خانه > شهزاده سمرقندی > سفرنامه > از حریم تهران تا حرم امام رضا | |||
از حریم تهران تا حرم امام رضاشهزاده سمرقندیshahzoda@radiozamaneh.comروح تهران را نه شرقی دیدم و نه اسلامی و نه اروپایی. اما مشهد، شخصیت روشن و درک دقیقی از خود دارد. آرامگاه امام شعیان است. آرامگاهی که مومنان را در روزهای تعطیل از تهران و از دیگر شهرهای اطراف به سوی خود میخواند.
بار اول در عمر خود حجاب عربی پوشیدم. اول به خاطر اینکه کاری است جذاب برای هر مسافری که دوست دارد خود را به شکل و شمایل مردم محلی ببیند. اما وقتی با کمک دوستان دستانم را به آستینهای گشاد و دراز آن فرو بردم روح و حالتم تغییر کرد. دچار دوگانگی شده بودم. به آینه نگرستم. هیچ نشانی از شهزاده نظروای سابق نمیدیدم. به انسانی تبدیل شده بودم که نه از شادیهایم میتوانستم چیزی به یاد بیاورم و نه از غم و غصههای کوچک و بزرگ خود. به کسی تبدیل شده بودم که میدانستم موقتی است و باید به زودی با آن خداحافظی کنم. اما بعد از دیدار از حرم امام رضا. هر چه نزدیکتر به حرم میشدیم قلبم تندتر میزد. بیقرارتر میشدم. دلم میخواست با شیوه مقبول و رایج عبادت کنم. سر راه زیارتنامه خریدم. اما انگار صدای مادربزرگ به یادم آمد با خدا با زبان دل خود حرف بزن. با خدا مستقیم حرف بزن. با اینکه نگران دوربینی بودم که در آستین حجاب خود پنهان کرده بودم، چشم از گلیمهای پررنگ در و دیوار حرم نمیکندم. سه رنگ میدان حرم را زیبا کرده بود: زریهای زرین گنبدها، سرخی گلیمهای ورودی و سایهی حجاب زنان. چیزی که به چشم نمیرسید، مسافر خارجی بود. چیزی که من عادت دارم در کشور خود در مسجد و مدرسههای اسلامی مسافران خارجی را ببینم که در حال عکاسی و فیلمبرداریاند. در ازدحام شلوغ زنانی که در حال عبادت و نیایش بودند و در این راه باز کردن از ازدحام به هم چسبیده که حتا هوا راه به داخل نداشت، به آرامش و سکوتی رسیده بودم. من به مقصد انگار رسیده بودم. خلوت در جمع را بار اول به طور واقعی تجربه کردم. دیگر مردم را هم مشاهده نمیکردم. خودم را در قالبی پیدا کرده بودم که باید برایش کلمه مناسبی پیدا کنم. هیچ نشانی از روزگار پیشین و آینده در ذهن نداشتم و به این مصرع فکر میکردم که نمیدانم چرا به یادم آمده بود «تو ز خود نرفته بیرون کی به خدا رسیده باشی». بار اول آن را در اجرای احمد ظاهر، خواننده افغانستانی شنیده بودم.
