تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
روزانه‌ها؛ خاطرات ماه می ۱۹۶۸،‌ روز بیست‌ و نهم

کاکلی‌ها ژنرال فرانسه را با خود بردند

کاکلی، کاکلی، عشق و تابستان مثل سیگارند. دود می‌شوند می‌روند. کاکلی، کاکلی.

Download it Here!

روز بیست ونهم روزی که طی چهل سال هزاران صفحه تاریخ را با علامت سوال و شک و فرضیه به خودش اختصاص داده، روز دود شدن آرزوهای همه‌ی کسانی که خودشان را آماده‌ی به دست گرفتن قدرت می‌کنند.

الویت یعنی کاکلی، اسم هلی‌کوپترهایی است که ژنرال پیر و همراهانش را به سفر مرموزی می‌برد که سرنوشت فرانسه را در این روز عوض می‌کند.

موش‌ها خیابان‌های پاریس را پر کردند. توده‌های کیسه آشغال خیابان‌ها و کوچه‌ها را از بوی گند و حشرات و ترس و تهوع انباشتند. سندیکای کمونیست بزرگ‌ترین راهپیمایی تاریخ‌اش را مثل یک جشن پیروزی فراز ترس و خستگی مردم کوچه و بازار برگزار می‌کند.

نخست وزیر و وزیرها از شب‌های دراز بی‌خوابی، از ناامیدی، از شکست، از سردرگمی ناشی از اجرای همه نقشه‌های نقش بر آب، از پا درآمدند. سوسیالیست‌ها و چپ‌ها دارند سر یک حکومت ائتلافی به ریاست مندرس به توافق می‌رسند. اما سوال بزرگ و اضطراب‌آور هنوز جواب‌اش را پیدا نکرده است؛ ارتش. ارتش چه می‌گوید.

ارتش و نیمی از فرانسه خاموش، فرانسه تقیه، فرانسه راست، فرانسه ترسو، فرانسه‌ای که تا حالا خودش را بیان نکرده چشم‌اش را به ژنرال پیر دوخته و مرد آهنین فرانسه‌ای که به دشمن فاتح نه گفته بوده یک تنه مقابل یک ارتش اشغال‌گر ایستاده بوده و با گفتن فرانسه آنجایی است که من ایستادم، فرانسه مقاومت را با خودش به لندن برده و از آنجا تدارک یک کشور سربلند، یک قدرت جهانی موفق، یک جامعه مدرن صنعتی و دموکرات را دیده امروز خسته، از پا درآمده، ناامید و تحقیر شده و تمام است.

تمام ماه ناسزاهای ناسزاوار شنیده از ملتی که خودش را بنیان‌گذار خوشبختی و موجودیت خود می‌داند. به زن او سر یک چهارراه زیر چراغ قرمز توهین کردند و فردا کمونیست‌ها کنار کاخ او رژه خواهند رفت و هیچ بعید نیست بخواهند تا دم رختخوابش بیایند.

ساعت دو بعدازظهر خبر به نخست وزیر می‌رسد؛ ژنرال ناپدید شده. خونسردترین بازیگر این روزها وحشت‌زده فریاد می‌کشد: رفته به خارجه.

هنوز برای فرانسه این ناپدید شدن همه‌ی رازهایش را بر ملا نکرده است. با آنکه جزییات حادثه روشن است. دیروز یکی از ژنرال‌ها، فرمانده‌ی پنج ستاره نیروهای فرانسه در آلمان در شهر بادن با همتای روسی‌اش مجلس عرق‌خوری داشتند.

فردای میهمانی‌ها با روس‌ها همیشه فردایی خراب دارد. ژنرال مستی همین دیشب به او گفته باید این آنارشیست‌های مزاحم کشورتان را له کنید. امروز کلمات‌اش با تلفظ غلیظ روسی در سر می‌چرخد.

نشسته توی آفتاب و یک حوله مرطوب را روی پیشانی‌اش انداخته. تلفن زنگ می‌زند، همسرش گوشی را برمی‌دارد، رنگ از صورتش می‌پرد. دوگل دارد می‌آید با خانواده‌اش و هلی‌کوپترشان در حال فرود است. عجولانه اتاق خوابی را برای ژنرال آماده می‌کنند.

ماتسو فقط اینقدر وقت دارد که لباس نظامی‌اش را به تن کند. خودشان را به باند فرودگاه می‌رسانند. پیرمردی بلند قد، خسته و تلخ از هلی‌کوپتر پیاده می‌شود. بی‌توجه به خوشامدگویی‌ها و مراسم دارد جیب‌هایش را برای عینک‌اش جستجو می‌کند و سرانجام حالا می‌توانم ببینم.

جمله‌ای که شاید معنای سفرش را خلاصه می‌کند و شاید جمله‌ای پیش پا افتاده باشد. از این لحظه همه چیز دو پهلو است. کلمات از دهان ژنرال نوظهور و غیرمنتظره هستند. و حالا که چشم‌اش بالاخره به ژنرال ماتسو افتاده، می‌گوید همه چیز خراب شد. کمونیست‌ها مملکت را فلج کردند. من دیگر فرمانده هیچ چیز نیستم. بنابراین خودم را کنار می‌کشم و چون خودم و خانواده‌ام در معرض تهدید هستیم به پناه به خانه‌ی شما آمدیم تا ببینیم بعد چه تصمیمی بگیرم.

ماتسو، این ژنرالی که همیشه با وفاداری نظامی‌اش پشت فرمانده‌اش قدم برداشته می‌گوید فکرش را هم نکنید ژنرال من. مردی با عزت شما همیشه امکانات دست به عمل زدن را دارد. بازوی ژنرال‌اش را می‌گیرد به خانه می‌برد و روی مبل راحتی می‌نشاندش.

همسرش به خانم ژنرال می‌رسد که نه رنگ به چهره دارد و نه توان در تن. خانم ژنرال دو بار پشت سر هم داستان بی‌حرمتی که وسط پاریس به او روا داشتند را تعریف می‌کند؛ پشت فرمان بوده منتظر سبز شدن چراغ قرمز.

ساعتی دیگر بقیه افراد ژنرال هم از راه می‌رسند. پسرش و داماش و فامیل. قضیه جدی است؟ ماتسو ادامه می‌دهد ژنرال من جبهه ما در فرانسه است و برای شخص شما در پاریس. مبارزه مجربی که ژنرال دوگل است باید با منتهای قدرت با حریف روبه‌رو بشود و کم نخواهد داشت کسانی که به او ادای احترام کنند. این عبارت را طور دیگری هم تاریخ ضبط کرده به این قرار:

ژنرال من چه می‌شود کرد. توی کثافت گیر کردیم. پس هنوز همان‌طور باید بایستید، بنابراین برگردید.
ساعتی بعد پیرمرد بلند قامت به آهستگی قامت راست می‌کند، می‌زند به شانه ژنرال ماتسو و می‌گوید: من برمی‌گردم. زنم را صدا کنید. راجع به پسرم هرطور خودش تصمیم گرفت و کاکلی‌ها به سوی پاریس پرواز می‌کنند.

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)