رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۶ اسفند ۱۳۸۸
با همسایگان

امیر تیمور؛ سمبل وحدت ازبکستان

شهزاده سمرقندی
shahzoda@radiozamaneh.com

میهمان برنامه‏ی امروز «همسایگان» خانم مریم سطوت، مهاجر سیاسی در دوران شوروی سابق در تاشکند است که گفت‏وگوی صمیمانه‏ و خودمانی‏ای با هم داشتیم. نام مریم سطوت شاید برای بسیاری از خوانندگان سایت زمانه آشنا باشد. چون مدتی پیش، مطلبی از ایشان در ارتباط با سفری که به تاشکند، پایتخت ازبکستان داشتند، در این سایت به چاپ رسیده بود.

Download it Here!

احساس کردم که خانم سطوت هنوز ناگفته‏های زیادی از تجارب زندگی نسبتاً طولانی خود در تاشکند در دوران شوروی سابق دارند. برنامه‏ی همسایگان نیز جایی است برای تقسیم دیده‏ها و تجربه‏ها در میان هم‏زبانان خود.

خانم مریم سطوت شش سال در تاشکند زندگی کرده است و با روزنامه‏ی تاجیک‏زبان «آواز تاجیک» در شهر تاشکند، همکاری می‏کرد. وی از دوستان نزدیک روزنامه‏نگار قربانی تاجیک، زنده یاد محی‏الدین عالم‏پور، بود و در صحبت‏های خود از او نیز یاد می‏کند.

اما در برنامه‏ی امروز، از نوروز شروع می‏کنیم. نوروز در دوران شوروی:

همان‏طور که می‏دانید در منطقه‏ی ازبکستان، تاجیک‏ها و روس‏ها نیز در کنار ازبک‏ها زندگی می‏کنند. در سطح شهر تاشکند، برگزاری نوروز را آن گونه که در ایران همه‏ی مردم به آن مشغول‏اند، جشن می‏گیرند، خرید می‏کنند و سفره‏ی هفت‏سین پهن می‏کنند، اصلا نمی‏شد دید.

اما وقتی از دوستان تاجیک‏ام در روزنامه‏ی تاجیکی زبان «آواز تاجیک» که دو سال با آن همکاری می‏کردم، پرس‏وجو کردم، گفتند که آن‏ها این روز را بیشتر در خانه‏های‏شان برگزار می‏کنند. ولی باز نه به آن مفصلی که ما در ایران برگزار می‏کردیم. سنت سفره‏ی هفت‏سین آن اهمیت و نقشی را که برای ما دارد، برای آن‏ها نداشت. برگزاری نوروز برای آنان، بیشتر جنبه‏‏ی اجرای سنت دید و بازدید‏های فامیلی را در خود دارد.

به نظر شما، سیاست شوروی روی شیوه‏ی برگزاری نوروز در این منطقه مؤثر بود؟ و اساساً چرا مردم نوروز را به خانه‏های‏شان برده بودند؟

شاید چون این جشن در کل جامعه اجرا نمی‏شد، تاثیر خود را روی تاجیک‏های منطقه هم گذاشته بود. چون اکثر آن‏ها تاجیک‏هایی بودند که دیگر حتی در شناسنامه و مدارک شناسایی‏شان هم به عنوان ازبک شناخته می‏شدند. خود تاجیک‏ها می‏گفتند که پدرانشان تاجیک بوده‏اند، اما بعداً هویت‏شان تغییر داده شده بود و به عنوان ازبک شناخته می‏شدند.

از یک سو، نوروز از سوی دولت به عنوان یک جشن رسمی و جمعی برگزار نمی‏شد، از سوی دیگر ازبک‏ها هم آن را برگزار نمی‏کردند و روس‏ها نیز که اصلاً آن را نمی‏شناختند. در نتیجه‏ برای تاجیک‏های منطقه هم تبدیل به سنتی شده بود که بیشتر در خانه با آن روبرو بودند.

