خانه > رادیو سیتی > تئاتر > مرگ درمیزند | |||
مرگ درمیزندمهتاب سعیدیواقعیت این است که پیش از آن که دوباره سری به خیابان لالهزار بزنم، قصد داشتم مرثیهای بنویسم برای تئاترهای لالهزاری. اما تصمصیم گرفتم دوباره در لالهزار قدمی بزنم. سر به هوا. تا چهرهی واقعی لالهزار را ببینم با ساختمانها و دار و درختی که نمانده و پاساژها و مغازههای الکتریکی و تئاترها و سینماهای قدیمی. میخواستم در نوشتهام حسابی بازار الکتریکیها را بکوبم. با همان حسی که تئاتریهای لالهزار احساس میکنند آنها به منطقهی امن تئاتریها حمله کردهاند، میخواستم مرثیهای بنویسم برای تاریخ تئاتر معاصر، برای عبدالحسین نوشین و... اما واقعیتش این است که سر به هوا راه رفتن کمی آدم را دچار شک میکند. راستش واقعیت چهرهی لالهزار امروز شلختگی و بههمریختگی است و نه چیز دیگر. واقعیت لالهزار امروز، بازار اقتصادی الکتریکی است که زنده است و فروش دارد و خریدار. واقعیت این است که سینما کریستال تعطیل است. واقعیت این است که سینما البرز تخریب شده و تنها زمین صاف آسفالت شدهای است که پارکینگ شده است. نمی دانم چرا ویترین عکسهای سینما یا تابلو سردر را برنداشته اند. سینما لاله، انبار الکتریکیست. سینما ایران تعطیل است. فقط در ورودی آن به لالهزاریترین شکل ممکن، ساندویچی باز کردهاند و بوی روغن سوخته حال آدم را به هم میزند.
همین اتفاق چهار سال پیش در ورودی تئاتر نصر هم میافتاد. حالا که نه! جلو در را نرده کشویی کشیدهاند و یک قفل بزرگ هم به آن زدهاند. پنجرههای کارگاه دکور را هم با نهایت بدسلیقگی با آجرهای بدقواره و سیمان پوشاندهاند. پشت نردههای ورودی را هم با پردهی برزنتی پوشاندهاند. منتها تکههایی از پرده با چاقو پاره شده. از همین پارگیها میشود گونیهای مصالح و موزاییکهایی را که در راهرو ورودی چیدهاند دید. اما از آن تهها، از پشت شیشهی مشجر درهای سالن انتظار، نور زردی می آید. یعنی کسی توی تئاتر نصر هست؟ تئاتر پارس هم که درش قفل است. اصلاً کرکره پاساژی که تئاتر پارس در ابتدایش است، پایین کشیده شده. راستش، پیش از اینها تئاترهای لالهزار، شاید تنها تئاترهای تهران بود که در روز چند سانس اجرا داشت. چند باری هم که من رفتم بیشتر از ۱۰، ۱۵ نفر مخاطب نداشتند. نور سالن هم افتضاح بود. صندلیها و کف سیمانی و دیوارهای ریخته هم گفتن ندارد. تماشاگران؟ زیر زیر زیر خط فقر! اما جمعه ها با وجود این که بازار الکتریکی تعطیل بود، بازار این تئاترها گرم بود. واقعاً گرم بود. تقریباً سالنها پر بودند. اما آیا واقعاً در این سالن نمایش شش دانگ ایرانی اجرا میشد؟ نه! کارها اغلب ضعیف بود. خیلی ضعیف. کسانی که بازی میکردند، اغلب بازیگر نبودند. چیزی به عنوان دانش تئاتری در سالهای اخیر در آنجا نبود و واقعیتش این است که در سالهای اخیر اصلاً تئاتری آنجا نبود. یعنی مخاطب حرفهای تئاتر به هیچ وجه نمیتوانست تئاترهای لالهزار را تحمل کند! اما افراد عزیزی مثل صالح پناهی بودند که روزهای باشکوه و زندهی تئاتر نصر و گراند هتل را زندگی کردهاند. مکان تمام این خاطرات، تئاتر نصر