خانه > رادیو سیتی > نقد فيلم > عاشقانهای در نقد یک جامعهی بیعشق | |||
عاشقانهای در نقد یک جامعهی بیعشقمسعود نوبختطلا و مس بیشک بهترین فیلم امسال و یکی از بهترین تصاویر اجتماعی چند سال اخیر سینمای ایران است. دلایل این نگاه شاید به این نکته بیشتر باز گردد که در سینمای بیمحتوا و خنثی ایران در حال حاضر، فیلمی که الفبای ابتدایی سینما را رعایت کند، موضوع درستی داشته باشد و آن را درست پرداخت کند، وادا و ادعای دهان پرکن نداشته باشد اگر نگوییم اصلا وجود ندارد، ولی قطعاً بسیار نایاب است. بهخصوص در اکران حال حاضر سینمای ایران که دو قبضه در دست فیلمهایی چون «شیر و عسل» و «ازدواج در وقت اضافه» است. طلا ومس البته مستقل از این نگاه فیلم بسیار ممتازی در سینمای این چند ساله است. شاید این یادداشت از معدود یادداشتهایی باشد که منتقد، دست به سینه و به احنرام کلاه از سر برمیدارد به پاس اثری که او را به سخره نگرفته است و نمود مهمی از جامعهی حال حاضرش را مثل آینهای شفاف مقابلش قرار میدهد. مسئله اصلی طلا و مس بیشتر به معضل جامعهی بدون عشق ما میپردازد و سعی میکند عشق را از نگاه دو شخصیت اصلیاش، یعنی سید رضا و زهرا سادات تعریف کند و اثری عاشقانه خلق کند. حالا گیرم سید رضا روحانی باشد و همسرش هم سیده. این چه ایرادی دارد؟
اگر نگاه خود را ملوث به غرائض سیاسی کنیم ممکن است این مسئله با توجه به اتفاقاتی که در این سالها در ایران افتاده بیشتر نمود سیاسی بیابد و با توجه به توهم توطئه مسری ذهن ایرانی جماعت که از هر پدیدهای تفسیری خارج از اصل موضوع میکنند، تصویر این طلبهی حوزه علمیه را که زندگی عاشقانهاش را دوست دارد و درگیر مسئلهای لاینحل در زندگیاش میشود را سیاسی فرض کنیم و آن را تلاشی برای تطهیر روحانیت فعلی! در نظر بگیریم. من در اینجا در دفاع از اثر و بیشتر از آن در دفاع از سینما این نظر را بیشتر تحریکآمیز میدانم و آن روی دیگر سکهی توهم توطئه در فعالان سیاسی حاکمیت ایران. اثر به خودی خود نشانگر قدرت سینما و تصویر است و نیازی به تفسیر حاشیهای دیگری ندارد.هر کس هم بخواهد زاویهی دید بیمار خود را به طلا و مس سنجاق کند به نظرم نه از ارزش اثر کم میکند، و نه اهمیتی دارد.مهم این است که فیلم یک سر و گردن بالاتر از سینمای ایران حال حاضر میایستد و هوشمندی سازندگانش را در دیدن معضلات اجتماعی بیش از گذشته عیان میکند. عاشقانهای درآمیخته با نگاه انسانی از همان سکانس ِ عنوانبندی تماشاگر وارد ماجرای زهرا سادات و سید رضا میشود و جرقههای فاجعه از همان نمای اول میخورد. این ترکیب فاجعه اجتماعی و عشق در سینمای ایران بیسابقه است؛ فاجعهای که دارد کانون خانواده را از هم می پاشد، با فضای عاشقانهی درآمیخته با نگاه انسانی حفظ میشود. در دوره و زمانهی بیهویتی خانوادهها که بر اساس اعلام رسمی مسئولان آمار طلاق از آمار ازدواج بالاتر است، تمرکز فیلم بر کانون خانواده میتواند زمینهساز ایجاد فرهنگ خانوادهمحوری و استوار کردن بنیان خانواده باشد. فاجعه، بیماری ام اس زهرا سادات است که نشانههایش از همان پلانهای اول به تماشاگر منتقل میشود. زمانی که سید رضا در هیأت یک طلبهی شهرستانی به تهران آمده تا سر کلاس معلم اخلاقی بنشیند و از درس او استفاده کند، اما با چالشهای زندگی اش روبرو می شود و مجبور است با آنها دست و پنجه نرم کند.در آخر هم موفق نمیشود داخل کلاس آن معلم اخلاق برود و پشت در به جفت کردن کفشهای طلبههای دیگر می پردازد و پلهی اول اخلاق عملی را تجربه میکند.
