تاریخ انتشار: ۲ خرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
گزارش زمانه از جشنواره کن

«پرسپوليس» بحث‌انگيز

محمد عبدی

شصتمین دوره‌ی جشنواره کن در این شهر دوست‌داشتنی ساحلی، آخرین روزهای خود را می‌گذراند؛ در حالی که رایزنی‌ها برای کشف زودهنگام نظر داوران کماکان بی‌نتیجه است: وونگ کار وای یا فیلم روسی "تبعید" یا فیلم کمتر بحث‌انگیزی که کسی گمانش را هم نمی‌برد؟


سردرِ اصلی کاخِ جشنواره

این دومین سال پیاپی است که ایران حضوری در بخش مسابقه و این بار در سایر بخش‌ها ندارد. فقط عباس کیارستمی را می‌بینی که به عنوان یکی از 33 فیلمساز برجسته‌ی جهان انتخاب شده تا فیلمی با موضوعیت سینما به مناسبت شصتمین دوره‌ی جشنواره بسازد. شب افتتاح فیلم او در کنار فیلمسازان طراز اولی چون وونگ کار وای، ویم وندرس، تئو آنجلو پولوس، و خیلی‌های دیگر با لباس رسمی بر روی فرش قرمز ظاهر می‌شود، در حالی که آشکارا حس می‌کنی که راحت نیست و دوست دارد آن پشت‌ها یک گوشه‌ای مخفی شود. همین‌طور در شب مصاحبه مطبوعاتی فیلم که کیارستمی در ردیف آخر در گوشه‌ای تاریک نشست و تا پایان جلسه هم به دلیل کمبود وقت، چیزی نگفت. اما بیرون از کاخ فستیوال سر حال به نظر می‌رسید و بدش نمی‌آمد که 2 روز اقامتش در کن را به چند روز تبدیل کند، که نشد و رفت.

هر گوشه‌ی فستیوال اما می‌شد هر از گاه دیوانه‌های دوست‌داشتنی عالم سینما را از نزدیک دید و همین‌طور غرق در رفتار غریب‌شان شد: آکی کوریسماکی، فیلمساز برجسته‌ی فنلاندی، با آن احوال دائم‌الخمرش دقیقاً شخصیتی بود بیرون آمده از دل فیلم‌ها که حالا روبروی تو ایستاده بود و انگار که اصلاً حرف‌های کسی را متوجه نمی‌شد. مایکل چیمینو خودش را به ظاهر غریبی درآورده بود و کوئنتین تارانتینو آدم عصبی غریبی بود که یک لحظه نمی‌توانست آرام بگیرد؛ تندتند حرف می‌زد و به طرز غریبی برافروخته بود و خب البته از سازنده‌ی "ضد مرگ" انتظاری جز این نمی‌شد داشت: فیلم دیوانه‌واری که دهان کجی غریبی است به همه‌ی قواعد و اصول تثبیت‌شده؛ یک فیلم نوع "ب"—کم‌هزینه و ارزان به سبک فیلم‌های قدیمی—که تارانتینو به عمد در میان آن خش‌های زیادی ایجاد کرده و فیلم گاهی می‌پرد، سیاه‌وسفید می‌شود و... و همه‌ی این‌ها در خدمت فیلمی که از نیمه به بعد (همانند "از گرگ‌ومیش تا سحر") ژانر عوض می‌کند: یک فیلم جاده‌ای بسیار خشن به یک فیلم کمدی تمام‌عیار تبدیل می‌شود و قهقهه‌ی تماشاگران بالا می‌گیرد. تارانتینو به سادگی تفریح می کند و لذت می‌برد از فیلمسازی‌اش،همه چیز را دست می‌اندازد و در عین حال به سینمای کلاسیکی که پایه‌ی فیلمسازی او را شکل داده، ادای احترام می‌کند. و خوب هر جا این تفریح و احترام به غایت خود نزدیک شده (مثل "بیل را بکش" و تا حدی همین فیلم جديدش) با فیلم‌های دیدنی‌تری روبرو هستیم.


برجسته‌ترين فيلم‌سازهای دنيا در يک جلسه‌ی مطبوعاتی

کیم کی دوک اما از جهان دیگری حرف می‌زند: خالق شاهکاری چون "بهار، تابستان، پائیز، زمستان... و باز بهار"، باز مثل همیشه از آدم‌های تنهایی حرف می‌زند که زندگی را دوست ندارند. آدم‌های کیم کی دوک، حرف نمی‌زنند—ویژگی مشترک غالب فیلم‌های او؛ این‌که یکی از شخصیت‌ها تا پایان فیلم هیچ حرفی نمی‌زند و این فرصت استثنایی را به فیلمساز می‌دهد برای خلق جهانی کاملاً تصویری و با کمترین دیالوگ—و شاید این سکوت آنها اعتراضی است به جهانی که دوستش ندارند. این‌جا با زندانی در انتظار مرگی روبرو هستیم که به ناگاه زنی زندگی را برایش به داخل زندان ارمغان می‌آورد: هر بار دیوارهای اتاق ملاقات را به شکل یک فصل در می‌آورد و عاشقانه دوستش می‌دارد تا خزان زندگی او سر برسد. آدم‌های کیم کی دوک را باید فارغ از معیارهای مرسوم اخلاقی دید؛ این که او قاتل است—و ما اصلاً نمی‌فهمیم که چطور و چرا مرتکب چنین عملی شده—اصلاً در جهان فیلم اهمیتی ندارد، فیلمساز از جهان دیگری حرف می‌زند که در آن خوبی یا بدی معنای دیگری دارد (همان‌طور که شخصیت اصلی "آدم بد" در واقع آدم بدی نیست) و فیلمساز دغدغه‌اش خلق معیارهای متفاوت در جهانی است که برایش دوست‌داشتنی نیست (و به قول تروفو، همه‌ی کسانی که سینما را دوست دارند، زندگی را دوست ندارند).