است. ساختمانی که الان با قفلی بر در و سیمانی بر پنجرهها، با خشونت سعی میکند خاطراتش را انکار کند. زمانی قرار بود این ساختمان موزهی تئاتر ایران شود. ساختمانهای تئاتر و سینما در لالهزار طعمهی خوبی برای بازار الکتریکی است. اصلاً آنها به کسی که توی لالهزار بچرخد و آدرس تئاتر را بپرسد، چپ چپ نگاه میکنند. کسبه محل هم به دنبال فراموشی هستند. با تمام بیرحمی این نگاه، اما واقعیت این است که تئاتر ایران در چهارراه ولیعصر و خانهی هنرمندان اجرا میشود. واقعیت این است که تئاتر در خیابان لالهزار مرده است. واقعیت این است که زمانه خیلی بیرحم است. واقعیت این است که هیچیک از مسئولان شهر تهران بر این ساختمانها دل نسوزاندند. نزدیک به یک سال است که از پلمپ شدن تئاتر پارس میگذرد و چند سالی از بسته شدن تئاتر نصر و آب از آب تکان نخورد.
مأموران يگان انتظامى دادگسترى تهران به همراه نمايندهی ستاد اجرايى فرمان امام، ۲۴ مردادماه سال پیش تئاتر پارس را پلمپ کردند. اين در حالى است که پيش از آن محسن پورمحمدی، رئيس اداره املاک سازمان فرهنگی- هنرى شهردارى تهران از تصميم شهردارى تهران و ستاد اجرايى فرمان امام، مبنى بر تحويل ساختمانى از سوى شهردارى به آن ستاد، در ازاى تئاتر پارس خبر داده بود. صباح کوهى در گفتوگويى با ايسنا، يک روز بعد از اين اتفاق گفته بود: اگر مسئولان مربوطه، بهرغم دستور شهردار تهران به پيگيرى اين ماجرا نپردازند، تئاتر پارس به مزايده گذاشته مىشود و سرنوشت آن هيچ معلوم نيست. هر بار که سرنوشت رو به افول اين تئاترها را دنبال کردهام و به هر دليلى به سراغ صالح پناهى رفتهام که تمام عمر و زندگى و جوانىاش را در تئاتر لالهزار گذاشته است و البته تئاتر نصر. اصلاً همو بود که هشت سال پيش، گوشه و کنار تئاتر نصر را به من نشان داد؛ چشمانداز کارگاه دکور تئاتر نصر را بر حياط گراند هتل که اين روزها به انبار الکتريکى تبديل شده است، سقف بلند تئاتر نصر با رديف لتههاى دکورهاى نقاشى شده که با ريلى پايين مىآمدند، اتاقهاى استراحت بازيگران، سرويسهاى خراب بهداشتيی، اتاق مديريت، دکتر والا... همو که صالح دوازده ساله را به تئاتر نصر آورد و پناه داد و شايد تمام زندگىاش را با اين خواب و خيالها به هم ريخت. آن روزها، عمو صالح تئاترىهاى لالهزار به سقف تئاتر نصر که نگاه مىکرد، آه مىکشيد! آه مىکشيد که اين سقف آتش گرفته بود و عمو صالح به دستور دکتر والا، تمام شيروانى را از پشم شيشه و ورقههاى آلومينيومى عايق کرده بود تا ديگر نسوزد، خراب نشود. حالا مدام آه مىکشد. آه مىکشد. اصلاً سينهی اين پيرمرد موزهی خيابان لالهزار است و نمىدانم چطور مىشود که يک دفعه تمام لامپهاى الکتريکىهاى لالهزار نمىترکد و اين خيابان در تاريکى و سوز حل نمىشود از اين همه آه. قرار بود تئاتر نصر موزه شود، چهار سال پيش. در افتتاحيهی جشنواره آئينی- سنتى بود که حسين پارسايى – مدیر وقت مرکز هنرهای نمایشی- زير نور فلاشهاى دوربينهاى عکاسى رسانهها آمد و اين خبر را داد. عمو صالح هم آمده بود. با تمام جانش. عزتالله انتظامى هم بود. محمود استاد محمد