خانه > رادیو سیتی > هفت هنر > روایت عکسهایم | |||
روایت عکسهایماحسان سنایی«اگر عکسهایتان به حد کافی خوب نیست؛ آنقدرها نزدیک نرفتهاید». «رابرت کاپا»، عکاس پنج جنگ برجستهی نیمهی آغازین قرن بیستم، این جمله را در بامداد ششم ژوئیهی ۱۹۴۴بر زبان راند. ساعاتی بعد، فقط ۱۱عکس وی از ورود سربازان متفقین به ساحل «اوماها»ی فرانسه، تهّور قوای پیروز میدان حین گستردهترین عملیات نظامی تاریخ را در چشمان کنجکاو بینندگان مجسم کرد و به همینواسطه او را میتوان نخستین عکاسی خواند که بدین گفته جامهی عمل پوشاند. سرآغاز و کلید خلق قصهی تلخ عکسهای نکتوی نیز همین جملهی کوتاه است. جملهای که تماشاگر داستان مستند «عکاس جنگ» آن را در آغاز فیلم از نظر میگذراند.
شعلهها، هوای دودآلود و صدای فروشکست خانههای خالی دشتهای سبز بالکان و یک عکاس خونسرد و سرگردان. این، نخستین سکانس از مجموعهتضادها و تقابلات «عکاس جنگ» است. مستندی محصول سال ۲۰۰۱؛ به تهیهکنندگی و کارگردانی مستندساز سوئیسی، «کریستین فری» (Christiane Frei)، و حضور یک عکاس و پنج همکارش. کوزووو (ژوئن ۱۹۹۹)، جاکارتا (می/ژوئن ۱۹۹۹)، رامالله (کرانهی باختری رود اردن – اکتبر/نوامبر ۲۰۰۰)، کاوا-ایجن (معدن گوگردی در شرق جاوهی اندونزی – اکتبر ۱۹۹۹) و نیویورک و هامبورگ، شش لوکیشن این اثرند. اثری که تاکنون موفق به کسب و یا کاندیداتوری در ۱۶جایزهی بینالمللی، از جمله نامزد اسکار بهترین مستند داستانی سال ۲۰۰۲شده است. «عکاس جنگ»، در تقلای خلق تصاویر ترحمبرانگیز از رنجهای مکرر انسان و یا نفی دهها منطق خلاقهشان نیست؛ که حکایت حیات در پردهی مرد مرموز و بزرگیست که بهدور از هیاهوی القاب و عناویناش، همواره در پشت چشمی دوربین پنهان بوده. مردی که بارها فقط گفته «من یک شاهدم و عکسهایم هم شهادتنامهام». بارها گفته «هر دقیقهای که در آنجا بودم، میخواستم بگریزم و آن چیزها را نبینم. باید بگریزم و یا با مسئولیت در آنجا بودنام، آنهم با یک دوربین کنار آیم؟». او جیمز نکتوی، عکاس جنگ است.
هرچند از همان آغاز، سؤالات متعارفی از این دست که «نکتوی از چه خانوادهایست»؛ «حیاتاش چگونه بر او رفته»، یا «خود هماکنون صاحب خانوادهایست یا نه»، اندیشهی کنجکاو بیننده را رها نمیگذارند – و نهایتاً هم پاسخی نمیگیرند – اما هرگز از دهها پرسش بیسرانجامی هم که پس از تماشای سکانس غریبی چون شیون مادری بازمانده از جنگ، که فرزندش از پس استقرار صلح در منطقه نبش گور میشود؛ مهمتر جلوه نمیکنند، چراکه آنچه بیننده در این صحنه به تماشایش نشسته، نه در وصف روزمرگیهای راکد و آشنایمان که نَقل وضع رقّتبار و پریشانگر جنگهاییست که عکاس، در مقام واسط مابین ما و کسانی که به تجربهاش محکوم گشتهاند، آن را خاموشانه میان جمع امنمان میآورد. اما دقیقاً همین امنیت خاطر، هزینهایست که بایستی برای درک درونمایهی مستند «عکاس جنگ» پرداخت. «کاوه گلستان»، عکاس جنگ صاحبنام ایرانی را همه با ایمان راسخاش به خلق همین پریشانیها در خاطر بیننده میشناسند: «میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتات بخورد و امنیت تو را خدشهدار کند و به خطر اندازد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتلها؛ اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری؛ هیچکس نمیتواند». از اینروست که «عکاس جنگ» علیرغم ماهیت مستندش، شاید در ابتدا برای بیننده، اشباع از صحنههای ساختگی و یا دستکم مُغرضانه به نظر آید؛ اما گفتوگوهای کوتاهی که با دوستان و همکاران نکتوی انجام گرفته، مابین سکانسهای