خانه > رادیو سیتی > نقد فيلم > ورونیکا میخواهد بمیرد | |||
ورونیکا میخواهد بمیردنادر افراسیابیبر اساس رمان پرفروش «ورونیکا میخواهد بمیرد» نوشتهی پائولو کوئیلو فیلمی به همین نام در سینماهای غرب اکران شد. کارگردان این فیلم نانسی یانگ است. کارگردان تا حدی موفق شده است، گفتارهای طولانی و عامهپسند این داستان را به صحنههایی سینمایی تبدیل کند. اما بااینهمه همچنان شخصیتها بدون تشخص باقی میمانند. معمولاً آثار ادبی فاخر را بهسختی میتوان روی پردهی سینما آورد. برای همین اصولاً ترجمهی سینمایی یک اثر ادبی کار سادهای نیست و بعضی کارگردانها مثل فولکر شولندورف (طبل حلبی، گونتر گراس، آبروی از دسترفتهی کاتارینا بلوم) در این کار مهارت دارند و از این طریق شهرتی به هم زدهاند. در مورد برخی از آثار ادبی اما ترجمهی سینمایی اثر به این دلیل دشوار است، که اثر اصولاً از ارزش ادبی چندانی برخوردار نیست.
آثار پرفروش پائولو کوئیلو جزو ادبیاتی است که به زبان سینمایی غیر قابل ترجمهاند. در آثار کوئیلو به خاطر پرحرفیهای نویسنده و به این دلیل که در اغلب مواقع نویسنده نظر خودش را به شخصیتها تحمیل میکند و آنها را به گفتن گفتارهای طولانی و صفحهپرکن وامیدارد، شخصیتها اصولاً تشخص پیدا نمیکنند و همه مثل هم هستند و در یک دنیای ذهنی اما امیدبخش به زندگی در میان صفحات کتابهای این نویسنده با تیراژ میلیونی مشغول هستند. با وجود خصلت غیرسینمایی داستانهای کوئیلو عجیب است که سینماگران تاکنون دو بار تلاش کردهاند از روی رمان «ورونیکا میخواهد بمیرد» فیلم بسازند. «ورونیکا میخواهد بمیرد» در میان آثار کوئیلو نه تنها استثناء نیست، بلکه حتی از نظر غیر سینمایی بودن به خاطر همین پرگوییها و مونولوگهای طولانی از بدترین آثار اوست. کتاب پر است از پند و اندرز و خطابههایی دربارهی معنا و مفهوم زندگی و شخصیتهای فوقالعاده باهوش که دربارهی هر چیز و هر کس نظری ابراز میکنند و فقط با این هدف طراحی شدهاند که خوانندهی کتابهای سوپرمارکتی، ضعفها و درماندگیهایش را فراموش کند و در روند همذاتپنداری با این اشخاص، او هم احساس کند که بر زندگیاش تسلط دارد.
تنها تفاوت «ورونیکا» با کتابهای دیگر کوئیلو این است که حوادث و رویدادهای رمان به زندگی روزانهی انسان در غرب نزدیک است و هرچند که شخصیتها و حتی شخصیت اصلی در واقع شخصیت و فردیت ندارند، اما در ورونیکا چیزی هست که او را به ما نزدیک میکند و ما میتوانیم به او علاقهمند بشویم. احتمالاً به همین دلیل هم هست که تا امروز دو بار سینماگران سراغ این کتاب رفتهاند. فیلم با خودکشی ورونیکا شروع میشود. امیلی یانگ، کارگردان این فیلم به خوبی با سینما آشناست و میداند که در صحنهی آغازین فیلمش حتماً باید دلیل خودکشی ورونیکا را به تماشاگر ارائه دهد. برای همین او با هوشمندی یکی از مونولوگهای بیشمار و طولانی کتاب را که در آن ورونیکا دلیل خودکشیاش را بیان میکند، از متن کتاب بیرون میکشد و به زبان سینما آن را فارغ از کتاب ترجمه میکند. ورونیکا دختر جوانی است که از زندگی سیر شده. نه به دلیل شکست عاطفی و عشقی یا تحمل مصائب زندگی و فقر. بلکه فقط به این دلیل که از نظر فلسفی دلیلی برای ادامهی زندگیاش پیدا نمیکند. بهنظر او همه چیز پوچ و بیمعنا میآید و اعتقاد دارد که اصولاً انسان بازیچهی تقدیر است و نمیتواند سرنوشتش را در زندگی تغییر دهد. همانقدر که این حرفها کلی و نابخردانه است، به همان اندازه هم شخصیت ورونیکا به عنوان یک انسان با خواستهها و آرزوها و غمها و شادیها و ضعفهایش از اول تا آخر فیلم در پردهی ابهام میماند. برای همین هم تماشاگر با او نمیتواند احساس همدردی داشته باشد. ما تصویر یکبعدی و متحرکی از زنی را میبینیم که به دلیل واهی قصد داشته خودش را بکشد اما موفق نشده. فقط در اثر داروهایی که خورده، قلب او آسیب دیده و وقتی که در بیمارستان به خود میآید، پزشک به او اطلاع میدهد که چند روز و شاید حداکثر چند هفته بیشتر زنده نماند.