هم. همه آمده بودند. اما صندلىهاى تئاتر نصر خاک گرفته بود و اتاقهاى زير شيروانى هم، و دوربينها عکس مىگرفتند. هيچ اتفاقى نيفتاد. درهاى تئاتر نصر بسته شد و ديگر هيچ کس را راه ندادند. قرار بود آنجا موزه بشود و تا سال بعدش افتتاحش کنند. اما هيچ اتفاقى نيفتاد. اين روزها که با عمو صالح حرف مىزنم ، باز هم آه مىکشد. میگوید: «هفتهیى سه روز که بیکارم، مىرم لالهزار. تئاتر نصر رو که بستن، مىرفتم تئاتر پارس. اما اونجا رو هم بستن! اما من بازم مىرم و بو مىکشم. درهاى تئاتر نصر ديگه بستهس. کارگرها کم شدهن. کار نمىکنن. فقط دو، سه تا کارگر افغانى هستن که نگهبانى مىدن! ديروز رفتم دم در تئاتر دهقان! تئاتر نصر! توى خاطرههاى خودم مىچرخم! خونهی اول من تئاتر نصره... معلومم نيست چی مىشه! عمو صالح آن سالها هم آه مىکشيد. اما حالا آههايش سرد است و سرمايى در خطوط تلفن مىدود که ما هر دو سکوت مىکنيم. نمىدانم چطور بايد با مردى خداحافظى کنم که تمام زندگىاش را پشت آن درهاى بسته جا گذاشته است.
لالهزار؛ راسته فرهنگى هنرى تهران محمود عزيزى که در سالهاى شصت و بازگشايى دوبارهی تئاتر نصر، مديريت اين تئاتر را به عهده داشت، مىگويد: «طرح موزه شدن تئاتر نصر را دادند و اصلاً قرار بود شهردارى خيابان لالهزار را به راستهی فرهنگی- هنرى تهران تبديل کند، به نحوى که اين خيابان شناسنامهی تهران قديم باشد، اما اين کار را نکردند. شايد بعد از تخريب کامل اين بناها به فکر بيفتند که آن موقع هم ديگر دير است. همين حالا هم فقط مانده که سقفش پايين بيايد.» عزيزى گفت: «مسئولان نمىخواهند کارى انجام دهند وگرنه مرکز هنرهاى نمايشى به همين منظور يک وام پنجاه ميليون تومانى هم گرفت، اما کارى انجام نداد. آنجا بخشى از هويت فرهنگى کشور است که در حال از دست رفتن است. در زمان کرباسچى هم تلاشهايى کردند اما به نتيجه نرسيد. انگار قادر به مقابله با بازار الکتريکى لالهزار نيستند. در حالى که اصلاً جاى بازار الکتريکى آنجا نيست. اولين ريلهاى ترامواى توپخانه- لالهزار زير آسفالت اين خيابان فرسوده میشود و هيچ کس کارى نمىکند. اگر مىخواستند بشود، مىشد. کسانى که به لحاظ قانونى و مالى قادر به انجام اين کار هستند، کارى نمىکنند و طبيعى است که اين طرح به بنبست مىرسد.» محمد رضا اصلانى که از مشاوران هنرى طرح تبديل خيابان لالهزار به راستهی فرهنگى هنرى است و این طرح از برنامههاى شوراى شهر تهران در دو سال پیش بود، مىگويد: «اين منطقه به لحاظ تئاترى و فرهنگ سنتى تهران مىتوانست بخشى از هويت تهران و اتفاقاً محل توريستى اين شهر باشد که به درآمدزايى قابل توجهى هم برسد.» اصلانى مىگويد: «لالهزار از بافت انتهايى معمارى دوران قاجار و آغاز دوره پهلوى است. جنسى از معمارى که از دوران ناصرالدين شاه شروع مىشود و اوجش در دورهی احمد شاه است. يعنى سالهاى ۱۳۲۰. منتها بعد از جنگ جهانى دوم سقوط مىکند. زمانى گروه تئاتر نوشين آنجا کار مىکند. اما بعد از کودتاى ۱۳۳۲، از مرکز روشنفکرى تهى مىشود و بعد از سالها تئاتر ۲۵ شهريور – سنگلج- جانشين فرهنگى تئاترهاى لالهزار مىشود.»