اصلی، تا حدی از بار ناباوریهای وی در مواجههی با صحنههای مشوّش و دلخراشی که نزدیک به سه دهه نکتوی، بهعنوان «شاهد» در آنها حضور داشته را میکاهد. «کریستین امانپور» (گزارشگر ارشد بخش بینالملل خبرگزاری CNN)، «هانس-هرمن کلیر» (Hans-Hermann Klare – سردبیر بخش خارجی نشریهی آلمانی STERN)؛ «کریستین بریوستت» (Christiane Breustedt – سردبیر نشریهی آلمانی GEO SAISON)، «دس رایت» (Des Wright – فیلمبردار رویترز) و «دنیس اونیل» (Dennis O’Neill - فیلمنامهنویس و بهترین دوست نکتوی)، هر کدام در گوشهای از این مستند، پرده از فراروی اخلاقیات نکتوی برای بیننده برمیکشند و خالق این آثار تکاندهندهی بصری را در چندین کلمه انسانی خجالتی، گوشهگیر و آرام اما با تعهّد عملی و تجربیات فراوانی معرفی میکنند، که وجه تمایز برجستهی وی همان نزدیکی نامتعارفاش به موضوعات است. معنای این نزدیکی را کارگردان آشکارا - هرچند در حد فیزیکیاش - با فن هوشمندانهای به تصویر کشیده. یک میکرودوربین، سوار بر دوربین عکاسی، درست در کنار چشم راست عکاس و دقیقاً از منظر دیدگان نکتوی حین عکاسی؛ از صحنههای روبروی لنز او تصویربرداری میکند. بخش قابل توجهی از کادر ثابت این میکرودوربین، چشمانداز مدنظر عکاس؛ و مابقی را مانیتور ریز بالای دوربین عکاسی، شاسی عکسبرداری و نهایتاً انگشت عکاس دربرگرفته که مجموعاً ایجاد نمایی سراسر بدیع و مستند از صحنهی پیش رو و «لحظهی قطعی» ثبت هر عکس میکند. گاه عکسهایی که طی تماشای صحنههای ثبتگشته از دریچهی این میکرودوربین گرفته میشوند را تصادفاً لابلای سکانسهای بعدی مشاهده میکنیم و همانند عکاس، احساس صمیمتی غریب با سوژهها به ما دست میدهد و گویی که طنین رنجآلود صداها - که حال آشنا با چشم و گوشمان گشته – در قاب سرد و بیتکان عکس هم آراممان نمینهد. بیشک این فن ثبت تصویر و برانگیزش احساسات بیننده، از نقاط قوت تکرارناشدنی «عکاس جنگ» است. با وجود این بدعت بهجایی که کارگردان در نحوهی ثبت برخی صحنههای عملاً ناممکن (همچون نماهای نزدیک از انتفاضهی جوانان فلسطین و یا کارگران معدن کاوا-ایجن) از دریچهی میکرودوربینها داشته، اما هرگز این پلانهایی که غالباً نگاهی متفاوت از معمول میطلبند را زیاده از حد در کالبد اصلی مستندش جای نداده تا گاه عکاس هم در صحنه به چشم آید. تا بینده ببیند که در مزارع بارانخورده و سراسر رنگ بالکان؛ نگاه او معطوف به اشکها و ثبت عکسهای خالی از رنگ است. اینکه چگونه نکتوی، همپای کودکان فلاکتزدهی حومهی جاکارتا، در گنداب متعفّنی از زبالهها گام بر میدارد و تکبهتک از نزدیک به تصویرشان میکشد.هر عکاس آماتوری میداند که اگر عکسی از دریچهی لنز سوپر-واید ۱۷میلیمتر و دیافراگم ۴گرفته شود (آنگونه که میکرودوربین از مانیتور فوقانی دوربین نکتوی به ما نشان میدهد) و باز هم جزئی از آن ناواضح دیده شود، چقدر عکاس به صحنه نزدیک بوده. غالب عکسهایی که در این مستند از وی نمایش داده میشود، اینچنیناند و نقل خاطرهی تکاندهندهی فیلمبردار رویترز نیز، بر این حقیقت صحه مینهد. اما نکتوی آنقدرها نزدیک نمیرود که مسخ در دردها گردد و دیگر مرز «بیننده» بودناش در خاطر مخاطب آنچنان محو شود که گویی این همه رنج و نکبت را چارهای جز سازش نیست. او بدین موضوع از همه واقفتر است و عکسهایش را متواضعانه از خود نمیداند: «در جنگ، قوانین معمول انسانی پایمال میشوند. نمیتوان فکرش را کرد که خیلی عادی به خانهای میروی که در سوگ عزیزشان به عزا نشستهاند و زمانی دراز را به عکاسی از آنان میگذرانی. حقیقتاً امکاناش نیست.