البته ازبک‏ها نوروز را می‏شناختند و به ما می‏گفتند که در دوشنبه، این جشن را خیلی مفصل برگزار می‏کنند. یکی از دوستان من، زنده‏یاد آقای عالم‏پور، عکاس و خبرنگار تاجیک، به من می‏گفتند که شما باید نوروز به شهر دوشنبه بیایید تا ببینید که نوروز در تاجیکستان هم مانند ایران باشکوه برگزار می‏شود. ولی در خود ازبکستان و در تاشکند که من زندگی می‏کردم، این‏طور نبود.


صحبت از برگزاری نوروز باشکوه در تاجیکستان، مربوط به چه سال‏هایی می‏شود؟

به یاد آوردن تاریخ دقیق آن برای‏ام کمی سخت است؛ اما فکر می‏کنم در فاصله‏ی سال‏های میان ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۶ بود.

یعنی در دوران پروستریکا؟

بله بعد از روی کار آمدن گارباچف.

خانم سطوت، از زندگی اقوام ازبک، تاجیک و روس در کنار هم صحبت کردید. نوشته‏تان را هم با همین موضوع شروع کرده بودید و در آن‏جا هم از زندگی این اقوام در صلح و صفا در کنار هم می‏گویید. آیا این حالت را در کشورهای دیگر هم تجربه کرده‏اید یا این که منحصر به ازبکستان بود؟

زمانی که من در تاشکند زندگی می‏کردم، روس‏ها تقریبا ۳۰درصد جمعیت شهر را تشکیل می‏دادند و اکثر مراکز دولتی و ادارات در دست آنان بود. ازبک‏ها را هم می‏شد در این مراکز دید، اما تعدادشان کم‏تر بود و بیشتر به عنوان کارمند مشغول به‏کار بودند و یا شاید در ارگان‏های مشخصی حضورشان نمود داشت.

تعداد تاجیک‏ها هم در منطقه بسیار کم بود و حضور نامحسوسی داشتند. با وجودی که تیراژ روزنامه‏ی تاجیکی‏ای که ما منتشر می‏کردیم بالا بود، اما تاجیک‏ها را در سطح شهر نمی‏شد دید. چون دیگر به زبان تاجیکی هم صحبت نمی‏کردند و زبان‏شان یا روسی و یا ازبکی بود.

در سفری که این‏بار به آن‏جا داشتم، متوجه شدم که تعداد روس‏ها به شدت کم شده است. ابتدا فکر کردم شاید الان که دولت در دست ازبک‏ها است و پست‏های مهم دولتی را آن‏ها دارند، به روس‏ها فشار آمده و یا محدودیت‏های قومی برای‏شان ایجاد کرده‏اند.

اما وقتی بیشتر جویا شدم، متوجه شدم که مساله‏ فقط کاری بوده است. میزان بیکاری بالا رفته و روس‏ها به دنبال کار، به کشورهای بلاروس سفر کرده‏اند.

روس‏هایی که می‏توانسته‏اند بروند و امکانات داشتند، رفته بودند و آن‏هایی که مانده بودند، نه تنها دیگر در جامعه موقعیت‏های برتر را نداشتند، بلکه در موقعیت‏های شغلی و مالی ضعیف‏تری زندگی می‏کردند. می‏شد دید که خانه‏های اعیانی شهر دیگر متعلق به ازبک‏ها و نه روس‏ها است.

اما از سوی دیگر، مسئولین دولتی از این که روس‏ها از منطقه بروند هم به شدت ناراحت و نگران بودند. آن‏ها می‏گویند که متخصصین منطقه‏ اکثرا روس هستند. هنوز زمان زیادی لازم است تا نسلی از ازبک‏ها رشد کند و بتواند تخصص بگیرد و حیف است روس‏ها که متخصصین خوبی هم هستند، از منطقه بروند. به همین دلیل، من زمینه‏ای را نمی‏دیدم که روس‏ها از زاویه‏ی مسایل قومی اذیت شده باشند و به این دلیل از تاشکند رفته باشند.


