خانه > خارج از سیاست > طنز > رابطه رفتن به جبهه با وسترنهای آمریکایی | |||
رابطه رفتن به جبهه با وسترنهای آمریکاییکامران ملکمطیعیشکر خدا این هفته ژینوسخانم نیومد دفتر و همه از این بابت خوشحال بودن؛ الا داییعطا. حالا ماجرا چی بود؟
ماجرا از این قرار شد که گویا ژینوسخانم از خونه اومده بیرون که بیاد سر کار؛ اما تو راه یه عده بچه که داشتن تو کوچه فوتبال بازی میکردن، عوض دروازه، توپ رو شوت میکنن سمت ژینوسخانم و توپ یه راست میاد میخوره به نوک دماغ تازهعملکرده سرکار خانم و ایشون مجبور می شه از همون سر کوچه برگرده بره منزل. همون طور که گفتم، همه از این ماجرا خوشحال بودن که این هفته کسی نیست ارد صد من یه غاز بهشون بده و میتونن راحت و بی سر و بلانسب یه چیزی به کارشون برسن. اما داییعطا یه روند راه میرفت و به مخترع فوتبال فحش و ناسزا میگفت و دلش میخواست اگه یه جوری اون بچهها را پیدا کنه و جعفرشون رو یاد کنه. رحمتعلیخان کارشناس برنامه خارج از محدوده گفت آقایون تا وقت هست خبرها رو برسونن که بفرستمشون! نوهعمو دوید جلو که آقا یه خبر داغ دارم. رحمتعلی گفت: «چیه؟ بگو.» نوهعمو گفت: «آقا امسال دیگه هیچ بیگانهای نمیتونه خاویار ما ایرانیها رو بخوره.» رحمتعلیخان یهو عینهو فنر از جاش بلند شد و دو تا چک خوابوند تو گوشش و گفت: «پسرهی بیتربیت! این چه طرز حرف زدن با بزرگتره.» نوه عمو بغض کرد و رفت یه گوشه نشست و اول لب ورچید و بعد یهو زد زیر گریه و گفت: «چرا زدی؟» رحمتعلیخان گفت: «زدم که بفهمی چهطوری باید حرف بزنی. رواندرمانی و آبدرمانی و تئاتردرمانی شنیدهای؟ اینم چکدرمانیه. این چی بود که تو گفتی؟ خاویار ما رو کی نمیتونه بخوره؟ چرا نمیتونه بخوره؟ اصلاً تو چه کارهای که راجع به مسائل خاویاری مردم نظر میدی؟ دیگه چه برسه به این که بگی کی میتونه بخوره و کی نمیتونه بخوره.» داییعطا که از جای دیگه دلخور بود، یه چک تو گوش نوه عمو زد که بله ایشون راست میگن. نوهعمو بهو جوش آورد که «مگه صورت مفت گیر آوردین که هر کی از راه میرسه، یکی میزنه و گناه من چیه؟ من فقط خبر رو گفتم. از خودم که نگفتم این مطلب رو رییس سازمان شیلات گفته. گفته امسال دیگه خاویار ایران رو صادر نمیکنیم. همه خاویار خودمون رو خودمون میخوریم. اگر زورتون میرسه برید بزنین تو گوش ایشون.» بعد هم پاشد قهر کرد و رفت. من رحمتعلیخان رو کشیدم کنار و گفتم: «رحمتعلی، عزیز من یک کم به اعصابت مسلط باش پدر جان. تو نذاشتی حرف از دهن طرف در بیاد؛ ورداشتی یککاره زدی تو گوشش. آخه واسه چی؟» گفت: «برای اینکه تربیتش کنم.» گفتم: «آخه این چه روش تعلیم و تربیته که شما دارین؟ نمیشه که» همسایه نوهعمو گفت: «چرا نمیشه؟ وقتی مسئولین مملکت تو روزنامهها و سایتهای رسمی کشور از تو گوش هم خوابوندن حرف میزنن، چرا ایشون رسماً این کار رو نکنه؟» گفتم: «تو چی میگی وسط این معرکه؟ داری از چی حرف میزنی؟» همسایه نوهعمو گفت: «همین پریروزها آقای احمد خورشیدی، دبیر کل جمعیت خدمتگزاران و سرداران دوران دفاع مقدس همه جا گفته دولت به شکایت من رسیدگی نکنه، آقای مهدی کلهر مشاور رسانهای آقای احمدینژاد دو تا چک به من بدهکاره. وقتی ایشون این رو میگه، رحمتعلیخان که دیگه سالار ماست.» گفتم: «حالا ایشون از بابت چی این حرف رو زده؟» گفت: «گویا آقای کلهر گفته در دوران جنگ، تمام کسانی که رفتن جبهه و جنگیدن، تحت تأثیر فیلمهای وسترن آمریکایی و ایتالیایی این کار رو کردن.» من وقتی این رو شنیدم، زبونم بند اومد و حرفی برای گفتن نداشتم. سکوت تو دفتر حکمفرما شده بود که یهو بیخود و بیجهت داییعطا پرید وسط و یه چیزی گفت که دوباره سر و صدای رحمتعلیخان در اومد. داییعطا گفت: «این چه حرفی بوده که ایشون زده یده من عاشق فیلم های وسترنم. منظور ایشون کدوم فیلم بوده؟ من همه فیلمها رو دیدهام.» رحمتعلیخان گفت: «لابد خوب، بد، زشت. من چه میدونم داییخان!؟ حالا شما هم تو این هاگیر واگیر.» پسرخاله گفت: «گیرم حرف آقای کلهر درست. حرف شما هم درست. اما با این ماجرایی که اسراییلیها گفتن شاید به ایران حمله کنن، اون وقت اگه جنگی دربگیره، مردم از چه فیلمهایی باید تأثیر بگیرن؟» رحمتعلیخان گفت: «من چه میدونم. با این وضع و اوضاع، حتماً بر باد رفته!» میخواستیم کار رو شروع کنیم که دیدیم در میزنن. یه لحظه سکوت شد و به سبک سریال های تلویزیونی همه گفتن یعنی کی میتونه باشه این وقت روز؟ همه به هم نگاه میکردن. محض رضای خدا یه نفر هم پا نشد که بره در رو باز کنه. بالاخره خودم مجبور شدم برم دم در. در رو باز کردم دیدم یه آقای پشت در واستاده تماشایی. یه کم خپل بود با آبروهای پاچهبزی. یه عینک دستهسیاه هم زده بود و یه تسبیح دونهدرشت دستش بود. یه پوستین هم کرده بود تنش. فکر کردم گداست. تا خواستم بگم خودشون نیستن، گفت: «دفتر برنامه خارج از محدوده؟» گفتم: «بفرمایین» با یه صدای نتراشیده و نخراشیده گفت: «با رحمتعلیخان کار دارم.» گفتم: «ببخشید بگم کی باهاشون کار داره؟» گفت: «بگین سلطان. خودش میدونه.» من هم از همه جا بیخبر اومدم پیش رحمتعلیخان و بهش گفتم. رحمتعلیخان دوبامبی زد تو سرش که بدبخت شدیم رفت. گاومون زایید اونم سه قلو. گفتم: «واسه چی؟ مگه طرف کیه.» گفت: «ماه سلطان، بابای ژینوس.» هنوز به قول معروف جوهر کلام رحمتعلیخان خشک نشده بود که داییعطا حرفش رو تو هوا بل گرفت پرید دم در که «به به! بفرمایین. خوش اومدین. منتظر بودیم.» بعد هم با سلام و صلوات آقا رو وارد کرد. سلطان بدون سلام و تعارف اومد تو و گفت: «آقایون بنده از امروز در خدمت به عنوان کارشناس بخش دستاوردهای دولت دهم هستم. حکمم دارم از طرف ژینوس جان. هر کی هم حرف داره، خودم میزنم تو دهنش.» همسایه نوهعمو نالید که «یه توگوشیبزن داشتیم، یه تودهنبزن هم اومد. دیگه جمعمون جور شد.» سلطان اولین کاری که کرد این بود که دستور داد میزها رو ببریم تو حیاط و تا به خودمون اومدیم، دیدیم داییعطا نمیدونم از کجا فرش و گلیم آورد پهن کرد وسط اتاق و دور تا دور هم پشتی چید. یه زنگ زورخونه هم آویزون کرد یه گوشهای و گفت: «سلامتی سلطان پدر سردبیر سردبیرهای جهان، چشم بد کور، گوش ناشنوا کر، صلوات بدین. هر کی نده، خره.» از رحمتعلیخان پرسیدم: «موضوع از چه قراره؟ این دیگه کیه؟» گفت: «بابای ژینوسه. گفت که خودش.» گفتم: «میدونم؛ ولی اینجا چی کار میکنه آخه؟» گفت: «نه بیلم والله. من هم مثل تو.» گفتم: «این آقای سلطان کارش چیه؟ تخصصش چیه؟» رحمتعلیخان گفت: «قبلاًً تو کار خرید و فروش پر بوده. اما از موقعی که بالش پر یه جورایی ور افتاده و همه چی ابری شد، تو خونه نشسته بود. حالا اینجا چی کار میکنه، باید واستیم از هفته دیگه ببینیم.»
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
مرسی .باز هم مثل همیشه عالی بود .
-- حسین ، Oct 4, 2009