فروش اجناس قاچاق در پاساژ ابوالفضل مدير اسبق تئاتر پارس مىگويد: «سازمان اوقاف از قديم بوده است و بسيارى از اموال، زير پوشش ادارهی اوقاف رفته است. اوقاف هم آنها را اجاره مىدهد. الان صاحب ملک پاساژ ابوالفضل در لالهزار، اوقاف است. آن موقع که آتشش زدند، مديرش آقاى احمد رحيمى بود. وارد نبودند. پيگيرى نمىکردند. يک نفر بود... الان يادم نمىآيد. همانها که پاساژ را آتش زدند يکى از همان اهالى پاساژ آمدند همان موقع مىروند بيمارستان و از صاحب اصلى تئاتر جامعه باربد –آقاى مهرتاش- امضاء مىگيرند که تئاتر را به اين آقايان واگذار کردهاند. اين آقايان به ادارهی اوقاف مىروند و همان موقع، اين ملک را نود و نه ساله به نام خودشان مىکنند. به اين منظور که يک مسجد در آن بسازند. به اين ترتيب آنجا يک پاساژ مىسازند و ته پاساژ در زيرزمين، يک مسجد مىسازند که حالت نمازخانه دارد. اين را هم بگويم که نمازخانه سينما، از آنجا بزرگتر است. به نام مسجد، پاساژ ابوالفضل را ساختند. حالا بماند که چه سوءاستفادههايى از اين ملک مىکنند و خود لالهزارىها هم مىگويند که آنجا اجناس قاچاق مىفروشند. تئاتر پارس هم حدود بيست و پنج، سى سال است که مصادره شده است. اين ملک ابتدا به مصادره دادستانى درآمد. مدير اصلى اين ملک خارج است. اين ملک را به مدير داخلىاش واگذار کرد. دادستانى فهميد و آنجا را مصادره کرد. اگر آن موقع مدير اصلىاش مىماند و حق و حقوق بچههاى آنجا را مىخواستند بدهند، بايد خانهاش را هم مىفروخت. يعنى اين ملک مال خود بازيگران است. بيست و پنج سال است و کسانى که آنجا بازى کردهاند و حتى بچهها و نوههايشان، آنجا سهم دارند. الان که در آنجا را بستهاند و پلمپ کردهاند، چه کسى حق و حقوق آنها را مىدهد.» وى افزود: «حدود پانزده نفر از افرادى که آنجا کار مىکنند از همان نسل هستند و باقی، جوانترها. از جمله قديمىها مىتوان به اميری، حسن حسنی، اردشير سهرابی، جواد گلريز، خانم بوجار، خانم ملوک شامخ، حسن عظيمی، محرابی، خانم نامدار، مليحه موسوی، ورشوچی، سعدى افشار و ... اشاره کرد. حدود سى و پنج نفر، چهل نفر هستند که از آن زمان کار مىکنند و اغلب هم آنجا را خانه خودشان مىدانند. دور هم جمع مىشوند و همديگر را مىبينند. ما سالى يک بار از طرف انجمن تئاتر آزاد افطارى مىدهيم و همه اينها دور هم جمع مىشوند.» صباح کوهى با اشاره به اينکه انجمن تئاتر آزاد مستقل است و زير نظر خانهی تئاتر نيست، گفت: «انجمن تئاتر آزاد به ثبت وزارت ارشاد و ناجا و وزارت کار در آمده است. در زمان وزارت ميرسليم، اعضاى تئاتر آزاد بيمه شدهاند و به همين خاطر تمام بچههاى تئاتر لالهزار به عضويت انجمن تئاتر آزاد درآمدند. چون از ما هيچ حمايتى از هيچ جا نمىشد.» مدير تئاتر پارس گفت: «تئاتر پارس تا شش سال قبل در