خانه > رضا دانشور > روزانهها > این رسم رفاقت نیست! | |||
این رسم رفاقت نیست!آنها که از انقلاب و نبرد طبقاتی حرف میزنند بدون آنکه توجهی به واقعیات روزمره داشته باشند با داشتن جسدی در دهان دارند حرف میزنند. حزب مرده است، جسدش را بکشید. هرگونه اصلاح طلبی استراتژیاش را از ناکجا آباد و تاکتیکش را از فرصت طلبی میگیرد. از دیوار نوشتههای سوربن
یک روز آفتابی است. زن سرایدار مثل ملکهای روی پلهها ایستاده، دستهایش را به کمرش زده و به جوان دانشجویی که دارد میدود تا به گروه دانشجویانِ داوطلب برای کمک به زخمیها برسد، اخم کرده و پشت سرش داد میزند: موسیو ژرژ! موسیو ژرژ! جوانک برمیگردد و پرسان به او نگاه میکند... - دیگه حق ندارین رفقای خلافکارتونو اینجا قایم کنین! و به خانمی که سرش را از پنجره طبقه اول درآورده: دانشجو غر غر کنان راهش را ادامه میدهد و زن طبقه بالا میگوید: در صدایش یک کمی عذرخواهی هست، از زمان ناپلئون تا حالا مردم اندکی از سرایدارها چشم میزنند، چون آنها همیشه ارتباط خوبی با پلیس دارند. زن سرایدار میگوید: به هرحال دیگه کار تمومه! توی فالِ این هفته نوشته ستاره ژنرال تا آخر هفته میرسه به ژوپیتر! یکی از همسایهها با دوچرخه از راه میرسد و در حالی که خورجین سنگینش را خرکش میکند به هر دو زن روز به خیر میگوید. سرایدار میپرسد: چی گیر آوردین؟ و مرد میگوید روز بازارِ محله باز است و همه چیز فت و فراوان، میوه، گوشت، سبزیجات و ماهی. زن در پنجره میگوید: ماکارونی چی؟ مرد میگوید: صفه، برای خشکبار صفه، اما "تازه" همه چی هست. سرایدار میگوید: مردم خیال کردن جنگه و به زن در پنجره میگوید : همه ش تقصیر این یهودیهای آلمانیه! مرد به راهش ادامه میدهد و زن خطاب به حاضران و همه غایبان اعلام میکند: این دفعه دیگه حرفشم نزنین که به دانشجوها کمک کنین، یا زخم و زخلیها رو تو راهرو قایم کنین! این دفعه تظاهرات بشه، در خونه رو خودم قفل میکنم! در سوربن سخنرانیهای همیشگی برقرار است. صحبتِ میتران است که خودش را کاندیدای ریاست یک دولت موقت اعلام کرده و ظاهرا ۵۰۰ تا خبرنگار به حرفهایش گوش میدادند. تلویزیون دوربینها را با گرفتن تصویرهایی از او، از پایین، چیزی که در اصطلاح فنی به آن «کنتر پلونژه» میگویند، گرفته اند، و با موذیگری، یک تصویر عجیب غریب خودنما، جاه طلب و دیکتاتور از چهرهاش ارائه دادهاند. البته این سخنرانی درست همان موقعی بوده که اسم دوستش «مندس فرانس» به عنوان کاندیدای احتمالی ریاست جمهوری طرح بوده. یک نفر از میان جمعیت میگوید: این رسم رفاقت نیست! و بغل دستیاش، جوانی با عینک دودی و موی رنگ کرده میگوید: من کوهن بندیتم، بگذار رد شوم! - چه بامزه! هیچکس باور نمیکند. جوانک خودش را میرساند پشت بلندگو و عینکش را برمیدارد. خودِ بندیت است. جمعیت ۵ دقیقه کف میزند و ایستاده فریاد میکشد: بیخیال مرزها! مرزها بیخیالشون! (البته کلمه کمی رکیکتر از این است. بهاصطلاح، رادیویی نیست، خودتان حدس بزنید!) بیست سال بعد دانیل کوهن بندیت خواهد گفت: همه نیروهایی که آن روز- منظورش دیروز توی استادیوم شارلتی است- جمع شده بودند و دنبال راه حل سیاسی میگشتند، تنها شانس ما بودند. و شانس ما آن روز اسمش «پیر مندس فرانس» بود. برای خیلی از ایرانیها، به خصوص نسل امروز، این اسمهای فرانسوی شاید معنایی نداشته باشد. مهم نیست. میشود معترض بود که این اسمها ربطی به ما ندارد. اما قوانینی که به اعمال و افکار آدمیزاد حاکم است و بر طبق ضعف و قدرتهایمان سرنوشتمان را تعیین میکنند، قوانینی عام و جهانی هستند. آنچه از این حکایتها، تاریخها و قصهها به ما ربط دارد، نه اسمها، که معناها هستند، و اینجا معنای عامِ جمله بندیت این است که شانس جنبشها و انقلابها و ملتها، که اغلب در وجود یک گروه، یک فرد، یک رهبر و مرد سیاست، متبلور میشود، همیشه در خطر این هست که وسط هیاهو و جنون جمعی، خودخواهی و جاه طلبی، جهل و تنگ نظری، نادیده گرفته شود، نادیده بماند، و صدایش ناشنیده گرفته شود و بخت، از دست برود. چیزی که باعث ناشنیده گرفتن صدای «مندس فرانس» و کنار رفتن او از صحنه شد نه دستگاه حکومتی ژنرال، که دوستان انقلاب و دوستان خودش بودند. درست در همین زمان است که دوست نزدیکش میتران اعلام کاندیداتوری میکند، و درست همین زمان است که رییس سندیکای «س ژ ت» دارد از رادیو سخنرانیای برخلاف جریان می کند، و همزمان، دانشجویان با دادن شعارهای شاعرانه، واقعیتنگری این مرد پیرِ سیاستِ میانهروی فرانسهی چپِ دمکرات را نادیده میگیرند. و در این حال دوگل در حال تماس گرفتن با نیروهای نظامی و کسب اعتماد خاطر برای برخوردهای احتمالیست. بخشهای پیشین
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|