تاریخ انتشار: ۲ اردیبهشت ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
سفرنامه ایران ـ بخش اول

بعد از ۷۰ سال

شهزاده سمرقندی
shahzoda@radiozamaneh.com

همیشه آرزو داشتم به ایران سفر کنم و با عقب انداختن آن شوق و ذوق آن افزون‌تر می‌شد. همیشه که می‌گویم یعنی تمام عمری که تا به حال دیده‌ام. البته وقتی کودک بودم از پدر بارها خواسته بودم به جای این‌که به سفر هند وعده دهد به ایران به سرزمین رزم‌های رستم و سهراب ببرد.

Download it Here!

می‌گفت ایرانی وجود ندارد، فردوسی افسانه‌های مردمی و قدیمی را گردهم آورده است و روایت‌های شاهنامه با تاریخ واقعی ما فارسی زبانان رابطه‌ای ندارد. پدر البته این حرف‌ها را یا به خاطر نجات یافتن از اصرار‌های من می‌گفت یا از روی دلواپسی‌های حزبی خود تا زیاد به فکر ایران نباشیم.

نمی‌دانم. او کمونیست فدایی بود که زیاد سفر می‌کرد اما بعد از فروپاشی شوروی در زادگاه خود، سمرقند ازبکستان مسقر شد و رو به قرائت و از بر کردن قرآن و نماز خواندن آورد. اما مهم این است که من تا سال‌ها باور می‌کردم که ایرانی و تورانی وجود ندارد. تا زمانی که جنگ ایران و عراق به اوج خود رسید و تلویزیون شب و روز از دو کشور اسلامی‌ای گزارش می‌داد که باعث ناآرامی منطقه شده بودند.

صحنه‌هایی که تلویزیون از ایران نشان می‌داد، صحنه‌های ترکش مین و مردان تیر و تفنگ به دست و زنان سیه‌پوش با کودکان گریان و بی‌خانمان بود. صحنه‌هایی که مادرم را مخالف هر چه اسلام و مسلمانی کرده بود و پدر با شرمندگی می‌خواست خود را سفید کند و می‌گفت این ایرانی نیست که فردوسی می‌گوید.

واقعا سنی نداشتم و به نظرم خاطرات مادربزرگ مستند‌تر از کتاب‌های تاریخی مدرسه‌مان بود و شاهنامه‌ای که «ساتم اولوغزاده»، نویسنده نامدار تاجیک به نثر برگردانده بود، محبوب‌ترین کتاب من بود. باید بگویم که من تنها نبودم. این حس مشترک تقریباً همه تاجیکان است که بارها شاهد بازنویسی‌های تاریخ نیاکان خود بوده‌اند و اعتماد زیادی به تارخ‌نگاری ندارند.

بارها پیش آمده که خود را به مریضی زده‌ام و به جای این‌که به مدرسه بروم برای چندمین بار داستان رستم و تهمینه و سیاوش و بیژن و منیژه خوانده‌ام. داستان مرگ سهراب انگار جدایی تاجیکان از دیگر همزبانان را معنادار می‌کرد.


تا این‌که نوارهای ترانه‌های گوگوش در کشور‌های اتحاد شوری پخش شد و به دست ما تاجیکان ازبکستان نیز رسید. گوگوش، گویا خواهر سهراب بود که با صدای دلنشین و همچنان با زبان فارسی می‌سرود و از ایرانی خبر می‌داد که برای ما دور و گم شده بود: من آمده‌ام وای، وای! من آمده‌ام! و عشق را در دل ما تاجیکان به فریاد می‌آورد‌.

عشق آمیخته با آرمان و جدایی‌ها. هر چند گوگوش یک‌بار هم به تاجیکستان، سمرقند و بخارا سفر نکرد و پاسخی به این محبت و علاقه تاجیکان نشان نداد. عشق انگار یک‌طرفه بود. همین‌طور، من از حافظ ناراحت بودم که چرا سمرقند و بخارا را به خال هندوی ترک شیرازی بخشید.