فرم، عنصر تاثیر گذار فیلم اهمیت طلا و مس علاوه بر فیلمنامهی دقیق و بدون پرگوییهای مرسوم اینگونه فیلمها ،اتفاقاً به کارگردانی و فرم اثر بازمیگردد. قابهای دوربین بیآنکه بخواهد در واقعیت داستانی دخالت کند، عمدتاً نظارهگر اتفاقاتی است که مقابل آن میافتد. این ماجرا در جاهایی حتی آنقدر عمده میشود که تماشاگر ممکن است تصور کند اصلاً دوربینی در کار نیست. حتی در نماهایی که اسعدیان استفاده کرده ارتفاع دوربین کاملاً در جهت همین مسئله است. یعنی همهی این کارها انجام شده که دوربین دیده نشود و واقعیت همانی باشد که دیده میشود. طلا و مس فیلمی شخصیتمحور است که عمده بار خود را روی شخصیت سید رضا دارد و البته زهرا سادات. زهرا سادات تا جایی که در فیلم حضور دارد مؤثر است و بدون حضور او نمیشود فیلم را تصور کرد. این دو شخصیت اصلی در کنار شخصیتهای فرعی دیگر رنگآمیزی یکی از بهترین فیلمهای سال های اخیر را تشکیل میدهند. در میان شخصیتهای فرعی شخصیتی وجود دارد به نام سپیده. او پرستار بیمارستان است که به خانه سید رضا میآید. اتفاقا مسیر تحول این شخص به نظر من بسیار سختتر از مسیر تحولی است که تماشاگر در شخصیت سید رضا میبیند. سپیده به خانهی سید رضا و زهرا سادات میآید و در حالی که زهرا سادات در خانه نیست با سید رضا دیالوگ برقرار میکند و جملهای می گوید که سید رضا از آن استفاده میکند: زندگی یعنی توجه به جزییات و زیباییهای کوچک زندگی. در این فیلم، در فصل پیک نیک سید رضا در حد توانش به زهرا سادات ابراز عشق میکند و میگوید: دوستت دارم. و چه زیبا آیه «ان مع العسر یسرا» با این جملهی سید رضا هماهنگ می شود. این فصل پر از نمادهایی است که اصلاً توی ذوق نمیزند و اگر تماشاگر آنها را بفهمد لذت میبرد و اگر متوجه نشود اتفاق خاصی نمیافتد.
نکتهی ناگفته بازی استادانهی نگار جواهریان در نقش زهرا سادات است که با دقت بسیار در بیرون آوردن جزئیات نقشی که به او سپردهاند ایفای نقش کرده است. صحنههایی که ظرافتهای درخشان بازی جواهریان را نشان دهد، در این فیلم بسیار است.اما در یکی - دو صحنه به قدری این بازیگر با قدرت مقابل دوربین ظاهر شده که نمیشود همهی امتیازش در ایفای این نقش را به کارگردان اثر، همایون اسعدیان داد. نگار جواهریان با ظرافتهای نقشی که به عهده گرفته آشنا بوده است و عناصر خلاقانهی ذهنش را به کار گرفته تا بهترین تصویر را از زهرا سادات ارائه دهد. کارگردانی که قدر خود را نمیداند تأسفانگیز اینکه فیلمساز کاربلدی مثل همایون اسعدیان با این اثر درخشان فیلمهای دیگری هم در کارنامه دارد که نمیتوان آنها را اصلاً به عنوان فیلم به حساب آورد. شاید همایون اسعدیان این بحث را خیلی قبول نداشته باشد اما به تصور من به خاطر نبود زیر ساختهای درست در سینمای ایران چنین اتفاقهایی میافتد. تهیه کننده و کارگردان تعریف درست و مشخصی ندارد، بنابراین اسعدیان ادعا میکند اگر فیلم کمدی سخیف ده رقمی ساخته نشده بود نمیتوانست طلا و مس را بسازد. این سخن حکایت از یک تراژدی در سینمای ایران دارد که حاصلش هدر رفتن سرمایههای انسانی این سینماست بی آنکه کسی دلسوز این سرمایه ها باشد. اسعدیان باید قدر خود را بیشتر بداند.
