خانه > شهزاده سمرقندی > با همسایگان > امیر تیمور؛ سمبل وحدت ازبکستان | |||
امیر تیمور؛ سمبل وحدت ازبکستانشهزاده سمرقندیshahzoda@radiozamaneh.comمیهمان برنامهی امروز «همسایگان» خانم مریم سطوت، مهاجر سیاسی در دوران شوروی سابق در تاشکند است که گفتوگوی صمیمانه و خودمانیای با هم داشتیم. نام مریم سطوت شاید برای بسیاری از خوانندگان سایت زمانه آشنا باشد. چون مدتی پیش، مطلبی از ایشان در ارتباط با سفری که به تاشکند، پایتخت ازبکستان داشتند، در این سایت به چاپ رسیده بود.
احساس کردم که خانم سطوت هنوز ناگفتههای زیادی از تجارب زندگی نسبتاً طولانی خود در تاشکند در دوران شوروی سابق دارند. برنامهی همسایگان نیز جایی است برای تقسیم دیدهها و تجربهها در میان همزبانان خود. خانم مریم سطوت شش سال در تاشکند زندگی کرده است و با روزنامهی تاجیکزبان «آواز تاجیک» در شهر تاشکند، همکاری میکرد. وی از دوستان نزدیک روزنامهنگار قربانی تاجیک، زنده یاد محیالدین عالمپور، بود و در صحبتهای خود از او نیز یاد میکند. اما در برنامهی امروز، از نوروز شروع میکنیم. نوروز در دوران شوروی: همانطور که میدانید در منطقهی ازبکستان، تاجیکها و روسها نیز در کنار ازبکها زندگی میکنند. در سطح شهر تاشکند، برگزاری نوروز را آن گونه که در ایران همهی مردم به آن مشغولاند، جشن میگیرند، خرید میکنند و سفرهی هفتسین پهن میکنند، اصلا نمیشد دید. اما وقتی از دوستان تاجیکام در روزنامهی تاجیکی زبان «آواز تاجیک» که دو سال با آن همکاری میکردم، پرسوجو کردم، گفتند که آنها این روز را بیشتر در خانههایشان برگزار میکنند. ولی باز نه به آن مفصلی که ما در ایران برگزار میکردیم. سنت سفرهی هفتسین آن اهمیت و نقشی را که برای ما دارد، برای آنها نداشت. برگزاری نوروز برای آنان، بیشتر جنبهی اجرای سنت دید و بازدیدهای فامیلی را در خود دارد. به نظر شما، سیاست شوروی روی شیوهی برگزاری نوروز در این منطقه مؤثر بود؟ و اساساً چرا مردم نوروز را به خانههایشان برده بودند؟ شاید چون این جشن در کل جامعه اجرا نمیشد، تاثیر خود را روی تاجیکهای منطقه هم گذاشته بود. چون اکثر آنها تاجیکهایی بودند که دیگر حتی در شناسنامه و مدارک شناساییشان هم به عنوان ازبک شناخته میشدند. خود تاجیکها میگفتند که پدرانشان تاجیک بودهاند، اما بعداً هویتشان تغییر داده شده بود و به عنوان ازبک شناخته میشدند. از یک سو، نوروز از سوی دولت به عنوان یک جشن رسمی و جمعی برگزار نمیشد، از سوی دیگر ازبکها هم آن را برگزار نمیکردند و روسها نیز که اصلاً آن را نمیشناختند. در نتیجه برای تاجیکهای منطقه هم تبدیل به سنتی شده بود که بیشتر در خانه با آن روبرو بودند. البته ازبکها نوروز را میشناختند و به ما میگفتند که در دوشنبه، این جشن را خیلی مفصل برگزار میکنند. یکی از دوستان من، زندهیاد آقای عالمپور، عکاس و خبرنگار تاجیک، به من میگفتند که شما باید نوروز به شهر دوشنبه بیایید تا ببینید که نوروز در تاجیکستان هم مانند ایران باشکوه برگزار میشود. ولی در خود ازبکستان و در تاشکند که من زندگی میکردم، اینطور نبود.