خلاصه، با عشق ایران خیالی به کار روزگار ادامه می‌دادم و در هر فرد ایرانی که در خارج از ایران می‌دیدم پاره‌ای از فرهنگ امروزی آن را پیش خود کشف می‌کردم. این همه تا زمانی ادامه داشت که مقیم اروپا شدم و دوستان زیاد ایرانی پیدا کردم. از ایرانیان خارج‌نشین که هر کدام با دلایل مختلف دور از ایران زندگی می‌کنند.

با شناخت ایرانیان، شوق دیدار ایران از نزدیک بیشتر و بیشتر شد. دیگر هیچ بهانه‌ای نداشتم برای به تعویق انداختن سفر به این کشوری که این همه عمر آرمان پدر و مادرانم بود. هرچند نگرانی‌های دوستان همیشه وجود داشت و می‌خواستند سفرم را برای زمانی دیرتر و دورانی مناسب‌تر به تعویق اندازم.

چیزی در دلم می گفت که باید بهار همین سال ایران را ببینم. می‌خواستم نوروز امسال در ایران و خاک نیکان باشم و بودم! در ایرانی که حافظ در خاک آن خفته است. فردوسی، سعدی و خیامی که در غم و شادی‌های ما تاجیکان همیشه همراه و پشتیبان بوده‌اند.


گوگوش، خواننده و بازیگر ایرانی

بی‌اعتنایی گوگوش به تاجیکان

یادم هست که استاد تاریخ‌مان می‌گفت هیچ قانون و مذهبی حق ندارد جلوی آواز خواندن زن را بگیرد، به خصوص اگر آن خواننده، گوگوش باشد. دهه ۸۰ بود و در اتحاد شوروی شایعه شده بود که جمهوری اسامی ایران، خواننده محبوب تاجیکان، گوگوش را در حبس خانگی نگه می‌دارد تا جایی آوز نخواند و گذرنامه او را گرفته‌اند که نتواند کشور را ترک کند.

خیلی‌ها در محل ما این نوع آوازه‌ها را باور می‌کردند، همچنین بحث سنگسار زنان یکی از داغ‌ترین موضوع‌های زنان بود. در دوران کودکی من که به دهه ۸۰ و دوران شوروی درست می‌آید، ترس از جمهوری اسلامی به اوج خود رسیده بود و تا به حال هم ادامه دارد و حتا می‌شود گفت که عمیق‌تر شده است.

ترس و نگرانی از اسلام‌گراهای افراطی و کشور‌های تبلیغ‌گر دین اسلام بین کشور‌های آسیای میانه به خصوص در ازبکستان به حد اغراق رسیده و هر کسی که به کشور‌های اسلامی سفر می‌کند از جانب دولت مشکوک به حساب می‌رود. از این خاطر مجبور بودم که به پدرو مادر خود خبر ندهم و بدون دعای آن‌ها آماده سفر شوم.

بعد از پرس و جو از دوستان ایرانی که مرتب به ایران سفر می‌کنند، به ایران‌ایر زنگ زدم تا قیمت بلیت هواپیما را بپرسم. خانم خوش‌برخوردی پشت تلفن بود. گفتم بلیت می‌خواهم رزرو کنم چون هنوز ویزا ندارم و در پی گرفتن ویزا هستم. با اطمینان خاطر گفت که اگر سفر دو هفته‌ای باشد می‌توانم در فرودگاه ویزا بگیرم.

گفتم من شهروند ازبکستان هستم. گفت فرقی ندارد برای شهروندان همه کشور‌ها این قانون رواست. بلیت را خریدم. هر چند در دل شک داشتم و دوستان هم تایید می‌کردند که باید دقیق‌تر از سفارت بپرسم. زنگ زدم به سفارت ایران در لاهه.

مردی گوشی را برداشت و با صدای آزرده خاطری سلام مرا جواب داد. برخورد بسیار بدی داشت و من تعجب می‌کردم که چرا. یکی از دوستان که متوجه شده بود من با سفارت ایران صحبت می‌کنم مثل باد از جای جهید و صدای پخش رادیو زمانه را کم کرد. نفهمیدم چرا.

خلاصه شخص مسئول در سفارت گفت فردا با همین شماره ساعت نه صبح زنگ بزن و به سوال من هم جوابی نداد که در واقع تاییدی بر گفته کارمند ایران ایر می‌خواستم. گوشی را که گذاشتم به دوستم گفتم چه مرد بد‌اخلاقی آنجا نشسته بود.

