خانه > رادیو سیتی > هفت هنر > مهرگیاه و جست و جوی ریشهها | |||
مهرگیاه و جست و جوی ریشههاتحریریهی فرهنگ زمانهنگاره آیت، هنرمند نقاش که در سال ۱۹۷۵ در یک خانوادهی هنرمند در تهران متولد شده، این روزها در «سیته»ی هنرمندان یا همان شهرک هنرمندان در مرکز شهر پاریس اقامت دارد. «سیته» در پونت ماری از قدیم پاتوق هنرمندان ایرانی بوده است. «سیته»ی هنرمندان با آن راهروهای طویل و نیمهتاریک و اتاقهایی نه چندان بزرگ، بهظاهر با مجتمعهای دانشجویی متعارف در اروپا چندان تفاوتی ندارد. اما اگر در اتاقها را باز کنی، در هر اتاق با دنیایی از هنر روبرو میشوی؛ دنیایی که از رنگ و انتزاع و فکرهای بلند نشان دارد و به یادت میآورد که «سیته» همواره میزبان هنرمندانی از سراسر جهان بوده است که بعضی از آنها به نامهای بزرگ و ماندگاری در تاریخ هنر معاصر تبدیل شدهاند. دستاورد اقامت در «سیته» و آرامشی که در این مکان وجود دارد، برای نگاره آیت، مجموعهای از پردههای خیالانگیز است با نام «ریشهها». بخش فرهنگ زمانه با نگاره دربارهی این مجموعه گفت و گویی کرده است که میخوانیم:
موضوع دوره سوم کار هنری تو پرداختن به موضوع «ریشهها»ست. وقتی به این کلمه، به «ریشه» فکر میکنی پیش از هر چیز چی به ذهنات میآید؟ ریشهها اول از هر چیز من را از این زمان به زمانی بیزمان میبرند؛ به زمانی که همه چیز ژرفای بیشتری داشت، شاید این، یک جور نارضایتی از دورانی است که سپری میکنیم. نمیدانم. اما در مرحلهی بعدی ریشهها به شکل عام ریشههای انسانی هستند. همیشه این داستان مهرگیاه و پیدایش انسان از گیاه و بازگشت به آن در اسطورههای کهن ایرانی و کمی آنطرفتر در باورهای هندی، برای من جالب بود. این کارهای اخیر در ادامهی شاخهها، استخوانها و ریشههای قبلی است با این تفاوت که آهسته آهسته شکلهای بدن انسانی از میان شاخهها و ریشه های تو در تو و درهم پیچیده پدیدار شدهاند. این دگردیسی در ابتدا خیلی طبیعی و خودجوش شکل گرفت. طبیعی است که به دلیل محدودیتهایی که فعلاً عرف جامعهی ایران است، نمایش بدن انسان برهنه ممکن نیست. برای همین من تا امروز سعی میکردم از این فضا در کارهایم دوری کنم یا حداقل در حد یک اثر کاملاً شخصی مهارش کنم، شاید به همین دلیل این بدنها گویی با زور و تلاش پوسته انداختهاند و از پیله درآمدهاند؛ اما، خب نادیده گرفتن و انکار که تا ابد نمیپاید، در نهایت بهعنوان یک هنرمند آنچه که نیاز دارم را میآفرینم.
با دیدن مجموعهی «ریشه»ها، ذهن من در یک نگاه عمیقتر رفت پی دنیای مومیاییها. مثل این بود که عدهای مومیاییشده کنار هم نشسته یا ایستاده باشند. حضور مرگ در زندگی ما یا مرگ بهعنوان ریشههایی که فراموشش کردهایم؟ خوب کلاً مرگ برای من دغدغهای همیشگی است. آدم خوشبینی هستم و درعین حال خیلی به مرگ فکر میکنم. واقعیت این است که همیشه فکر میکنم اگر همین لحظه، بازی زندگی متوقف بشود، چه چیزی و چه اثری از زندگی آدمهایی که روزی زنده بودند بهجا خواهد ماند؟ مثلاً خود من یکی از این زندهها؛ و به این دلیل که مرگ ریشههایی به قدمت تاریخ در اندیشه و مفاهیم انسانی دارد، بیراه نیست که این برداشت را بکنیم. تو میگویی: ریشههایی که فراموش شده؟ نمیدانم. حداقل برای من که اصلاً فراموش شده نیست. اینکه به عدهای مومیایی اشاره میکنی، برای من جالب است، اما راستش را بخواهی برای من همهی این بدنها زنده هستند، هرچند که هنوز کاملاً از مرحلهی گیاهی به انسانی دگردیس نشدهاند. با این حال روند دگردیسیشان کاملاً میتواند در جهت مخالف هم باشد. دلم میخواهد که این فیگورها به سوی زندگی پیش بروند تا مرگ. در بررسی سه دوره کار هنری تو، متوجه میشویم که خطها کاملاً مشخص و برجسته هستند. این مرزبندیهای معلوم، آیا به تو آرامش میدهند؟ دقیقاً. همیشه جنبهی طراحی و حضور خطها را در کار دوست داشتم. فکر میکنم این خطها بیشتر، شکلهایم را از ابهام پسزمینه درمیآورند. اما به غیراز خطهای محیطی شکلها و گسترهها، من از خط برای بهدست آوردن بافت در کارهایم هم استفاده میکنم. بهخصوص در این مجموعه برای خلق پوششها یا پوستههایی پیدا و نا پیدا از خطوط استفاده کردم.