دست مجيد جعفرى بود. آن موقع هم آمدند در اين تئاتر را پلمپ کردند و رفتند و ايشان هم زياد پيگيرى نکردند و به خودشان واگذار کرد. آن موقع من و خانم ملکى به ستاد اجرايى امام رفتيم و اين ملک را پس گرفتيم. ما اين ملک را يک سال و نيم و به مبلغ ماهانه ششصد تومان اجاره داديم. چون طاق خراب شد، در و ديوار پايين آمد. خودشان هم آمدند عکس انداختند. در آن زمان ما چهل و دو سه ميليون، خرج کرديم. حدود سه سال اين ملک را اجاره نداديم و حالا هم که پاى حساب و کتاب نشستهايم، هزينههاى ما را يک قران قبول ندارند و مىگويند، مىخواستيد خرج نکنيد. قاضى محکمه مىگويد: بيخود خرج کرديد! شما روى چه حسابى اين کار را کردهايد؟ گفتم؛ قديمى بوده! ما بايد بازسازى مىکرديم. ميراث فرهنگى هم به کمکمان آمده بود. از همه جا به ما کمک مىکردند. خودشان هم چند بارآمدند و گفتند که اينجا فرسوده شده و ايمن نيست.» وى در پاسخ به اين سئوال که هزينهی بازسازىها از کجا پرداخت شده است و آيا تئاتر پارس چنين درآمدى داشته است، گفت: «نه! تئاتر پارس درآمدى نداشت. اما گاهى بازيگران کمکى مىکردند. به عنوان مثال گاهى يک گروهى به آنجا مىآمد و تمرين مىکرد. يکی، دو نفر از بازيگران که دستشان به دهانشان مىرسيد. گاهى کمکى به ما مىکردند. در کنار اين کمکها، ما هم از کارکرد تئاتر پارس به تدريج اين هزينهها را پرداخت مىکرديم. خودشان هم مىدانند که پيش از اين تئاتر پارس لولهکشى گاز نداشته است و ما اين کار را انجام دادهايم. يا اينکه لولهکشى آبش را روکار کردهايم. چاهش پر شده بود. سرويسهاى بهداشتى درستى نداشت، قسمتى از سقف پايين آمده بود... تمام اين خرجها را قبول داشتند، اما حالا که پاى حساب آمدهايم يک قرانش را هم قبول نمىکنند.» وى در پاسخ به اين سئوال که آيا شما در جريان طرح راستهی فرهنگى تهران که قرار بود سال پيش از سوى شوراى شهر تهران در خيابان لالهزار انجام شود بوديد، گفت: «يک نامه هم براى ما آمد که قصد داشتند از تئاتر نصر و تئاتر پارس حمايت کنند تا اين تئاترها پا برجا بمانند. گفتند مىخواهند دوباره، مثل قديم، خيابان لالهزار را سنگفرش کنند، جلوى ورود ماشين را به اين خيابان مىگيرند، درشکه مىگذارند و... از اين حرفها زياد زدند. يک مدت هم آمدند و رفتند. اما خبرى نشد. چند نفر از تاجران لالهزار در مجلس نفوذ دارند و به واسطهی آنها نامه مىدهند که دست نگه داريد. البته اين کارها قبلاً هم انجام شده است. مثل پل چوبى که چوبفروشها را جمع کردند. يا ميدان شوش که ميوهفروشها را جمع کردند و... همه جا به ترتيب اين کار انجام شده است. اما طرح لالهزار 10 سال است که مىخواهد اجرا شود و صنف الکتريکىها جلوى اين طرح را مىگيرد. نفوذ دارند. اصلاً علنى به ما مىخندند. مدام هم به مجلس نامه مىدهند و آنجا هم