زنی به پهلویم زد. دقیقاً زمانی که با دهان باز به خانمهایی نگاه میکردم که با پرهای رنگانگ برای زنان زایر باد میزدند. به خود گفتم چه محبتی میکنند و صورتم را نزدیکتر بردم تا باد بیشتری به من برسد. فکر کردم نیت خیر دارند. اما دیرتر فهمیدم که مأموران درگاه امام رضایند و ناظر نظم. آن اشارهها با پر نه به خاطر باد دادن بلکه برای تذکر دادن است و داشتن فاصله از همدیگر! آری همه مشاهدههای مسافران درست و نزدیک به واقعیت نیست. اما تجربهها مهماند برای شکلگیری اندیشه فرد از مکانی و مردمی. مشهد شهر آرزوهای مادر بزرگم بود. بار اول از مادر بزرگ شنیده بودم که زعفران چیست. در یکی از دعاهای قبل از خوابی برایمان میآموخت، به زبان آورده بود:
میگفت دوران کودکی او تاجران مشهدی زعفران و تسبیح و گیاههای مشهدی میآوردند و مردم سمرقند چشم و روی آنها را میبوسیدند که از درگاه امام رضا زیارت کردهاند. چیزهایی که با وارد شدن پای روسها به پایان رسید. مگر اینکه در خاطرات پراکنده مردم کهنسال. از عطر مشهد میگفت و از کفشهای نوک تیزی که دوست داشت و از چوب و پاشنه بلند بودند. سر راه به عطر فروشیهای کنار راه غرق تماشای شیشههای بزرگ عطر محلی بودم و انگار به دورانی برگشته بودم که مادربزرگ قصه میکرد. صدای اذان بلند میشد و من به دورانی فکر میکردم که از میدان ریگستان سمرقند اذان خوانده میشد و مردم را برای مدتی متوقف میکرد. زمانی که تنها از خاطرات مادربزرگ شنیدهام. بار اول میدیدم که «در و دیوار گلپوش» آنی که مادر بزرگ میگفت واقعی است و بوده و وی از خود درنیاوده است. دست در آب حوض درگاه امام رضا میبرم. دنبال نیت و درخواست مهمی میگردم، آنی که آمدهام از امام رضا درخواست کنم. چیزی به یادم نمیرسد. مادربزرگ میگفت لازم نیست روزه و نماز و قران بخوانی فقط همین یک جمله را فراموش نکن: «خداوند یگانه، بخشاینده و مهربان، مردم عالم را در پناهت نگهدار!» مادربزرگ تقریباً هر روز نشانههای آخرالزمان را میدید و از زندگانی در حکومت بیخدایی سخت احساس گناه میکرد. اما ایمان را برای ما کودکان عارفانه و صوفیانه بازگو میکرد تا احساس سنگینی بار آن را نداشته باشیم و از مسئولیت سخت و سنگینی به نام ایمان فراری نشویم. زن دوراندیشی بود و از همیشه از پایان حکومت شوراها پیام میداد. میگفت هیچ چیزی با زور و اجبار زنده و پاینده نمیماند.
وطن یعنی مادر وقتی بار اول مادر مهدی را دیدم، راحت شدم. هیجانهایم همه برطرف شد. راحت شدم. در نگاه او جوهری را دیدم که در مادر خود، در مادربزرگ خود دیدهام. انگار سالها میشناختمش، انگار به خانه خود آمدهام. چیزی که پایان نداشت، محبت بود و توجه و خنده و شوخی. شبها مادر مثل مادربزرگ من به گلخنی تبدل میشد که همه دوست داشتند در آن دستان خود را گرم کنند. کیفی داشت از نامههای فرزندان خود که از راههای دور برایش نوشته بودند. نامههای مهدی را میخواند و اشک در گونههایش میشارید. نامههایی که مهدی نوجوان برای مادر خود نوشته بود. نامههای دوران دانشجویی و یا سربازی. دوربین را روشن میکردم و سخنان مادر را ثبت میکردم. همین احساس را داشتم وقتی عمهاش را دیدم که مرا یاد خاله خودم میانداخت. این دو زن در هنر قصه گفتن از گذشته مهارتی دارند که احساس میکردم تأثیر بسیاری بر مهدی گذاشتهاند. آنچنان که مادر و مادربزرگ در من داشتهاند.
