سهراب فقط حرفی برای گفتن داشت!ملیحه محمدی
سهراب فقط حرفی برای گفتن داشت! سهراب فقط هیجده سال داشت. شبی که فردایش کنکور بود، ـ چه روزی بود از این تیره روزهایی که گذشت ـ سیاهکارانی که دروغگویی البته کمترین پلیدیهاشان است، گفته بودند، کنکوریها را آزاد میکنیم. برای همین پروین مادرش تا نیمه شب مقابل اوین نشست. از کجا دارم میگویم؟ از کجا آغاز کنم که داستان سهراب باشد، از پلیدیهای این فرومایگان بگذرم، از سفله سیاست شوم این زمانه دور شوم، جنون لجام گسیخته قدرت را که میهن ما را در چنگالهای خونینش میفشارد کناری بگذارم و از داستان سهراب بگویم که کوچکترین بچه خانواده باشد؛ که دوشنبه روزی سه روز بعد از آنکه با شور و امید به پای صندوق رأی رفته بود، در خیابان شهر و آبادی خودش گم شد!
سه روز پیش از آن با گوریل پای شطرنج نشسته بود، امیدش و اعتمادش را در طبق اخلاص معصومیتش نهاده و هر چه هم از اول بازی از او کسر کرده و به خود افزوده بودند قبول کرده بود بلکه مفسده حقیر ابلهانه از میهنش رخت بربندد، بلکه پیش جوانان جهان که دنیای دیجیتال بهم وصلشان کردهاست، سرافکنده نباشد، بلکه حالا که درسش را با آن سالهای سخت بیماری پدر تمام کرده و میخواهد به دانشگاه دربیاید، نور امیدی را به تارک آینده خودش فروزان ببیند. دوشنبه بیست و پنجم خرداد بود سه روز پس از آنکه شیادان مفسده جو، او را چون میلیونها برادر و خواهرش فرا خوانده و بعد تحقیرش کرده بودند، امید معصومانه اش را زیر پاهای هیولا لگد مال شده میدید، و حالا به جستجوی اعتماد گم شده اش همراه مادرش به خیابانها آمده بود. با دست خالی با قلبی که بیگمان به جای گلولهای که اینک در آن نشسته امیدی را هنوز در خود نهان داشت. با دست خالی! تا به غارتگران اعتماد مردم بگوید هنوز هم میتوانیم با هم گفتگو کنیم. ببینید! چوب و چماق و باتون و تفنتگان را من هیچ سپری در دست ندارم. همانگونه بی دفاع بی اسلحه و بیگناه که با یک قلم پای صندق رأی رفتم! همان صندوقی که شما گذاشته بودید همانجایی که شما گفته بودید! به یکی از همانها که باری، خود پذیرفته بودید رأی دادم تا مگرچهره غبار آلود میهنم را در منظر جهان بشویم. ببینید دست خالی ام در خیابان. تو را چه سود از باغ و درخت که با یاسها به داس سخن گفته ای؟ سهراب آمده بود تا بگوید: فقط آمدهام بیرون که حرفم را بشنوید. نه که شما دورید از من و ما! نه که همه بلندگوها دست شما و مأموران شماست، نه که صدای من و ما تنها و غریب است و به گوش شما نمیرسد آمدهام در خیابان بلکه صدایم با صدای سهرابهای دیگر بیامیزد«ندا»یی بشود در کوی و برزن بپیچد بلکه شما بشنویدش. همین! یاوه، یاوه، یاوه مردمان! همین! هنوز فرصت دارید تا از امید و اعتماد ما مدد بگیرید و از بار سیاهکاریهاتان بکاهید و.... آنجا که قدم برنهاده باشی گیاه از رُستن تن میزند چرا که تو تقوای خاک و آب را. هرگز باور نداشتی همین تنها سهراب ما که نبود! هیچ کدام از این صداهای معصومانه را نشنیدند. نمیخواستند بشنوند. همچون مصداق مسلم لشکر جهل و جنون حمله کردند، خانواده ها، دوستان، هم کلاسیها از هم دور افتادند و هر کدام به سویی تا مگر جنون خشم دشمنان صلح و آزادی را دامن نزنند. نگهبانان جهالت، پاسداران نادانی، تنها وسیله خبرگیری آدمها از یکدیگر را قطع کرده بودند. پروین از پسرش جدا افتاد، تلفن دستی اش تنها راهی که به سوی فرزندش بود بیهوده شده بود. پس تنها به خانه برگشت و منتظر نشست. شب دیر شد و از نیمه گذشت. سحر شد و خورشید اشعه بی پروای ش را بر تن شرمگین و تبدار شهر تابید و مادر نگران و نگران تر