صحبت از برگزاری نوروز باشکوه در تاجیکستان، مربوط به چه سالهایی میشود؟ به یاد آوردن تاریخ دقیق آن برایام کمی سخت است؛ اما فکر میکنم در فاصلهی سالهای میان ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۶ بود. یعنی در دوران پروستریکا؟ بله بعد از روی کار آمدن گارباچف. خانم سطوت، از زندگی اقوام ازبک، تاجیک و روس در کنار هم صحبت کردید. نوشتهتان را هم با همین موضوع شروع کرده بودید و در آنجا هم از زندگی این اقوام در صلح و صفا در کنار هم میگویید. آیا این حالت را در کشورهای دیگر هم تجربه کردهاید یا این که منحصر به ازبکستان بود؟ زمانی که من در تاشکند زندگی میکردم، روسها تقریبا ۳۰درصد جمعیت شهر را تشکیل میدادند و اکثر مراکز دولتی و ادارات در دست آنان بود. ازبکها را هم میشد در این مراکز دید، اما تعدادشان کمتر بود و بیشتر به عنوان کارمند مشغول بهکار بودند و یا شاید در ارگانهای مشخصی حضورشان نمود داشت. تعداد تاجیکها هم در منطقه بسیار کم بود و حضور نامحسوسی داشتند. با وجودی که تیراژ روزنامهی تاجیکیای که ما منتشر میکردیم بالا بود، اما تاجیکها را در سطح شهر نمیشد دید. چون دیگر به زبان تاجیکی هم صحبت نمیکردند و زبانشان یا روسی و یا ازبکی بود. در سفری که اینبار به آنجا داشتم، متوجه شدم که تعداد روسها به شدت کم شده است. ابتدا فکر کردم شاید الان که دولت در دست ازبکها است و پستهای مهم دولتی را آنها دارند، به روسها فشار آمده و یا محدودیتهای قومی برایشان ایجاد کردهاند. اما وقتی بیشتر جویا شدم، متوجه شدم که مساله فقط کاری بوده است. میزان بیکاری بالا رفته و روسها به دنبال کار، به کشورهای بلاروس سفر کردهاند. روسهایی که میتوانستهاند بروند و امکانات داشتند، رفته بودند و آنهایی که مانده بودند، نه تنها دیگر در جامعه موقعیتهای برتر را نداشتند، بلکه در موقعیتهای شغلی و مالی ضعیفتری زندگی میکردند. میشد دید که خانههای اعیانی شهر دیگر متعلق به ازبکها و نه روسها است. اما از سوی دیگر، مسئولین دولتی از این که روسها از منطقه بروند هم به شدت ناراحت و نگران بودند. آنها میگویند که متخصصین منطقه اکثرا روس هستند. هنوز زمان زیادی لازم است تا نسلی از ازبکها رشد کند و بتواند تخصص بگیرد و حیف است روسها که متخصصین خوبی هم هستند، از منطقه بروند. به همین دلیل، من زمینهای را نمیدیدم که روسها از زاویهی مسایل قومی اذیت شده باشند و به این دلیل از تاشکند رفته باشند.
