خانه > رضا دانشور > روزانهها > از چشم آمریکایی: نمایشی رؤیایی علیه جامعهی نمایش | |||
از چشم آمریکایی: نمایشی رؤیایی علیه جامعهی نمایش«جامعهی نمایش» یکی از کتابهایی بود که در ساختن ذهنیت جنبش ماه می پیشآهنگ و مؤثر بود. این کتاب به فارسی درآمده، به ترجمهی بهروز صفدری و در موسسهی نشر آگاه.
نویسندهی کتاب، گی دبور بود، از بنیانگذاران انترناسیونال سیتواسیونیستها که بحث دربارهی آنها و تأثیرشان در جنبش ماه می، مجالی جداگانه میخواهد. کتاب، نقدی ریشهای است به جامعهی صنعتی معاصر که آن را جامعهی نمایش اسمگذاری میکند. اما برای چشمهای آمریکاییهایی که امروز میخواهیم سایه به سایهی آنها در پاریس خالی از حضور قدرت، آزاد و جوان قدم بزنیم، حاصل و عملکرد خود این معترضان جامعه هم خودش نمایش بزرگیست از تناقضها. خواب و خیالهای جوانی، اغتشاش و نشانههای یک اقتدار نمایشی دیگر. اسم این آمریکایی، خانم ماوی گلانت است، نویسندهی کنجکاوی که اصلاً آمده پاریس ببیند چه خبر است و برای خودش هر روز یادداشتهایی بر میدارد. بعد هم مجلهی نیویورکر که یکی از معتبرترین مجلههای ادبی و فرهنگی آمریکاست و انبوه نویسندههای صاحبنام قرن بیست از لای صفحات آن درآمدند، این یادداشتها را میخرد و چاپ میکند. ما مستقیماً کاری با یادداشتهایش نداریم. فقط امروز مسیرش را دنبال میکنیم و از چشمهایش، از چشمهای این نویسندهی آمریکایی، این خانم، این روز هجده ماه می را که هوایش وسط تابستان ناگهان پاییزی شده، تماشا میکنیم. نه فقط از لحاظ هوا، از جهات دیگری هم امروز یک روز سورئالیستی است. مردم از همه جای پاریس همراه توریستها کفش و کلاه کردهاند بروند به تماشای کارتیه لاتن و گاهی توریستها روی بقایای سنگرهای خیابانی ژستهای انقلابی میگیرند و عکس یادگاری. خانم گلانت در اتومبیل جمعی از دوستانش به کارتیه لاتن میروند. توی راه سنگینی ترافیک کلافهشان کرده و اخبار رادیو بیشتر. بهخصوص که اسم یکی از رهبرهای اتحادیهی دانشجویی، تصادفاً کاسترو است. وقتی کاسترو فرانسوی میگوید کارگرها مجبورند ساعت ۸ کارشان را شروع کنند، دوست همراه خانم غر میزند که وقتی دانشجو بوده، هر روز ساعت ۶ به سوربن میرفته و همهی مردم دنیا ساعت ۸ سر کارشان هستند، اینکه دیگر اعتراض ندارد. این دوست عضو نهضت مقاومت بوده و زنش، زندانی اردوگاه نازی در دوران جنگ، و دخترشان الان توی سوربن دارد از حقوق زنها و کارگرها دفاع میکند. در رادیو، از کارگری نظرش را دربارهی دانشجوها میپرسند، جواب کارگر حال سرنشینهای اتومبیل دوست ما را کمی جا میآورد. کارگر میگوید: «خب اینها بیشتر روسای آیندهی ما هستند. امیدواریم تجربهی این جنبش آنها را کافرماهای بهتری بکند». دیشب صفوف دانشجوها به صورت یک کارناوال انقلابی رفتند به بولونگ بیناکو تا با کارگرهای اعتصابی اتومبیلسازی رنو، سمبول طبقهی کارگر فرانسه، دست اتحاد بدهند. اما کارگرها در کارخانه را رویشان باز نکردند. به نظر خانم گلانت منظرهی شفقتانگیز و خندهداری بوده، چون به نظر او این بچههای محلهی شانزدهم، محلهی عیان، که پشت پرچم سرخشان توی خیابانها راه افتادهاند، موجودات فقط سرگرمکنندهای هستند. دیشب دانشجوها توانسته بودند دور خیابانهای کارخانه طواف بدهند و سرود انترناسیونال بخوانند. همین! همه در اتومبیل میخندند. میرسیم سوربن. ماشینها جلوی کافههای کارتیه لاتن که پر از جمعیت خوشگذران و بگووبخند است، دوبله و سوبله پارک کردهاند. توی خیابان هم نمیشود از شدت جمعیت راه رفت. و سوربن امروز غروب یک پاری بای نایت، یک نمونهی استثنایی از شبانههای معروف پاریس است. توی حیاط سوربن یک میز بزرگ گذاشتهاند که پر از کتابهای سرخ است که به قیمت یک فرانک میفروشند. دوروبر پر از آفیشهای سبک چینی است و وسطشان تصویر خود چین سرخ، به شکل مائوتسه تونگ، با رنگهای دهاتی کنار لنین و بعد استالین. خانم گلانت با دیدن عکس استالین وحشتزده میگوید: «اوه، مای گاد! این دیگه چرا؟»