تاشکندی که در دوران شوروی ترک کرده بودید، چقدر با تاشکندی که سال ۲۰۰۸ دیدید، تفاوت کرده بود؟

در گذشته، بیشتر روس‏ها بودند که لباس‏های شیک‏تری می‏پوشیدند. خانم‏های روس اغلب لباس‏های اروپایی بر تن داشتند و ازبک‏ها اکثراً لباس‏های محلی خود را می‏پوشیدند. این تفاوت در پوشش، در سطح شهر خیلی محسوس بود. اما این‏بار بیشتر ازبک‏ها لباس‏های اروپایی بر تن داشتند و تعداد روس‏ها خیلی کم شده بود.

چیز دیگری که خیلی جلب توجه می‏کرد، این بود که ازبک‏هایی که پوشش محلی داشتند، در کنار دیگرانی که لباس‏های اروپایی بر تن داشتند، همه جا در کنار هم دیده می‏شدند. هیچ تفاوت احساسی و رفتاری هم در میان آنان دیده نمی‏شد.

البته در گذشته هم من برخورد خاصی در میان روس‏ها و ازبک‏ها نسبت به هم نمی‏دیدم، اما خود ازبک‏ها کم‏تر تمایل داشتند در جاهایی که روس‏ها بیشتر رفت و آمد دارند، دیده شوند. مثلا در کافه‏های مدرن‏تر و یا خیابان‏های شیک‏تر شهر، روس‏ها بیشتر دیده می‏شدند. اما الان دیگر این‏طور نیست. در خیابان اغلب ازبک‏ها و ازبک‏هایی که بیشتر به سبک غربی لباس پوشیده‏اند را می‏توان دید.

در مطلب‏تان اشاره کرده‏اید که افراد نسبتاً مدرن به زنانی که با روسری در جمع ظاهر می‏شدند، با دیده‏ی تحقیرآمیز نگاه می‏کردند. ممکن است در این باره توضیح بیشتری بدهید؟

در گذشته این‏طور بود. آن زمان جامعه طوری تقسیم شده بود که روس‏ها موقعیت برتر را در جامعه داشتند و ازبک‏ها از موقعیت پایین‏تری برخوردار بودند. اکثر ازبک‏ها هم روسری سر می‏کردند. البته نه مثل ایران، اما چیزی شبیه به روسری بر سر داشتند.

اما اتفاقاً در سفر اخیر این برخورد را دیگر حس نمی‏کردم. در این دوره کسانی که روسری سر داشتند، کسانی که بدون روسری بودند و کسانی که اروپایی پوشیده بودند یا نپوشیده‏ بودند، در بازار، خیابان، مغازه‏ها، همه جا خیلی راحت در کنار هم زندگی می‏کردند.

به خصوص که در ازبکستان چه در گذشته و چه امروز حضور خانم‏ها در خیابان خیلی محسوس است. چون بسیاری از زنان در حال کار کردن هستند و انجام خیلی از مشاغل بر عهده‏ی زنان است.

به همین دلیل، تعداد زنانی که در خیابان دیده می‏شوند زیادند؛ آن‏ها یا در حال رفت و آمدند یا در مغازه فروشندگی می‏کنند یا در رستوران کار می‏کنند و یا در بازار نشسته‏اند و فروشنده هستند. به همین نسبت هم زن بی‏روسری و زن باروسری را هم می‏بینید که در بازارچه کنار هم نشسته‏اند و جنس می‏فروشند.