تاشکندی که در دوران شوروی ترک کرده بودید، چقدر با تاشکندی که سال ۲۰۰۸ دیدید، تفاوت کرده بود؟ در گذشته، بیشتر روسها بودند که لباسهای شیکتری میپوشیدند. خانمهای روس اغلب لباسهای اروپایی بر تن داشتند و ازبکها اکثراً لباسهای محلی خود را میپوشیدند. این تفاوت در پوشش، در سطح شهر خیلی محسوس بود. اما اینبار بیشتر ازبکها لباسهای اروپایی بر تن داشتند و تعداد روسها خیلی کم شده بود. چیز دیگری که خیلی جلب توجه میکرد، این بود که ازبکهایی که پوشش محلی داشتند، در کنار دیگرانی که لباسهای اروپایی بر تن داشتند، همه جا در کنار هم دیده میشدند. هیچ تفاوت احساسی و رفتاری هم در میان آنان دیده نمیشد. البته در گذشته هم من برخورد خاصی در میان روسها و ازبکها نسبت به هم نمیدیدم، اما خود ازبکها کمتر تمایل داشتند در جاهایی که روسها بیشتر رفت و آمد دارند، دیده شوند. مثلا در کافههای مدرنتر و یا خیابانهای شیکتر شهر، روسها بیشتر دیده میشدند. اما الان دیگر اینطور نیست. در خیابان اغلب ازبکها و ازبکهایی که بیشتر به سبک غربی لباس پوشیدهاند را میتوان دید. در مطلبتان اشاره کردهاید که افراد نسبتاً مدرن به زنانی که با روسری در جمع ظاهر میشدند، با دیدهی تحقیرآمیز نگاه میکردند. ممکن است در این باره توضیح بیشتری بدهید؟ در گذشته اینطور بود. آن زمان جامعه طوری تقسیم شده بود که روسها موقعیت برتر را در جامعه داشتند و ازبکها از موقعیت پایینتری برخوردار بودند. اکثر ازبکها هم روسری سر میکردند. البته نه مثل ایران، اما چیزی شبیه به روسری بر سر داشتند. اما اتفاقاً در سفر اخیر این برخورد را دیگر حس نمیکردم. در این دوره کسانی که روسری سر داشتند، کسانی که بدون روسری بودند و کسانی که اروپایی پوشیده بودند یا نپوشیده بودند، در بازار، خیابان، مغازهها، همه جا خیلی راحت در کنار هم زندگی میکردند. به خصوص که در ازبکستان چه در گذشته و چه امروز حضور خانمها در خیابان خیلی محسوس است. چون بسیاری از زنان در حال کار کردن هستند و انجام خیلی از مشاغل بر عهدهی زنان است. به همین دلیل، تعداد زنانی که در خیابان دیده میشوند زیادند؛ آنها یا در حال رفت و آمدند یا در مغازه فروشندگی میکنند یا در رستوران کار میکنند و یا در بازار نشستهاند و فروشنده هستند. به همین نسبت هم زن بیروسری و زن باروسری را هم میبینید که در بازارچه کنار هم نشستهاند و جنس میفروشند.
به نظر شما، سنتگرایی در سالهای بعد از فروپاشی شوروی، بر مدرنیسمی که در سالهای ۸۰ به آسیای میانه راه یافته بود، غلبه کرده است؟ و فکر میکنید این سنتگرایی یا روی آوردن به اسلام چقدر ممکن است برای ازبکستان تهدید کننده باشد؟ رییس جمهور ازبکستان بارها از هجوم فرهنگ اسلامی کشورهای همسایه ابراز نگرانی کرده است. آیا شما زمینهای برای این نگرانی احساس کردید؟ بله؛ در گذشته و زمانی که من در تاشکند زندگی میکردم، نمود مذهبی در شهرها و در میان مردم دیده نمیشد. ولی همان زمان هم یکی از دوستان تاجیکام، مرا یک روز آخر هفته برای ناهار به منزلشان که خارج از شهر تاشکند بود، دعوت کرد. وقتی به آنجا رفتم، او را در خانه، با قیافهی دیگری دیدم و کلاً فردی که در اداره میشناختم با شخصیتی که در خانه دیدم، خیلی تفاوت داشت. در منزل این دوست تاجیک، زنها جدا از مردها غذا میخوردند. دوست من در خانه روسری بر سر داشت. فضای خانهی او و فرهنگ حاکم بر آن با اداره کاملا تفاوت داشت. در حالی که او دانشگاه را تمام کرده بود، لیسانس داشت و کار میکرد. حتی وقتی