عشق را دوباره آموختم! یکی از کسانی که در جشنوارهی فیلم فجر بسیار تحت تاثیر طلا و مس قرار گرفت سعید راد بود که اصلاً هم قصد ندارد شیفتگیاش نسبت به فیلم را کتمان کند. سعید راد در یادداشتی دربارهی طلا و مس مینویسد: «شبی که طلا و مس نمایش داشت، از پیش خودم را آماده نکرده بودم و نمیدانستم قرار است چه ببینم؛ شاید به این دلیل که تماشای مداوم فیلمهای جشنواره یکجور عادت ایجاد میکند. غیر از منوچهر محمدی که چند کار خوب از او دیده بودم و آقای اسعدیان که یکی - دو بار ملاقاتش کرده بودم، بقیهی عوامل فیلم را نمیشناختم. سالن سینما شلوغ بود. بعد از سلام و تعارف با دوستان، نشستم برای تماشای فیلم. در صندلیام جا افتاده بودم و منتظر تا فیلم شروع شود. قرار بود بعد از فیلم بنا به دعوت یکی از دوستان برای صرف شام به منزلش بروم و خیلی تأکید کرده بود که زود بروم. فیلم شروع شد. طبق معمول، بعد از تاریک شدن سالن، هنوز تماشاگران میآمدند و در تاریکی دنبال جایی برای نشستن میگشتند. پچپچه و حرفهای درگوشی که فیلم کی شروع شده. پلانها پشت هم میآمدند و هر چه میگذشت معلوم میشد عمق فیلم بهقدری است که نمیشود موقع تماشایش به چیز دیگری فکر کرد. گرسنگی یادم رفت. مسیر فیلم، پلانهای بهجا و بازیهای ناب و دستنیافتنی گیجم کرده بود. دوستی در کنارم نشسته بود که معمولاً وقتی فیلمها را با هم میدیدیم، درگوشی با من حرف میزد. اینبار مات شده بود. هرچه فیلم جلوتر میرفت، اضطرابی را درونم حس میکردم. دهها فکر جورواجور: چه میبینم؟ چه میشود؟ چگونه تمام میشود؟ این حس و حال قشنگ را حاضر نبودم از دست بدهم. فیلم تمام شد. برای چند لحظه، سالن هیچ واکنشی نداشت و بعد... صدای باشکوه دستها. یادم رفت قرار است کجا بروم. فقط یک لحظه دیدم در منزل خودم هستم و پای تلفن دارم با یک دوست درددل میکنم. هرچه درونم بود گفتم. گفتم احتیاج دارم دوباره عاشق بشوم. بهخاطر شکوه عشق فیلم طلا و مس که به من فهماند چقدر دور بوده تمام این سالهای زندگیام. چقدر پوچ بوده. گذران زمان بوده بدون عشق. به بغض نشستم. به عشق عارفانهی فیلم حسودیام شد. خدایا فرصت...تماشاگر سینمای خوب، اگر طلا و مس را نبیند، چیز مهمی را در سینمای ایران از دست داده است. مگر میشود اینطور نگاه کرد؟ در این وانفسای سینمای بزککرده و خندهدار، طلا و مس نایاب است. چقدر دلم میخواهد باز هم طلا و مس را ببینم. دلم میخواهد همهی مردم سینماروی دنیا طلا و مس را ببینند. میدانم که نگاهشان را به معرفت، به عشق، به انسان، به لطافت روح، به استقامت، به امید و ایمان، و به شکر عوض میکند. اصلاً بلد نیستم از این جملات «خسته نباشید»، «خوب بود»، «شاهکار بود» و «خیلی زحمت کشیدید» استفاده کنم؛ چقدر دلم میخواهد جوری میشد که با دست خودم تمام جوایز معتبر سینمای ایران را به همهی دستاندرکاران این فیلم میدادم و میدانم که آنها جوایز خود را در طول ساخت فیلم، بارها به خاطر ایمانشان به عشق گرفتهاند. اگر غیر از این بود، اگر عشقی در وجودشان جریان نداشت و لطافت خدا را نمیشناختند، فیلمشان عشق را به من نمیشناساند.» سینمای ملی،مخاطب ایرانی طلا و مس بر خلاف پیش بینیهای پیش از اکران با استقبال مخاطبش روبرو شد.فیلم هنوز هم روی پرده است و دارد تماشاگر را به سالن سینما میکشاند، حتی در این روزهای بی رونق سینماهای ایران که جام جهانی حسابی بازارشان را کساد کرده است.این مطلب یعنی اینکه اتفاقا تماشاگر ما بر خلاف نظرعدهای از سودجویان سینمای ایران، اثر خوب را از بد تشخیص میدهد و به آن عکسالعمل دارد. طلا و مس در قالب سینمای ملی ایران تماشاگر را جذب میکند و اتفاقاً خوب هم میفروشد. پس تا اطلاع ثانوی گفتن این جمله که این فیلمها مخاطب عام ندارد و تماشاگر آن را نمیپسندد و بازار سینما کساد میشود ممنوع! اتفاقاً برعکس، صاحبان این دیالوگها چیزی از سینمای ملی ایران نمیدانند و ظرفیتهای آن را نمیشناسند. عجالتاً این یکی پاسخش را از مردم گرفت. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|