خانه > رضا دانشور > روزانهها > «همهی ما، لاتها هستیم!» | |||
«همهی ما، لاتها هستیم!»پیش از زدوخورد با پلیس، بهتر است آدم یک فکری بکند برای پلیس توی کلهی خودش. از شعارها و دیوارنوشتههای نانتر و سوربون به اشکال مختلف. هرچه میدوم با چهل سال فاصله به امروز، ۱۵ می نمیرسم. توی تظاهرات عظیم سیزدهم گیر کردهام.
این روز بزرگترین تظاهرات تاریخ فرانسه، وسط انبوه تماشاچیهای پیادهرو، روی یک سکوی ورودی خانهای در بلوار مونپاناس میایستیم و استراق سمع میکنیم و تماشا. روی دیوار روبهرو نوشته: «دیوارها گوش دارند و گوشها دیوار». قسمت دوم همیشه اعتبار دارد و قسمت اول مخصوصاً برای امروز بامسماست. چون یک عدد پلیس هم توی خیابانها دیده نمیشود. اما بعداً میفهمیم رییس پلیس، ده هزار شخصیپوش را تو مسیر راهپیمایی و مخصوصاً جلوی کاخ رییس جمهوری کاشته. چون امروز روزی است که ممکن است جعمیت هوس کند کاخ رییس جمهور را بگیرد. مخصوصاً که یکی از شعارها خطاب به رهبر ملی و دولتش میگوید: «ده سال دیگه بسه، بزن به چاک!». یک نفر از تو پیادهرو رو به تظاهرکنندهها داد میکشد: «رادیو گفته شما سه میلیون نفرید»، مخاطب شانههایش را بالا میاندازد. منظورش تایید است یا تکذیب، فرصت فهمیدنش نیست. به نظر میرسد تمام دنیا دارند از سوی بلوار مون پارناس رد میشوند. دختر جوانی شوریده حال از بغلدستیاش میپرسد: «ما یک لحظهی تاریخی را داریم زندگی میکنیم، درسته؟». در مقام یک شبح، میدانم دستکم هزاران لحظهی تاریخی، در هزاران نقطه از این کرهی کوچک، این فکر را بارها کردهاند. یاد روزی میافتم که دوستی نامهای از کردستان برایم فرستاده بود، حاوی این خبر که دارد در قلب انقلاب جهانی زندگی میکند. چون فکر میکرد ایران سال ۶۰، قلب انقلاب جهانی است، کردستان قلب انقلاب ایران است، سنندج قلب انقلاب کردستان است و کوچهی سیروس، جایی که او ساکن بود، قلب انقلاب سنندج است. این دوست الان با قلب بیمار، در قلب مادرید، توی یک گلفروشی فکسنی، دارد پیر میشود و فکر میکند انقلاب ایران قلب تمام ناآرامیهای دنیای کنونی است و باعثاش، اشتباهات خودش است. اما تظاهرات امروز در پاریس شاد، مفتخر، موقر و رنگین است. هر دسته با پرچمی به رنگی. سرخ، سیاه، سه رنگ. پرچم جدید ویتنام و حتا پرچم قدیمی اسپانیای قبل از جنگ. شعارها هم همینطور گوناگوناند و این یکی از خصوصیات برجستهی ماه می ۶۸ است، جهانی بودن و چند صدایی بودن. بعضی دستهها سرود انترناسیونال میخوانند، بعضی مارسی یز و بعضی وقتها سرودهایی به زبانهای بیگانه به گوش میرسد. زن قصاب محله دارد با همسر یک پلیس حرف میزند. از خشونت پلیس در این روزها شکوه و شکایت میکند و همسر پلیس جوابش میدهد: «تو که خبر نداری خواهر. اونایی که پریروز شلوغ کرده بودن، همهشون این مغربیهای گداگشنه بودن یا لاتهای حومه. خب پلیس مجبوره این خارجیها رو بفرسته خونهشون و جلوی لاتها را هم بگیره دیگه». روی یکی پلاکاردهای دانشجویان نوشته: «همهی ما، لاتها هستیم!»