خانه > رادیو سیتی > هفت هنر > از یک جفت چشم شرمزده تا معنای شجاعت و آزادی | |||
از یک جفت چشم شرمزده تا معنای شجاعت و آزادیناصر غیاثیسباستیان سنسینو (Sebastian Senssinou) یک جوان ِ ٢٥ سالهی آلمانی است. او سال ٢٠٠٧ به ایران سفر کرد و فیلمی ساخت دربارهی «جوانان و سانسور در تهران». سباستین این روزها در حال به پایان بردن فیلماش است. در گفتگوی زیر بیشتر با سباستیان آشنا میشوید.
چطور شد به فکر ایران افتادی؟ سال ٢٠٠٢ بود که برای اولین بار آگاهانه متوجهی ایران شدم. آن موقع متأسفانه بر بستری سخت تیره و تار. آن روزها جورج بوش تصمیم گرفته بود ایران را «محور شر» اعلام کند و همین کنجکاویام را تحریک کرد. اظهار نظرهای دولت آمریکا برای منابع موجود اطلاعرسانی در رسانههای گروهی تعیین کننده بود. من اما نمیتوانستم باور کنم، آنگونه که در بیشتر گزارشها نشان داده میشد، سراسر یک کشور،از بیخ و بن شر باشد. از خودم پرسیدم، آیا واقعاً این ترس که رسانهها آگاهانه به آن دامن میزنند، تهدیدی جدی است؟ یا نه، طرحی است در جهت ِ آماده شدن برای حمله نظامی؟ ٢٠٠٧ با یک ایرانی جوان تبعیدی آشنا شدم. بابک برایم از ایرانی تعریف کرد که کاملاً چیز دیگری غیر از آنچه بود که رسانههای اینجا نشان میدادند. این هم کنجکاویام را بیش از پیش برانگیخت. این بار تصمیم گرفتم با چشم خودم ببینم، چون دیگر به رسانهها باور نداشتم. پس بعد از این بود که قصد ساختن فیلم دربارهی ایران یا در ایران به سراغت آمد. قصد ساختن فیلم در ایران همزمان با این فکر جان گرفت که در برابر تصاویر منفی ِ رسانههای اینجا در مورد ایران چیزی تهیه کنم. اما باید امکاناش به وجود میآمد. تصمیم گرفتم منتظر پول برای تولید فیلم نشوم و راه بیفتم. در حین کار متوجه شدم، شیوهی دست به کار شدن ِ ساده لوحانهی من روی مردم ایران تأثیر مثبت میگذارد اما کار خود تولید را سخت میکند. مثلاً در نظر نگرفته بودم که فیلمبرداری در انظار عمومی کار مشکلی است. به همین خاطر از ایدهی ساختن فیلم تا به عمل درآوردن و تمام کردن کار راهی طولانی در پیش بود. کی تصمیم گرفتی فیلم را بسازی؟ وقتی تصمیم گرفتم، فیلمام را بسازم که بلیط هواپیما توی جیبم بود. اما از آنجا به بعد یعنی تا اولین فیلمبرداری راه بسیار دشوارتری در پیش بود. آیا وقتی تصمیم گرفتی بروی ایران، کسی را آنجا میشناختی؟ نه، نمیشناختم. تصمیم گرفتم اول بروم تهران و در همانجا دنبال رابطه بگردم که البته خیلی خوب هم پیش رفت. از همان توی هواپیما با یک جوان یونانی دوست شدم که قرار بود هنرمندان ایرانی را برای شرکت در یک نمایشگاه به آتن دعوت کند. او با محافل هنری تهران آشنا بود و به من کمک کرد نخستین ارتباطم را با هنرمندان ایرانی برقرار کنم. از طریق دوستی در آلمان شماره تلفن یک دی جی ِ زیرزمینی به دستم رسید که در تهران پارتی راه میاندازد. پس از این که این دو نفر را دیدم، یک دینامیک خودجوش به وجود آمد که مرا به مکانهایی برد که هیچ چیز مشترکی با تصاویری که رسانههای ما از ایران نشان میدادند، نداشتند. نمیترسیدی بروی ایران؟ قبل از سفر همهی دور و اطرافیانم گزارشهایی از عراق را با اظهارنظرها در مورد ایران قاطی میکردند و تصورم را با انواع و اقسام گفتههای عجیب و غریب از این که ایران چگونه کشوری است، پر میکردند، آن هم بدون اینکه خودشان هیچ وقت آنجا بوده باشند. اما این چیزها نه تنها مرا نترساند بلکه کنجکاویام را بیشتر کرد. البته در خود ایران چند بار وضعی پیش آمد که مرا ترساند، نه ترس از جان خودم بلکه ترس از جان آدمهایی که برایم چیزها تعریف میکردند. چقدر ایران بودی؟ متأسفانه فقط سه ماه فرصت داشتم. به همین خاطر تصمیم گرفتم فقط به یک شهر بپردازم. هر سه ماه را تهران بودم. کجا زندگی میکردی؟ در جاهای مختلف. سه روز اول را در یک هتل خوابیدم و بعد از آن در خانهی دوستان مختلف. یک روز در خانهای با یک فوارهی سه طبقه در حیاطش، یک روز دیگر با بچههای بیخانهمان روی تشک. چطور شد از این جور جاها سر درآوردی؟ از طریق آشناییهای ساده که یا توی پارتیهای ثروتمندان و قدرتمندان پیش میآمد و یا یک جفت چشم شرمزده بود که از درون مردم با من حرف میزد. همهشان از طریق آشناییهای ساده بود که اغلب هم بسیار یاریدهنده بودند. تصورات تو از ایران قبل و بعد از سفرت چه بود؟ تصورات من هیچ شباهتی با واقعیتی که در نهایت امر تجربه کردم، نداشت. باید اعتراف کنم که ساختمانهای مدرن، خیابانهای پهن و خوب و مردمی که بیش از اندازه اهل کمک و کنجکاوند، غافلگیرم کردند. تصور من از ایران به شدت تحت تاثیر تصویری یک جانبه بود که جا برای هیچ تصویر دقیقی باقی نمیگذاشت. در همان هفتهی اول اقامتم در ایران فهمیدم که اگر قرار است، برداشتهایم را ثبت کنم تا بتوانم آن را در برابر مردم کشورم بگذارم، باید تصورم از ایران را به سرعت تصحیح کنم. وقتی ایران را ترک کردم، تصورم کاملاً چیز دیگری بود. با آدمهای فوقالعادهای دوست شدم. فهمیدم نسل جوان تهران خیلی بیشتر از نسل جوان کشورهایی که میشناسم، سیاسیتر است. به خصوص از آن جا که شرایط دشواری بر ایران حاکم است و کار سیاسی را با پیامدهای سختی همراه میکند، احترام عمیقی در برابر انسانهایی در من شکل گرفت که به من یاد دادند، شجاعت و آزادی واقعاً به چه معنا است. برخوردشان چطور بود؟ صمیمانه، پر از مهر، سرشار از کنجکاوی و مهماننوازیی که البته فقط در ایران پیدا میشود. آنهایی که ازشان فیلم گرفتی، نمیترسیدند؟ من اسماش را ترس نمیگذارم. این بیشتر بیان مسایل بود، به بار نشاندن ِ تبادلات ِ فرهنگی بود که شخصیتهای فیلم را پیش میبرد. البته که آنها به اعمالشان آگاه هستند، اما همه در ایران میدانند چگونه، مثلا با یک شاخه گل، حرفشان را بزنند، بدون این که مجبور باشند از سرکوب بترسند. باز به نظر میرسد، عدهی دیگری مجبور نیستند از همان عواقبی بترسند که مثلا کسی که شعور عام جامعه او را به عنوان فرد به حساب نمیآورد. به عنوان آخرین سئوال لطفا بگو برداشت ِ تو از ایران و مردماش چیست؟ برداشت من متأسفانه به تهران محدود میشود. و این برداشت سرشار است از آشناییهای مثبت ِ بسیار با شخصیتهایی قوی و جسور، شخصیتهایی که تا همین امروز این حس را به من میدهند که روح زمانهای را تجربه کردهام که به طور پایدار متاثرم میکند. برداشت اصلی من پس از دیدار از ایران و مردماش این است که مردم ایران آنگونه که در خورشان هست، از توجه، همدردی و احترام ما برخوردار نیستند. برداشت دیگر من این است که ماهایی که در کشورهایی زندگی میکنیم که میشود در آنها آزادانه نوشت و بحث کرد و دست به عمل زد، این وظیفه و مسئولیت را بر عهده داریم که یک تبادل متقابل بین ایرانیها به طور کلی و کشورهایی که ما در آنها زندگی میکنیم، به وجود بیاوریم و از آن حمایت کنیم. تکبر غربی، که پر است از ترس و بیخبری در کشورما، به موضعی خودخواهانه در برابر جامعهی مدنی ایران منجر میشود. در سیاست و رسانههای ما به طور عمده یک علاقه وجود دارد: گمانهزنیهای بیشتر در مورد ساختن بمب اتمی. به همین خاطر علاقهی به مردم ایران در درجهی دوم اهمیت قرار میگیرند. اما برداشت من از ایران و مردماش این است که موضوع ساختن ِ بمب اتمی نباید حاکم بر آگاهی ما باشد. سباستیان ِ عزیز از تو به خاطر این گفتوگو تشکر میکنم. مطالب مرتبط: بخشی از فیلم سباستیان سنسینو: |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
دست شما درد نکند آقای سباستیان. شما نشان دادید که همبستگی بین المللی یعنی چه. مرحبا!
-- رضا نوری ، Aug 7, 2010