شد. ما سه روز بعد خبردار شدیم. مثل خیلی از خانوادهها که میترسند با به میان آمدن نام عزیزان شان حاکمان جری تر و انتقام جو تر شوند به ما که در دور دست بودیم دیرتر خبر دادند و خواستند که سکوت کنیم. سهراب پسر برادر خواندهام رضا بود حاصل چند پاره گی خانواده که به هر حال با هم بزرگ شده و علیرغم هر بغض حق و نا حق و فرو خورده بزرگترها به هم دلبسته و نگران هم بودیم. رضا ناغافل به چنگال سرطان افتاد. دو سالی به عشق پسرانش و همین سهراب نگران که چشم از چشم و دست و نگاهش بر نمیداشت، با ناخوشی نحس دست و پنجه نرم کرد. ماههای آخر نه پروین امیدی داشت و نه هیچ پزشکی. بچههای بزرگتر هم با واقعیت کم و بیش آشنا شده بودند و پروین خون میخورد از اینکه رنج و عذاب خود و همسرش را باز و هنوز باید پاسداری کند زیرا که سهراب شانزده ساله که پدر را عاشقانه دوست داشت، روی یک صندلی صاف و محکم روبروی تخت پدر نشسته بود تا کوچکترین نشانههای حیات را در او جستجو کند و پزشک و اطرافیان را قانع کند تا همچنان با کمک همه دستگاهها بگذارند نفس بکشد و او روبرویش بنشیند و ببیند که پدرش زندهاست. پروین ادامه رنج خود و همسرش را برای این جان نگران ِ معصوم پذیرا شد تا زمانی که که دیگر دعاهای شب و روز پسرک نیز کارگر نیافتاد و شاید رنج این مادر و پدر، ـ نه فقط پدر ـ کافی شد. حالا بیست و پنج خرداد بود. سه روز پس از غارت امید جوانان این سرزمین بلازده! پروین همین طفل معصوم را در خیابان گم کرده بود. برادرها و عموها همان شب اول کلانتریها و با دل خونین و به اکراه، پزشکی قانونی و بیمارستانها، را زیر پا گذاشته بودند. همه جا به آنها اطمینان داده بودند که چنین جوانی چنین نهال هنوز نبالیدهای، نه تندرست و نه مجروح را نزد خود ندارند. پس مانده بود امید را به شوم ترین حلقه بستن، به مسلخ ازادی، به هولوکاست ِ اوین بستن! تفو بر تو ای چرخ گردون تفو! اینطور بود که پروین هر روز روی تل خاکهای اوین ایستاده و گاه از پا درآمده، نشسته بود. عکس دردانه آخری را به هر کس که از آن مأمن خوف خارج میشد نشان میداد و لابد خیلیها از سر ترحم و به دروغ به او امید داده بودند که پسرک را در اوین دیدهاند. به پروین کمتر زنگ میزدیم زیرا که تا دیروقت شب مقابل اوین بود و پس از آن نیز جسم نحیف و آزرده اش را توانای پاسخ به پرس و جوهای تکراری نمیدیدم. پریشب دو روزی بود که برادرم را که معمولاً از او خبر میگرفتم نمییافتم. ناچار به او زنگ زدم با اینکه در ایران از شامگاه ساعاتی گذشته بود، پریشان و گویی شرمنده میگفت: «من الان دیگه نشستم توی خونه، میگن باید تا آخر هفته آزاد بشه. آخه الان که چهار هفته داره میشه! میترسم نکنه انقدر بدجوری زدنش که نمیخوان با چهره زخمی بیاد بیرون؟!» در دلم آرزو کردم ای کاش همین باشد اما به او گفتم: چرا باید بچه هیجده ساله رو که دست خالی توی تظاهرات میلیونی بوده اینطوری بزنن؟ انقدر بد به دلت راه نده. فقط مسئله اینه که تعداد دستگیریها زیاده.. ولی پریشان بود و تأثیر دلجویی من ثانیهای هم نمیپایید و بر میگشت به قعر نگرانیهای مادرانه اش و قلب مرا آتش میزد: «تو سهراب را از وقتی بزرگ شده ندیدی. پسرهات دیدن. مثل رضا مظلوم و آرامه. اون اصلاً اهل درگیری نیست میگم برای همین شاید کتکش نزنن؟.ولی چرا نذاشتن یک تلفن اقلاً بزنه؟...» و بیهوده سراییهای من که: خوب سالمه، جوونه مریض نیست، آدم مشهوری هم نیست که فکر کنن بهتره زودتر خبر بدن... و باز او که گویی با خود نجوا میکند: "بچه نتونست کنکور بده دیگه! الان دو تا کنکور نداده. ببین چقدر هم دلش شور میزنه! میگفت من قبولم مامان! نگذاشت که براش معلم بگیرم یا بفرستمش کلاس کنکور. خیلی ملاحظه کاره بعد از مردن باباش همش مواظبه خرج درست نکنه. هر چی بهش گفتم بذار برات معلم بگیرم. میگفت مامان من خودم خوندم میدونم قبول میشم.