میقات ، Aug 6, 2009

رمان دیگری هم هست که از این وضعیت توصیفی بس تکان دهنده می دهد، رمان درانتظار بربرها نوشته ی جان مکسول کوتسی که با سانسور شدید درایران چاپ شده، به خصوص این که برخلاف آن سه رمان فقط به اعتراف گیری های رژیم های کمونیستی محدود نمی شود و شرح حالی از وضعیت بشری ست.

-- بدون نام ، Aug 7, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)