ازدواج میکرد، از او پرسیدم که همسرش را چگونه انتخاب کرده است. پاسخ داد: «من انتخاب نکردم، برایام انتخاب کردهاند. این وظیفهی پدر و مادرها است». حتی برای دختری در این سطح هم باز پدر و مادرها انتخاب میکردند. یعنی در خانهها همچنان سنتها و یک سری تفکرها و آداب و رسوم سنتی وجود داشت. ولی در جامعه دیده نمیشد. اما در سفر دو سال پیش، به طور وسیع در جامعه با این مساله برخورد کردم. اولاً مسجدهای زیادی ساخته شده بودند که قبلا وجود نداشتند. دوماً متوجه شدم که از بسیاری از مراکز قدیمی و باستانی و مقبرههای شخصیتهای علمی که در بخارا و سمرقند کم هم نیستند و به هیچوجه به اسلام ربطی پیدا نمیکنند، استفادههای اسلامی میشود. در نوشتهام مثالی زدهام که در رصدخانهی اولوقبیگ در حال بازدید بودیم. راهنمای ما در حال توضیح این مساله بود که چگونه اولوقبیگ در این رصدخانه کار میکرده و با چه محاسبات دقیقی ساعتهای روز را محاسبه میکرده است. طوری که تفاوت محاسبات او با امروز شاید تنها در حد ساعت و دقیقه باشد. در همین حال چند پیرزن به رصدخانه آمدند و نگاه میکردند. من از علاقهی آنها به رصدخانه تعجب کرده بودم. راهنمای ما ضمن عذرخواهی از ما، به سوی خانمهای مسن رفت و برای آنان دعا خواند که مثلا امیدوارم خدا شما را به خواستههایتان برساند و… بعد هم هرکدام از این خانمها پولی به او دادند. وقتی برگشت، ماجرا را از او پرسیدم. گفت: آنها خواستهاند من برایشان دعایی بخوانم. چون فکر میکنند این مکان یک مقبرهی مذهبی است و کسی که اینجا خوابیده، فردی مذهبی است. پرسیدم که چرا به آنها نمیگوید، اینجا مکان مذهبیای نیست. گفت: نه بگذار باور کنند! این باورها بد نیست که مردم داشته باشند. این صحنه را در جاهای دیگری هم دیدم؛ مثلا برای بازدید یک مدرسهی علمی رفته بودیم و میدیدم که مردم وقتی وارد میشوند، در مدرسه را میبوسند. در حالی که این مکان، یک مرکز علمی بود. درک من این بود که از این موضوع بیشتر سوءاستفاده و یا استفادههای مالی میشود. که میتواند نشان از گسترش فرهنگ مذهبی باشد. این پیرزنها که طی این ۲۰ سال به دنیا نیامده بودند. با توجه به این که مردم در دوران شوروی خط عربی را نمیتوانستند بخوانند، هرنوشتهای را به این خط میدیدند، فکر میکردند آیهای از قران است. همین موجب یک سری از این اشتباهات میشود. به نظر شما، این نوع برخوردها بیشتر ترویج خرافات به جای دست پیدا کردن مردم عادی به دانش دینی است؟ و این موضوع تا چه حد برای جامعه خطر دارد؟ یا این که دیدم، مجسمهی تیمور در جایگاه مجسمهی لنین ساخته شده است و این که امروز تیمور به عنوان سمبل وحدت ازبکستان شناخته میشود. بدون این که یک ذره در تاریخ، در کتابهای تاریخی، در موزهی تیمور به جنگها و خونخواری تیمور اشاره شود و گفته شود که او چقدر مردم را کشته و چقدر خون ریخته است. این هم دروغ دیگری است که ضربه میزند و نمیتواند وحدتبخش باشد. همانطور که در مطلبام هم نوشته بودم، سمبل وحدت میتوانست علی شیرنوایی باشد، شخصیتی فرهنگی، شخصیتی که مردم سالها با شعرهای او زندگی کردهاند. در خانهها پدرها شعرهای او را برای بچهها خواندهاند و آنها با این شعرها بزرگ شدهاند. این میتواند یک نقطهی وحدتدهنده برای ازبکها باشد. ولی خُب، میبینیم که سیاست امروز راه دیگری را پیش میبرد. عکسها از مریم سطوت
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
قهرمان هر ملتی برای ملت دیگر یگ وحشی و بی تمدن جلوه میکنه عزیز مثل نادر کورش و ...