فردوسی و فردوس پارسی آرامگاه فردوسی سنگپوش بود. سنگش را بوسیدم. آرامگاه اصلاً آرام نبود، پر از مردمانی بود که برای زیارت آرامگاه این مرد بزرگ، که توانست حافظه ملی ما فارسی زبانان را روی کاغذ بیاورد. مردی که باعث شد زبان فارسی در بیرون از خاک امروزی ایران زنده بماند. مردی نقالی میکرد و داستانهای «شاهنامه» را میگفت. مردم زیادی دور او جمع بودند، پیر و جوان. به خود گفتم کاش استادم، رزاق غفاروف نیز این سعادت را میداشت. از معروفترین پروفسورهای دانشگاه سمرقند بود که میگفت اگر به زیارت خاک فردوسی روم، بیحسرت از این دنیا خواهم رفت. اما برایش نصیب نشد و با آرمان و حسرت رفت. در چشمانم اشک حلقه زد و صدای نقال از بلندگو میآمد که داستان زال زر را میگفت. یادم آمد از وقتی که مادربزرگ یک شب تابستان همه را جمع کرد روی کت زیر درخت پر گل زردآلو و داستان «زال زر» را برایمان قصه کرد. این داستان پیش همسالانم که موی زرد مرا عیب میدیدند عیبم را به حسن تبدیل کرده بود. فردوسی در روح ما تاجیکان نیز به مثل دیگر مردم فارسی زبان غرور ملی و فرهنگی دمیده است. داشتن «شاهنامه» در خانه خود برای ما تاجیکان مقیم ازبکستان یک گواهینامه از فارسی زبان بودنمان بود. هر که نداشت، بیفرهنگ دانسته میشد. در جنگ فرهنگ بین تاجیکان و ازبکان، «شاهنامه» سلاح و متکای ما بود. جوانی ایرانی سر به روی سنگ فردوسی گذاشته بود و انگار درد دل میکرد. اما درد دل من پارسیگو در کشور ایران ستیز ازبکستان، کهنهتر از اینهاست. آنقدر کهنه که ریشه در «شاهنامه» دارد.
قاصدک هان چه خبر آوردی؟ سر سنگ کوچک و خاکسارانه استاد اخوان ثالث نشستم. یکی از همراهان گفت ما ایرانیان اینطور زیارت میکنیم و دو انگشت خود را روی سنگ گذاشت. دو انگشت به گونه سرد سنگ گذاشتم و گفتم: خبر خوشی ندارم. اوضاع همانی است که دیدید! اشعار اخوان ثالث را با صدای خود او یکی از دوستان ایران برایم پنهانی به سمرقند آورده بود. یکی از دوستان تاجر که بین سمرقند و بخارا در رفت و آمد بود. سال ۱۹۹۹ بود که صدای استاد اخوان را شنیدم و هیچگاه فراموش نخواهم کرد. صدایی که مرا به اتاق خود در سمرقند میبرد. صدایی شبیه به شراب گرم در سرمای زمستان. • بخش اول ـ بعد از ۷۰ سال • بخش دوم ـ به سوی ایران با ایرانایر • بخش سوم ـ حکومت زبان فارسی • بخش چهارم ـ تهران در یک نگاه
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
مشهد به دلیل مذهبی بودن خیلی مورد بازدید خارجی ها نیست. اگر اصفهان یا یزد برید، توریست های خارجی ها رو با دوربین تو مساجد می بینید.
-- بدون نام ، May 12, 2009خوب بود. ایکاش از همون اول بی طرف می نوشتی که اینقدر بهت توهین نمیشد.
-- بدون نام ، May 12, 2009ما تو فارسی میگیم احترام هرکس دست خودشه. مثلهای زیاد دیگه ای هم داریم. سعی کن یاد بگیری و به خاطر داشته باشی.
خیلی جالب بود که قبل از دیدن مادر مهدی دلهره داشتی!
-- بدون نام ، May 12, 2009تهران اروپایی نیست، موافقم. مذهبی هم نیست، درست است. اما نماهای شرقیی دارد که اگر با یک تهران شناس واقعی همسفر بودید حتما نشانتان می داد. تهران چون نسبت به سایر شهرهای مهم ایران قدمت بسیار کمتری دارد، شاید در برخی موارد به این لحاظ کمتر مورد توجه قرار می گیرد. اما ساختمان های قدیمی و بافت قدیمی دارد که دیدنش برای علاقه مندان جالب است.
-- بدون نام ، May 12, 2009من نمی دانم چقدر در تهران بودید. آیا مشاهدات و بازدیدها به همان هایی که گفتید ختم می شود؟ اگر چنین است، تقریبا چیزی ندیدید. من گزارشی از بازدید از کاخ ها، موزه ها، بناهای قدیمی، پارک های مهم و یا تفرجگاههای اطراف تهران ندیدم. نوروز زمان مناسبس برای بازدید از این مکان ها است.
توجه نکردن به این نکات از ارزش گزارش شما کم می کند.