، دختر فروشنده که به نظر مکزیکی میآید، میگوید: «خب خانم قبول که بعضی اشتباهات تو کارش بوده، اما بههرحال یک انقلابی بوده». خانم گلانت به دوستهای فرانسویاش میگوید: «این حرف را میتونیم دربارهی هیتلر هم بزنیم» دوست فرانسوی میگوید: «خانم این جملهی معروف را نشنیدی که زشتی آدمها را به خودش جلب میکند». توی راهرو، دورتر از قلمرو چینیها، عدهای روی زمین نشستهاند و دارند بحث میکنند؛ دختر وپسر. یکیشان روی نیمکت خوابیده؛ رو به دیوار. خانم گلانت میگوید: «از خستگی زیاد حرف زدن است لابد!» آمفیتئاتر بزرگ نیمهتاریک است؛ انگار لامپ های برق هم از خستگی بیرمق شدهاند. در آن سایه روشن، تصویرها، تراکتها، آفیشها، چهرهها، خانم گلانت را یاد نقاشیهای گویا میاندازد. دوست فرانسوی می گوید: «اینم که الحمدالله برگشت خونهاش» «این» عکس خندان و شنگول «کوهن بندیت» روی دیوار است که دیروز به دعوت و برای ملاقات با کارگران آلمانی، رفته است برایشان از تجربههای این چند روز حرف بزند. وزیر کشور هم فرصت را غنیمت شمرده و برگشتنش را ممنوع اعلام کرده است؛ البته باید حکم تصویب شود در همین یکی دو روز. اما دوستان خانم گلانت یک خرده زود خوشحال شدهاند؛ چون نمیتوانند پیشبینی کنند که چند روز دیگر طرف برمی گردد و این ممنوعیت خودش یک اسباب مسخرگیِ جدید برای حکومت میشود. یکی از کارگرهای کارخانه رنو، پشت بلندگو دارد از زندگیاش واز مشکلاتش حرف میزند. این موضوع خانم گلانت را یاد جبههی ملی فرانسه در زمان جنگ میاندازد که آن قدر حرفهای تکراری زدند و زدند تا عکسالعمل طبیعی، تکرار ظاهر شد. عکس العمل طبیعی تکرار- نویسنده آمریکائی به درستی می گوید - از دست رفتنِ معناست. مردی از وسط جمعیت چیزی میگوید که خانم گلانت درست نمیفهمد؛ اما جوابی را که از وسط سالن به آن مرد میدهند، میشنود: «میخوای بزنم تو پوزت!؟» این دیگرغ یر قابل تحمل است، از استالین هم بدتر است.دوستان ما به زحمت راهشان را به طرف در ِ خروجی باز میکنند. از اولین در بیرون میروند. از راهروی دیگری سر در می آورند. روی دری نوشته است: «ورود توریستها ممنوع!» آمریکایی ما میگوید: «امیدوارم پشت این یکی در، حرفها بهتر از «میزنم توی پوزت» باشد.» آنطرفتر بساط کتاب و فیلم است: چین و کوبا و ویتنام و فیلمهای گودار ... روی زمین پر است از کاغذهای ساندویچ و لیوانهای خالی پلاستیکی. بالاخره دخترِ دوست فرانسوی را پیدا میکنند وسط جمع گرم بحث است. خانم گلانت دست دوستش را میگیرد و میکشدش بیرون «راحتش بذار.» میرسند به حیاط. پنجرهای از طبقه بالا باز میشود. سر ژولیده جوانی داد میزند: «رفقا! رفقای شهر تورن برای کرایهی برگشتنشون احتیاج به ده هزار فرانک دارن. پشتیبانی مالیتون رو به سالن شماره ده بیارین!» ده هزار فرانک را به شیوه عامیانه مردم خرده پا ، به پول قدیم گفته است به فرانک روز میشود. خانم گلانت حساب میکند، میشود بیست دلار. حال دوستان ما از کثافت زمین و شلوغی محیط و در و دیوار به هم خورده است، تصمیم میگیرند بروند مونپارناس شام بخورند. دوست میانسال، پدر دختری که چند لحظه پیش گرم بحث سیاسی بود، میگوید: «خب حالا این دانشجوها دانشکدهشون رو دارن. هر کار دلشون بخواد، میکنن. اما چه کار میکنن؟ فقط حرف میزنن و ادرار میکنن!» بخشهای پیشین
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
آقای دانشور ، چرا متن رو کامل نمی خونید؟
چند پاراگراف نزدیک بود از گوشمان در برود!
لطفاً آدرس کامل کتاب جامعه ی نمایش رو هم بدهید.
-- علاقمند ، May 22, 2008علاقمندگرامی
-- ر.د ، May 23, 2008آدرس کتاب اینست
جامعه نمایش نویسنده:گی دبور.ترجمه ی بهروزصفدری.انتشارات آگه-تهران.
در مرد پخش هم امری است مربوط به نکات فنی ومن در این زمینه کاملا ظلوم وجهول.