خانه > رادیو سیتی > هفت هنر > هنر یعنی سکوت | |||
هنر یعنی سکوتمیترا داودیتخصص ماریانا آبراموویچ، هنرمند شصت سالهی اهل یوگوسلاوی در واقع «اکشن آرت» است؛ تلفیقی از هنرهای تجسمی و هنرهای نمایشی. ولی این بار این هنرمند جنجالبرانگیز تصمیم گرفته به مدت یک ماه، روزی هشت ساعت در موزهی هنرهای مدرن نیویورک پشت یک میز سادهی چوبی بنشیند و سکوت کند. بازدیدکنندگان از موزه میتوانند مقابل او، پشت همان میز بنشینند و در پایتخت هنری جهان، در مرکز سرمایهداری جهانی، در شهری که پر از غوغا و هیاهوست، سکوت کنند.
تحمل سکوت برای انسان مدرن بسیار دشوار است. زندگی شهری ما را به قیل و قال عادت داده است. برای تحمل سکوت باید بیش از هر چیز به یکدیگر اعتماد داشت. ماریانا آبراموویچ با این کار نمایشی میخواهد به ما نشان بدهد که تا چه حد زندگی در شهر و هیاهوهایی که هر روز به پا میکنیم، ما را از هم دور کرده و اعتماد ما را به هم مخدوش کرده است. هنرمندانی که اثرشان در موزه به نمایش میگذارند، در وهلهی نخست آگاهانه یا ناخودآگاه قصد دارند با معماری موزه رقابت کنند و با به چالش کشاندن عمارت عظیم یک موزه، بزرگی و ماندگاری اثر خود را بسنجند. ماریانا آبراموویچ با سکوتش در یکی از مهمترین موزههای جهان غرب، یعنی در موزهی هنرهای مدرن نیویورک یک دنیای ساده میآفریند. دنیایی که تشکیل شده از یک میز، یک صندلی و انسانی که ۶۰۰ ساعت تمام از وقتش را به سکوت میگذراند و سکوت را میتواند تحمل کند. ماریانا آبراموویچ رادیکالترین هنرمند پرفومانسهای جنجالبرانگیز است. پرفومانسهای او دو محور دارد: جسم و درد. در سال ۱۹۷۵ آبراموویچ در یک اثر نمایشی، با کارد نقش ستارهای را به عنوان نشانهای از سلطهی کمونیسم بر زادگاهش، یوگوسلاوی روی شکمش حک کرد. در اثر دیگری با نام طنزآمیز و دوپهلوی « Art Must Be Beutiful » با یک شانهی فلزی آنقدر موهایش را شانه زد که سرش خون افتاد. در سال 1974 در اثری با نام « Rhythm O » تماشاگران با ۷۲ ابزاری که در اختیار داشتند، وسایلی مانند رنگ، تیغ، قیچی، اره، ماتیک، شلاق و تفنگ هر کاری که دلشان میخواست میتوانستند با جسم هنرمند انجام دهند. پیام این اثر این بود: برای داشتن مخاطب باید شلاق را تحمل کنی.
آبراموویچ یک هنرمند مهاجر و تبعیدی است که حال دیگر سالیان دراز است که در غرب زندگی میکند. اما با این حال تجربهی گذر از مرزها در وجود او درونی شده. این تجربه به شکل گذر از حد تحملپذیری درد در آثار نمایشی او نمایان میگردد. در آثار نمایشی آبراموویچ مسأله رویارویی با بنیادیترین ترسهای انسان است: ترس از درد، ترس از مرگ. هنر آبراموویچ در واقع نوعی آزمون است برای رسیدن به پاسخی برای این پرسش: انسان چگونه میتواند بر چنین ترسهای بنیادینی غلبه کند. در اثر اخیر او «سکوت» که این روزها مهمترین حادثهی هنری در غرب به شمار میآید، بازدیدکنندگان از اثر هنری، یعنی از خود هنرمند، میتوانند خود را در آینهی او تماشا کنند. سکوت یک موقعیت دشوار است. برای غلبه بر سکوت و تحمل پذیر کردن سکوت انسان باید به مخاطبش اعتماد داشته باشد. تحمل سکوت، هم برای هنرمند دشوار است و هم برای مخاطب او. هدف آبراموویچ این است که برای مخاطب مانند یک الگو عمل کند. مخاطب خودش را در آینهی او میبیند و وقتی که آبراموویچ سکوت را برای خودش تحملپذیر کرد، او هم میآموزد که انسان ممکن است در بعضی شرایط به سکوت تن بدهد و آن را با ترفندهایی برای خودش تحملپذیر کند. تحمل سکوت در شهری مانند نیویورک به اندازهی خودزنی یا دیگرزنی دردناک و تحملناپذیر است. آبراموویچ با هنرش به ما دردناک بودن سکوت را نشان میدهد. در سال ۱۹۹۷ جهان با نام ماریا آبراموویچ آشنا شد. در آن سال این هنرمند در بیینال ونیز با سینههای برهنهاش انبوهی از استخوانهای فاسدشدهی گاو را از گوشتهای فاسد زدود. این اثر « BalkAn Baroque» نام داشت و به خاطر این هنرنمایی جایزهی آن سال بیینال ونیز را از آن خود کرد. در آن سال در بلکان، در زادگاه این هنرمند جنگ خونین داخلی میان صربها، کرواتها درگرفته بود و سارایوو به خاک و خون کشیده شده بود. بوی جنازه و فساد از بالکان میآمد و این هنرمند هم با این نمایش جهانیان را با بوی گند وطنش آشنا کرد.