مجسمه‌ی امیر تیمور در تاشکند

به نظر شما، سنت‏گرایی در سال‏های بعد از فروپاشی شوروی، بر مدرنیسمی که در سال‏های ۸۰ به آسیای میانه راه یافته بود، غلبه کرده است؟ و فکر می‏کنید این سنت‏گرایی یا روی آوردن به اسلام چقدر ممکن است برای ازبکستان تهدید کننده باشد؟ رییس جمهور ازبکستان بارها از هجوم فرهنگ اسلامی کشورهای همسایه ابراز نگرانی کرده است. آیا شما زمینه‏‏ای برای این نگرانی احساس کردید؟

بله؛ در گذشته و زمانی که من در تاشکند زندگی می‏کردم، نمود مذهبی در شهرها و در میان مردم دیده نمی‏شد. ولی همان زمان هم یکی از دوستان تاجیک‏ام، مرا یک روز آخر هفته برای ناهار به منزل‏شان که خارج از شهر تاشکند بود، دعوت کرد. وقتی به آن‏جا رفتم، او را در خانه، با قیافه‏ی دیگری دیدم و کلاً فردی که در اداره می‏شناختم با شخصیتی که در خانه دیدم، خیلی تفاوت داشت.

در منزل این دوست تاجیک، زن‏ها جدا از مردها غذا می‏خوردند. دوست من در خانه روسری بر سر داشت. فضای خانه‏ی او و فرهنگ حاکم بر آن با اداره کاملا تفاوت داشت. در حالی که او دانشگاه را تمام کرده بود، لیسانس داشت و کار می‏کرد.

حتی وقتی ازدواج می‏کرد، از او پرسیدم که همسرش را چگونه انتخاب کرده است. پاسخ داد: «من انتخاب نکردم، برای‏ام انتخاب کرده‏اند. این وظیفه‏ی پدر و مادرها است». حتی برای دختری در این سطح هم باز پدر و مادرها انتخاب می‏کردند. یعنی در خانه‏ها هم‏چنان سنت‏ها و یک سری تفکرها و آداب و رسوم سنتی وجود داشت. ولی در جامعه دیده نمی‏شد.

اما در سفر دو سال پیش، به طور وسیع در جامعه با این مساله برخورد کردم. اولاً مسجدهای زیادی ساخته شده بودند که قبلا وجود نداشتند. دوماً متوجه شدم که از بسیاری از مراکز قدیمی و باستانی و مقبره‏های شخصیت‏های علمی که در بخارا و سمرقند کم هم نیستند و به هیچ‏وجه به اسلام ربطی پیدا نمی‏کنند، استفاده‏های اسلامی می‏شود.

در نوشته‏ام مثالی زده‏ام که در رصد‏خانه‏ی اولوق‏بیگ در حال بازدید بودیم. راهنمای ما در حال توضیح این مساله بود که چگونه اولوق‏بیگ در این رصدخانه کار می‏کرده و با چه محاسبات دقیقی ساعت‏های روز را محاسبه می‏کرده است. طوری که تفاوت محاسبات او با امروز شاید تنها در حد ساعت و دقیقه باشد.

در همین حال چند پیرزن به رصد‏خانه آمدند و نگاه می‏کردند. من از علاقه‏ی آن‏ها به رصدخانه تعجب کرده بودم. راهنمای ما ضمن عذرخواهی از ما، به سوی خانم‏های مسن رفت و برای آنان دعا خواند که مثلا امیدوارم خدا شما را به خواسته‏های‏تان برساند و… بعد هم هرکدام از این خانم‏ها پولی به او دادند.

وقتی برگشت، ماجرا را از او پرسیدم. گفت: آن‏ها خواسته‏اند من برای‏شان دعایی بخوانم. چون فکر می‏کنند این مکان یک مقبره‏ی مذهبی است و کسی که این‏جا خوابیده، فردی مذهبی است. پرسیدم که چرا به آن‏ها نمی‏گوید، این‏جا مکان مذهبی‏ای نیست. گفت: نه بگذار باور کنند! این باورها بد نیست که مردم داشته باشند.

این صحنه را در جاهای دیگری هم دیدم؛ مثلا برای بازدید یک مدرسه‏ی علمی رفته بودیم و می‏دیدم که مردم وقتی وارد می‏شوند، در مدرسه را می‏بوسند. در حالی که این مکان، یک مرکز علمی بود. درک من این بود که از این موضوع بیشتر سوء‏استفاده و یا استفاده‏های مالی می‏شود. که می‏تواند نشان از گسترش فرهنگ مذهبی باشد. این پیرزن‏ها که طی این ۲۰ سال به دنیا نیامده بودند.