ورونیکا آنقدر از زندگی بیزار است که حتی تصور این چند روز یا شاید چند هفتهی باقیمانده او را عذاب میدهد. از این جا به بعد ورونیکا خود را با سازمانی به نام بیمارستان روانی که قصد دارد او را زنده نگه دارد و مداوایش کند، درمیاندازد و سرانجام این درگیریها به آنجا میانجامد که این زن مرگخواه، زندگی را دوباره کشف میکند. داستان فیلم با مرگ آغاز میشود و با تأیید زندگی به پایان میرسد. در این میان انچه که ورونیکا را دوباره به زندگی نزدیک میکند، عشق است. ورونیکا در بیمارستان روانی گاهی پیانو مینوازد. ادوارد که یک جوان اوتیست است، اول توجهاش به نوای پیانو جلب میشود و بعد به ورونیکا دل میبازد. کوئیلو که در جوانی مدتی در بیمارستان روانی بستری بوده، سعی دارد نظر خودش را نسبت به عقل و جنون، مرگ و زندگی در قالب چنین داستانی به خواننده تحمیل کند. در فیلم هم دقیقاً همین اتفاق میافتد: ورونیکا در بیمارستان روانی به این موضوع پی میبرد که انسانهای دردمند زیادی در کنار او زندگی میکنند، از طریق همدردی با آنها میتواند خودش را از زندگی روزانه و خستهکنندهاش رهایی دهد و تازه در محیطی که پر از بیماری و بدبختی و جنون است، به مزیتهای زندگی پی میبرد و زندگی را دوباره برای خودش کشف میکند.
کوئیلو به این بهانه و در چارچوب چنین داستانی شروع میکند به فلسفهبافی دربارهی جنون آمیز بودن تمدن غرب و جامعه و از انسانهایی که مثل ورونیکا نتوانسته یا نخواستهاند خودشان را با زندگی ماشینی تطبیق بدهند تجلیل میکند. همهی این اتفاقات در بیمارستان روانی روی میدهد. روبرتا هنلی که فیلمنامهی این فیلم را نوشته، تلاش کرده از حجم مونولوگها بکاهد و شخصیتها را تا حد ممکن با هم درگیر کند. اما نتوانسته از فضای درونی بیمارستان روانی فاصله بگیرد. برای همین هم فیلم در مجموع کسالتآور و از نظر سینمایی بسیار بیچیز است. در کتاب کوئیلو، مونولوگها به پیرنگ داستان شکل میدهند، در فیلم اما این پیرنگ نخنماتر جلوه می کند و ارتباط درونی رویدادها در بسیاری جاها مخدوش میشود. در مجموع فیلم به شهرت کوئیلو به عنوان یک نویسندهی پرفروش نظر دارد و به جای آنکه پیام کوئیلو را به زبان سینما عرضه کند، روایت مخدوشی از یک رمان بازاری و سانتیمانتال با رگههای خفیف عرفانی روی پردهی سینما آورده است.
شناسنامهی کتاب: Veronika Decide Morir (Spanish Edition) |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
جناب نادر افراسیابی
-- جیمز آلن هتفیلد ، Oct 4, 2010خود من هم به آثار کوئیلو علاقه ای ندارم اما به نظرم بهتر بود این همه نیش و کنایه به این نویسنده را به مقالهی در نقد آثارش واگذار می کردید و در اینجا فقط در مورد ورونیکا می نوشتید.
كدام فيلم
-- sepidar ، Oct 4, 2010در چند هفته اخير دو اقدام به خود سوزي توسط دو زن از اهالي اران و بيدگل شده كه يكي منجر به فوت شده و حال ديگري وخيم است. مرگ مشكوك ديگري نيز از سوي يك مادر ديگر نيز به گوش رسيده است.
اين همه و نيز اقداماتي ديگر در چند سال گذشته ان هم براي يك شهر كوچك.
خودكشي هاي انجا از ياس فلسفي نيست
از فقدان مذهب نيست.
از فقر اقتصادي و فرهنگي است
از باورهاي گاها مسخره مذهبي است.
و ...
در وبلاگ هاي اين شهر ميتوان خواند
من این فیلم رو دیدم و برعکس نظر نویسنده بسیار زیبا و عاطفی بود
-- بدون نام ، Oct 5, 2010