تاریخ انتشار: ۲۲ شهریور ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

نگاهی به چند فیلم جشنواره ونیز

محمد عبدی

عروسک (فرانسوا اوزون)

فرانسوا اوزون را - از پس یک کارنامه‌ی بسیار متلاطم- می‌توان از نوع فیلمسازانی تلقی کرد که کارش گاه شگفت‌انگیز است و گاه غیرقابل تحمل.اوزون از فیلم‌های دیدنی و متفاوتی چون «هشت زن» و« استخر»، ناگهان رسید به فیلم‌های تهی از هر نوع ایده‌ای چون« ریکی» و« انجل»، که هر دو تجربه‌های متأخرتر او هستند و از این رو بیشتر نومیدکننده.


عروسک، فیلمی که به گیشه نظر دارد

اما عروسک (Potiche در فرانسه کنایه از زنی است که کاری انجام نمی‌دهد و به عروسک می‌ماند) هرچند هیچ نکته‌ی شگفت‌انگیزی ندارد و از جهان پیچیده اوزون در خلق مفهوم ارتباط و پرداختن به آن(مثلاً در پنج ضربدر دو) فرسنگ‌ها فاصله دارد، اما تلاش ناموفقی است برای نزدیک شدن به موزیکال ستایش‌برانگیزی چون «هشت زن»( با به‌کارگیری دوباره کاترین دونوو و آوازخوانی او در فیلم؛ و البته یک سکانس به یادماندنی رقص دونوو و ژرار دوپاردیو) که در آن همه‌ی شخصیت‌ها ناپخته باقی می‌مانند و تنها لحظات کمدی‌ای را خلق می کنند که تماشاگر عام را می‌تواند خوش بیاید.

اما اگر عمیق‌تر شویم، با یک داستان سردستی و خام روبرو هستیم که بدون هیچ پیچیدگی و تلاش برای عمیق‌تر شدن روایت می‌شود و به طرز کلیشه‌ای- متناسب با رسم روز- از تغییر یک زن در اواخر دهه‌ی هفتاد حرف می‌زند که در عین حال می‌خواهد کنایه‌ای باشد به بورژوازی و آریستوکراسی، و در حمایت از طبقه کارگر و کمونیسم و همه‌ی بحث‌های سیاسی‌ای که در قد و قواره‌ی فیلم نیست و بیش و پیش از همه به نظر می‌رسد تلاشی است از سوی کارگردان برای بازیافتن گیشه‌های فرانسه (پس از دو تجربه‌ی بسیار ناموفق که این فیلم‌ها جدای از شکست در بازار داخلی فرانسه، حتی امکان پخش در بسیاری از کشورهای بزرگ دیگر نظیر بریتانیا را نیافتند).

روح‌های ساکت(آلکسی فدورچنکو)

این فیلم روسی شگفت‌انگیز، همگان را در جشنواره‌ی ونیز شوکه کرد: تجربه‌ی سرد این فیلمساز روسی از روایت غریب مرگ یک همسر و مراسم سنتی شست و شوی او و سوزاندن و یکی کردن او با آب یک رودخانه مقدس، تجربه‌ی شگفت‌انگیزی است در سینما که به رغم نماهای بسیار طولانی و صدای راوی، تماشاگر را مسحور و دخیل در دنیایی می‌کند که به شدت شاعرانه است.



روح‌های ساکت با نماهای طولانی اما شاعرانه

تاثیر آشکار اینگمار برگمان و کارل تئودور دره یر را می‌توان دید و از او بیشتر البته تارکوفسکی و برخی دیگر از سینماگران روسیه؛ اما این سومین ساخته فدورچنکو، با استقلال درونمایه و نگاه بصری متمایز فیلمساز، از سینمای عمدتاً ادایی روسیه جدا می‌شود و فیلمساز می‌تواند سکون دوربین را با سکون زندگی و تلخی حاکم بر فضا یکی کند و کسالت زندگی را با پلان- سکانس‌هایی طولانی با ما قسمت کند و با موسیقی‌ای تأثیر گذار و نورهای حساب‌شده و روحانی، تصاویر به یادماندنی از مرگ، عشق و زن خلق کند؛ با پایانی شگفت‌انگیز که شخصیت‌های زنده و مرده را یکی می‌کند و همه را با آب رودخانه غسل می‌دهد؛ و چندین جمله‌ی زیبا و شاعرانه را در ذهن ما حک می‌کند: «بدن زن مثل رودخانه است، افسوس که نمی‌شود در آن غرق شد.»