با توجه به این که مردم در دوران شوروی خط عربی را نمی‏توانستند بخوانند، هرنوشته‏ای را به این خط می‏دیدند، فکر می‏کردند آیه‏ای از قران است. همین موجب یک سری از این اشتباهات می‏شود. به نظر شما، این نوع برخوردها بیشتر ترویج خرافات به جای دست پیدا کردن مردم عادی به دانش دینی است؟ و این موضوع تا چه حد برای جامعه خطر دارد؟


من فکر می‏کنم، کلاً خود دروغ گفتن به مردم خیلی خطرناک است. چون این دروغ می‏تواند امروز یک دروغ خیلی بی‏خطری مانند آن‏چه در رصدخانه‏ی اولوق‏بیگ افتاد، باشد که خود این شخص هم فکر می‏کرد از این طریق کمکی به این پیرزن‏ها می‏کند و از نظر روحی به آن‏ها آرامش می‏دهد. ولی در جای دیگری می‏تواند دروغی باشد که ضربه‏ی خطرناکی به آدم‏ها بزند.

یا این که دیدم، مجسمه‏ی تیمور در جایگاه مجسمه‏ی لنین ساخته شده است و این که امروز تیمور به عنوان سمبل وحدت ازبکستان شناخته می‏شود. بدون این که یک ذره در تاریخ، در کتاب‏های تاریخی، در موزه‏ی تیمور به جنگ‏ها و خون‏خواری تیمور اشاره شود و گفته شود که او چقدر مردم را کشته و چقدر خون ریخته است. این هم دروغ دیگری است که ضربه می‏زند و نمی‏تواند وحدت‏بخش باشد.

همان‏طور که در مطلب‏ام هم نوشته بودم، سمبل وحدت می‏توانست علی‏ شیرنوایی باشد، شخصیتی فرهنگی، شخصیتی که مردم سال‏ها با شعرهای او زندگی کرده‏اند. در خانه‏ها پدرها شعرهای او را برای بچه‏ها خوانده‏اند و آن‏ها با این شعرها بزرگ شده‏اند. این می‏تواند یک نقطه‏ی وحدت‏دهنده برای ازبک‏ها باشد. ولی خُب، می‏بینیم که سیاست امروز راه دیگری را پیش می‏برد.

Share/Save/Bookmark

عکس‌ها از مریم سطوت

نظرهای خوانندگان

قهرمان هر ملتی برای ملت دیگر یگ وحشی و بی تمدن جلوه میکنه عزیز مثل نادر کورش و ...

-- ali ، Mar 13, 2010 در ساعت 04:47 PM

علی جان درست می گویی اما وحشی و بی تمدن هم درجاتی دارد رفتار ترکان و مغولان در تاریخ کم نظیر است. کورش و نادر از سر بریده منار درست نمی کردند. آقا محمد خان قاجار هم از اقوام ترک و مغول هست.

-- بدون نام ، Mar 13, 2010 در ساعت 04:47 PM

از نظر من که ایرانی هستم امیر تیمور یک حاکم بیگانه نیست. شاید به او افتخار نکنم ولی متنفر هم نیستم. شاهی بوده مثل بقیه شاهان و تازه به خاطر نقشی که در تاسیس صفویه داشته خیلی هم به ایران خدمت کرده.

-- میم ، Mar 13, 2010 در ساعت 04:47 PM

علی جان فکر کنم پاسخی در خور گرفتی.

