خانه > رادیو سیتی > نقد فيلم > خط باریک میان واقعیت و رؤیا | |||
خط باریک میان واقعیت و رؤیامجتبییوسفیپورآغاز «inception»
پس از موفقیت فیلمهای بتمن آغاز می کند (۲۰۰۵) و شوالیه تاریکی (۲۰۰۸)، کریستوفر نولان، کارگردان فیلم در سکوت خبری ساخته شد و عوامل فیلم تا آنجا که میتوانستد سعی کردند که فیلمنامه و داستان را نولان که پیش از این علاقهاش را به کارکردن بر روی داستانهایی شکل گرفته بر اساس قرار دادن شخصیتها در موقعیتهای خاص در فیلمهایی چون «یادآوری» (۲۰۰۰) و «بیخوابی» (۲۰۰۲) نشان داده بود این بار نیز در تازهترین ساختهاش سعی میکند با استفاده از داستانی پیچیده و بهرهگیری از جلوههای ویژه دنیایی تودرتو و مبهم برای تماشاگرانش خلق کند. در اینجا همانند فیلمهایی چون «ماتریکس» و «آواتار» با شخصیتهایی روبرو هستیم که بر روی یک صندلی مینشینند و با وصل کردن چند سیم و دستگاه به خود وارد دنیایی تازه میشوند. اگر در «ماتریکس» دنیای کاب (لئوناردو دیکاپریو) یک سارق حرفهای است که تخصصاش سرقت اطلاعات مهم نهفته در ضمیر ناخودآگاه انسانها از طریق نفوذ به رؤیاهای آنهاست. او به خاطر حرفهاش مجبور به دور بودن از خانواده و فرزندانش است.
این خلاصهی داستانی است که نولان دنیای فیلمش را بر اساس آن میسازد. او برای خلق این دنیا از عناصر در یکی از صحنهها نولان دقیقاً یکی از این پلکانهای به ظاهر بیانتها را انتخاب و شبیهسازی میکند تا دنیای
در این دنیا همه چیز نسبی است. دنیای هر رؤیا یک آفریننده دارد. این آفریننده عناصری را از واقعیت برمیگزیند و با آمیختن آنها با یکدیگر دنیای خود را میآفریند. این دنیا هیچگاه به تمام و کمال بازسازی واقعیت نخواهد بود، این یکی از قوانین اولیه در ساختن این دنیاست. هر پنج دقیقه از زمان در واقعیت برابر با یک ساعت زمان در رؤیاست. این دو توضیح کوتاه که در فیلم از زبان کاب بیان میشوند را میتوان بهترین کلیدها برای درک دنیای پیچیدهی فیلم دانست. این دنیا قوانین پیچیدهی خود را دارد که ورود و خروج به آن در دست آفرینندهی هر رؤیاست. اتفاقات درون رؤیا از این در اصل کاری است که نولان در فیلم میکند. در مقام آفرینندهی این رؤیا او هر چه را که میخواهد استفاده
یکی از نقاط ضعف فیلم تلاش کارگردان برای توضیح دادن قوانین این دنیا به تماشاگر است. تقریباً یک سوم فیلم در آغاز به این موضوع اختصاص پیدا کرده است. کارگردان از یکی از دمدستیترین تکنیکها یعنی استفاده از فرمول استاد و شاگرد برای رسیدن به این منظور استفاده کرده است. مانند بسیاری دیگر از موارد مشابه هالیوودی، در اینجا قهرمان برای انجام عملیات نهایی نیاز به همکاری تازه دارد. این همکار تازه نیاز به آموزش دارد و اطلاعات مورد نیاز از طریق این دورهی آموزشی به تماشاگران گفته میشود. در توصیف رؤیا کاب توضیح میدهد که ما هیچوقت آغاز یک رؤیا را به یاد نمیآوریم. در صحنهی نخستین آموزش دادن آریادنی (الن پیج)، کاب و آریادنی در کافهای در خیابانی در پاریس نشستهاند. تا اینجا آریادنی گمان میکند هنوز در دنیای واقعی به سر میبرد و