تاریخ انتشار: ۱۲ خرداد ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
روزانه‌ها؛ خاطرات ماه می ۱۹۶۸،‌ روز سی‌ام

«کنار نخواهم رفت»

روزی خاکستری، سرد، عبوس، کثیف، مضطرب و بادخیز. باد روزنامه‌های پاره و اعلامیه‌هایی را که دیگر توجه جلب نمی‌کنند به سر و صورت عابران می‌زند. خیابان‌ها خالی است، چراغ‌ها خاموش. از رفت و آمد ماشین‌ها خبری نیست و پیاده‌ها انگار در خواب راه می‌روند. شش ساعتی که چوپان گم شد، گله را آشفت.

Download it Here!

از دیشب هیولای ترس از یک جنگ داخلی، به هیاتِ هزاران کینگ کنگِ نامریی، لبِ بام‌های پاریس نشسته. همه، هول را با انگشت به یکدیگر نشان می‌دهند. بازار ترس، کالای شایعه را حراج کرده. گفته می‌شود تانک‌ها پاریس را محاصره کرده‌اند.

چتربازها با لباس شخصی همه جا پخش شده اند. هنگ‌های نظامی از ولایات راه افتاده اند.... اما از ولایات، فقط تلفن‌ها زنگ می‌زنند به وزارتخانه ها تا استمداد و کمک بخواهند. چند ولایت کاملا از کنترل دولت درآمده بقیه جاها هم مسوولین درمانده اند. نیروی انتظامات ،هیچ کجا، قادر نیست جلوی شورش را بگیرد...

...‌و شورشی‌ها در فضای دودآلود دانشکده‌ها و آمفی تاترها فریاد می‌کشند: «دیکتاتور می‌خواهد خون بریزد!.»
حرف‌ها ضد و نقیض است، خواسته ها مبهم. ترس‌ها بی‌پایه و اعتمادها اشتباه. روزنامه صبح «فرانس سوار» نوشته: دوگل تمام شد!

دوستانِ دوگل؟ بسیاری او را رها کرده‌اند و با دستپاچگی فکر پیدا کردنِ جانشینی برای او هستند. دشمنانش؟ قادر به اتحاد نیستند. جنبش چپ؟ از جاه طلبی‌ها رنج می‌برد... و مردم ؟ سوالی را ،مکرراً‌، از خود می‌کنند که اگر ملتی در چنین شرایطی این سوال را از خودش نکند از چاله به چاه خواهد افتاد.

(واقعاً گاهی شعور مردم عادی راه به نبوغ می‌برد) سوال این‌ست: «خب بعدچی؟... حالا این یکی رو انداختیم، جاش چی رو می‌خوایم بیاریم؟ حزب کمونیست؟ نه! دست روس‌ها رو خوندیم! سوسیالیست‌ها؟ این میترانِ ترسناکِ جاه‌طلبِ آب زیر کاه؟ نه!(سیزده سال بعد به همین میتران رای می دهند‌، که چهار ده سال هم رییس جمهورشان خواهد ماند!) خب "مندس" اقلا شرافتمنده اما میتران بهش چسبیده .... کنت پاریس چی؟»

‌این دیگر شوخی است. زنِ سرایدار می‌گوید: «اگر کنت پادشاه بشه شوهر من "بارون" می‌شه! چون اجدادش بارون بوده‌اند»...ولی به هر حال همه از یک دیکتاتوری در آینده می‌ترسند.

دوگل در یک انتخابات آزاد با رای ۶۰ درصد مردم روی کار آمده است و ساعت چهار و نیم بعد ازظهرِامروز، به همین اعتبار مردم فرانسه را مورد خطاب قرار می‌دهد:
- فرانسویان!

‌و فرانسه یکپارچه سکوت می‌شود. همه ،همه جا، جلوی رادیوها. صدا، صدای دوگل قدیمی است و انتخاب رادیو به‌جای تلویزیون برای یادآوری پیام تاریخی ۱۹۴۰ است. سال آغاز افسانه دوگل و صدای مقاومت دربرابر فاشیسم و باز همان صدا است و همان جنگجو.