گزارشی که در آن از دستکش ظرفشویی حرف زده می شود ولی هیچ اشاره ای به موزه جواهرات تهران که در نوع خود بی نظیر است و یا موزه ایران باستان نمی شود!
م
Afarin,shoma ham irani hastid!.
-- Ali-Bruxelles ، May 12, 2009در ورودی مسجد، چادر هست که به خارجی ها میدن. البته من و دوستام چند سال پیش رفتیم و چون چادر نداشتیم و اصرار هم داشتیم که بریم تو به ما هم دادن. تمیز هم بود. شما هم میتونستید از همین روش استفاده کنین! اینقدر هم قضیه رو پیچیده نکنید. چادری هم که میدن ایرانیه نه عربی.
-- بدون نام ، May 12, 2009واقعن متاسفم برای سایت زمانه شما چطور به خوده تان اجازه میدهید کامنتی را ثبت کنید که به نویسنده مقاله اشکارا توهین میکند . بعضی از خواننده گان این سایت چنان بی فرهنگ و خار هستن که هر چیزی که به فکره شان میرسد مینویسند بدون اینکه فکر کنند این نوشته ی من ممکن است قلب کسی را بشکند شرم آوره.
-- kia ، May 12, 2009سلام به شهزاده عزيز شهيد راه وطن پرستي ايرانيان. دراين سي سال (همان سال سي حکيم بزرگوار؟) هيچ کس باهيچ نوشته و اثري نتوانسته بود عقده هاي سرکوفته هموطنان بسيار گرامي را اين چنين بگشايد و عجم را چنين زنده و يکدل بکند.درود به تو ودرود به آن کس که نامت را شهزاده گذاشت.
-- دوستدار ، May 12, 2009شهزاده گرامی با درود فراوان
-- دارا ، May 12, 2009خوشحالم ار اینکه در این بخش بسیاری از هموطنانم را که کمتر به خود زحمت میذهند تا بدانند کی هستند و از کجا تا کجا اگر دردی باشد باید آنان را بیازارد اشاره کردید و آن فردوسی بزرگ است ونشان دادید که وقتی ریشه یکی است درد هم باید یکی باشد مخصوصا در دنیای پر درد امروز ما همه چا درد داریم ایران افغانستان تاجیکستان ازبکستان و حتی چین .چرا نباید اخوان نا امید نشود و نگوید کاش اسکندری پیدا شود وقتی ما همه خود را به فراموشی میزنیم در حالیکه بیداریم این دردها زیاد وزیادتر خواهد شد بعضی از ما بسیار بسیار کوچکیم بنگرید به نوشته های آنانی که به شما در یکی دوبخش پیشین حمله کردند که چرا چاپلوسی نکردید در حالیکه دوست خوب عیب و ایراد آدم را که میگوید آدم باید قدر دانش باشد ولی حالا نمیدانم چه در جواب آن قطره های اشک شما بر گور پدر مشترکمان فردوسی دارند که بگویند ایمان دارم که بسیاری از اینان حتی یکی از داستانهای شاهنامه را هم نمیدانند امیدوارم خدای ناکرده روال نوشته تان تغییر نکند بد و وخوب را بنویسید که اگر تنها در آن جهت باشد برای آنانی که میدانند جالب نخواهد بود تا اینجا بسیار خواندنی بود سپاسگزارم
شهزاده خانم مرسی از این گزارش زیبایت از ایران ، کامنت ها را خواندم ، بیشترشان از تو ایراد گرفته اند ، ایراد که نه بهتره بگم خرده گرفته اند ، میدونی بیشتر ما ایرانی ها از جمله من ، دوست میداریم که به نیمه خالی لیوان توجه بیشتری داشته باشیم ، در پاسخ این دوستان بهانه جو من میگم که شما خرده گیران در سفر احتمالی تان به ایران و یا در حضور هم اکنونتان ، میتواند به نکاتی که اشاره داشته اید بپردازید و کمبودهای احتمالی شهزاده را جبران کنید و در این گزارش دیدگاه شهزاده و تنها شهزاده را مورد توجه توام با مهرتان قرار بدهید . من دارم مجموعه ای از این گزارشهایت را جمع آوری میکنم که بصورت یکپارچه در سایتم بگذارم ، البته با اجازه شما . من هم اخیرا و پس از هجده سال رفتم ایران و شگفت زده شدم از اینهمه تغییر ، البته نه ضرورتا تغییر مثبت! در آخر گویش شیرینت را هم ستایش میکنم . کامیاب باشی
-- منوچهر حسن نیا (ایرانی ساکن کانادا) ، May 12, 2009خیلی خوب نوشتید. در مورد ورود به مرقد امام رضا مطمئن نیستم، ولی فکر می کنم خارجی ها یا اجازه ی ورود به آنجا را ندارند و یا در ساعت های خاصی این اجازه را دارند. این را یکی از دوستان فرانسوی به من گفت. البته حالا کنجکاو شدم و دوباره دقیق تر از او می پرسم.