-- ali ، Mar 13, 2010علی جان درست می گویی اما وحشی و بی تمدن هم درجاتی دارد رفتار ترکان و مغولان در تاریخ کم نظیر است. کورش و نادر از سر بریده منار درست نمی کردند. آقا محمد خان قاجار هم از اقوام ترک و مغول هست.
-- بدون نام ، Mar 13, 2010از نظر من که ایرانی هستم امیر تیمور یک حاکم بیگانه نیست. شاید به او افتخار نکنم ولی متنفر هم نیستم. شاهی بوده مثل بقیه شاهان و تازه به خاطر نقشی که در تاسیس صفویه داشته خیلی هم به ایران خدمت کرده.
-- میم ، Mar 13, 2010علی جان فکر کنم پاسخی در خور گرفتی.
-- پیروز نهاوندی ، Mar 13, 2010در مناتقی از هند به قتل عام نادری گفته میشود. قهرمانان جنگی هر ملتی جنایتکاران ملتهای دیگر هستند
-- شرمنده از ۱۳۵۷ ، Mar 13, 2010مرسی جوابتون دندانشکن و در خور بود
-- بدون نام ، Mar 14, 2010یک مشکل کوچیک وجود داره و اون اینکه حضرت نادر هم احتمالا ترک بودند و آوشار
صفویه سلجوقیان غزنویان قاجار و و و و هم ترک بوده اند
من مانده ام چی از تاریخ میمونه واقعا
تفسیر شما از تاریخ به نظر این دندان شکسته اونقدر بسته است که خودتونم توش جا نمیشین
هشتما عزیز دل تاریخ برساخته دوران مدرن زیاد جدی نگیرش
بنده خدا در مورد تاریخ 30 سال قبل اتفاق نظر و جود نداره الانم معلوم نیست انقلاب کی کرده تو این مملکت . پس منه دندان شکسته اونقدر میدونم که سر تاریخ دعوا نکنم.اما سر منافع چرا.و قصه ای که وجود داره اینه که واحدهای ملی یا احتمالا قبیله ای در ایران عزیز تر از جان انگار نمی خوان به نقطه مشترکی در تعریف منافع جمعی برسن پس باز تعریفهای تاریخی هم چنان از طرف ملت های ساکن کما فی السابق ادامه پیدا خواهد کرد و احتمالا شکافها هر روز بیشتر خواهد شد
خوابکم مفصل
با نظر علی موافقم. مثلا همین داریوش کبیر در کتیبه بیستون وحشی گری های خود را تمام و کمال شرح داده است. غارت و کشتار بخشی از تاریخ گذشته بشر بوده و همه جا و از همه اقوام هم بوده است.
-- yashar ، Mar 14, 2010نمونه ای از وحشی گری های کورورش را با سند تاریخی ذکر بفرمایید لطفا........
-- بدون نام ، Mar 14, 2010یاشار جان کتیبه بیستون مربوط به داریوش است نه کوروش
-- بدون نام ، Mar 14, 2010آقا یا خانم بدون نام
امیدوارم شما و هم کیشانتان تاریخ را همانطور که نظر مرا خواندی، نخوانده باشید، اسمی از کورش برده نشده. این هم کتیبه بیستون :
" هنگامی که گنوماتا را کشتم، مردی به نام آسینه پسر اوپدرمه در عیلام شورش کرد. سپس تمام عیلامیان شوریدند و به آسینه پیوستند. آسینه را گرفتند و به نزد من آوردند، من او را کشتم... یک مرد بابلی به نام ندین تبیره پسر آینایره در بابل شورش کرد. تمام بابلیان با ندین تبیره همدست شدند. من خود به بابل رفتم و به خواست اورمزد، هم بابل و هم ندین تبیره را گرفتم و سپس ندین تبیره را در بابل کشتم... همان زمان که در بابل بودم این مردم علیه من شوریدند: پارس، عیلام، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، سغدیان، سکاییان... دستور دادم بروید و آن هایی که مرا نمی خواهند در هم بکوبید. فرورتی را دستگیر کردند و به سوی من آوردند. بینی، گوش ها، زبان او را بریدم، یک چشم اش را درآوردم و بر درگاه من بسته شد تا مردم و سپاهیان ببینند و آن گاه به مقعد او تیر فرو کردم و سرانجام در درون اکباتان به دارش زدم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ترجمه ی کتیبه ی بیستون)