؛نگران نباش! و حرفهای من این سوی سیم که نگرانی و دلهره را باید از خودم دور میکردم: کنکور نداد که نداد! سال دیگه. حالا نه اینکه همه اونایی که درسشون تموم شده کار و شغل دارن؟ بگذار یک سال دیرتر فارغ التحصیل بشه.. و دیروز صبح، ده دوازده ساعتی بعد از این گفتگوی رقت آور ما از اداره آگاهی پایتخت حکومت ستم، به او زنگ زدند از اداره تشخیص هویت... فغان ! که سرگذشت ما سرود ِ بی اعتقاد ِ سربازان ِ تو بود که از فتح ِ قلعه ِ روسپیان.. بازمی آمدند با پسرانش رفت به اداره آگاهی. عکس سهراب! تأیید میکنید؟... نعره ضجه، فریاد، التماس... و امروز در دادسرا باید جان میکندند. و جنازه پسرک را که گلوله قلب جوان و مأیوسش را شکافته بود، و بیست و نهم خرداد، چهار روز بعد از دستگیری به پزشکی قانونی تحویل داده شده بود باز پس گرفتند. تمام این روزها مادر و برادران و خانواده پریشان را بازی داده بودند. باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد که مادران ِ سیاه پوش- داغ داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد - هنوز از سجادهها سر برنگرفتهاند. و با تو بگویم رضا جان! رضا جان پرواز سختی بود اما شاید دانسته بودی که رنج ماندن چقدر برای تو بزرگ میشد اگر میماندی. در تمام مدتی که بیمار بودی، وقتی با امید از بهبودی حرف میزدی و هنوز نمیدانستی که بیماریت چقدر جانکاه هست، من از سوی تلفن بغضم را فرو میخوردم؛ وقتی که هر روز ضعیف تر میشدی و ناامیدی در صدایت، آشکارتر، وقتی که پروین میگفت "گوشی تلفن را میبرم پیشش حرف بزن. متوجه میشه، خوشحال میشه و آنسوی خط تنها صدای نفسهای تو را آمیخته به آههای سرد میشنیدم، قلبم فشرده میشد و بغضم را فرو میخوردم. ببین که تو هنوز چقدر خوشبخت تر از پروین بودی که امروز هیچ تسلیتی برایش نیست! ببین که ستم در حق او چگونه کامل شد و چگونه ناگهان به جمع مادران خونین دل این سرزمین پیوست که رنجشان را پایانی و قلب مجروحشان را مرهمی نخواهد بود. بیست و یکم تیرماه ۱۳۸۸ یکماه پس از غارت اعتماد مردم ایران و توطئه بار دیگر به خون کشیدن جوانان سرزمین ما |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
خدا صبر به خانواده اش بدهد. ما که غمباد گرفتیم. طفلکها ...
-- دوست ، Jul 12, 2009احتمالا سهراب خواهرزاده خانم محمدی هستند...
-- اسد ، Jul 12, 2009اگر برادرزاده شان بودند که باید به جای سهراب اعرابی، سهراب محمدی باشند... البته ما شنیده بودیم که فامیل مادر سهراب هم، فهیمی بوده... امکان دارد درباره این موضوع اطلاع رسانی کنید؟
----------------------------
اگر مطلب را بخوانید متوجه می شوید که ذکر شده:
سهراب پسر برادر خواندهام رضا بود حاصل چند پاره گی خانواده که به هر حال با هم بزرگ شده و علیرغم هر بغض حق و نا حق و فرو خورده بزرگترها به هم دلبسته و نگران هم بودیم.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم(پناه می برم بخدا از شر شیطان رجیم.)
الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ. أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ([همان] كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد مىگويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مىگرديم. بر ايشان درودها و رحمتى از پروردگارشان [باد] و راهيافتگان [هم] خود ايشانند.)
وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ (و كسانى را كه در راه خدا كشته مىشوند مرده نخوانيد بلكه زندهاند ولى شما نمىدانيد.)
درگذشت سهراب اعرابی، جوان 19 ساله را در زندان اوین به خانواده اش، شما خانم محمدی، دوستان و همرهانش تسلیت می گویم. راه سهراب و سهرابهایی که از 23 خردادماه با خون خود غسل کردند، پاینده!!
-- رضا سلیمانی ، Jul 12, 2009taslit be khanevade in javan raena va ba omid be ...
-- arad ، Jul 12, 2009با تسليت به خانواده ي سهراب
-- سعبيد ب ، Jul 12, 2009گويا درباره ي سنش اشتباه شده.يعني دست كم نوزده سال داشته بر اساس عكس زاد روز
Hate is fearless does not need courage to do everything and give it all to fight this brutality, and like you and Parvin that is exactley how I share the same feelings about this ruling members and their regim
-- بدون نام ، Jul 12, 2009نازک اندام، تن تازه گلی
که به جان پروردم
و بجان دادمش آب
ای دریغا
ای دریغا
به برم میشکند!
از نیما یوشیج
-- بدون نام ، Jul 12, 2009تقدیم به پروین عزیز با یکدنیا تاسف و نفرت از دیکتاتور زمان!
دست و زبان دیگر قاصر است و قلب بجای چشم میبارد!
خدا صبر بده بهشون...ننگ و نفرین به جلادان حیوان صفت!!!
-- بدون نام ، Jul 12, 2009چه فرقی میکنه 18 یا 19 ؟
چه فرقی میکنه برادر زاده یا خواهر زاده؟
تمام این ماجراها میگذره و داغش فقط به خانواده میمونه، بعد از سی و چند سال من هنوز اسم برادرم یادمه ولی مردم فقط یادشونه که شاه رفت ولی به چه قیمتی؟
-- بدون نام ، Jul 12, 2009تسلیت به خانم محمدی!
-- سعید ، Jul 12, 2009مرا در اندوه خود سهیم بدانید. اینها دختران و پسران عزیز ما هستند همه... چه بشناسیم از نزدیک، چه نشناسیم... اگرچه شناختن هر عزیزی که از نزدمان میرود، آن هم اینگونه فجیع و به دست این جانیان، موجب میشود اندوه تلختر و سنگینتر باشد. و با تسلیت به مادر داغدارش...
-- یک دوست ، Jul 12, 2009Ma ra dar ghame bozorgetan sharik bedanid. Ma hame ba ham hastim
-- bahram ، Jul 12, 2009سهراب عزيز ماست و در غم از دست دادنش همه ما ايرانيان عزا داريم
-- بدون نام ، Jul 12, 2009شب امد گرد روز پرگار گرفت
-- ماه ، Jul 12, 2009بر صبح و سپیده دم ره دیدار گرفت
چندان که درون سینه و دفتر ماند
اواز و سرود شعر زنگار گرفت
My heart is breaking with sadness for the loss of this fine young man. Love, peace and prayers to you and Sohrab's family
-- Anita ، Jul 12, 2009خیلی غمگین شدم.دردی جانکاه اعماق قلبم را مجروح کرد.کاش هر کسی "ندا و سهراب " باشد.
-- میترا ، Jul 12, 2009برادر کوچکم ، سهراب عزیز
-- وحید ، Jul 12, 2009شهادتت مبارک هموطن دلیرم ،
حسين شهيد راه آزادی شد. او به خاطر حق رأی شهيد شد و برای او و ياران او حق رأی به مثابه تماميت اسلام بود. هر روز عاشورا، هر مکان کربلا و هر ماه محرم است. سهراب عزيز بی شک شهيد راه آزادی و شهيد راه خدا است و با سيد شهيدان مشهور است.
-- پيام عاشورا ، Jul 12, 2009تنها و فقط يک چيز می ماند و آن اينکه که جه قدر شرمسارم که هنوز زنده ام و هنوز زندگی می کنم.
Rouhesh shaad, yaadesh paayandeh. Taslyat beh khaanevaadeh ash.
-- kathy ، Jul 12, 2009او بنفشه بود / گل داد / مژده داد / زمستان شکست و رفت ..
واقعا نمیدونم چی بگم،چی میشه به مادرش گفت که تسلی خاطرش بشه.گلش رو پرپر کردن.
همدردی من و دیگر ایرانیان رو بپذیرید.