-- شهلا باورصاد ، May 13, 2009دوستدار محترم شهزاده
-- بدون نام ، May 13, 2009ایشان کی شهید شدند؟
ما اگر همین نصفه وطن پرستی یا به قول روشنفکرهای امروزی نژاد پرستی رو هم نداشیم، الان یا همه عربی حرف می زدیم یا اجبارا به انگلیسی یا روسی مسلط.
ولی احتمالا اون موقع نه شهزاده خانم گله می کرد که چرا زبان فارسی حکومت میکنه، نه دوستدارانش که چرا به شهزاده گفتن پاتو از گلیمت دراز تر نکن.
ملت غریبی هستیم گاهی خواندن نظرات به اندازه خواندن اصل مطلب به شناخت کمک میکند. ان یکی گفته خوب شد این دفعه جوری حرف زدی که گاله دهن برخی خوانندگان محترم!! باز نشود.
-- Ali ، May 13, 2009به فرض که برداشت جنابعالی از تهران یا مشهد یا هر جای دیگر متفاوت با نظر من و دیگری باشد لابد راهش توهین است که دفعه دیگر جهانیان بدانند با چه ملت شریفی سر و کار دارند.
چادری که شما پوشیده اید چادر ملی (ایرانی) است نه عربی و در ضمن حجاب چادر کاملا ایرانی است که از ایران به عربستان صادر شده.
-- بدون نام ، May 13, 2009در پاسخ به خانم "شهلا باورصاد" باید بگویم که فرنگی ها هم اجازه ورود به حرم را دارند
با سپاس
دوست عزیز بی نام،
-- بدون نام ، May 13, 2009اگر درباره اصالت ایرانی چارد منبع معتبری می شناسید لطفا معرفی کنید. من هم شنیده ام اما تا به حال منبع معتبری پیدا نکردم. اگر اسم کتاب یا نویسنده ای را میدانید لطفا بگویید چون من دوست دارم در این زمینه مطالعه کنم.
ممنون.
م
man fek konam age shahzade khanom tu iran zendegi mikard hatman khanom jalaseii mishod.
-- elham ، May 13, 2009با سلام ...
-- baran ، May 13, 2009خانم سمرقندی ! رفتید به زیارت دوست ؟ دیدار آقا ابولقاسم خودمان.... فردوسی ؟ وکنارش آن عزیز ..... اخوانِ ثالث ؟ امروز بعد از خواندن نوشتارتان رفتم روی «Google Earth » و مشهد را نشان کردم خیابان (فروردین)مدرسه ام (بزرگمهر) را یافتم و عطر اقاقیا در جانِ جانم پیچید...
و آنگاه در خود پوکیدم به یکباره و چکه های اشک بر صورتم شکوفه زدند ...... من امروز قریب بیست و سه سال است در نزدیکی رود Elbe زندگی می کنم و در این مدت غیر داوطلبانه!!!ایران را ندیده ام یعنی بیشتر از عمری که در ایران گذشته، در آلمان به سر برده ام، و امشب ،با خود می اندیشم اشکهایم فردا ،رودخانه را پهناورتر می کنند.....
آیا همه جایِ شهر من ،«مشهد» را دیدید؟ همان دیاری که شاعر میگوید:
برادر جان خراسان است اینجا..........سخن گفتن نه آسان است اینجا
خراسانی سری با هوش دارد..........خراسانی دو لب ، ده گوش دارد !