با خنده گفت عزیزم به سفارت جمهوری اسلامی زنگ زده‌ای و همزمان به موسیقی جینگول مستان گوش می‌دهی. خُب معلومه! هنوز نمی‌توانستم به عمق شوخی او برسم و اصلاً جدی نگرفتم. چون واقعاً نمی‌فهمیدم که موسیقی پاپ چه ربطی به سوال من دارد.


صبح دوباره به سفارت ایران در لاهه زنگ زدم. سر ساعت نه و این دفعه هیچ صدای موسیقی پشت صحنه نداشتم. صدای شخص مسئول، اما همچنان ناراحت و طلبکارانه بود. گفت شما شهروند ازبکستانی پس چرا به ما زنگ زدی؟

باید به سفارت ایران در ازبکستان زنگ بزنی. گفتم این قانون کشور شماست و می‌توانید تایید کنید که ایران‌ایر اطلاع درست می‌دهد یا خیر. صدا با عصبانیت گفت خانم به هر چه که ایران‌ایر می‌گوید نباید باور کرد و خداحافظی کرد و گوشی را گذاشت.

اختلاف زمان با ازبکستان و پایان ساعت کاری، کار مرا باز به یک روز دیگر انداخت. روز جمعه بود و باید تا دوشنبه صبر می‌کردم که بدانم من ویزا می‌خواهم یا نه. در حالی که پروازم سه روز بعد از آن یعنی روز پنج‌شنبه بود. بدی‌اش این بود که به دوستانم در ایران نمی‌توانستم جواب روشنی بدهم که آیا بالاخره راهی می‌شوم یا نه.

دوستان این طرف هم چند تاشان گفتند ایران رفتن دل و جگر می‌خواهد. خودت را سرگردان نکن. الان وقت سفر به ایران نیست. واقعاً نمی‌دانستم کی وقت سفر به ایران بود. روز دوشنبه زنگ زدم به تاشکند و کنسول سفارت ایران در تاشکند که اصرار در روسی حرف زدن داشت و با زبان روسی شسته رفته‌ای که تا به حال بین ایرانیان کم دیده‌ام صحبت می‌‌کرد، تایید کرد که اگر سفر کوتاه و در حد دو هفته است می‌شود ویزا را در فرودگاه امام خمینی دریافت کرد.

با شوق به شرکت هواپیمایی ایران‌ایر زنگ زدم و بلیت خود را تایید کردم. کم سفر نمی‌کنم، اما این‌ بار اول بود که می‌دیدم باید بیلت خریده شده را تایید کرد. روی بیلت هم نوشته شده است که تا ۷۴ ساعت قبل از پرواز باید زنگ بزنید و بیلت خود را تایید کنید وگرنه ممکن است بیلت به کس دیگری فروخته شود و شما با جامه‌دان‌های خود در دست در فرودگاه بمانید.

از خانم پیشخدمت می‌پرسم که چرا این‌طور است؟ می‌گوید تنها ما نیستیم که این قاعده را داریم، شرکت هواپیمایی ترکیه هم دقیقاً همین نوع قانون را دارد. با خودم فکر می‌کنم که درست است که مسافر زیاد سوال می‌کند، اما باید به قاعده و قوانین هر کشور احترام بگذارد، هرچند آن نادرست و یا نامناسب باشد.

پروازم را هر چه نزدیک‌تر به جشن نوروز خریده بودم. از ۱۹ مارس تا دوم آوریل. به همین سادگی و راحتی، آرزوی یک عمر خود را برنامه‌ریزی کردم. دوستان ایرانی مصلحت می‌دادند که بهتر بود با هواپیمایی هلندی کی‌ال‌ام بروم.