-- sasan ، Jul 12, 2009سهراب دیگر متعلق به شما نیست. سهراب پسر و برادر همه ماست. من و دیگر ایرانیان به شما تسلیت نمیگوییم چون او را عضوی از خانواده خود میدانیم و خود ما نیز نیاز به تسلیت داریم. سهراب ها و نداها فرزندان ماهستند و ماهمگیمان در غم و اندوه از دست دادن آنها عزاداریم و همگی از خود میپرسیم که " به کدامین گناه کشته شدند" .
-- محمد ، Jul 12, 2009ما نیز چون مادرش در غم از دست دادن او به سوگ نشسته ایم و دعا میکنیم که خداوند با آزادگانش محشور گرداند.
I am very sorry for the family of Sohrab that are going through this very sad time. We will never forget our national heros. We promise Sohrab the victory to put his soul in peace. Sohrab, you are in our heart for ever!
-- Farima ، Jul 12, 2009بگذارید فقط گریه کنم.....اگر مادر نبودم...اگر.....بگزاریدفقط گریه کنم....گریه
-- giti ، Jul 12, 2009
-- بهروز ، Jul 12, 2009ملیحه ی عزیز،
صدای سهراب، بهمراه صدای سهراب های دیگر ،طنین افکن هر کوی وبرزن شد.یادش گرامی باد.
با تسلیت به تو وخانواده ی سهراب،پر توان وسلامت باش.
خانم محمدی،
-- رضا صادقی ، Jul 12, 2009همواره صدای پرس و جو گرتان را از رادیو زمانه شنیده ام. امروز در گفتگو با بی بی سی فارسی، تشخیص صدای شما برایم مشکل بود.
برایتان صبر آرزو می کنم.
moteassefam baraye sarzaminam ke javanane shirash ra inchenin najavarmardane az dast midahad. be hameye nazdikane Sohrab tasliyat miguyam
-- sabri ، Jul 12, 2009ghame jangodaz e shoma ghame jangodaz hameye maast
سهرابها ونداها مثل برادر وخواهر من هستند ومن مانند خانواده این شهدا غمگین و خشمگینم واین خونها را باید کودتاگران روزی پاسخ گویند
-- بدون نام ، Jul 12, 2009درد بزرگی است خانم محمدی!
-- مهدی عربشاهی ، Jul 12, 2009تسلیت مرا بپذیرید و بدانید امروز یک ملت سوگوار اوست.
به امید آنکه نگذاریم خونشان پایمال شود.
-- حامد ، Jul 12, 2009nemidoonam ba che zabani mitonam shomaro taskin bedam faghat shayad betonam ba shoma hamdardi konam va khodamro sharik gham az dast raftane Sohrabe aziz va hameye azizani ke be daste in jenayatkaran be Ghatl residan gharar be dam . baraye shoma va khanevadeye Sohrabe aziz arezooye sabr mikonam va haminja az khodavand motaal khastaram ta khone in azizane ma ra az hameye in jenayatkaran begire .Ameen .
-- بدون نام ، Jul 12, 2009سهراب عزيز راهت را ما جوانان وطن ادامه مي دهيم! به ياد شكنجه هايي كه در اوين ميش شب ها بيداريم و چشم شب را در مي آوريم! تا بداند روز همين نزديكي هاست در قلب ما در انديشه ما در روح و رگ و خون ما! ما بيداريم و صبح در نلالو چشممان است! روحت شاد
-- بدون نام ، Jul 12, 2009دیروز به چه گونه ماندن می اندیشیدیم
-- حماد شیبانی ، Jul 12, 2009اینها ازشوق پرواز. نه به رفتن و نه حتی به چه گونه ماندن...
فرح. ملیحه. شکوفه و.......همه ی عزیزان دیگر تسلیت میگویم
Ma ra dar ghame khodetan sharik bedanid. Ma in golha ro az yad nakhahim bord. Marg bar dictator.
-- azadi ، Jul 12, 2009ای وای ملیحه...
-- خورشید ، Jul 12, 2009لعنت بر ظالمین و آدم کشهائی که بر مسند قدرت هستند.سهراب عزیز راهت ادامه دارد.روحت شاد.نامت جاودان
-- maryam ، Jul 12, 2009خداوندا...
-- مریم ، Jul 12, 2009اشک مجال نمی ده...
اشک مجال نمی ده...
اشک مجال نمی ده...
