خانه > خارج از سیاست > طنز > همه چیز امن و امان | |||
همه چیز امن و امانکامران ملکمطیعیمن نمی دونم چرا هر وقت با خودم یه قراری میذارم که مثلا فلان کاروسر وقت انجام بدم، نمیشه، و اگه اون کارو با تاخیر یک ساعته انجام میدادم بعد از قول قرار گذاشتن با خودم حداقل دو ساعت تو انجامش تاخیر میکنم.
تا حالا فرضی از گفتن این مقدمه این ماجرا قرار مدار با خودم بود؛ که تا حدامکان دیر نرسم دفتر بر نامه اما این هفته هم با یه تاخیر یک ساعته رسیدم. هفته های قبل تاخیرم نیم ساعته بود. گفتم: «یعنی چی؟ کلید کجاست؟» رحمت علی خان گفت: «دست ژینوس خانم؛ و ژینوسی هم گویا زنگ زده که نمی آد»، گفتم، واسه چی؟ گفت: «هنوز دماغ عمل کردهاش جا نیوفتاده و داره تو خونه استراحت می کنه.» گفتم: «به کی زنگ زده و خبر داده؟» رحمت علی خان گفت: «به دایی عطا»، گفتم، «ای داد بی داد حالا خود داییعطا کجاست؟»، رحمت علیخان گفت:«اونجا!» و بعد با انگشت اشارهاش به بالای دیوار اشاره کرد. دیدم دایی عطا چارچنگولی عینهو اسپایدرمن چسبیده دیوار، حدفاصل طبقهی اول و دوم. گفتم: «دایی اونجا چیکار می کنی؟» گفت «مگه کوری؟ آویزونم خب». گفتم: «واسه چی از دیوار رفتی بالا رحمتعلیخان؟»، گفت: «خود دایی عطا پیشنهاد کرد یکی بره بالا از طبقهی دوم بره تو راهرو، بعد بیاد در و باز کنیم. گفتم کی بره، کی نره؛ دایی عطا گفت قرعه میکشیم. قرعه کشی کرد، افتاد به خودش. اولش جر زد، اما ما مجبورش کردیم. حالا رفته بالا همونجا مونده. شیشهی راهروی طبقه بالا بسته بود حالا هر چی میگم بیا پایین، میگه نمیتونم میترسم.» دایی عطا همونجوری، از اون بالا گفت: «هر چی به اینها گفتم نمیرم بهخرجشون نرفت. اینم عاقبتش.» به هر جون کندنی بود دایی رو آوردیم پایین و رحمت علی خان هم یه دونه چک خوبوند تو گوش نوه عمو. نوه عمو گفت: «چرا منو میزنی؟» رحمت علی خان گفت: «دایی عطا! زورم به اونکه نمیرسه، اما باید دقدلیمو سر یکی خالی کنم یا نه؟ خب چی کار کنم تو دم دست بودی». دیدم اینجوری نمیشه، همهرو مرخص کردم، خودم و رحمت علی خان و دایی عطا، سه تایی نشستیم لب جوب و شروع کردیم به کار، دایی عطا گفت: «ماکه میگذرونیم اما شما شاهد، اگه یه جعفری یاد نکردم از ژینوس، عطا نیستم.» رحمتعلیخان گفت: «تا حالا تفسیر خبر تو کوچه و کف خیابون نکرده بودیم، که کردیم.» گفتم: «حالا تفسیر سر جای خود، اصلا مگه خبری هست که تفسیرش کنیم؟ تمام دفتردستک تو دفتره»، داییعطا گفت: «نگران نباشین، اگه عطا ساربونه میدونه چطوری و کجا شتر بخوابونه، من کل اخبار هفتهرو خوندم و در جریانم». دیدم چارهای نیست، گفتم: «پس بگو دایی عطا، آقا اول این خبر رو تفسیر کنین، که آقای چاوز رفته حرم امام رضا زیارت واسه چی؟ این که اصلا کمونیسته و به این چیزا کاری نداره. یعنی میخواسته مشهدیهوگو صداش کنن؟» رحمتعلیخان گفت: «فکر نکنم علت این بوده.» گفتم: «پس چی بوده؟» گفت: «اولا شاید نایبالزیاره بوده، ما که نمی دونیم. ثانیا شاید نذر داشته آقای احمدینژاد رای بیاره، و رفته نذرشو ادا کنه. ثالثا، شاید با آفای احمدینژاد رفتن دخیل بستن، که مشکلاتشون حل بشه. مثلا، اگر تحریم بنزین شدیم یه فرجی بشه. یا مردم ونزولا، که صاحبخونه بشن.» گفتم: «دست برقضا هردو این موارد که گفتی قرار اتفاق بیفته. یعنی ایران قرار شده در ونزولا خونه سازی کنه، ونزولا هم به ایران بنزین صادر کنه.» داییعطا گفت: «دیدی یده آقا چجو معجزه میکنه؟!»
گفتم: «حالا اون خانم هایی را که به عنوان همراه بردهبود و اکثر سایتها عکسشون رو چاپ کردن، ماجراش چی بود به نظرتون؟ چه صیقه ای بودن؟» رحمتخان گفت «کارمن تفسیر خبره، دیگه به صیقهمیغه مردم چی کار دارم؟ و چه میدونم چرا و برای چی برده بودشون خودت می گی همراه؛ همراهش بودن خوب، تو اصلآ میدونی از ونزوئلا تا اینجا چقدر راهه؟ خب راه به این دوری آدم همراه می خواد یا نه؟» گقتم، خب دیگه؛ داییعطا هر چی به خودش انواع و اقسام، فشار آورد، هیچی یادش نیامد. گفت: «ندارم» گفتم «شما که گفتی همه خبر هارو خوندی هفتهی پیش»، دایی عطا گفت: «گفتم خوندم، نگفتم حفظ کردم که، همون یه خبر سیاسی–مذهبیام که گفتم، از سرتون زیاده» آقا همه چی رو اصلا ولکن، نظرتون راجع به این پروندهی جدید ایران که در نیویورک توسط یه قاضی آمریکایی در جریانه چیه؟ گفت، «در رابطه با چی هست؟» گفتم، چند وکیل که از طرف شش تا از خانوادههای قربانینان ساختمانهای تجارتجهانی، که تو یازدهم سپتامبر جونشون رو از دست دادن ومدارکی تحویل دادگاه دادن؛ و گفت، «تو اون حادثه ایرانی ها به القاعده کمک کردن» رحمتعلیخان گفت: «محال ممکنه این اتفاق افتاده باشه، چون اگه ایرانیها تو این ماجرا شرکت داشتن یا اول کار دعواشون میشد و این کار صورت نمی گرفت، یا بیلیتشون رو جا میذاشتن و به هواپیما نمیرسیدن؛ یا این که هواپیما ممکن بود به هر ساختمونی بخوره، الا اونجایی که باید. خلاصه اون کار یه کار دقیق و حساب شده بود که محال ممکنه کار ایرانی ها باشه. اگه قاضی پرونده مترو اصفهانو، یه نگاهی بندازه و ببینه که تونل مترو داشته میخورده به پایههای سیوسه پل، درصورتیکه باید با اختلاف زیاد ازش رد می شده، خودش حساب کار میآد دستش، و پا میشه یه چک می خوابونه تو گوش اون وکلا که وقت دادگاهو گرفتن.» ایین آفتاب آخر تابستون بد جوری خورد ه تو ملاجمون و دیدیم خبری هم نداریم واسه ی تفسیر برای همین تعطیل کردیم این جلسه ی خیابونی مونو رفتیم.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|