تعدادی از فیلمسازان مطرح اما به تکرار خود رسیده‌اند. مایکل مور باز طبق معمول همه‌ی جهان را سیاسی می‌بیند و سیاسی می‌کند و ظاهراً به گمان او اگر حزب مخالف بوش پیروز شود، جهان آباد می‌شود؛ برداشتی کاملاً با اغراض سیاسی که حالا دیگر رنگ باخته و کارکرد ندارد. مقایسه‌ی وضعیت درمان در آمریکا با کشوری چون کوبا، نه تنها منطقی به نظر نمی‌رسید، بلکه خنده‌ی تماشاچیان را هم به همراه داشت.

گاس ون سنت هم در "پارک پارانوئید" به تکرار دست دومی از "فیل" قناعت کرده بود؛ باز حکایت نوجوان مشکل‌داری که این بار بی‌جهت طولانی و کسالت‌بار می‌شود و گویی که قرار نیست هیچ اتفاقی در فیلم بیفتد. ابل فرارا هم شکست غریبی را تجربه می‌کند: تکرار دست چندمی از فیلم‌های خودش با همان دنیای قمار و دختران رقصنده، که هیچ نکته‌ی تازه‌ای ندارد و این سؤال را پیش می‌کشد که اصلاً چرا در جشنواره‌ی کن—هرچند خارج از مسابقه—پذیرفته شده.


ژوليت بينوش برای عکاس ژست می‌گيرد

اما دو فیلمساز هم داریم که اصلیت‌شان ایرانی است، ولی فیلم‌هایی در آمریکا و فرانسه ساخته‌اند: رامین بحرانی در فیلم تازه‌اش که در بخش "دو هفته کارگردان‌ها" به نمایش درآمد، باز به سراغ حاشیه‌ی شهر نیویورک رفته و در فیلمی فاقد فیلمنامه، سعی دارد به سینمایی ضد قصه برسد که موفق نمی‌شود و نتیجه فیلمی است که حرفی برای گفتن ندارد.

اما فیلم مرجان ستراپی در بخش مسابقه با عنوان "پرسپولیس"، بحث‌انگیزترین فیلم مربوط به ایران بود. ستراپی که با چاپ مجموعه طرح‌هایش با همین عنوان در فرانسه به شهرت رسید، این بار آنها را با همکاری یک فرانسوی به صورت یک فیلم انیمیشن درآورده. فیلم درباره‌ی وقایع کودکی و جوانی مرجان است که غالباً در ایران می‌گذرد. اما فیلم اساساً فیلم سیاسی‌ای نیست و بیشتر درباره‌ی یک تجربه‌ی شخصی از وقایع مختلفی است که خالق اثر طی سالیان تجربه کرده. این تجربیات از خاطرات کودکی او در دوره‌ی انقلاب تا بمباران‌های هوایی طی دوره‌ی جنگ ایران و عراق، تا مهاجرت به اتریش، بازگشت به ایران و سرانجام مهاجرت به فرانسه را دربرمی‌گیرد. فیلم ستراپی گاه تلخ است—مثل جایی که در کافه خودش را فرانسوی معرفی می‌کند و بعد در تنهایی خیابان سایه مادربزرگش از او انتقاد می‌کند—و گاه تلخی‌ها را با شوخ‌طبعی و به عنوان بخشی از زندگی می‌پذیرد و با آن کنار می‌آید—مثل اولین باری که گمان می‌کند عاشق کسی است و بعد می‌فهمد که او همجنس‌گراست! همه‌ی وقایع بخشی است از یک زندگی و یک تجربه که اگر هم به مذاق بعضی‌ها خوش نیاید و به دنبال کارکرد سیاسی فیلم باشند، باز حداقل می‌شود به این نتیجه رسید که فیلمساز قصد کار سیاسی ندارد.

------------------------------------
در همين زمينه:

شهر سينما.

فستيوال کن و تئوری توطئه سينمای ايران.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

kolan matne jaalebi bood,vali ie irade kheili koochike virayeshi mikhastam vared konam v aonam ine ke chera hamshie bad az kalameie hamjensgara/gay az alamate tajob ! estefade mikonin? aia hanozam kheili ajibe ke kasi hamjensgara bashe?
mamnoon

-- بدون نام ، May 23, 2007

فکر می کنم علامت تعجب دراینجا ربطی به کلمه همجنس گرا ندارد بلکه به بهت شخصیت داستان برمی گردد.مثل اینکه یک لیوان آب را بروی بالا بعد بفهمی الکل بوده.خلاصه اینکه بدون زور آوردن به ذهن هم می شود فهمید که این علامت تعجب حالت بهت پرسناژ را نشان می دهد

-- بدون نام ، May 24, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)