، و روزی که ژرژ مارشی کمونیست در روزنامهی حزبش نوشت «کوهن بندیت، یهودی و آلمانی است»، دانشجوها یکصدا شعار داده بودند: «همهی ما آلمانی و یهودی هستیم». غیر از بینالمللی بودن ایدهها، تظاهرات امروز بینالطبقاتی هم هست. همهی حرفهها از وکیل و کارمند و کاسب و کارگر بگیر، تا دکتر و پرستار و خواننده و ستارهی سینما. میشل پیکولی و ژان پیر کاسل، جلوی صف هنرپیشهها هستند. ژان لوک گودار کارگردان و آندریا زنسکی زیبارو که امروز یکی از نویسندگان معتبر فرانسه است، در کنارش، و همه موج نو سینمای فرانسه، به غیر از البته آنهایی که الان در کن مشغول تختهکردن دکان فستیوالاند. فلاسفه و اساتید، سوپورها و کلفتها، همه هستند به غیر از آن چند میلیون نفر جمعیت خاموشی که همیشه در جنبشهای اجتماعی، آخرسر حرف آخر را میزنند. اغلب دیر و گاهی سالهای سال دیرتر. مال فرانسویها در آخر ماه خواهند آمد. امروز تا انقلابِ کامل، هیچ فاصلهای نیست. صداهایی تو جمعیت بلند میشود:«برین دولت را چپه کنین، برین کاخ الیزه». اما فعلاً راهپیمایان به نقطهی تجمع موعود میروند. میدان دانفن روش رو و کارتیه لاتن، جاییکه دیروز دانشجوها کتک خوردند، زخمی شدند، تحقیر شدند، شکست خوردند تا پیروز بشوند. مقاومتی نیست. سوربون اشغال میشود یا بهتر بگویم پس گرفته میشود، کارتیه لاتن دوباره جشن جوانی است. پیانوها را توی کافهها و توی سالنهای دانشگاه، کوک میکنند و در تراس کافهها، تو پیادهروها موزیک نواخته میشود. سوربون سه، میشود ستاد انقلاب و آغاز بحثهای بیپایان دربارهی مفاهیم، ایدهها، انقلابها، مدرنیته، سنت، اخلاق، جامعه و از همه مهمتر و داغتر، بحث دربارهی جنسیت و موقعیت زنان، و تن و پیکر آدمی و فرد آدمی بهعنوان تنها سوژه و ماخذ همهی این حرفها. غروب تو میدان دانفر بین جوانها زمزمهی گرفتن پایتخت جدی شده است. رهبرهای سندیکاها یکی یکی جیم میشوند. کارگرهای جوان با جوانها ماندهاند: «پیش بهسوی کاخ ریاست جمهوری!». بعضیها البته مخالفاند. روایت این است که بندیت پیشنهاد میکند: «فعلاً بروید تو باغ پشت برج ایفل، شام دو مقس. آنجا بحث کنیم و به طور دموکراتیک تصمیم بگیریم و بعد اگرخواستیم وارد عمل بشویم». به هرحال تظاهرات در تاریکی شب، زیر سایهی برج ایفل عملاً تمام میشود و از آنجا دورتر نمیرود. چهل سال بعد وقتی خبرنگارها از بندیت میپرسند: «شما از مقابل وزارتخانههای خالی گذشتید، چطور آنها را نگرفتید؟»، پاسخ میدهد: «برای اینکه برخلاف انقلابیهایی که در پی کسب قدرت سیاسیاند و پیرو مدلهای کلاسیک بلشویسم؛ طغیان ۶۸ تنها خواهان اقتدار فرد بر زندگی شخصیاش بود. ما زندگی دیگری میخواستیم و جامعهی دیگری. و این وزرا و دولتها نیستند که ایدهها و آرمانهای جامعه دیگر و زندگی دیگر را میسازند». سوال این است که پس اقتداری که ماه می علیهاش قد علم کرد، کجا بود؟ بخشهای پیشین
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|