یک جایی(سوفیا کوپولا)

سوفیا کوپولا دختر فرانسیس فورد کوپولای معروف، هر سه - چهار سال یک بار فیلمی می‌سازد که یکی‌اش شگفت‌انگیز بود(گمشده در ترجمه) و فیلم بعدتر اما نه چندان جذاب (ماری آنتوانت) و حالا تجربه‌ی آخرش با عنوان «یک جایی»، در لبه‌ی مرز قرار می‌گیرد: یک فیلم متوسط که می‌خواهد پوچی و کسالت زندگی یک ستاره‌ی سینما را به نمایش بگذارد.


جایی، فیلمی بر لب مرز

فیلم روند بسیار کندی دارد و به سختی پیش می‌رود و به تکرار می‌رسد؛ که البته این از ابتدا آگاهانه به کار گرفته شده تا کسالت زندگی شخصیت اصلی را به نمایش بگذارد، اما گاه به قدری به تکرار فضا می‌رسد که تماشاگر را شدیداً خسته می‌کند.

البته چند تصویر دیدنی و سکانس کمدی سفر به ایتالیا و وقایع مربوط به آن، قصد دارد که کسالت تماشاگر را جبران کند، اما مثلاً دو صحنه‌ی بسیار طولانی رقص دوقلوها با میله در اتاق خواب شخصیت اصلی، به کل زائد است و می‌توانست بسیار مختصر و مفیدتر باشد.

همین طور انتهای فیلم که قرار است شاعرانه تمام شود و لگد زدن این ستاره سینما به زندگی مرفه را به نمایش بگذارد، با آنکه به زیبایی فیلمبرداری شده و برای لحظه‌ای، شاعرانه هم هست، اما در نهایت یک پایان کلیشه‌ای است که از پیش می‌توان آن را حدس زد.مشکل فیلم شاید از آنجا آغاز می‌شود که فیلمی است در انتقاد از هالیوود، اما فیلمساز - شاید بی‌آنکه خودش بداند- از همان فرمول‌های هالیوودی سود می‌جوید و شیفته‌ی هالیوود است!

آتش‌ها (دنی ویلنوو)

دنی ویلنوو با آتش‌ها( Incendies که به معنای آتش یا آتش زیر خاکستری است که هر لحظه می‌تواند اوج بگیرد) تکان‌دهنده‌ترین فضای ممکن را از نسل‌کشی و جنگ مذاهب به تصویر می‌کشد و حاصل را با داستان پیچیده‌ای از جست و جوی هویت یک دوقلوی جوان در سرزمین مادری‌شان با تماشاگر قسمت می‌کند.


تکان‌دهنده‌ترین فضای ممکن از جنگ

هرچند شاید در وهله‌ی اول مسأله‌ی بازگشت به سرزمین مادری و جست و جوی گذشته‌ی خانواده، از سویی قصه‌ای کلیشه‌ای باشد که سینما بارها از آن سود جسته و از سوی دیگر موضوعی به نظر برسد در مرز به شعار غلتیدن و سطحی شدن، اما این بار با یک روایت درست، گذشته و حال با هم می‌آمیزد و سرنوشت مادر و دختر از طریق تصاویری غنی و تدوینی درست(مثلاً نگاه کنید به صحنه‌ی آتش گرفتن اتوبوس و مادر جوان در کنار آن و به تصویری از دختر در زمان حال) و البته پایان شوک‌آور و شگفت‌انگیز آن که شکنجه‌گر و متجاوز کسی نیست جز یکی از اعضای همین خانواده که فیلم از این طریق به درونمایه‌ی اصلی‌اش درباره‌ی نژاد و نژادپرستی برمی‌گردد (که عامل اصلی جنگ‌ها و ویرانی‌ای است که در فیلم شاهدش هستیم) و به کنایه یادآوری می‌کند که قضاوت نژادی چقدر عبث و بیهوده است و اینجا خبیث‌ترین و کثیف‌ترین شخصیت فیلم کسی نیست جز پسر همین زن که نمی‌داند در حال شکنجه و تجاوز به مادر خودش است.

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)