زندگی زناشویی ماریا آبراموویچ هم یک اثر هنری و نمایشی بود. او دوازده سال با هنرمندی آلمانی به نام فرنک اووه لایزیپن معروف به اولای زندگی کرد. این دو، یک زن و یک مرد هنرمند با یک وانت فرسوده که به آن رنگ سیاه مالیده بودند دور دنیا را گشتند و روی دیوار چین از هم جدا شدند. ماریا از یک طرف دیوار چین و اولای از طرف دیگر به راه افتادند و وقتی که به هم رسیدند تا ابد با هم وداع کردند. در یکی از آثاری که آنها به نمایش گذاشتند موهاشان را به هم گره زده بودند و حتی یک کلمه با هم صحبت نمیکردند. این آثار به شکل ویدیو ضبط شده و همراه با وانت قراضهی سیاه رنگ افسانهای که جواز ورود به تاریخ هنر معاصر را آن خود کرده، در موزهی هنرهای مدرن نیویورک اکنون به نمایش درآمده است و در همان حال آبراموویچ همچنان به سکوت خود ادامه میدهد: سه ماه تمام. هر روز، روزی هشت ساعت. او از جایش بلند نمیشود. در طول هشت ساعت محکوم است به نشستن و سکوت کردن. زیر صندلی او یک دستشویی تعبیه شده و تماشاگر میتواند شاهد و ناظر محرمانه ترین لحظات هنرمند باشد. آبراموویچ ازهنرمندانی است که در طول زندگی خود به تاریخ پیوستهاند. تن، سکس و غلبه یافتن بر درد از مهمترین موضوعات هنر اوست. آبراموویچ اعتقاد دارد که هنر در دوران ما مردانه است، چون به نظر او مردها حاضر بودند خودشان را برای هنرشان قربانی کنند، در حالیکه زنها به خاطر ساعت بیولوژیکیشان بیشتر نگران این بودند که حتماً بچهدار بشوند و مادری را تجربه کنند. آنها بیشتر پی یک همسر خوب، یک خانه و یک فرزند بودند تا هنر. آبراموویچ اعتقاد دارد که انسان باید تصمیمش را بگیرد. هر دو اینها را نمیشود با هم داشت. ظاهراً ماریانا آبراموویچ تصمیمش را گرفته است. او درد و سکوت را به یک زندگی قراردادی روزانه در اسارت ترجیح میدهد. با این حال یک پرسش بیپاسخ میماند: یک موزه با صحنهی تآتر چه تفاوتی دارد؟ |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
من به این صفحه برگشتم چون بیاطلاعی نویسنده را در زمینهی هنری که در این مقاله مورد بحث است آزاردهنده یافتم. واقعا منظور از طرح سوال « یک موزه با صحنهی تآتر چه تفاوتی دارد؟» چیست؟!؟! آیا نویسنده هیچ مطالعهای در زمینهی هنر پرفورمانس یه عنوان شاخهای از هنرهای تجسمی (نیو ژانراز) که امروزه در حدود۳۰/۴۰ سال از تولدش میگذرد و پای نمایش را به موزهها باز کرده است ندارند؟!؟!
-- بدون نام ، Jun 23, 2010من هم با این دوست عزیز دربارهء بی اطلاعی نویسنده از نمایش سکوت موافقم. منظور از (در طول هشت ساعت محکوم است به نشستن و سکوت کردن.) و یا تلفیق دو کلمهء درد و سکوت با هم چیست. به نظر من این هنر مند بزرگ به ادراک تازه ای از مفهوم هستی رسیده که البته برای او تازه است. در سکوت هیچ نیست. و یا در واقع یک هیچ بزرگ هست. که در آن نه درد هست نه رنج هست نه شادی نه قضاوت و نه هیچ چیز دیگر. تو ناگهان در مرکز خویش قرار داری. و فقط آرامش هست . آرامشی نه از نوع ماده. او ابدا محکوم به این سکوت نیست بلکه این سکوت را انتخاب کرده چون در آن همه چیز و هیچ چیز وجود دارد. او این را درک کرده.
-- مریم محمدی ، Jun 24, 2010و عارف نه کم گفته است:
در اندرون من خسته دل ندانم چیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
به دوستان کامنت دهنده: بنده به عنوان یک خواننده کامنت های شما را بیشتر آزاردهنده یافتم. شخصا تعبیر عرفانی کامنت دوم از سکوت را مربوط ندانستم. لطفا بجای حمله کردن به سوال ایشان جواب دهید. افراد بسیاری هستند که سوال تفاوت تئاتر و موزه برایشان مطرح است. شما می توانستید فرض کنید که این سوالی است که برای خواننده طرح شده. چرا به معلومات نویسنده حمله می کنید و در مورد او قضاوت می کنید؟
-- سهیل م. ، Jun 26, 2010