در دورهی اول کارهایت، نوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی خفیف با رنگهای شاد و روشن به چشم میخورد. در مجموعهی «ریشهها» اما ما از آن جهان شاد و چندرنگ به دنیایی یک رنگ اما فوقالعاده عمیق میرسیم. چه اتفاقی افتاد که از آن بازیگوشی انتزاعی اولیه رسیدی به این مفهوم عمیق فرهنگی که با مرگ، به نوعی هم«ریشه» است؟ بزرگ شدم. رنگارنگ دیدن زندگی شاید مختص سنین دیگری است. در هر حال انکار نمیکنم که امروز زندگی خاکستریتر از قبل است. در واقع امروز با آوردن رنگ در کار به نوعی احساس سادهاندیشی میکنم، گویی دیگر نارنجی و سرخ یک دروغ بزرگ است. تظاهر به رنگی دیدن اصلاً برایم ممکن نیست. در این ریشهها گاهی میشود تصویری از زن و مرد را هم دید و کشاکش بین جنسیتها گاهی بهشکل بسیار پنهانی در کنار هم دیده میشود. آیا این مسأله عمدی بوده یا اینکه بدون دخالت آگاهانهی تو اتفاق افتاده؟ کاملاً عمدی و به قصد. این مرحله از استحالهی انسان،آن مرحلهایست که هنوزهیچ برتری و تمایز جنسیتیای ابداع نشده.
یک مرحلهی پیشاتاریخی و اسطورهای. مثل درخت انجیر معابد که ریشههاش روی خاک است. در آثار تو اصولاً انسان زیاد جایی ندارد. مثل این است که اشیاء جای او را گرفتهاند. در دورهی آخر هم تمرکز تو روی ریشههای گیاهان است و انسان به شکل غیرمستقیم در آثار این دوره نمود پیدا میکند. علت علاقهی تو به دنیاهای این شکلی که در نفس خودشان غیراجتماعی هستند چیست؟ این عدم حضور واضح فیگور انسان در کارهای من بخشی به همان محدودیتها برمیگردد و بخش کمتری هم، گرایش شخصی من به نوعی شیوه بیان اشارهای و کنایی است. کمی رمزآلود بیان کردن اجازهی برداشت آزادتری از کار را به بیننده میدهد. چند وقت پاریس میمانی و مهمترین دستاورد تو در این سفر چه بود؟ معمولاً سعی میکنم سالی، دو سالی یک بار اینجا بیایم. لازم است که از اتفاقات روز دنیای هنر باخبر باشم، بهخصوص وقتی باید نسخههای دست چندم هنر را در گالریهای تهران دید، بهتر است اصل ماجرا را دیده باشی! کلاً سفر که همیشه سرشار از دستاورد است. اما بزرگترین دستاورد این سفر شاید همین مجموعه باشد که فرای هر باید و نبایدی با آزادی خیال کار کردم.
آیا قصد داری در ایران نمایشگاه برگزار کنی؟ آیا اخذ مجوز کار دشواری است؟ حقیقتش هیچ امیدی به نمایش این مجموعه در تهران با وجود همه محدودیتها ندارم. شاید درغالب یک نمایشگاه خصوصی در منزل خودم، بتوانم این آثار را در حلقهی نه چندان وسیعی از ببیندگان به نمایش بگذارم. نقاشی معاصر ایران را چگونه ارزیابی میکنی؟ چه گرایشها و سبکهایی الان غالب هستند، و آیا اصلاً میتوانیم از غلبه یک سبک مشخص صحبت کنیم؟ فکر میکنم با وجود محدودیتهایی که در ایران برای هنر قایل میشوند، هنرمندان اگرهم بخواهند نمیتوانند کار آنچنانی انجام بدهند. بخشی از آنچه که در ایران میبینیم تکرار مکرراتی است که مدت هاست در همین اروپا از رونق افتاده است؛ و خب، گاهی هم کارهای خوبی میبینیم. اما من خیلی غلبهی سبک خاصی را نمیبینم. مگر نوعی هجونگاری که من حتی هنر محسوبش نمیکنم؛ بیشتر نوعی پروپاگانداست که خوب یا بد، گویی این روزها مد شده! |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|