از اينها حمايت مىکنند و هربار اين طرح را به تعويق مىاندازند.» صباح کوهى خاطرنشان کرد: «از ميدان حر تا ميدان جمهورى و سپس سرچشمه و گلوبندک و بهارستان تا ميدان حسنآباد، جزء طرح ميراث فرهنگى است که قصد دارند تمام اين منطقه را سنگفرش کنند. وسيلهی اياب و ذهاب مردم با درشکه باشد و... اين حرفها را از زمان کرباسچى تا الان زدهاند. زمانى که طرح گلوبندک را شروع کردند، اينجا هم جزء طرح بود. به محض اينکه مىآيند شروع کنند، جلويش را مىگيرند. چند نفرى جمع شدند و رفتند جلوى مجلس و دو – سه سالى وقت گرفتند. اين دو سه سال را هى عقب مىاندازند.» تئاتر پارس، هفتصد ميليون تومان در سالهاى شصت که تئاتر نصر و پارس از مصادره ستاد مذکور خارج مىشوند، به اجارهی جهاد دانشگاهى درمىآيند. مجيد جعفرى در پاسخ به اين سئوال که الان جهاد دانشگاهى چه وظيفهاى در اين ميان دارد، گفت: «جهاد دانشگاهى به جايى احتياج داشت و اين مکان را در سال 1367 به مدت يک سال اجاره کردند. در واقع نامهاى نوشتند و کميتهی امداد امام خمينى اين ملک را به مدت يک سال در اختيار جهاد دانشگاهى قرار داد . جهاد دانشگاهى به رسم موجر، هر ماه مبلغى را به عنوان اجاره به حساب کميته حضرت امام مىريخت. اما به جاى يک سال، چندين سال طول کشيد. بعد از مدتى جهاد دانشگاهى مدعى شد که من چون آن را اجاره کرده بودم، اينجا را لازم دارم و مىخواهم اينجا را به يک مرکز فرهنگى تبديل کنم. اگر کميتهی حضرت امام اينجا را نياز دارد، يک جاى ديگرى به ما بدهد تا ما اين را پس بدهيم. به اين ترتيب تئاتر نصر در دعواى جهاد دانشگاهى و کميته امداد افتاد و آنجا به اين صورت درآمد. اما موضوع تئاتر پارس متفاوت است. تئاتر پارس را ستاد فرمان هشت مادهاى حضرت امام مصادره مىکند و به حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى مىدهد. يعنى حوزه هنرى تمام سالنهاى تئاتر و سينماهاى مصادره شده را در اختيار مىگيرد. تصميم گرفته مىشود اين مرکز را هم که مصادره شده به حوزه هنرى بدهند. حوزه هنرى از عهدهی اداره آنجا برنمىآيد. بنابراين درصدد برمىآيد که اينجا را اجاره بدهد. اجاره مىدهد به شخص، يعنى من، مجيد جعفری. پس از آن، من به مدت چهارده سال اجارهی آنجا را پرداخت کردم و آنجا هم کار کردم. اما بين حوزه هنرى و ستاد فرمان هشت مادهاى امام دعوايى پيش آمد. اين دعوا باعث شد که تئاتر پارس به طور مجدد در اختيار ستاد فرمان هشت مادهاى امام قرار بگيرد. يک بار آمدند آنجا را پلمپ کردند و من هم ديگر حوصلهی ادامه کار را نداشتم. چون متضرر شده بودم. نشستم ببينم اينها چه مىکنند. يعنى تا کى مىخواهند اين کشمکش را ادامه بدهند. چون ما که نمىتوانيم با مراکز دولتى و فرهنگى وستاد مذکور بجنگيم يا دعوا کنيم! چيزى را که من چهارده سال زحمت