-- پیروز نهاوندی ، Mar 13, 2010 در ساعت 04:47 PM

در مناتقی از هند به قتل عام نادری گفته میشود. قهرمانان جنگی هر ملتی جنایتکاران ملتهای دیگر هستند

-- شرمنده از ۱۳۵۷ ، Mar 13, 2010 در ساعت 04:47 PM

مرسی جوابتون دندانشکن و در خور بود
یک مشکل کوچیک وجود داره و اون اینکه حضرت نادر هم احتمالا ترک بودند و آوشار
صفویه سلجوقیان غزنویان قاجار و و و و هم ترک بوده اند
من مانده ام چی از تاریخ میمونه واقعا
تفسیر شما از تاریخ به نظر این دندان شکسته اونقدر بسته است که خودتونم توش جا نمیشین
هشتما عزیز دل تاریخ برساخته دوران مدرن زیاد جدی نگیرش
بنده خدا در مورد تاریخ 30 سال قبل اتفاق نظر و جود نداره الانم معلوم نیست انقلاب کی کرده تو این مملکت . پس منه دندان شکسته اونقدر میدونم که سر تاریخ دعوا نکنم.اما سر منافع چرا.و قصه ای که وجود داره اینه که واحدهای ملی یا احتمالا قبیله ای در ایران عزیز تر از جان انگار نمی خوان به نقطه مشترکی در تعریف منافع جمعی برسن پس باز تعریفهای تاریخی هم چنان از طرف ملت های ساکن کما فی السابق ادامه پیدا خواهد کرد و احتمالا شکافها هر روز بیشتر خواهد شد
خوابکم مفصل

-- بدون نام ، Mar 14, 2010 در ساعت 04:47 PM

با نظر علی موافقم. مثلا همین داریوش کبیر در کتیبه بیستون وحشی گری های خود را تمام و کمال شرح داده است. غارت و کشتار بخشی از تاریخ گذشته بشر بوده و همه جا و از همه اقوام هم بوده است.

-- yashar ، Mar 14, 2010 در ساعت 04:47 PM

نمونه ای از وحشی گری های کورورش را با سند تاریخی ذکر بفرمایید لطفا........

-- بدون نام ، Mar 14, 2010 در ساعت 04:47 PM

یاشار جان کتیبه بیستون مربوط به داریوش است نه کوروش

-- بدون نام ، Mar 14, 2010 در ساعت 04:47 PM

آقا یا خانم بدون نام

امیدوارم شما و هم کیشانتان تاریخ را همانطور که نظر مرا خواندی، نخوانده باشید، اسمی از کورش برده نشده. این هم کتیبه بیستون :
" هنگامی که گنوماتا را کشتم، مردی به نام آسینه پسر اوپدرمه در عیلام شورش کرد. سپس تمام عیلامیان شوریدند و به آسینه پیوستند. آسینه را گرفتند و به نزد من آوردند، من او را کشتم... یک مرد بابلی به نام ندین تبیره پسر آینایره در بابل شورش کرد. تمام بابلیان با ندین تبیره همدست شدند. من خود به بابل رفتم و به خواست اورمزد، هم بابل و هم ندین تبیره را گرفتم و سپس ندین تبیره را در بابل کشتم... همان زمان که در بابل بودم این مردم علیه من شوریدند: پارس، عیلام، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، سغدیان، سکاییان... دستور دادم بروید و آن هایی که مرا نمی خواهند در هم بکوبید. فرورتی را دستگیر کردند و به سوی من آوردند. بینی، گوش ها، زبان او را بریدم، یک چشم اش را درآوردم و بر درگاه من بسته شد تا مردم و سپاهیان ببینند و آن گاه به مقعد او تیر فرو کردم و سرانجام در درون اکباتان به دارش زدم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ترجمه ی کتیبه ی بیستون)