...‌زنان و مردان فرانسه‌! من با اعتبارنامه‌ای که از ملت گرفته‌ام با شما حرف می‌زنم‌... با وجودِ دارا بودنِ قانونیت ملی و اعتبارنامه قانونیِ جمهوری‌، بیست و چهار ساعت است دارم تمام جوانب و دلایل حقانیت قانونیم را وارسی می‌کنم و حالا نتیجه‌ای را که گرفته‌ام می‌گویم: در شرایطِ موجود کنار نخواهم رفت! ماموریتی را که از مردم گرفته ام تا به آخر انجام می دهم... نخست وزیر را هم عوض نمی‌کنم!... به شما پیشنهاد یک رفراندوم دادم تا فرصت داشته باشیم دست به یک اصلاحات عمیق در اقتصاد و در دانشگاه‌‌مان بزنیم...

و در همان حال شما به من بگویید هنوز می‌خواهید به اعتمادی که به من داشتید.. ادامه بدهید یا نه... اما نه با شلوغ بازی... فقط از یک راه... تنها راهِ قابل قبول! راه دموکراسی!... انتخابات قانونی بعد از سررسید مهلتی که قانون اساسی تعیین کرده انجام خواهد شد... مگر این‌که با ترساندن شما و با استبداد، مانع شنوایی شما مردم بشوند! همان‌طور که مانع زندگی‌تان شدند...

همان‌طور که مانع شدند دانشجو درسش را بخواند... کارگر کارش را بکند... و معلم درسش را بدهد. عامل این کار هم یک گروه سازمان یافته توتالیتر است... گرچه خود آنها هم الان رقبایی مثل خودشان دارند.... بنابراین اگر این وضعیتِ زور ادامه پیدا بکند من باید برای حفظ جمهوری بر طبق قانون اساسی راه‌های دیگری را در پیش بگیرم... به هرحال باید فوراً! و در همه جا‌! نظام مدنی و شهروندی سامان بگیرد!... اول از همه برای اینکه دولت را کمک کنید...

بعد هم رییس پلیس‌ها را مدد بدهید که دوباره رییس پلیسِ جمهوری بشوند... و بتوانند جلوی یاغی گری را بگیرند و امنیت را تامین کنند... در هر لحظه! و هر کجا!... در غیر این صورت خلاصه سروکارتان می‌افتد با کمونیسمِ توتالیتر... بازیچه جاه طلبی‌های سیاست‌بازهای از کار افتاده و مطرود نشوید... نخیر! جمهوری تن به این چیزها نمی‌دهد! مردمِ ما قامت راست می‌کنند. استقلال و صلح و آزادی پیروز خواهد شد! زنده باد جمهوری‌! و زنده باد فرانسه!

سخنرانی پر از صدای من من است. لحن فرماندهی را دارد در میدان جنگ ، و حرف‌های مردی است مصمم‌، که درست به نشانه می‌زند: از کمونیست‌ها می‌ترساند و به قانونی اشاره می‌کند که همه قدرت را به رییس جمهوری می‌دهد. یعنی استفاده از ارتش.

حالا دیگر همه می‌دانند برای عوض کردن قدرت و حکومت، باید از روی اجساد رد بشوند. جشن تمام شده و در این لحظه، یک میلیون فرانسویِ دیگر، آن فرانسهِ خاموش،از گارسونِ ِکافه تا پولدارهای محله شانزدهم و بازنشسته‌های ارتش ...و سلمانی‌ها... و پیرها ...و در یک کلام فرانسه‌ی پدرها شانزه‌لیزهِ معروف را به طرف دروازه پیروزی‌، لبریز از فریادهای فرانسه مال فرانسوی‌ها است‌! کرده‌اند.

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)