خانم محمدی عزیز، تسلیت میگویم، به شما، بستگان و همه مردم آزادیخواه. با درود. م.ر. نیکفر
-- محمدرضا نیکفر ، Jul 12, 2009خدا صبر بده وقتی این خبر را شنیدم بیش از حد ناراحت شدم برای مادر داغدارش ارزوی صبر می کنم
-- بدون نام ، Jul 12, 2009khodaya ta key bayad ba shendidane in darda ashkam sarzir she. az tahe delam vase par par shodane in javoon va daghdar shodane madaresh va khonevadash motasefam. baraye azadi cheghadr bayad khoon dad???!!
-- shirin ، Jul 12, 2009تسلیت میگم خانم محمدی
-- رستم ، Jul 12, 2009به مادرم، خانم اعرابی و شما نویسنده عزیز تسلیت میگم.منهم مثل شما داغدار سیاهیها و پلیدیهای این رژیم بیشرم و جنایتکارم، در تبعیدم، اما امیدوارم، چون حس میکنم روز انتقام هر روز نزدیکتر میشه. و به اونهایی که میگن ما میبخشیم، ما در فکر انتقام نیستیم و از این حرفهای بیرون از گود میگم اگه شما هم جای ما بودید فقط به اندازه خودتون حق بخشیدن داشتید. اقایون از صدقه سر نوشتن و مصاحبه در رادیو تلوزیونهای خارجی همگی در انگلستان و امریکا خونه زندگی درست کردن و برادر یا پسرشون هم کشته نشده و خونه و زندگی هم ازشون گرفته نشده. ما که دارو ندار و همه اعضاء خانواده را هم دادیم خودمون بلدیم تصمیم بگیریم که قاتلین برادرها و ندا و سهراب و بهمن را ببخشیم یا نه. شما از طرف ما حرف نزنید.
-- zandy behnam ، Jul 12, 2009Verräter
-- Manoo ، Jul 12, 2009سهراب برادر تمام مردم ایران و فرزند تمام پدران و مادران ایرانی است و داغ او بر دل تمام مردم ایران . میدانم شعله داغ فرزند را نمیتوان در وجود مادر خاموش نمود چرا که مادر خود را دیده ام. اما مادر عزیز، تو سهراب را در راه ایران دادی و امروز تمام ایران داغدار سهراب است.
-- علی ، Jul 12, 2009خطاب به مادر سهراب, آزاده ی سرزمین ایران
-- شهرزاد ، Jul 12, 2009پروین خانم گرامی سلام و تسلیت مرا بپزیرید
من خودم یک مادرم که دوازده سال است پسرم رو ازم گرفتند، من درد شما را نمیگم که درک می کنم فقط میگم که می شناسم. دیدن چهره ی پسر شما چشمانم را خیس کرد، نه چون به یاد پسرم افتاده باشم چون معصومیتی دارد و نشان از جوانی مهربان در آن هست. عمیقا در این غم جانسوز خودتون من را سهیم بدانید.
تنها حرفی که دلم می خواهد به شما عرض کنم این است که اگر نازنین دست گلی را از دست دادید اما این را به یاد داشته باشید که این نوجوان امروز فقط و تنها عزیز دل شما نیست که عزیز و گرامی ملتی شده که درد هزاران سال بر سینه دارند، پسرت دیگر امروز متعلق به تمامی ایرانیان آزادی خواه است. شما پروین نازنین امروز یکی از هزاران مادربزرگواری هستی که سوگ جگرگوشه هاشان را دیدند در راه آزادی ایران در طی این ده ها سال از انقلاب گرفته تا جنگ تا اعدام های سال های 60 و 67 تا کشتار کوی دانشگاه و این ظلم اخیر. پسر شما شعور و آزادگیش را با بلندترین فریاد تاریخ به گوش همه رساند، که اعلام کرد ذلت را نمی پذیرد و برای گرفتن حقش معترض می شود.
شما مادر لایقی هستی که پسری با ارزش تربیت کردید و این را امروز همه ی ما می دانیم و به شما برای این که چنین فرزندی که در اوج جوانی شجاعت و شعور داشته تبریک میگیم، گرچه دلم خون است برای دردی که به شما تحمیل شده اما بدان خواهرم که تمامی مادران امروز در غمت شریکند، چه آنها که داغ عزیزی دیدند و چه دیگران که نگران عزیزانشان هستند.
امیدوارم خداوند صبر زیبا و آرامشبخش بر دل دردمندت عطا کند و هزاران امید دارم که خون نوجوان نازنینت پایمال نشود و به زودی نتیجه ی خون جوانانمون ثمره ی زیبای آزادی را به فرزندان ایران ببخشد.