این تصاویر هیچگاه ایجاد نمیشدند، مگر کسانی که من عکسشان را میگرفتم، بپذیرندم. امکان ندارد از چنین لحظاتی عکاسی کنی، بیآنکه آنان مشارکت کنند؛ بیآنکه خوشآمدم گویند، بپذیرندم و بخواهند که آنجا باشم. آنها میفهمند که یک بیگانه با یک دوربین میآید تا که به جهانیان نشان دهد بر آنان چه میرود و در جهان، صدایی ببخشدشان که در غیراینصورت آن را نخواهند داشت.میفهمند که قربانی نوعی ظلماند، نوعی خشونت بیجا و با پذیرفتنم بهواسطهی یک عکاس، خواستههایشان را به جهان و احساسات جهانیان عرضه میکنند». بیننده، نکتوی را برای نخستین بار با این جملات آنهم پس از طی یکسوم از زمان فیلم، رودررو و بهدور از هیاهو؛ در برابر دوربین میبیند. گوییکه حضورش در این سکانسها را فقط منوط به بازتعریف همان فلسفهی ژرف عکسهایش دانسته و ناباورانه هم میبینیم که طی این مستند، هیچ از منظر یک مخاطب، آنچه که خود از حماقت بشر دیده و در دیدگان ما نشانده را سرزنش نمیکند. حالآنکه خشماش در عکسهایی که نمایششان مابین فیلم حین پخش موسیقی قوی پسزمینه هر از چندگاه از تکاپوی صحنهها میکاهد و خروشی خاموش را در پشت چشمان خیرهمان میافکند؛ آشکارا مشهود است. آنجاکه نکتوی از کشتار۱۹۴۴روآندا بهعنوان نامفهومترین وضعی که به چشم خود دیده، یاد میکند؛ عکس تلخی پیش رویمان مکث کرده که نه کشتهای در آن دیده میشود و نه قاتلی ... فقط کوهی از خنجر، افتاده در پای عدهای که به تماشایشان ایستادهاند. عکسی که نه ترحمی دروناش است و نه خشمی. فقط نقل فقدان است و فرصتهای بر باد رفته. عکسی صریح از مرگ ماست، با سکوتمان و تماشای لشگر خنجرهای برهنهای که آزاد آمدند، کشتند و رها شدند. اما همیشه چیزهای بیشتری هم برای انجام دادن هست. هیچوقت احساس تکامل نمیکنم؛ هیچوقت احساس رضایتمندی از خودم نمیکنم. نمیتوانم از واژهی «خوشحال» هم در اینباره بهره جویم، که همیشه کارهایم درگیر سوگ دیگران و بدبختیهای مردمان بوده. در بهترین حالت، احساس رضایتی تلخ از خود دارم که شاید توجهی را جلب کرده و بدینواسطه توجه مردم را بر این معضلات متمرکز کرده باشم. این، شاید آرامآم کند».
در همان دقایق آغازین فیلم، کارگردان با طرح هوشمندانهی سکانسی از گفتوگوی مسئولین نشریهی آلمانی STERN در دفتر هامبورگ، بر سر انتخاب چندی از تکاندهندهترین عکسهای نکتوی بهمنظور انتشار، انگار که بیننده را عمداً دچار قضاوتی زودتر از موعد میکند. نخستین تعبیری که شاید از تماشای چانه زدن سردبیر و همکاراناش بر سر تعداد مردگان گورهای دستهجمعی بالکان و یا قربانیان قحطی آفریقا به ذهن خطور میکند، وسعت سنگدلیها و فرصتطلبی اهل رسانه در جلب نظر مخاطبینشان به هر قیمتیست. ولی بیننده به حقیقت این سوءتعبیر، هنگامی با گذشت چندیندقیقه از این صحنه پی میبرد که پیش چشماناش، هر لحظه بر بار رنجهای همنوعانی که تابهحال از وجودشان هیچ آگاهی نداشته افزوده میگردد و آنگاه که خود را در قبال تماشای نابرابریهایی که طی فیلم دیده، انگار واکسینه میبیند؛ از نکتوی جملاتی میشود: «سخت است که رسانهها را بهسوی تمرکز بر مسائل حسّاستر کشاند، تا بهجای گریزاندن مخاطب از حقیقت، در تلاش برای بردناش به ژرفای حقیقت باشند؛ تا نگران چیزی باشند که از خودشان بس مهمتر است ... هیچگاه اینکار آسان نبوده و گمان کنم که در این چندسالهی اخیر، که جامعه بیشتر وسواس سرگرمی و شهرت و مد را یافته؛ دشوار و دشوارتر هم شده است. آگهیدهندگان از اینکه محصولاتشان، کنار عکسهایی