چیزی که به اسم تمدن سالها به خورد مردم بینوا داده اند این است آیا؟
-- yashar ، Mar 14, 2010
-- مهدی فتاپور ، Mar 14, 2010این درست است که در آنزمان جنگ و فتح کشورهای دیگر و کشتن فرماندهان و سپاهیان آنان در مورد همه شاهان صادق است و حتی در اکثر موارد غارت شهرهایی که مقاومت میکردند نیز معمول بوده ولی این به آن معنا نیست که عملکرد همه پادشاهان را یکسان بپنداریم. بسیاری از شاهان پس از فتح سرزمین های جدید آنها را به خراج گذار بدل کرده و در مجموعه مملکت و یا امپراطوری خویش امکانات رشد و پیشرفت فراهم کردند و رشد آنان بمفهموم خراج بیشتر برای مرکز بود.ولی برخی از شاهان کشورهای فتح شده را ویران کردند. کورش و داریوش و اسکندر از رده اولند. اسکندر ایران را فتح کرد وتخت جمشید را آتش زد ولی هم او و هم سلوکیان در ایران پادشاهی کردند و سلطنت آنان از آخرین شاهان هخامنشی برای ایران موفقتر بود و در مورد او نمیتوان بعنوان شاهی خونخوار صحبت کرد. نادرشاه از رده دوم است. او مناطقی را که فتح کرد ویران کرد. آغا محمد خان دو گانه است او هم بی نهایت خونخوار بوده ولی در عین حال وزیران مدبری انتخاب کرده بود که در رشد اقتصادی مجموعه کشور مثبت عمل کردند ولی ویرانگری او در مناطقی مثل گرجستان جنبه غالب حرکت اوست
تیمور و چنگیز از نمونه های برجسته گروه دومند. آنان از مناطق عقب مانده تر آمده و کشور پیشرفته تری را فتح کردند. آنان در چارچوب یک پادشاه و یا یک امپراطور که برای آینده کشور فتح شده برنامه درازمدت دارد نمیگنجند. آنان فقط غارت ثروتهای کنونی و انتقال آن به مرکز شاهی خود را میفهمیدند. اگر تیمور و چنگیز در منطقه مغولستان و ازبکستان به شکل گیری یک وحدت کمک کردند، در سطح منطقه فقط ویرانگر بودند و بس. تجلیل ازبکها و مغولها از آنان خطا و در چارچوب تفکر استبدادی ناسیونالیستی رهبران آنان است کما اینکه تجلیل از نادرشاه و یا آغا محمد خان در ایران در همین چارچوب میگنجد.
چه جالب نظرات رو بخونید. اونایی که بیشتر دم از وحشی گری زدن، هیچ کامنت انتقادی از خودشون رو بی جواب نگذاشتن. و البته خیلی هم روستانه جواب ندادند.
-- بدون نام ، Mar 15, 2010شما که کامنت رو تحمل نمی کنید چرا خرده میگیرید از اونایی که وحشیگری کردن؟ خوب اونا هم تحمل نداشتن کسی درست یا نادرست انتقاد کنه چون قدرت و ثروت و مملکت رو از دست می دادند.
لطفاً به ترک ها توهین نکنید جناب بدون نام. من هم با علی و دوستی که به کتیبه بیستون مراجعه کرده موافقم. باید حواسمان باشد ناسیونالیسم افراطی چشم مان را بر جنایات طول تلریخ نبندد. من هم نظر خانم سطوت در مورد تیمور برای ازبک ها را چندان قبول ندارم.