وقتی کاب این نکته را به او یادآوری میکند، او در مییابد که آنچه میبیند یک رؤیاست نه واقعیت. آنچه کاب در این صحنه انجام میدهد دقیقاً مشابه تلاشی است که نولان در طول فیلم میکند تا تماشاگرانش را در موقعیتی مشابه قرار دهد. در این موقعیت خط باریک میان رؤیا و واقعیت از بین رفته است. افراد در میانهی یک رؤیا قرارمیگیرند بیآنکه خود بدانند. هر رؤیایی میتواند در واقعیتی ریشه داشته باشد که آن واقعیت خود رؤیایی برخاسته از واقعیتی دیگر است. این زنجیرهی رؤیا در رؤیا همانند همان پلکانهای بیانتها که جهت بالا و یا پائین رفتنشان نیز مشخص نیست هزارتویی میسازند که تماشاگر برای خلاصی از آن و یافتن واقعیت و دیدن لبههای این دنیا نیاز دارد تا از آن فاصله گیرد و از زاویهای متفاوت به آن بنگرد. با این دانسته آیا نمیشود آنچه را که به عنوان واقعیت در فیلم میبینیم به عنوان رؤیایی دیگر تعبیر کنیم؟
با این نگاه شاید تنها صحنههایی از فیلم که دنیای واقعی را ترسیم میکنند، صحنههای نهایی فیلم از لحظهی بیدار شدن کاب در هواپیماست. باقی فیلم همه رؤیایی است که کاب در چُرتی کوتاه دیده وتجربه کرده است. اگر بخواهیم از قوانین خود فیلم استفاده کنیم این زمان حدود ١٤٠ دقیقه رؤیا چیزی برابر با دوازده دقیقه در واقعیت میشود. پیشتر در میانهی فیلم، در صحنهای دیگر در هواپیما ما شاهد عملیات گروه برای وارد شدن در رؤیای نهایی هستیم. کاب قرص خوابآوری در نوشیدنی رابرت فیشر (گیلیان مورفی) میاندازد، بعد از به خواب رفتن او مهماندار هواپیما و دیگر اعضای گروه برای انجام دادن عملیات آماده میشوند. دستگاهها بیرون آورده میشوند و سیمها به بدنها متصل میگردند، اما در صحنهی نهایی هنگامی که کاب از خواب بیدار میشود، نشانی از این دستگاهها و سیمها نیست. پیشتر در دیگر رؤیاها دیده بودیم که اتصال دستگاهها پس از بیدار شدن قطع میشود و طعمه آخرین کسی است که از خواب بیدار میشود، حال اینکه در صحنهی نهایی در هواپیما هیچ نشانی از اینها نیست و کاب آخرین نفری است که از خواب برمیخیزد. آیا واقعاً او طعمه قرار گرفته بوده است؟ این رؤیا آغازی ندارد. آنچه ما در ابتدای فیلم میبینیم، میانهی یک رؤیاست که تا پایان ادامه پیدا میکند. بر این اساس آنچه تماشاگر باید انجام دهد نه فهمیدن داستانِ این رؤیا که در اصل تعبیر رؤیای کاب برای یافتن داستان اصلی او و فهمیدن فیلم است. ما میدانیم که این خواب ریشه در واقعیت دارد. آدمهایی که در رؤیا دیدهایم،همگی در هواپیما حضور دارند و به نوعی با کاب در ارتباط هستند، هر چند ما اطلاعی از این آشنایی و رابطه در دنیای واقعی پیدا نمیکنیم، به جز یک مورد، آن هم پدربزرگ(مایکل کین). در ابتدای رؤیا، کاب اشاره به سفری به بوئنس آیرس میکند،آیا اکنون او در بازگشت از این سفر است؟ یک سفر کاری طولانی که باعث شده برای مدتی از خانوادهاش دور باشد؟ یادمان باشد جملهی خوش آمدگویی مأمور فروگاه که کارگردان بر روی آن تأکید میکند و میگوید: به خانه خوش آمدید. و با توجه به اینکه تمامی این رؤیا بر اساس قرار دادن اطلاعاتی در ذهن طعمه شکل گرفته است، آیا این سفرِ کاری چیزی مشابه این نبوده است؟ مثلاً قانع کردن یک مشتری به انجام یک معاملهی پرسود؟ آیا کاب واقعاً همسرش را از دست داده است و یا آنها از هم جدا شدهاند و این داستانی است که کاب برای فرزندانش ساخته است؟ آیا رابطهای میان کاب و آریادنی در حال شکل گرفتن است که این رابطه در عالم رؤیا به شکل نوعی همکاری درآمده است؟ میشود فرض کرد که آریادنی کارمند تازهای است که تحت تعلیم کاب قرار دارد و در عالم واقع کاب علاقهای نیز به او دارد؟ رابطهای که در عالم رؤیا همسر کاب به آن اعتراض می کند. آیا تمام اینها رؤیاپردازیهای ذهن خستهی یک انسان درگیر در روزمرگیهای کاری زندگی مدرن نیست؟ ذهنی که سعی می کند از روزمرگی فرار کرده و از یک انسان معمولی شخصیتی قهرمانگونه بسازد؟
از زاویهای دیگر شخصیت آریادنی کلید دیگری برای ورود به دنیای فیلم است. در اسطورههای یونان باستان آریادنی دختر مینوس شاه کرت است. مینوس در پایتخت خود هزارتو یا لابیرنتی دارد که هیولایی به نام میتونار با بدن انسان و سر گاو در آن زندگی می کند که یونانیان مجبور به قربانی کردن جوانان خود برای آن هستند. مینوس، با دادن وعدهی ازداواج با دخترش در صورت پیروزی، تسه ئوس را به جنگ هیولا میفرستد. تسهئوس وارد هزارتو میشود. آریادنی که عاشق تسهئوس است کلافی پشم ریسیده شده به او داده تا بدان وسیله بتواند راه بازگشت را بیابد. تسهئوس مأموریت خودرا با موفقیت به پایان میبرد و در انتها آریادنی را به ازدواج خود درمیآورد. همچنین در اسطورههای یونانی آریادنی یکی از الههها محسوب میشود. همانگونه که پیداست شباهت داستان فیلم با این اسطوره فراتر از یک تشابه در نامگذاری شخصیت است. کاب همانند تسهئوس وارد هزارتویی میشود و برای خروج از این هزارتو نیاز به کمک آریادنی دارد. حال این پرسش مطرح میشود که آیا پایان فیلم نیز مانند پایان اسطورهی کهن رسیدن قهرمان به آریادنی است؟ داستان پیچیدهی فیلم به تماشاگر اجازه میدهد آن را از زاویههای متفاوت بررسی کند و بر اساس مصالحی که درعالم رؤیا در اختیار او قرار داده شده است، داستانی نو بسازد. اینگونه هرکس می تواند تعبیر خود را از این رؤیا داشته باشد و همانند هر رؤیایی در نهایت هیچ قطعیتی وجود ندارد. متأسفانه داستان پیچیده و زیبای فیلم بیشتر در پس جلوهسازیها و پرداختهای فیلم و صحنههای انفجار و حادثه پنهان شده است و آنچنان که باید برای جذب و درگیر کردن مخاطب مجال پیدا نمیکند. شاید اگر این فیلم بودجهی کمتری در اختیار داشت، تماشاگری که درگیری ذهنی با داستان و شخصیتهای فیلم را به لذت بصری صرف از صحنههای پرشکوه و هیجانهای گذرا ترجیح میدهد، با فیلم به مراتب جذاب تری مواجه میشد. لینک تیزر فیلم بر روی یوتیوب: |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
it is indeed a great movie
-- unique ، Jul 28, 2010اینسپشن فیلم خوبی بود اما شاهکار و ماندگار نیست کلا نولان ایده های خوبی داره و فیلمهاش خوبه اما جدی و ماندگار به شکل کلاسیک هیچوقت نمیشه
-- بدون نام ، Aug 14, 2010