از مصائب بشری نمایش داده شود، خسته شدهاند؛ چراکه موجب افت فروششان میشود». این، دلیلی بهواقع آشکار است تا که سنگینی بار دهها مسئولیت ناکردهمان را به یاد آوریم و حق را به رسانهای دهیم که در این بحبوحه، دغدغهی برجستهسازی درد دیگران را در چشم مخاطباش دارد. «عکاس جنگ»، اینچنین هوشمندانه چالشهای اخلاقی فراروی نکتوی و ناشران عکسهایش را بهتصویر کشیده است. از میان معدود نقاط ضعف این اثر اما، که شاید آن را بتوان حاصل پیشآهنگیاش در ایجاد نوع کاملاً متفاوتی از آثار مستند عکاسانه دانست، عدم انسجام ساختاری اثر در مجموع، و پرش تیز و نابهگاه صحنهها با فضاهایی سراسر متفاوت از هم است که شاید همین، پارههایی از آن را برای برخی، خستهکننده جلوه میدهد. بههر ترتیب آنچهکه رسالت پنهان این مستند ایجاب میکند، همراهسازی بیننده با ذهنیات عکاس و حضور او در قلب منازعات و تضادهای ناگفتهی اجتماعی، از جنگ و نابرابری گرفته تا فقر و قحطی، بهعنوان بستر واحد و جریانساز داستان، علیرغم تشتت لوکیشنهاست. وقفهی طولانی و زیبای آخرین دقایق اثر بر نمایی از چهرهی محو نکتوی، در هوای غبارآلود و زردرنگ پیرامون معدن «کاوا ایجن» جاوه که نفساش را بند آورده، آنهم از دریچهی یک میکرودوربین دوم، بهزعم من از ماندگارترین و لایهدارترین صحنههای «عکاس جنگ» است. اندکی پس از این صحنه که با صدای سرفههای پراکندهی پیرامون و سکون سؤالبرانگیز عکاس، القای حسّی از تنگنا و درماندگی میکند؛ دستی از میان این غبار تار، دست نکتوی را میگیرد؛ بلندش میکند و به درون آفتاباش میکشد. این، دست یک معدنچیست. از جنس همان رنجدیدگان در سایهای که سی سال او به تصویرشان کشیده. همانانیکه در نقطهای دیگر از جهان، او را به جمع زخمخوردهی خود میخوانند تا که عکسهایش، طنین دردشان شود؛ حال از جا بلندش میکنند.طرح هبوط نامنتظرهی این دست و فصل واپسین اثر که دربرگیرندهی تصاویری از حضور نکتوی همپای معدنچیان، حین حمل قلوهسنگهای سنگین در دامنهی کوه و پسزمینهی گفتههایی کوتاه و عمیق از این عکاس است را میتوان استعارهای روشن از حیات مرموز و پرتلاطم وی دانست.
استعارهای از حضور ماداماش در مسیر پرسنگلاخی که رنجدیدگان جهان، هزارهها ناگزیر در آن قدم نهادند و بار سنگین تاریخ پرجلالمان را بهدوش کشیدند و او نخواست که بر دوششان، از بالا و در روشنای خروارها نگاه ترحمآلود ببیندشان؛ که بهواقع عادیترین داشتههایش را قربانی نفی این آرامش کاذب و فرود از جایگاه شهروندیاش تا به پای آنان کرد۱ و طی این سی سال با عکسهایش، از محاق فراموشی صدهاساله به بیرونشان کشید. این سکانس واپسین و ماندگار «عکاس جنگ»، با این دیالوگ از نکتوی همراه است: و واپسین پردهی عکاس جنگ؛ عکسی باز تلخ از دورنمای متروک خانههای درهمشکستهی خیابانی از چچن و چشمان خیرهی یتیمی با ردی از اشک، بر چهرهی چرکآلودش است که دیگر نوانخانهای هم در شهر نمانده. پانوشت: ۱- دنیس اونیل؛ بهترین دوست نکتوی، در جایی از فیلم میگوید: « امکان یک زندگی معمولی تضاد اصلیست ... و او همین را برای زندگی فعلیاش قربانی کرده. خانواده داشتن را؛ شهرنشینی را ... او همهچیزش را وقف کارش کرده». - شهادتنامه- وبسایت شخصی جیمز نکتوی توضیحات تصاویر: JNW-۳-۱– عاشورا – کربلا / جیمز نکتوی / VII بخش پیشین • در سوگ رنگهای روزگار |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
کاش از ستم به مردمت هم عکس داشتی . همیشه سبز باشی
-- مانی ، Sep 2, 2010