چیزی که به اسم تمدن سالها به خورد مردم بینوا داده اند این است آیا؟

-- yashar ، Mar 14, 2010 در ساعت 04:47 PM


این درست است که در آنزمان جنگ و فتح کشورهای دیگر و کشتن فرماندهان و سپاهیان آنان در مورد همه شاهان صادق است و حتی در اکثر موارد غارت شهرهایی که مقاومت میکردند نیز معمول بوده ولی این به آن معنا نیست که عملکرد همه پادشاهان را یکسان بپنداریم. بسیاری از شاهان پس از فتح سرزمین های جدید آنها را به خراج گذار بدل کرده و در مجموعه مملکت و یا امپراطوری خویش امکانات رشد و پیشرفت فراهم کردند و رشد آنان بمفهموم خراج بیشتر برای مرکز بود.ولی برخی از شاهان کشورهای فتح شده را ویران کردند. کورش و داریوش و اسکندر از رده اولند. اسکندر ایران را فتح کرد وتخت جمشید را آتش زد ولی هم او و هم سلوکیان در ایران پادشاهی کردند و سلطنت آنان از آخرین شاهان هخامنشی برای ایران موفق‏تر بود و در مورد او نمیتوان بعنوان شاهی خونخوار صحبت کرد. نادرشاه از رده دوم است. او مناطقی را که فتح کرد ویران کرد. آغا محمد خان دو گانه است او هم بی نهایت خونخوار بوده ولی در عین حال وزیران مدبری انتخاب کرده بود که در رشد اقتصادی مجموعه کشور مثبت عمل کردند ولی ویرانگری او در مناطقی مثل گرجستان جنبه غالب حرکت اوست
تیمور و چنگیز از نمونه های برجسته گروه دومند. آنان از مناطق عقب مانده تر آمده و کشور پیشرفته تری را فتح کردند. آنان در چارچوب یک پادشاه و یا یک امپراطور که برای آینده کشور فتح شده برنامه درازمدت دارد نمی‏گنجند. آنان فقط غارت ثروت‏های کنونی و انتقال آن به مرکز شاهی خود را می‏فهمیدند. اگر تیمور و چنگیز در منطقه مغولستان و ازبکستان به شکل گیری یک وحدت کمک کردند، در سطح منطقه فقط ویرانگر بودند و بس. تجلیل ازبک‏ها و مغول‏ها از آنان خطا و در چارچوب تفکر استبدادی ناسیونالیستی رهبران آنان است کما اینکه تجلیل از نادرشاه و یا آغا محمد خان در ایران در همین چارچوب میگنجد.

-- مهدی فتاپور ، Mar 14, 2010 در ساعت 04:47 PM

چه جالب نظرات رو بخونید. اونایی که بیشتر دم از وحشی گری زدن، هیچ کامنت انتقادی از خودشون رو بی جواب نگذاشتن. و البته خیلی هم روستانه جواب ندادند.
شما که کامنت رو تحمل نمی کنید چرا خرده میگیرید از اونایی که وحشیگری کردن؟ خوب اونا هم تحمل نداشتن کسی درست یا نادرست انتقاد کنه چون قدرت و ثروت و مملکت رو از دست می دادند.

-- بدون نام ، Mar 15, 2010 در ساعت 04:47 PM

لطفاً به ترک ها توهین نکنید جناب بدون نام. من هم با علی و دوستی که به کتیبه بیستون مراجعه کرده موافقم. باید حواسمان باشد ناسیونالیسم افراطی چشم مان را بر جنایات طول تلریخ نبندد. من هم نظر خانم سطوت در مورد تیمور برای ازبک ها را چندان قبول ندارم.

-- میثم ، Mar 15, 2010 در ساعت 04:47 PM

جناب آقای فتاپور
مطالعه تاریخ به دور از تعصب بیانگر واقعیت های دیگری به غیر از گفته های شماست. تیمور و چنگیز در زمان خودشان در صحراهای کنونی مغولستان و قرقیزستان می زیسته اند، زندگی آنها مبتنی بر شکار و دامداری بوده است، برعکس مردمان فلات ایران و بین النهرین که غالبا به کار زراعت مشغول بوده اند. مقایسه این دو روش زندگی و متمدن نامیدن یکی و وحشی نامیدن دیگری کاری نادرست است. چنگیز و تیمور و نوادگان آنها صدها سال بر بخش اعظمی از آسیا و خاورمیانه حکومت کرده اند و بر خلاف نظر شما، نقش عمده ای در پیشرفت و آبادانی این مناطق داشته اند. دوران حکومت مغولان و ایلخانان برخلاف آنچه که مورخان مغرض نوشته اند، اوج شکوفایی هنر، ادبیات و علم در ایران امروزیست که با اندکی جستجوی بدون غرض، شواهد فراوان آن را میتوانید بیابید.