اما سفر من به ایران برای شناخت و آشنایی بیشتر با ایران و مردم آن بود و بهترین راه، استفاده از خدمات هوایی ایرانی برای این کار بود. می‌توانستم از همان ساعات اول سفر، خود را در ایران ببینم.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

سالها بود که دیگر به ترانه های گوگوش توجهی نداشتم چون بعد از سال 57 ایشان حتی 1 ترانه نخوانده از جدید هایش هر کدام را که شنیدم چند لخظه بعد منضرف شدم زیرا که با لرزشی که در صدایش پیدا شده چنان کارش را خراب میکند که گویی تازه کار و خارج میخواند مخصوصا که بناچار تجارتی شده و حق هم دارد با آنهمه زحمت نظام حاکم مالی را برایش نمیگذارد و او باید زندگی کند. داشتم بعد از سالها آهنگ جاده را میشنیدم و همان لحظه به سایت زمانه رفتم تا ببینم خانم سمرقندی چیزی نوشته یا نه به رادیو زمانه هم هیچوقت گوش نمیدهم از علاقه زیادی که به تاجیک ها دارم دیدم اینبار قضه عشقی است که میدانم بین ایرانیان و تاجیک هاست من در درون خود اصلا هیچ احساس کمتری نسبت به ایران و ایرانیان با آنان ندارم که این را شرافتا راست میگویم .دیدم دختری که خق و خقوقی در ایران دارد و ایران مال اوست شوق دیدار دارد ولی زمان زمان میزبانی های عاشقانه نیست که ترش رویان و عبوسان سلامت را نمیجواهند پاسخ گفت که زمان چفیه ودستار است دستاری که هیچکدام از زورمداران رهن خانه خمار نمیکنند که به بازار گرم ریاکارانه شان آسیب میرساند این بخت دختر ایرانی سمرقندی نیست که بخت دیگر دختران ایرانی سمرقندی نیز هست که اگر دختری از شیراز و تهران هم بخواهد به سرزمین نیاکان به بخارا برود همان ترش رویی که با شهزاده میشود با آنان نیز میشود .مشکل زن بودن است حتی اکر ملکه خابون سمر قندی در زمان غارتگری اعراب باشی که اینان سفرت را همراه و با مجوز وچادر وچاقچور میخواهند برای همین هم هست که ترکها میلیاردی توریست فروشی میکنند واینان میلیون هم نمیتوانند ترکها هر چه دارند یونانی وایرانی است ما هر چه داریم ایرانی وتاجیکی اربکی و افغانی است که همه یگانه است.ای کاش زمان زمان دیگری بود حداقل پیش از 57 که مردمان به ریا ودروغ و دهها خضلت بد امروز آلوده نشده بودند تا شهزاده به میهمانی حافظ برود و ایمان دارم که حافظ هم جواب گله او را با شعری میداد که احترام به زیبایی زنانه گداشته و گرانترین مالش سمرقند و بخارا را هدیه کرده است همانطور که به تیمور همین جواب را میدهد .امید دارم که شما به این سفر رفته ویا بروید و بقیه ماجرا را ما مشتاق شنیدن هستیم دو هفته هم کم است آرزو دارم که دوستان ایرانی شما از شما پذیرایی مناسب را بنمایند گرچه میدانم اینکار را میکنند .تا آن بر جوردهای زشت ماموران پول از یادتان برود و داشتم از گوگوش میگفتم ترانه جاده بود و چقدر با این نوشته شهزاده جور شد یاد محی الدین عالم پور گرامی باد که سالهای 93 یا بیشتر بود که من برای اولین بار کتابش را در باره گوگوش از اینتر نت گرفتم و خواندم .گوگوش باید به اینهمه شوق مردم تاجیک پیش از آن که دیر شود جواب دهد .با آرزوی سفر خوش برای شما و امید به اینکه ما هم روزی به آرزوی جود که دیدن سمرقند وبخارا است برسیم. از اینگونه نوشته ها کوتاهی نکنید و بزرگان تاجیک را معرفی کنید عینی و دیگران را

-- دارا ، Apr 22, 2009

در تاریخ کهن ایران، انیرانی تر از حاکمان ولایت فقیه، نداشته ایم. حتی مغول ها هم این بلایی را که این رژیمِ انیرانی بر سر ایران آورده است، نیاوردند. در پایان دوران ساسانی، موبدان زردشتی هم که بشدت آلوده به قدرت شده بودند، شبیه همین بلاها را بر سر ایران آوردند، اما کمتر.