باز هم برای شما دیگران عزاداران این نوجوان بزرگوار آرزوی آرامش دل و سلامت می کنم.
به راستی که به یاد خدا، دل ها آرام می گیرد.
خانم محمدی، تسلیت مرا بپذیرید.
-- ناصر غیاثی ، Jul 12, 2009به خانواده و وابستگان و خانم محمدی این غم بزرگ را صمیمانه تسلیت میگم و برایشان صبر و بردباری آرزو می کنم ! یادش گرامی باد و چهره مرگ آفرینان و قاتلین کودتاگرش سیاه !
-- داریوش مرادی ، Jul 12, 2009خدایااااااااااااا
-- مه سا ، Jul 12, 2009سهراب کشی افسانه دیرین ماست و صد افسوس سهراب ما نیز بخاطر جوانمردی به افسانه ها گره خورد وباشد که دیگر مردم این سرزمین بر خود ببالند که سرزمینشان هنوز هم زادگاه سهراب هاست و بسیار نزدیک گور دژخیمان خواهد شد.
-- بدون نام ، Jul 13, 2009فکرش را بکنید با این جنایات آن وقت احمدی نزاد آلمانی ها را برای اینکه یک فرد غیر مسئول و متعصب یک زن مسلمان را کشته به نقد می کشد. چقدر این ها وفیح اند!
-- نوگل ، Jul 13, 2009BE MADARE SOHRAB JAAN; SAAT-HAST KE DARAM ASHK MIRIZAM, KHEILY MOTEASEFAM BARAYE SHOMA VA HAMEH JAVANHA VA KHANEVADEHA. SOHRAB JAAN RAHAT EDAMEH DARAD . KHODA BE MADARAT SABR ATA FARMAYAD. HAMEH SAAT 8 DAR BEHESHT-ZAHRA
-- ba ashk va AHHH, mitra ، Jul 13, 2009khodayaa Khodaya; enteghame Sohrab, Neda va hameh mardom ra az masoolin harche zoodtar begir...
-- mitra ، Jul 13, 2009ملیحه جان
-- اختر ، Jul 13, 2009خیلی متاثر شدم و قدرت انتخاب کلام را ندارم .... به تو و خانواده گرامیت بهمن فرح خسرو و... خانواده بزرگتان مردم ایران تسلیت می گم
یادش همیشه زنده است
اختر
تسلیت می گم..........
-- بدون نام ، Jul 13, 2009سهراب هم مثل یکی از دو برادر های خودم میمونه،
-- بدون نام ، Jul 13, 2009تسلیت به مادر و همه خانواده ملت ایران
ای وای بر اینهمه ظلم؛وقتی هیچ جمله ای نمی تونه التیام بخش این درد این غم بزرگ برای ما باشه خدا به داد مادر داغدارش برسه...براتون از خدا خواستار صبرم.
-- سحر ، Jul 13, 2009انا للله و انا الیه راجعون
اینجانب به عنوان یک بسیجی و از طرف تمام بسیجیانی که هیچگاه در مقابل ملت و هم وطنان خود شمشیر نمی کشند ، این مصیبت وارده را تسلیت عرض نموده و برای خانواده داغدارش صبر جمیل از حضرت باری تعالی مسالت می نمایم .
در آخر نیز به تمامی دوستان نظامی و امنیتی از جمله بسیجیان عزیز توصیه می نمایم که مصداق کریمه شریفه \\\" و یحسبون انهم یحسنون صنعا \\\" نباشند و با آگاهی و بینش ، تنها سلاح خود را در مقابل اجانب برکشند نه مظلومین بی دفاع !
و بدانند که چکاندن هر ماشه تفنگی به ناحق، مستوجب عقوبت الهی خواهد بود .
والسلام
-- علی حسینی ، Jul 13, 2009shahidan zendegan javidand. roohash shad
-- BEHZAD GHARAEE ، Jul 13, 2009خدا به خانوادش صبر بده. سهراب فرزند ایران
-- reza ، Jul 13, 2009از خون جوانان وطن لاله دميده //
-- رضا ، Jul 13, 2009از ماتم سرو قدشان سرو خميده //
در سايه گل، بلبل ازين غصه خزيده //
گل نيز چو من در غمشان جامه دريده //
چه كج رفتارى اى چرخ! چه بدكردارى اى چرخ!
سر كين دارى اى چرخ!
نه دين دارى نه آيين دارى اى چرخ!