-- yashar ، Mar 15, 2010 در ساعت 04:47 PM

میثم جان،
"باید حواسمان باشد ناسیونالیسم افراطی چشم مان را بر جنایات طول تاریخ نبندد"
پس شما هم صرفا در دفاع از ترک ها ننویس چون آنها هم جنایت کردن و از قاعده مثتنی نیستند.

-- بدون نام ، Mar 15, 2010 در ساعت 04:47 PM

یاشار جان یه چندتا رفرنس هم درباره "اوج شکوفایی هنر، ادبیات و علم در ایران" بنویس که ما هم بخونیم. درضمن چرا دعوا داری؟

-- بدون نام ، Mar 15, 2010 در ساعت 04:47 PM

به یاشار
اتفاقا مقایسه روش زندگی مردمان در فلات ایران و مغولستان برای پی بردن به درجه تمدن و شناخت روحیات مردم این دو سرزمین لازم است. غیر متمدن خواندن اقوام مغول تعصب نیست. همین اقتصاد مبتنی بر کشاورزی یکی از مهمترین مولفه ها برای ایجاد تمدن است. مغولها زندگی ساده دامداری داشتند و بدون وجود هیچ هیچ فرهنگ عالی. ادبیات و هنر ها در آن سرزمین شکوفا نبوده. خبری از علم و سایر دست آوردهای تمدن در آن سرزمین نبوده . مغولها دین بدوی شمنیسم داشتند.شما این رو مقایسه بکن با ادیان خاور نزدیک ...
حمله مغول چنان سهمناک بوده که تا سده ها بسیاری از شهرها در ایران و چین و روسیه جمعیتشان به زمان قبل از حمله مغول نرسید
شما لطفا درایه "Mongol invasion of Rus'" را در ویکی پیدیا بخوان تا ببینی اثرات حمله مغول بر مردم روسیه تا چه حد بوده. شما دوستان پان ترک البته تمام این گزارش های تاریخی را کار نویسندگان با غرض و مرض می دانید.
درایه "Destruction under the Mongol Empire" را مطالعه بفرمایید متوجه میشودید بعد از حمله مغول جمعیت چین نصف شده!!
بله درست خواندید نصف
تنها کاری که به نظر من می توانی انجام دهی این است که همه جهان غیر ترک و مغول را متهم به دروغگویی کنید

-- آرش ، Mar 15, 2010 در ساعت 04:47 PM

با سلام خدمت همه
باید از قید و بند تفکرات قومی در بیاییم و دیدی جهان شمولی داشته باشیم.باید بیتوانیم همدیگر را درک کرده و زندگی مسالمت آمیزی در کنار هم داشته باشیم.پایبندی به اصول دموکراسی و به رسمیت شناختن حقوق سایر اقوام چه در ایران و چه در ازبکستان باید صورت پذیرد.اما دوستان ترک باید توجه داشته باشند که در ازبکستان سیاست بر پایه ازبک سازی و تحلیل فرهنگی اقوام دیگر به خصوص تاجیک ها استوار استاین کشور سیاست خذف فرهنگی تاجیک ها را در دستور کار خود قرار داده است و تمام افتخارات تاجیک ها را به نام ازبک رقم می زنند مثلا این سینا و غیرهمن دولت ازبکستان ستیزه جو ترین دولت فرهنگی می دانم و سیاست آنها را نژاد پرستی قلمداد می کنم

-- دوستار همه ، Mar 17, 2010 در ساعت 04:47 PM