-- نیکی ، Apr 22, 2009

من نمی دونم جدیدا چرا هر چیزی رو که میخونم زود گریه ام میگیره

-- رضا ، Apr 23, 2009


حافظ آنچنان عشق به انسان را مهم می دانست که سمرقند و بخارا را که خیلی دوست داشته است حاضر بوده برای عشقش فدا کند به این خاطر است که ایرانیان در ره عشق خیلی فداکارند . و به همین خاطر تک همسری در ایران رواج داشته نه چند همسری . تا اینکه مسلمان شدند و همه چیز را از دست دادند نه تنها سمرقند و بخارا که رستم و سهراب هم الان در زندان اوین هستند . و تهمینه هم در حال بازجوئی در کمیته ی خیابان پارک است . چون او را سر قرار با رستم گرفته اند .

-- farhad ، Apr 23, 2009

شهزاده خانم. میان تیترمطلبتان " بی‌اعتنایی گوگوش به تاجیکان" با متنی که در زیرش نوشته شده همخوانی ندارد. میان تیتر را مانند تیتر از درون متن استخراج می کنند. شما فقط یک بند نوشته اید که در دهه هشتاد شنیده اید که گوگوش پاسپورت نداشته است. بعد هم شما ماشالله خبرنگارید . می توانید قبل از آنکه فقط گله کنید یک زنگ بزنید و صحت و سقم اینکه چرا گوگوش تا به حال به تاجیکستان سفر نکرده را از او بپرسید. اینکه در دهه هشتاد به او گذرنامه نمی دادند که دروغ نیست و همه می دانند. بارها هم از قول او گفته اند که تهیه کننده های کنسرت هایش نتوانسته اند این کار را فراهم کنند. بهتر نبود قبل از یک گله کردن یک کار خبررسانی درست می کردید و ته و توی اینکه چرا گوگوش به تاجیکستان سفر نکرده را در می آوردید؟ به رمانتیسم نوشته اتان بر می خورد؟

-- مریم ، Apr 23, 2009

?Where is the rest of the report

-- arash ، Apr 23, 2009

"نیکی" جان مغول ها حتا از اعراب وحشی هم بیشتر آدم کشتند و کتاب سوزیدند و میراث ملی ما را غارت کردند(نمونه اش نیشاپور ). جمهوری اسلامی لا اقل خاک ایران را این ٣٠ ساله به دشمن وانگذاشته که از همه طرف مورد حمله بوده و هست که بخاطر افراطی بودن نیست که نمونه اش عربستان سعودی و اسراییل راست گرای افراطی که دوست آمریکا هستند. دعوا سر دموکراسی هم نیست (به همان مثال های قبلی دیکتاتوری و تبعیض نژادی دینی هم بیفزایید). سوآل اینست که از جان ایران چه می خواهند؟ جوابش را در انرژی و قدرت خواهیم یافت.

-- با انصاف ، Apr 23, 2009

باز هم خدا را شکر کنید که سفارت ازبکستان را داشته‌اید به آن‌جا زنگ بزنید. من که چندین بار بدبختانه سر و کارم با سفارت جمهوری اسلامی در هلند افتاده و تمام موهای سرم از ناراحتی سفید شده. مدت‌ها مسئول تلفن جواب دادن این سفارت یک فرد عرب بود که نه فارسی بلد بود و نه هلندی، فقط یک کمی انگلیسی دست و پا شکسته می‌دانست و زود هم دهان را باز می‌کرد به بد و بیراه!

-- ایرانی ، Apr 23, 2009

agha b in hame negh nazanim.avvalan man omidvaram ke be in Shahzadeh khanom dar iran,laaghal ,khosh gozashteh bashad,amma inke chera bazi az masoolan irani in hame onogh hastand o ravabete omoomi zaif,haghigat in ast ke kheilishoon dahati hastand va haghighatan nemidananad chetor barkhord konanad;zemnan in fesharhaye azim khareji haghighat ast.yek nafar khoob goft,akhar in gharbiha az ma che mikhahand? magar dar hamin si sal kam az ma khordand o bordand?shoma hamin sokhanraniye do rooz pish dar Genève ra bebinid;chera in hame sar o seda mikonanad?