-- میثم ، Mar 15, 2010جناب آقای فتاپور
-- yashar ، Mar 15, 2010مطالعه تاریخ به دور از تعصب بیانگر واقعیت های دیگری به غیر از گفته های شماست. تیمور و چنگیز در زمان خودشان در صحراهای کنونی مغولستان و قرقیزستان می زیسته اند، زندگی آنها مبتنی بر شکار و دامداری بوده است، برعکس مردمان فلات ایران و بین النهرین که غالبا به کار زراعت مشغول بوده اند. مقایسه این دو روش زندگی و متمدن نامیدن یکی و وحشی نامیدن دیگری کاری نادرست است. چنگیز و تیمور و نوادگان آنها صدها سال بر بخش اعظمی از آسیا و خاورمیانه حکومت کرده اند و بر خلاف نظر شما، نقش عمده ای در پیشرفت و آبادانی این مناطق داشته اند. دوران حکومت مغولان و ایلخانان برخلاف آنچه که مورخان مغرض نوشته اند، اوج شکوفایی هنر، ادبیات و علم در ایران امروزیست که با اندکی جستجوی بدون غرض، شواهد فراوان آن را میتوانید بیابید.
میثم جان،
-- بدون نام ، Mar 15, 2010"باید حواسمان باشد ناسیونالیسم افراطی چشم مان را بر جنایات طول تاریخ نبندد"
پس شما هم صرفا در دفاع از ترک ها ننویس چون آنها هم جنایت کردن و از قاعده مثتنی نیستند.
یاشار جان یه چندتا رفرنس هم درباره "اوج شکوفایی هنر، ادبیات و علم در ایران" بنویس که ما هم بخونیم. درضمن چرا دعوا داری؟
-- بدون نام ، Mar 15, 2010به یاشار
-- آرش ، Mar 15, 2010اتفاقا مقایسه روش زندگی مردمان در فلات ایران و مغولستان برای پی بردن به درجه تمدن و شناخت روحیات مردم این دو سرزمین لازم است. غیر متمدن خواندن اقوام مغول تعصب نیست. همین اقتصاد مبتنی بر کشاورزی یکی از مهمترین مولفه ها برای ایجاد تمدن است. مغولها زندگی ساده دامداری داشتند و بدون وجود هیچ هیچ فرهنگ عالی. ادبیات و هنر ها در آن سرزمین شکوفا نبوده. خبری از علم و سایر دست آوردهای تمدن در آن سرزمین نبوده . مغولها دین بدوی شمنیسم داشتند.شما این رو مقایسه بکن با ادیان خاور نزدیک ...
حمله مغول چنان سهمناک بوده که تا سده ها بسیاری از شهرها در ایران و چین و روسیه جمعیتشان به زمان قبل از حمله مغول نرسید
شما لطفا درایه "Mongol invasion of Rus'" را در ویکی پیدیا بخوان تا ببینی اثرات حمله مغول بر مردم روسیه تا چه حد بوده. شما دوستان پان ترک البته تمام این گزارش های تاریخی را کار نویسندگان با غرض و مرض می دانید.
درایه "Destruction under the Mongol Empire" را مطالعه بفرمایید متوجه میشودید بعد از حمله مغول جمعیت چین نصف شده!!
بله درست خواندید نصف
تنها کاری که به نظر من می توانی انجام دهی این است که همه جهان غیر ترک و مغول را متهم به دروغگویی کنید
با سلام خدمت همه
-- دوستار همه ، Mar 17, 2010باید از قید و بند تفکرات قومی در بیاییم و دیدی جهان شمولی داشته باشیم.باید بیتوانیم همدیگر را درک کرده و زندگی مسالمت آمیزی در کنار هم داشته باشیم.پایبندی به اصول دموکراسی و به رسمیت شناختن حقوق سایر اقوام چه در ایران و چه در ازبکستان باید صورت پذیرد.اما دوستان ترک باید توجه داشته باشند که در ازبکستان سیاست بر پایه ازبک سازی و تحلیل فرهنگی اقوام دیگر به خصوص تاجیک ها استوار استاین کشور سیاست خذف فرهنگی تاجیک ها را در دستور کار خود قرار داده است و تمام افتخارات تاجیک ها را به نام ازبک رقم می زنند مثلا این سینا و غیرهمن دولت ازبکستان ستیزه جو ترین دولت فرهنگی می دانم و سیاست آنها را نژاد پرستی قلمداد می کنم