خوشا به حالتان ! زیرا ای دوست !من اینجا بس دلم تنگ است ...چو هر سازی که میبنم بد آهنگ است . و دیگر همان گَوَن شده ام که به نسیم ندا در داد:سفرت به خیر اما! تو و دوستی خدا را ....چو رسی به شهر یاران.... به شکوفه ها.... به باران ....برسان سلام ما را
...خوب قاصدک ! دیگر نخواهم پرسید ، که :هان چه خبر آوردی...از کجا از که خبر آوردی؟زیرا : انتظار خبری نیست .... نه زِ دیاّر و دیاری باری.....برو آنجا که تو را منتظرند برو آنجا که بوَد چشمی و گوشی با کَس ..............دست بردار از این در وطن خویش غریب ...
دارم خودم را عادت می دهم که بدون «سایه» زندگی کنم در سرزمین بارش دایم، آفتاب را از تو دریغ می دارند و سایه ات با گذر زمان، رفته رفته محو می گردد . تا میان اینهمه رنگهای غریبی ،آنقدر رنگ ببازی تا بیرنگ شوی تا جانت تنها به «خیال» عطرِ کوچه باغهای اقاقیا ، به تب نشیند......تا به جایی رسی که دردهایت را تنها در گوش باد بگویی و یکروز شهزاده خانم سمرقندی بیاید و وصف دیار کند و داغت تازه گردد و آرام زمزمه کنی:
شهر یاران بود و جای مهربانان این دیار....مهر بانی کی سر آمد ؟شهریاران را چه شد؟
می بخشید که این قلم ،توسنی است که همواره می رمد .
سبز باشید. باران از آلمان
شاید اصلا نشه توضیح دادکه چرا هر ایرانی با شنیدن کلمه سمرقند یک احساس نوستالژیک نسبت به تاریخ و فرهنگ گذشته خود پیدا می کنه.
نگاه و احساس این شهزاده سمرقندی در اولین دیدارش با شاه خراسان برایم خیلی جالب بود و دیدگاه و سلیقه اش در همراه کردن اعتقاد شیعی با نماد تاریخ کهن ایرانی یعنی فردوسی، و مهدی اخوان ثالث بعنوان نشانی از ایران امروزی.
یادم آمد که مولوی نیز این دو رکن را به همراه هم آورده که: «شیر خدا و رستم دستانم آرزوست».
به هر حال شیرینی لهجه تاجیکی شهزاده سمرقندی مان زیبایی گزارشش را دو چندان کرده.
پاینده و برقرار باشید.
کیوان
-- کیوان ، May 14, 2009شهزاده جان نوشته ای:
-- بدون نام ، May 14, 2009"اشعار اخوان ثالث را با صدای خود او یکی از دوستان ایران برایم پنهانی به سمرقند آورده بود"
چرا پنهانی؟ از آن ممنوعیت می توانی بیشتر بنویسی؟ دلایلش و ابعادش؟
سپاس
پارسی را پاس بداریم و از همزبان و هم-فرهنگ گرامی خود بانو شهزاده از سمرقند بیاموزیم چیزهایی: "... اشک در گونههایش میشارید."
برای من که اولین بار بود چنین کاربرد فعلی از مصدر "شاریدن" را در جایی بشنوم یا بخوانم! اگر خطا نکنم واژه ی زیبای آبشار نیز باید از همین مصدر باشد. اصلاً تا به حال به این موضوع توجه نکرده بودم که چنین مصدری یا اسم فعلی هم در زبان زیبای پارسی ما وجود دارد: شار، شارش، شره، ... (شرر؟ این آخری واقعاً عربی است؟)
شما تاجیکان گرامی و همچنین افغانی های خوب ما سهم بسیاری در پاسداری و نگاهبانی از این زبان شیرین و باستانی دارید.
با سپاس
-- ادیب ، May 14, 2009شهزاده گرامي،
گزارش بسيار جالبي بود. از ايراد سايرين غمگين مشو، چون شايد بداني كه ما به همه چيز وهمه كس منتقديم واين روحيه منحصر به ايرانيان نيست. تمام مردم خاورميانه به همچه بيماري مبتلا هستند. كارت عالي بود.