-- بدون نام ، Apr 23, 2009

حس و حال این کار را بسیار دوست داشتم .از اینکه خاطرات شخصیتانرا در اغاز این سفرنامه گذاشتید بسیار لذت بردم نوعی سفر گذشته به امروز بود. دوست دارم از دیدارتان بخوانم و عکس العملتان را بعد از دیدن ایران امروزی بدانم. دوست دارم بدانید که از وقتی خارج از ایران زندگی میکنم شدیدا مشتاقم که به تاجیکستان و افغانستان سفر کنم دو کشوری که هچوقت در ایران از انها اطلاعات درستی در دست نیست ونبوده با انکه مردمانشان در زبان و بسیاری اداب با ایرانیان مشترک هستند ولی متاسفانه همیشه جریانات سیاسی و اجتماعی ما را از انها دور و بی اطلاع داشته.ولی هیچ وقت برای آگاه شدن دیر نیست

-- ارام ، Apr 23, 2009

برای فرهاد: خانم گوگوش بارها دعوت دولت تاجیکستان و تلاش ها برای گفتگو را یا بی جواب گذاشته و یا رد کرده است.

وقتی خانم لیلا فروهر به تاجیکستان رفت دید که جسارتی هم نکرده و تاجیکستان افغانستان نیست. دفعه دیگر حتما با لباس راحت تر خواهد رفت و این قدر لباس پوشیده نخواهد پوشید.
اما باز هم احسنت به او و ستار که به یاد تاجیکان و فارسی زبانان هستند.
خانم گوگوش به اندازه کافی انگار شهرت دارند و حالا پاسخی و جوابی به تاجیکان نمی دهد چیزی را هم از دست نمی دهد.

یکی از دوستان می گفت که ترس خوانندگان زن ایرانی برای سفر به تاجیکستان در آن است که دولت ایران در داخل این کشور نفوذ دارد و خوف ترور و یا توطئه را احساس می کنند.

باید بگویم که دولت تاجیکستان هم مسوولیت محافظت کسی مثل گوگوش را نمی تواند به عهده بگیرد، چون در برابر ایران واقعا حق دارد که بترسد و دوست ندارد تاجیکستان محلی باشد که به گوگوش آسیب برسد.

اما ازبکستان شاید خوب باشد برای سفر اول گوگوش چون آن جا دست دولت ایران هم تنگ است و هم از لحاظ فروش بلیت می تواند به صرف اش باشد.

شاید بی جواب گذاشتن فقیرانی مثل تاجیکان که تنها ثروت شان دل و عاشقی است صلاح باشد.

-- یک تاجیک ، Apr 23, 2009

ياد خاطره اي افتادم از سالهاي نه چندان دور فکر کردم ياد اوري ان خالي از لطف نيست. در دهه نود به واسطه مسايل کاري چندين بار به ازبکستان سفر کردم .شهر زيباي سمرقند و همينطور بخارا را چند نوبت زيارت کرده ام.بي ريا بگويم شايد هيچ کجا مردماني به اين مهرباني نديده بودم و عجيب شيفته ايران و ايراني و صد البته حافظ که نام او را با احترام زياد ياد ميکنند. ان سالها اسياي ميانه تازه از يوغ روسها و کمونيستها ازاد شده بود.و مردمان ان ديار با وجود مشکلات شديد اقتصادي و نا امني ناشي از فرو پاشي کمونيست راضي به نظر ميرسدند.اما سرنوشت سمرقند و بخارا به دست ازبکها افتاده بود و اين خود موجبات پريشاني مضاعف مردمان ان ديار .يادم مياد روزي در قهوه خانه اي در شهر سمرقند نشسته بودم قهوه چي به روسي پرسيد چي ميخوري ؟ جواب او را به فارسي دادم گل از گلش شکفت ولي اهسته در گوشم ياداوري کرد اينها دوست ندارند ما فارسي با هم گفتگو کنيم .ان روزها از طرف يونسکو جشنواره موسيقي اسياي ميانه بر قرار بود و يک گروه موسيقي اصيل ايراني هم دعوت شده بود که عجيب مورد بي مهري ازبکها قرار گرفته بود البته اين سياست رسمي دولت ازبکستان بود که ظاهرا توسط سفارت امريکا ديکته ميشد يعني محدوديت بسيار شديد براي ايرانيها و باز گذاشتن دست عربها و ترکها {ترکيه} ولي در شب اجرا وقتي نواي تار و کمانچه در محل اجراي کنسرت پيچيد من مردماني را ديدم که از شدت شوق و هيجان ميگريستند.ان سال گروه ايراني از جانب مردم به عنوان بهترين انتخاب شد.