کشيدم و آن را احياء کردم را دوباره اجاره دادند. يعنى دوباره به اين نکته رسيدند که نبايد تئاتر پارس پلمپ باشد و دوباره آن را اجاره دادند. اجارهاش دادند به آقاى صباح کوهی... آقاى صباح کوهى زحمت کشيد و دوباره آنجا را راه انداخت. امروز از آقاى صباح کوهى هم گرفتهاند و نمىدانم مىخواهند چه کارش کنند.» جعفرى گفت: «اگر گرفتن تئاتر پارس ضرورتى دارد و مىخواهند کار خاصى انجام دهند، من حرفى ندارم. اما اگر اين ملک به درد ستاد مذکور نمىخورد، مراکز دولتى و نهادهاى انقلابى وظيفهشان اين است که جايى را درست کنند و در اختيار هنرمندان و کسانى که متقاضى کارند، قرار دهند. به چه خاطر جايى را که هنرمندان در آنجا مشغول به کار هستند را ازشان مىگيرند که بفروشند. يعنى الان ستاد مذکور تصميم بر فروش اين ملک دارد. اصلاً به چه کسى مىخواهند آن را بفروشند؟ آن کسانى که مىخواهند اينجا را بخرند، مىخواهند چه استفادهاى از يک ساختمان فرهنگى کنند که جزو ميراث فرهنگى است؟» وى در پاسخ به اين سئوال که آيا به لحاظ قانونى امکان فروختن اين ملک وجود دارد، گفت: «نمىدانم. اعلام کردهاند که ما اينجا را مىفروشيم. رقم خيلى بالايى هم گفتهاند که در توان هنرمندان نيست. هفتصد ميليون تومان روى تئاتر پارس قيمت گذاشتهاند. مىخواهند تئاتر پارس را به چه کسى بفروشند؟ اگر مىخواهند به بخش تجارى بفروشند که سرنوشتش، همان مىشود که بر سر جامعهی باربد آمد و يک مرکز فرهنگى را پاساژ کردند. اگر هم مىخواهند خودشان استفاده کنند که همين هنرمندان بايد در اين مکان کار کنند. پس به چه مناسبت ابتدا ملکى را مصادره مىکنند و بعد ملک مصادره شده را در اختيار حوزه هنرى قرار مىدهند و بعد حوزه هنرى از عهده آن بر نمىآيد و اجارهاش مىدهد و بعد حالا خود ستاد، پس از کشمکشها و دادگسترى رفتنها، مىخواهد مستأجرها را هم بيرون کند و ملک را بفروشد... اصلاً مال چه کسى را مىخواهند بفروشند؟ اين ملک متعلق به هنرمندان است و نهادهاى انقلابى به همين دليل حضور دارند که اين املاک را در اختيار اهلش قرار دهند و چه کسى بهتر از کسانى که آنجا حق آب و گل دارند. عمرشان را آنجا گذاشتهاند و آنجا را احيا کردهاند.» ما مىترسيم صباح کوهى در پاسخ به اين سئوال که با توجه به اينکه انجمن تئاتر آزاد ثبت وزارت کار است، چرا اين وزارتخانه الان از شما حمايت نمىکند، گفت: «ما هنوز به آنجا نرسيدهايم که شکايت کنيم.» وى توضيح داد: «چون ستاد مذکور يک چک صد ميليونى از من و يک چک صد ميليونى از خانم ملکى دارند. روزى که تئاتر پارس را به ما تحويل دادند، اين چکها را از ما گرفتند. ما هم که کلاهبردارى نمىخواستيم بکنيم، هر چيزى که از ما مىخواستند، مىپرداختيم. کس ديگرى نبود که ما هم بخواهيم از آنها سفته بگيريم و برويم توى محضر از آنها امضا