-- علي كبيري ، May 14, 2009در پس ان چه دیده میشود استان قدس رضوی خوابیده است که یک کارتل عظیم اقتصادی و زمین خواری است که حتی در خیلی از مناطق کشور مانند اذربایجان زمین های کشاورزان را به مالکیت در اورده و از انها باج میگیرد.
-- بدون نام ، May 14, 2009دوستی به اسم بی نام به مسئله آستان قدس از بعد کارتل بودن و زمین خواری اشاره کرده اند ، آفرین به این فراست... چیزی که واقعیت دارد و با آن مثل یک تابو برخورد می شود ،البته فراموش نشود که زد و بند های داخل آستان قدسی گاه روندی مافیایی دارد و حضرات !(مانند آقای طبسی) در این زمینه از هم پالکی هایشان در وا تیکان چیزی کم نمی آورند.. البته باید حساب این مثلث آلودهِ «زور و زر و تزویر » را از اعتقادات مردم و ماهیت ایده ئولوژیک نیاز هاشان جدا نمود .....
-- baran ، May 14, 2009باران از آلمان
خواندن سفر نامه اصولا جالب وجذابه چون دیدگاه های یک غیر ایرانی را از ما نشان میده .از سفر نامه های بسیار قدیمی گرفته تا این سفر نامه اینترنتی.همین میزان بازدید کننده از این بخش نشان از اشتیاق خوانندگان به دانستن نظرات دیگران از خودشان را داره . احتمالا اگر بعضی از هموطنان ما به نویسنده بعضی از از آن سفرنامه ها دسترسی داشتند آنها را شهید می کردند و این چیزی نیست جز فقدان توانایی تحمل دیدگاه های دیگران.که اگر جز این بود حال وروز مملکتمان این نبود که هست!نکته دیگه مگر چیز من درآوردی واستعماری مثل چادر خیلی اهمیت داره که اینقدر مورد بحث قرار میگیره؟
-- نادیا ، May 14, 2009کیوان عزیز، بیشترین سهم را در ایجاد نوستالژی ایرانی و سمرقند در ما ایرانیان، احتمالاً از شعر حافظ داریم:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
البته داستانهای واقعی تاریخی و یا افسانه ای را که در آنها از این دو شهر خاص یا جاهای دیگر نیز نام برده می شود نباید از یاد برد. بانو شهزاده نیز از داستانهایی که مادربزرگشان از ایران و مشهد و کالاهای خاصی که از ایران به آنجا می رفته خاطرات زیادی دارند.
پرسش: ترک شیرازی چه کسی بوده است؟
-- ایران پژوه ، May 14, 2009صحبت از آستان قدس و مالکیت زمین و ...
"وقتی اسلام بر دنیا حاکم شود، یک سوم جهان در مالکیت اداره اوقاف خواهد بود"
شعار بالا (نقل به مضمون) بر روی یک پارچه سفید دراز و بزرگ مدتی در زمان جنگ ایران و عراق بر روی نرده های دانشگاه تهران در خیابان انقلاب نصب شده بود.
-- ایران پژوه ، May 15, 2009برای اطلاع ایران پژوه . ترک در اشعار ایرانی معمولا به معنی زیبا به کار میرفته است و لزوما ترک شیرازی اشاره به شخص معینی ندارد
-- nadia ، May 16, 2009همه گزارشهای شما بسیار پر احساس و زیباست. از گزارش آرامگاه فردوسی بیشترین لذت را بردم و بارها گوش دادم. از شما بینهایت سپاسگزارم
-- فرید ، May 17, 2009سپاسگزار از راهنمایی خانم نادیا برای کاربرد واژه ترک در شعر حافظ. شنیده بودم که ترک یعنی زیبا ولی اصلاً به خاطرم نرسیده بود که در اینجا هم همان کاربرد را داشته باشد.
-- ایران پژوه ، May 18, 2009خانم سمرقندی صذا گرم و لهجه سکرآوری دازید.
-- مینوچهر ، Jun 5, 2010آیا سمرقندی ها ترک هستند؟ چون حافظ میگوید:
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
نمیدانم اینرا حافظ از کجا در قرن هشتم آورده که سمرقندیها را ترک خطاب کرده؟