اي سيه دلان بدانيد روزي خشم ما بر سرتان آوار خواهد شد. من آن روز را انتظار ميكشم حتي اگر ديگر نباشم.
-- نگار ، Jul 13, 2009نفرين و عذاب الهي بر شما باد
كسي چه مي فهمد كه حاصل يك عمر را در يك لحظه از دست دادن يعني چه ... كسي چه مداند ...
-- مونا ، Jul 13, 2009dar ghame khod ma ra sharik bedoonid
-- N ، Jul 13, 2009بدن ضربدیده سهراب در خاک است ولی روان پاکش همه جاست, آزاد و رها, در طیران... در کنار مادر, در ختم خویش, گاه بر فراز دماوند و گاه در جوار امواج خزر و ... در شهر هم هست... ما را می بیند و دلتنگ غم و اضطراب همیشگیمان است.
-- فراز ، Jul 13, 2009آی قاتل, آیا سنگینی نگاه سهراب را حس نمیکنی؟ آیا در هنگام نماز حس غریبی نداری؟
سهراب دل ما برایت تنگ میشود...
طفلک پروین.............مارا در غم خود شریک بدانید....
-- N ، Jul 13, 2009هیچ وقت نمی دانستم تا این حد ایرانی هستم، هیچ وقت نمی دانستم تا این حد به تک تک دختران و پسران سرزمینم نزدیکم و وابسته، ملیحه جان امیدوارم از خون سهراب درختی بروید چوب تنه اش از مردم، ریشه اش در عشق ایرانی، شاخ و برگش سایه گستر خرد، و میوه اش آزادی!
-- شهریار معمار ، Jul 13, 2009غریب سرزمینی داریم ما که هزار سال است سهراب را می کشند و بعد می پرسند این که بود، گناهش چه بود؟! عجب قرابت تلخی! آنروز رستمی در کار بود که بعد مرگ سهراب فغان کند، شیون کند، خاک بر سر کند و زار بگرید! ملیحه جان ما همه رستمیم امروز، برادر توایم و برادر سهراب و سهراب ها و ندا ها...! مبادا فکر کنی تنهایی، میلیونها دل با توست و غم سهراب تو دارد. به مادرش او امروز میلیونها دختر و پسر دارد، ما همه برادران و خواهران سهرابیم، پروین مادر همه ی ماست امروز!
rohash shad va rahash payande baad
-- hamed ، Jul 13, 2009تسلیت میگم خانم محمدی
اقای حسینی مایه خوشحالی است که تحت لوای این اسم هنوز کسانی هستند که شرف وانسانییت در وجودشان هست
-- امیر ، Jul 14, 2009زندگی زیباست ای زیباپسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنچنان زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت
مردن عاشق نمیمیراندش
در چراغی تازه می گیراندش
پرپر شدن سهراب را تسلیت می گویم... به خانواده دردمندش و شمایانی که نمیشناسید اورا و مادرش را ...اما اشکهایتان را بدرقه پرواز او کردید.کاش غمان آخرتان باشد.....کاش
-- baran ، Jul 14, 2009باران از آلمان
اللهم انا اهل بيت نبيك و ذريته و قرابته ، فاقصم من ظلمنا و غصبنا حقنا، انك سميع قريب .
-- بدون نام ، Jul 14, 2009.
-- بیژن باباکوهی ، Jul 14, 2009سهراب نازنین روحت شاد و یادت همیشه زنده.
یکی داستان است پر آب چشم...
-- یاشار ، Jul 15, 2009درمرگ عمویم حدود یک ماه پیش آن قدر اشک نریختم که از خواندن داستان شهادت این جوانمرد پاک و آنچه بر مادرش در این مدت گذشته است، ریختم.
به مادرش، به شما خانم محمدی، و همهء بستگانش تسلیت می گویم.
درود بر روان پاکش!
سلام خانواده محترم اعرابی تسلیت میگم اسم منم سهراب کاش من جای سهرابتون بودم. به خدا دلم خون شد با دیدن عکس عزیزتون. انشا الله خدا جواب این همه ظلم و نامردی رو میده و مطمئن باشید خون سهراب ها و ندا ها پایمال نمیشه. بازم تسلیت میگم. به امید رسیدن به ایران ازاد
-- سهراب ، Jul 15, 2009آزاد زندگی کرد و آزاده مرد
-- مین مین ، Jul 15, 2009روحش شاد
besoozad ankeh mikoshad va mizanad ghalbhaie mehrabane fershtesan ra....baraietan Sabr arezoo daram....
-- search ، Jul 16, 2009