خانه > خارج از سیاست > ورزشی > ورزشی بری از تنگنظریهای جنسیتی | |||
ورزشی بری از تنگنظریهای جنسیتیاختر قاسمیروز شنبه گذشته مراسم بزرگداشت جهانگیر ولیاوغلی در کلن بود. جهانگیر ولیاوغلی از پیشکسوتان ورزشی ایران، قهرمان و مربی رشتههای مختلف ورزشی در سطح مدارس و دانشگاههای تهران در سالهای پیش از انقلاب بود. او در سال ۱۳۱۱ شمسی در عشقآباد قفقاز در خانوادهای پهلوان و ورزشکار بهدنیا آمد. پس از مهاجرت خانواده به ایران از کودکی به ورزش روی آورد و در رشتههای ژیمناستیک، کشتی، تنیس و جودو، از چهرههای مطرح ورزشی کشور بود. جهانگیر ولیاوغلی نه تنها خود قهرمان بود، بلکه شش فرزند از هفت فرزندش به شکل حرفهای و در سطح تیم ملی رکورددار بودند. او در روز ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۹. در شهر اوتاوای کانادا، در سن ۷۶ سالگی دچار ایست قلبی شد و از میان ما رفت. دوستان و دوستداران ورزش در شهر کلن، که یکی از دختران او زندگی میکند، مراسم بزرگداشتی را برای او برگزار کردند. در این مراسم که دهها نفر شرکت کرده بودند ابتدا زندگی ورزشی او به شکل تصویر و موزیکی به همراه دیکلمه اشعار استاد شهریار، با صدای وی پخش شد. یکی از دختران او که قهرمان ملی شنای ایران در دهه پنجاه بود، از خاطرات پدر و مربی خود برای جمع گفت. در انتهای برنامه دوستان جهانگیر ولیاوغلی از خاطرات با او گفتند. در پایان فرصتی داشتم تا با تونیا به گفتوگو بنشینم. تونیا تو هم دختر جهانگیر ولیاوغلی بودی و هم اینکه او اولین مربی و مشوق تو در ورزش بوده تا به قهرمانی ملی رسیدی. میخواهم نظرت را در مورد او بهعنوان مربی بدونم. جهانگیر ولیاوغلی پدر من هست و من بهعنوان مربی و کسی که سرمشق روحیه ورزشی من بود او را اینطور میدیدم که عاشق ورزش و عاشق مردم بود و برای سلامتی و تندرستی و تفریح سالم جوانها، بهخصوص در دوره کاری خودش، زیاد فعالیت میکرد؛ و همین را هم خوشبختانه به همه ما منتقل کرد.
دوره قهرمانی افراد دورهی مشخصیست که قهرمان است. ولی نگهداشنتن قهرمانی آسان نیست و قهرمان بودن فقط این نیست که روی سکوی افتخار بایستی و مدال به گردنت بیاندازند. مهم آن است که چیزهایی که در این پروسه یاد میگیری را بتوانی منتقل کنی. من خوشحالم که دختر جهانگیر ولیاوغلی بودم. او قهرمانی بود که نه تنها قهرمانی و ورزش خوب و مدرن را به ما یاد داد بلکه اسرار داشت تا با مردم و در کنار مردم و برای مردم در اشاعه فرهنگ ورزشی سرزمینمان تا زمانیکه در ایران بودیم، و همینطور بعد از آن نیز در هر کجای دنیا که بودیم، آموختههایمان را انتقال بدیم و سعی کنیم که محیطی سالم و شاداب و خوب داشته باشیم. جهانگیر ولیاوغلی در سمتهای مختلفی که در ایران قبل از انقلاب داشت، بسیاری را در رشتههای مختلف ورزشی در دبیرستانهای بزرگ تهران آموزش داد. تیمهای او قهرمان تهران بودند. در دانشگاههای تهران نیز به همین منوال. کار مهمتری که کرد، از هفت فرزندی که داشت شش فرزندش در رشتههای مختلف ملی و سه فرزندش بهطور حرفهای تحصیلات ورزشی داشتند، و بعد بهعنوان مربیان ورزش کار کردند. همین نشان میدهد که چقدر یک فرد میتواند سینهبهسینه آموختههایش را منتقل کرده و روحیه ورزشدوستی و ورزشکاریاش را اشاعه دهد. به قول دوست عزیزی که جهانگیر ولیاوغلی را میشناخت، رفتار انسانی و فردی و زندگی جهانگیر ولیاوغلی حکایت از سنت پوریای ولی میکند.
