تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

خدا از افغانستان رفته است

نبی خليلی

«‌خبر داری مصطفی كاظمی كشته شده؟‌»
اين جمله اس‌ام‌اس يكی از دوستانم است. با عجله به سراغ تلويزيون مي‌روم.

«‌بر اثر يك حمله انتحاری در ولایت بغلان نزديك به 200 نفر كشته و زخمی شداند... 6 نماينده پارلمان و ده‌ها كودك كه در مراسم استقبال حضور داشتند از جمله كشته‌شدگان هستند...»

مي‌خواهم موضوع را از زنم پنهان كنم. اما پيش از اينكه از تكرار خبر تلويزيون بفهمد از چهره آشفته من مي‌فهمد. مي‌پرسد كيست؟ مي‌گويم همانی كه چند عكس هنگام مصاحبه‌ام، از او داشتم. به سراغ عكس‌ها مي‌رود. چند عكس است كه در چابهار گرفته شده. موقعی كه وزير تجارت بود. زنم باز عصبانی مي‌شود، مي‌گويد؛ باز بگو افغانستان درست مي‌شه. ببين آدم‌ها چه راحت مي‌ميرند؟ اصلا باورت مي‌شود اين آدمی كه اينجا روبرويت نشسته حالا تكه پاره شده باشد؟

جوابی ندارم كه بدهم. حيرت مرا در خود فرو مي‌برد.

شهر پل خمری و ولایت بغلان در جلوی چشمانم ظاهر مي‌شود. شهری كوچك اما شلوغ. نوروز سال 1385 از آنجا گذشتيم. سرسبز بود. ميدان اصلی شهر پر بود از موترهايی كه راه نداشتند. و پليس‌های ترافيكی كه ذله از تنظيم اين ترافيك، در ميدان اصلی شهر، روی چمن نشسته بودند و چای مي‌خوردند. شهری كه گذشته صنعتی دارد و حالا مي‌خواهد باز احيا شود. ناگهان انفجار بمبی مرا به خود مي‌آورد...

گروه كودكانی كه از مكتب‌هايشان آورده شده‌اند تا در مراسم استقبال از نمايندگان و مسئولين دولتی سرود خوش‌آمدگويی بخوانند. دختركانی كه لباس‌های رنگارنگ پوشيده‌اند و ناگهان يك انفجار و گل‌هايی كه از پيراهن‌های گلدوزي‌شده دختركان جدا شده‌اند و در آسمان مي‌چرخند...

من امشب خوابم نمي‌برد و مي‌نويسم تا كمی آرام‌تر شوم، ديگر زياد به كاظمی فكر نمي‌كنم. مي‌گويم او و خانواده‌اش شايد سال‌هاست كه آماده چنين پيش‌آمدی بوده‌اند، به اين فكر مي‌كنم كه در بغلان چه خبر است؟ مادری كه امروز صبح زود كودكش را آماده كرده تا در ميان همسالانش هرچه بهتر خودنمايی كند، در اين لحظه چه مي‌كشد؟ از آن ترافيك‌های خسته بغلاني، حالا كلاه‌های چندتايشان بي‌سر مانده است؟

زنم مي‌گويد حتما چندتا خبرنگار بيچاره هم آنجا بوده‌اند. تصورش چقدر آسان است. با اين گفته‌اش، چهره يك پليس را مي‌بينم كه يك دوربين عكاسی را از لابلای گوشت و خون پيدا كرده و با پاك كردن مونيتور آن، سعی مي‌كند عكس‌های آن را مرور ‌كند. در آخرين فريم آن چيز مبهمی از دود و آتش روی آن ضبط شده...

مادرم هميشه مي‌گويد خدا از افغانستان رفته، حالا شيطان آزادانه هركاری مي‌كند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بقول مارمولگ ما افغانها همواره خیرت خود را به گردن خد امی اندازیم .خدا چه کار دارد به کاربنده اش. درزندگی برای توفیق یک اصل این است که خدا مرده است. ما تاخدا این گونه را کارهای بنده اش را توجیه می کند نکشیم ازقید رهایی نمی یابیم. مصطفی چه خوب وچه بد رفته است واگر خوب باشد هم پاداشت خوب می گیرد واگر بد باشد پاداشت بدمی گیرد ولی خود عمل یک عمل زشت است ولی اینکه چه کسی کشته می شود بازهم جای سخن است .مصطفی به حدی کافی پرنده اش قطور بود که قتل او را توجیه کند

-- نوری ، Nov 14, 2007

راست است.. دردت را شريكم . نمي دانم فردا نوبت كيست كه در اتش فتنه و براي هيچ كشته شود. فتنه اي كه نه كودك مي شناسد نه بي گناه .. نه مقصر معلوم است و نه مجازاتي در كار و بتر اينكه پايان اين سياهي ها در افق ديد من و مردمم نيست

-- زواري ، Nov 17, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)