بگيريم. به من گفتند، اين چک صد ميليونى را به ما مىدهيد تا هر وقت که به شما گفتيم، اينجا را تخليه کنيد، اين کار را انجام دهيد. من يک چک صد ميليونى دادم. يک سال از آن موضوع گذشت، کارشناسهايشان مىآيند عکس و فيلم مىگيرند. من در آن زمان شهرستان بودم، به خانم ملکى مىگويند، شما بياييد، يک چک صد ميليونى هم با خودتان بياوريد. چون يک سال گذشته اين چک بايد تعويض شود. تلفنى که گفتند من به خانم ملکى گفتم مسئلهاى نيست. چون وقتى که چک تازه مىگيرند، بعد از دو سه روز، چک قبلى را براى صاحبانش پس مىفرستند. اما اينها آن چک قبلى را هم نگه داشتند. مدير تئاتر پارس ادامه داد: وقتى که تئاتر پارس مصادره شد، تمام بازيگران را خواستند. يک ليست پر کردند و سابقهی بچهها را حساب کردند. تمام حق و حقوق آنها را پرداختند. اما اين جا را بد مصادره کردند. اين دو سال اخير هم اگر ما مىتوانستيم اجاره بدهيم، آنجا را پلمپ نمىکردند. الان دو سال است که ما نتوانستهايم اجاره دهيم. چون درآمد خوبى نداشتيم. اين روزها بيشتر گروهها براى تمرين تئاتر به آنجا مىآمدند. الان تمرين سه تا گروه راکد شده است. به من گفتند؛ آقا! اگه درآمد نداری، بيار کليد را بذار اينجا! ما بيست و چهار ساعته مىفروشيمش! چون خود پاساژىهاى لالهزار هم به من مىگفتند که: صباح کوهی! بيا تمام اينجا را به ما بده و ماه به ماه، بيا هشت ميليون بگير! سه، چهار ميليونشم بده به اين بچهها! وى متذکر شد: الان همه آنجا را براى انبار مىخواهند. تمام سينماها و تئاترهاى لالهزار که بسته شده، تبديل به انبار شده است. از تکهتکهاش اجاره مىگيرند. درش هم براى فروش باز نيست.» مرگ در میزند واقعیتش این است که نمایشهایی که در لالهزار اجرا میشد، سالهاست از زندگی و معنای تئاتر، هر تئاتری، حتی روحوضی تهی بود. واقعیتش این است که پول و زندگی به طرز بیرحمانهای در دست بازار الکتریکی است. واقعیتش این است که ما در مملکتی زندگی میکنیم که میراث هیچ ارزشی ندارد و تاریخ حذف میشود. به طرز شلخته و با مفهوم دردناکی از واژهی زرنگی، زندگی پیش می آورد. جالب است بدانید که حتی در بساط فیلمفروش کنار خیابان لالهزار هم یک دانه از فیلم های روز را نمییابید؛ فقط فیلمفارسی. فیلمهای روزهای رونق لالهزار حالا در گوشهی خیابان فروخته میشود. واقعیت این است که درد دلهای عمو صالح و خاطراتش فقط برای ماها اهمیت دارد و نوستالژیک است؛ و تازه مگر ما چند نفریم؟ |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
این حکومت ضد فرهنگ وهنر الا برایش این بازماندگان تاتر مطرح نیست.در کشورهای دیگر این گونه آثار را بعنوان میراث های یک فرهنگ قدیمی نگهداری میکنند جز این حکومت که ضد هنر . ضد انسان و ضد زیبائی است.
-- مهران مسعود نیا ، Jul 25, 2010افسوس.