همانطور که گفتم قهرمانبودن گذراست، مسئله اینست که درستکار باشی انسان درست و عاشق انسانها باشی و درخدمت انسانها. و از این بابت به او بهعنوان پدر و مربی افتخار میکردم. تونیا به عنوان پدر چگونه میدیدیش؟ با خواهر و برادر دیگرم که صحبت میکردم، دیدم که ما از پدر خوبی، خنده، نشاط و مهربانی و انساندوستی را یاد گرفتیم. پدر من مرد آزادهای بود که ۵ دختر و ۲ پسر داشت. او دخترانش را بهعنوان انسان میدید و بههیچوجه تفاوتی میان جنسیت بچههایش نمیگذاشت و حتی برعکس. در جامعه ای که زندگی میکردیم مشوق این اندیشه بود که دخترهایش در جامعه دخترانی باز باشند. امکانات زیادی را برای ما فراهم میکرد. نه تنها در راه تحصیلمان بلکه برای رشد در محیط و جامعه تا خودمان را از مردها کمتر نبینیم و در جامعه به عنوان یک انسان بتوانیم حقخواه بوده و حق خودمان را بگیریم. و همینطور اینکه درستکار باشیم. یکی از صفتهای مشخص پدرم، صبر داشتن و صبور بودن بود که فکر میکنم اینرا خیلی خوب توانسته بود منتقل کند.
تونیا میشه یه خاطره از پدرت برای ما تعریف کنی؟ تمام زندگی من با پدرم سرشار از خاطره است ولی آنچه که الان به ذهنم میرسد، در دورهای که در مسابقات قهرمانی شرکت میکردم، حدود یازده یا دوازده سال سن داشتم. یکی از مربیان در استخر امجدیه به پدرم نزدیک شد و اول از او به خاطر اینکه بچهها به آنجا رفته و ورزش میکنند، تشکر کردو بعد اشاره کرد که خیلی خوبه دختر شما قهرمان شده، اما باید کمی حواستان باشد که دائماً با پسرها همصحبت میشود. و این در شرایطی بود که خیلی از خانوادهها حتی به دخترانشون اجازه نمیدادند که به استخرهای قهرمانی رفته و تمرین کنند. یادمه که پدرم خیلی آرام و صبور حرفهای این فرد را گوش کرد و گفت ببخشید در مورد چه کسی حرف میزنید؛ گفت در مورد دخترتان تونیا! پدرم گفت خوب پس دختر منه نه دختر شما! این خاطرهای بود که از او بهیاد دارم. او در مقابل تنگنظری و محدودکردن دخترها ایستادگی میکرد و مخالف این دیدگاه بود. در واقع همینهم باعث موفقیت ما در ورزش شد. فکر میکنی که تو چه خصوصیتی از پدرت گرفتی؟ به عنوان پدر و کسی که تربیتم کرده، خیلی چیزها از پدرم دارم. ولی چیزی که فکر می کنم خیلی خوب از پدرم بهجای مانده و خیلی هم از آن رضایت دارم، مردمدوستی و با انسانها بودن است. چون فکر میکنم که پدر من انسانها را بیرون جایگاه طبقاتیشان، شغل و حرفهشان جنسیتشان، و اینکه از چه ملتی هستند و به چه زبونی صحبت میکنند دوست داشت و به آنها احترام میگذاشت و به همان نسبت هم احترام متقابل میدید. فکر میکنم این که امروز عاشق انسانها هستم را از پدرم دارم. او انساندوستی بود که سالم زندگی و سلامت زندگی کرد و این را توانست به دیگران منتقل کند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
زوحش شاد
-- بدون نام ، Nov 14, 2009یادش گرامی. درود بر چنین پدری. تونیا جان خوشبخت شما فرزندان که توانستید از مهر و توجه همچو پدری بهره مند شوید. با یاد مهرش و رهنمودهایش زندگی تان همیشه پربارتر باد.
-- کبری ، Nov 15, 2009