-- گيوي ، Apr 23, 2009

با انصاف عزیز: مطلب شما را به پدر و مادرم نشان دادم، هر دو مخالف بودند . رژیم ولایت فقیه در زمان آقای رفسنجانی دهات مرزی ایران را به کشور آذربایجان بخشید، دریای مازندران را که در قرارداد ایران و روسیه نصف شده( پنجاه در صد) در حال بذل و بخشش به کشور های ساحلی و روسیه است، در جنگ ایران و عراق بنقل از آقای حسین خمینی حاضر بودند که نصف کشور برود که آقای بنی صدر جنگ را نَبَرَد و آقای رجایی، نخست وزیر تحمیلی آقای خمینی، گفت جنگی را که ارتش طاغوتی می خواهد برنده شود نمی خواهیم . بنابراین مسئولین رژیم ولایت فقیه نیستند که خاک ایران را حفظ کرده اند، دلایل دیگری وجود دارد که باعث استقلال ایران شده است. اولاً ما سی سال پیش انقلاب کرده ایم و قبل از آن نیز دو جنبش دیگر یعنی انقلاب مشروطیت و جنبش ملی کردن نفت نیز داشته ایم، یعنی حس ملیت در ایرانیان قوی است و قدرت های
غارتگر این را می دانند. ثانیاً بعد از حمله به افغانستان، آقای جرج بوش و نیو کانها برنامهٌ حمله به ایران را داشتند ولی متوجه شدند که بر خلاف افغانستان و عراق، در بین ایرانیان آلترناتیو و جایگزین واقعی و ملی وجود دارد. ثالثاً قدرت های نفت خوار و حامی غیر مستقیم رژیم، می دانند که در سال ١٣٦٠ در ایران کودتا شده و رژیم ولایت فقیه، خواست انقلاب مردم ایران نبوده، زمان کودتای ١٣٦٠ با آوردن سپاه پاسداران از جبهه ها به تهران و اشغال مجلس و تمام شهر، محبوبیت رئیس جمهور مورد انتخاب مردم بیشتر از زمان انتخابش شده بود( بنابر نظرسنجی سال ١٣٦٠بیست میلیون ایرانی از رئیس جمهور طرفداری می کردند). دلیل این بلاها اینست که ما اولین ملتی هستیم که گفتیم قدرت تصمیم را باید از سرمایه و حکومت و هر شکل قدرت گرفت و تنها اجازهٌ اجرای تصمیم ملت را به قدرت و حاکمیت و سرمایه داد، اولین ملتی بودیم که گفتیم باید نفت را بجای فروش به دلار، با سبد ارزها فروخت، ما بودیم که بانکها را ملی کردیم و بدون اینکه نظام رقیب سرمایه داری را که دولت سرمایه دار شوروی بود، قبول کنیم و رئیس جمهور وقت دست رد به سینهٌ پیشنهاد سفیر شوروی زد و آنها از آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی طرفداری
کردند. ما بودیم که در عرض دوسال قبل از آمدن حکومت آقای رجائی توانستیم اقتصاد ورشکستهٌ بجا مانده از رژیم پهلوی را بسرعت اصلاح کنیم و آقای کیسینجر گفت که آمریکا ژاپن دوم را در خاورمیانه تحمل نخواهد کرد.

