خانه > خارج از سیاست > طنز > پست گرفتن فقط با مدرک جعلی | |||
پست گرفتن فقط با مدرک جعلیکامران ملکمطیعییک اندیشمند کمی تا قسمتی معروف و معتبر که البته من الان اسمش یادم نیست، یه جایی و یه زمانی گفته آدم بدون انگیزه نمیتونه کار کنه و اگه کاری هم بکنه که از سر اجبار باشه و علاقهای هم توش نباشه، اون کار فقط انجام وظیفه است و ماحصل کار، شور و نشاط و احساس رضایت در اون ایجاد نمیکنه.
این هفته وقتی رسیدم دفتر دیدم بچه ها همه نشستن پشت میزشون و عینهو شصتتیر دارن خبرها و سایتها رو بالا پایین میکنن. از هر طرف صدای بچه ها بلند بود که این هم یکی دیگه؛ بازم بده بیاد. این که چیزی نبود بازم میخوام. خبر بود که پشت خبر میرسید. داییعطا هم مرتب لای بر و بچهها میچرخید و دستی به سر و گوششون میکشید و خسته نباشید میگفت؛ شده با ماچ یا گذاشتن یک استکان چای جلوشون. وقتی رفتم و نشستم پشت میزم، دیدم کوه خبره که جلوم کود شده. از دستگیری واردکننده شلوارهای موهن با آرم بسمالله بگیر بیا جلو تا مرگ دو کودک از آنفولانزای خوکی. خلاصه از شیر مرغ تا جون آدمیزاد خبر بود و اون هم خبر برگشت ژینوسخانم یا همون ماهتاب دختر ماهسلطان بعد از عمل جراحی دماغش بود به سر کارش؛ یعنی سردبیری خارج از محدوده. موضوع رو وقتی فهمیدم که رحمتعلیخان، کارشناس ویژه برنامه بهم خبر داد که ژینوس برگشته؛ اون هم چه برگشتی. گفتم: «یعنی چی؟» گفت: «یه چیزی شده که بیا و ببین. تصور کن؛ اگرچه حتی تصور کردنش هم سخته.» پرسیدم: «یعنی چه جوری شده؟» داییعطا گفت: «آقا شده عینهو هلو. دلت میخواد درسته بخوریاش» من صاف ساده گفتم: «یعنی شده شبیه آقای لنکرانی، وزیر سابق بهداشت؟» داییعطا گفت: «نه. شده یه چیزی فی مابین آنجلینا جولی و شارون استون و مرحومه بانو مهوش.» گفتن: «صداش رو چه کار کرده که شبیه مرحوم جان وین بود؟» داییعطا گفت: «فعلأ صداش خوبه اما سیماش خوابه!» تو این جر و بحث بودیم که ژینوسخانم خرامان خرامان از دستشویی اومد بیرون و رفت نشست پشت میزش. بنده که فکم افتاد از هیبت ژینوسخانم. ژینوس دیگه اون ژینوس نبود. دماغش آب رفته یود و نوکش تیز شده بود و سربالا. اگه بادکنک میخورد به دماغش، ایکی ثانیه میترکید. یه جفت لنز آبی هم گذاشته به چشمش؛ به نیلگونی خلیج همیشه فارس. داییعطا چایی بود که پشت چایی میذاشت جلوی ژینوسخانم. انگار نه انگار که این دوتا تا دیروز چشم دیدن هم رو نداشتن. رحمتعلیخان گفت: من از این میترسم که با داییعطا باجناق بشم. ژینوسخانم گفت: «آقایون من حرف دارم.» داییعطا پرید وسط که «آقایون خفه. هر کی وسط حرف ژینوسخانم حرف بزنه، با من طرفه و خودم جعفرش رو یاد میکنم.» به خاطر این حرف داییعطا هیچکس جیک هم نزد. ژینوسخانم گفت: «آقایون خبرها رو تکتک برسونین به رحمتعلیخان که برنامه این هفته رو ببندیم.» پسرعمه گفت: «آقا اگه گفتن این آمدم و باز اومدم مال کیه؟» رحمتعلیخان گفت: «مال ایرجه؛ اما مرحوم فردین جاش لب زده بود.» پسرعمه گفت: «نه؛ این جمله مال آقای ابطحیه که از تو زندان داره وبلاگ مینویسه و این انگلیسیهای فلان فلان شده، وبلاگش رو فیلترکرده بودن.» رحمتعلیخان گفت: «خب که چی؟ حالا چی گفته ایشون.» پسرعمه گفت: «ایشون یعنی آقای ابطحی گفت به همت بازجوشون بوده که وبلاگشون دوباره راه افتاده.» رحمتعلیخان گفت: «مینمیدونم که چرا جناب ابطحی همه چیز مینویسن؛ الا اسم بازجوشون رو. حالا که این بازجوی محترم این قدر امکانات در اختیارشون گذاشته، امیدوارم فیلترشکن بهشون داده باشه و ایشون برنامه ما رو بشنوه.» پسرعمه گفت: «شماها خیلی بدبین هستین. با این امکاناتی که ایشون توی زندون دارن، آدم هوس میکنه بره زندانی بشه. ایشون گفتن همه چی بهشون میدن. از اینترنت گرفته تا اونترنت!» رحمتعلیخان گفت: «تو هم دلت خوشه. تو حاضری بری زندون هر چیزی که بهت دادن بخوری و استفاده کنی و بخوری؟» پسرعمه گفت: آره. رحمتعلیخان پرسید: «حتی نوشابه؟» پسرعمه گفت: آره. رحمتعلیخان پرسید: «حتی با شیشهاش؟» پسرعمه سرش رو انداخت پایین: «البته بستگی داره به مارکش.» همسایه نوه اومد جلو گفت: «آقا وقت نداریم. این خبر رو تفسیر کنین؛ میخوام برنامه رو بفرستم روی آنتن.» پرسیدیم چیه ماجرا؟ گفت: «آقای حسین طائب گفته بسیج قراره امسال سه تا بازی کامپیوتری - یا به قول خودشان رایانهای - وارد بازار کنه به اسم لانه شیطان.» رحمتعلیخان گفت: «نه بلیم ولله. من راجع به همه چی میتونم حرف بزنم الا این قضیه؟» ژینوسخانم از دور گفت: «یعنی چی نمیتونم حرف بزنم. بالاخره شما کارمند این دفتری یا نه؟ اگه نمیتونی کارشناسی بکنی، بگو؟ چیزی که این روزها زیاده، کارشناسه. این روزها تو سر سگ بزنی، کارشناس میشه.» داییعطا هم یهو رگ گردنش رو قلنبید که هر کی خبر کارشناسی نکنه خودم دهنش رو جر میدم؛ هم از شمال به جنوب و هم از شرق به غرب. خونش رو میریزم؛ پولش رو هم میدم. فطریهاش که ۱۵۰۰ تومن بیشتر نیست.» دایی رو ساکت کردم بردم یه گوشه و گفتم دایی جون فطریه با دیه فرق میکنه. دیه یه چیز دیگه است؛ فطریه هم چیز دیگه. داییعطا گفت: خودم هم وسطاش فهمیدم که این، اون نیست. اما بالاغیرتأ تو هم چیزی نگو و جلوی ژینوس ما رو سنگ روی یخ نکن.» هر جور بود قال قضیه رو خوابوندم و رحمتعلیخان رفت توی حیاط تا سیگاری بکشه؛ از بس اعصابش خراب بود. من هم رفتم پیش ژینوسخانم و گفتم: «خانم تو رو خدا بیخیال این خبر. فکر کن یه بازیه که شیطون از لونهاش میاد بیرون؛ اما بسیجیا میزنن سرش. آخرش هم شکستش میدن.» خب آخه آخر همه بازیها این جوریه دیگه. ژینوسخانم گفت: «گیرم که این جوری که تو میگی باشه؛ اما من به عنوان سردبیر باید بفهمم که تو این دفتر کی چه کاره است؟ اصلأ آقایون قبلأ گفتم هفته آینده مدارکشون رو بیارن. میخوایم بررسی کنیم ببینیم کی چی کاره است. قبلأ هم گفتم. من احمدینژاد نیستم که هر کی مدرک جعلی داشت، بهش پست بدم. من منم؛ نه من اونم.» مونده بودیم که چی بگیم که داییعطا گفت: «آقایون دفتر تعطیله. تا هفته آینده برید خونههاتون. من هم خودم میرم ژینوسخانم رو میرسونم! تا هفته آینده و بررسی این مدارک بر و بچهها خدا نگهدار.»
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|