-- نیکی ، Apr 23, 2009

عجیبه که مردم چه حرفهایی از خودشان در می آورند و گاهی آنقدر آن را تکرار می کنند که خودشان هم باورشان می شود. چرا بعضی ها فکر می کنند دولت ایران اصلا اهمیتی به گوگوش و امثال او می دهد؟. درست است که ایران سازمان اطلاعاتی پرقدرتی دارد اما این به معنی این نیست که وقت خود را برای امثال ایشان تلف کند. ترور نیز تنها کار افرادی است که وابسته به سرویسهای غربی هستند مانند طالبان و یا کسانی که حقوق بگیر موساد و امثالهم هستند. البته جنایتکارانی که دستشان به خون مردم ما آلوده هست هرگز در هیچ کجای دنیا امنیت نخواهند داشت اما کسانی که فقط حرف می زنند خطری حداقل برای نظام حاکم در ایران ندارند. بنده شخصا گوگوش بعد از مهاجرت از ایران را اصلا دوست ندارم و ترجیح می دهم او را بصورتی که در گذشته بود و با آهنگهای قدیمی بخاطر بیاورم تا گوگوش با آهنگهای جدیدش.

-- شهرام ، Apr 23, 2009

اقای شهرام فرموده اند:
"چرا بعضی ها فکر می کنند دولت ایران اصلا اهمیتی به گوگوش و امثال او می دهد؟"
چرایش را البته از دولت های مختلف در ایرن سئوال بفرمایید. اما این که خانم گوگوش سالها ممنوع الخروج از کشور بودند یک واقعیت است که می توانید از مسئولان محترم جمهوری اسلامی سئوال فرمایید. البته برای بنده و چند میلیون نفر دیگر مثل بنده هم جای تعجب دارد که چرا مثلا گذرنامه خانم گوگوش خواننده یا خانم مسیح علینژاد روزنامه نگار یا آقای رضوی فقیه فعال سیاسی یا صدها نفر دیگر توقیف می شود. آنها که به قول شما فقط حرف می زنند یا فقط به سادگی آواز می خوانند. عجیب نیست آقای شهرام؟

-- مهرام ، Apr 23, 2009

این آقای شهرام یا حافظه ی خوبی ندارند یا آنکه مانند اصحاف کهف در غار بوده اند زیرا ترور ١٨٠ نفر در خارج را نمی گوئیم بختیار و قاسملو و فریدون فرخزاد بلکه از داخل از سامی که توسط احمدی نژاد ترور شده و فروهرها ؛ مختاری ؛ پاینده ؛ دوانی ؛ و ... اینها نه اسلحه داشته اند و نه اینکه به جز قلمشان چیز دیگری و به همین جرم فقط دانستن و دانائی ترور شده اند . دیگر جمهوری اسلامی در درون خودش هم ترور کرده است یعنی کشتن آیت الله لاهوتی ؛ املشی و احمد خمینی با سیانور ؛ زجائی و باهنر ؛ و ... دیگر چه ترورهائی را باید گفت تا کسانی که چشم و گوش و عقلشان بسته شده است باز شود ؟

-- farhad ، Apr 23, 2009

23th April 2009

Mrs Gogosh had to escape from Iran in daecade 1980,but she did not do! She lost her life in Iran for nothing. She can not sing like 20 years ago now. More than 30 years . I did not hear a sing-song from Gogosh.other person wrote her voice changed, it is natural for every body

Gogosh mi bayed 20 ta 30 saal pesh az Iran mi gorikht wae daer beeron Iran Paarsi zaban haa ra shad mi kerd,wae az khod naami mi gozasht

-- Talash ، Apr 23, 2009

شما آرزوی سفر به ایران را داشتید و من آرزویم دیدار هرات و سمرقند و بخارا و بلخ است! عجب زمانه ای شده! ما فارسی زبانان باید ویزا بگیریم تا وطنمان را ببینیم!

-- احمد ، Apr 30, 2009

Agar bee deenee bad ast, cheraa Paris in hameh zibaast ???!!!

-- General 2 Gol ، May 7, 2009

It was nice, you have started in detail but you've ended very fast. We'd like to travel with you in Iran.

-- lili ، May 8, 2009

ای همیشه سبز خاطر من ... پیکر خشکیده مرا توانی دوباره بخش که از دیروز هوسی برای فردا باقی نمانده است ....
از خواندن گزارش سفر به ایران شما بسیار تکان خوردم و احساساتم به هیجان آمدند ... میشه ایمیل خودتان را به من بدهید ؟ سپاس بدرود .

-- محمد مظفریان ، Feb 26, 2010

گوگوش هم ازنظر هنرش . هم از نظر شخصیتی قابل ستایش است

-- کیارش ، Sep 6, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)