تاریخ انتشار: ۶ تیر ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
نقش روحانیان در جنگ دوم ایران و روس

بدا به حال اُروس!، بدا به حال اُروس! -٢

رسول پدرام
http://www.rpedram.com

قسمت اول مقاله

در پی آن اظهار نظر شجاعانه، یک بار دیگر قائم مقام مورد غضب قرار می گیرد. در آن موقع حاجی میرزا آقاسی هم – که دشمن خونی قائم مقام بود – به سید محمّد مجاهد و یارانش دست همکاری داده بود. "این دار و دسته همه جا قائم مقام را مخالف آزاد کردن مسلمانان قفقاز شهرت می دادند و مخالفین جنگ را کافر و مرتد و نا مسلمان می خواندند ... چون اظهار عقیده ی قائم مقام مخالف رأی علما و مجاهدین بود دشمنانش فرصت یافته، او را به دوستی با روس متهم کرده، معزول ساختند."


ولی همانطوریکه در دنباله ی این گفتار خواهید دید، "طرفداری قائم مقام از روس"، تهمتی بیش نبود و طرفداران راستین سپاه روس و ستون پنجم آنان همانا کسانی از خود ملایان بودند که به هنگام نزدیک شدن سربازان روس با سلام و صلوات به استقبالشان رفتند.

پس از عزل قائم مقام، ماندنش را در آذربایجان صلاح ندانستند و او را به مشهد تبعید کردند. "... و از غیبتش استفاده نموده خانه و املاکش را غارتیدند. اینست که در "رساله ی شکوائیه" [قائم مقام] می گوید: " نه تنها بر املاک و نقود و حقوق من حمله و طَمَع کردند بلکه قصد عــِرض و ناموس و جان مرا هم کردند."

ای بخت بد، ای مصاحب جانم

قائم مقام را یک بار دیگر هم قبلاً به جرم بی اعتنایی به آخوند ها که در رأس آنان حاجی میرزا آقاسی قرار داشت و همچنین ایستادگی او در برابر زورگویی دست نشاندگان دولت های خارجی (مخصوصاً ایادی دولت انگلیس)؛ معزول ساخته و از آذربایجان تبعید کرده بودند (ولی آن بار به جای مشهد، به تهران).

جهانگیر میرزا (پسر عباس میرزا) در کتاب معروف خود موسوم به "تاریخ نو" می نویسد: " در سال 1239، حاسدین [حسودان] بر قائم مقام حسد بردند و نزد نایب السطنه (عباس میرزا) از وی سعایت کردند. نایب السطنه نگرانی خود را از عملیات او به شاه نوشت و تقاضا کرد او را به تهران طلبیده، آنجا معزول سازد."

فتحعلی شاه هم قائم مقام را با خود به تهران برد. به عقیده ی خان ملک ساسانی، " در این سال ها نفوذ انگلیس ها در ایران افزون گردیده..." و عبدالله خان امین الدوله (سر دسته ی طرفداران انگلیس و دیگر هواداران سیاست آن دولت) ... "طوماری از خطا های قائم مقام تهیّه کردند."

خود عباس میرزا- که قائم مقام سمت وزیری او را به عهده داشت - از این توطئه با خبر بوده ولی چیزی در آن باره به قائم مقام اظهار نکرده و فقط به او گفته بود که در رکاب شاه به تهران برود.

قائم مقام پس از رسیدن به تهران و اطّلاع از ماهیّت ماجرای تبعید خود، قصیده ای گلایه آمیز در 150 بیت خطاب به عباس میرزا سرود. او در این قصیده می گوید:

"ای بخت بد، ای مصاحب جانم،

ای وصل تو گشته اصل حرمانم.

ای بی تو نگشته شام، یک روزم،

وی با تو نرفته شاد یک آنم.

زانسان که سگان به جیفه گرد آیند،

با سگ صفتان نشانده بر خوانم.

و در باره ی موضوع تبعید خود به تهران و اینکه چرا عباس میرزا، آن مطلب را به طور خصوصی به او نگفته است، می افزاید:

"بایست به من نهفته فرمائی،

آن روز که بود عزم تهرانم.

نه آنکه به کام دشمنان سازی،

رسوای فرنگ و روم وایرانم.

خان ملک ساسانی در توضیح این دو بیت می نویسد: " از این شعر معلوم می شود تبعید او سیاسی بوده است. بعد از روانه کردن قائم مقام به تهران، عمّال سیاست انگلیس از خطا هایی که به او نسبت می دادند طوماری تنظیم کرده تَوَسُّط میرزا ابوالحسن خان ایلچی به تهران فرستادند."

و خود قائم مقام در اشاره به آن طومار و آورنده ی آن می گوید:

"من کیستم آخر ای خدا، کارند،

طومار خطا، به شاه کیهانم؟!

و انگاه رسول نا امین باشد،

یک ناکس، ناسزای کشخانم ."

با خواندن ابیات دیگری از این قصیده؛ می توان به استقلال رای و شهامت ذاتی قایم مقام در ایستادگی در برابر مداخله ی روحانیون در اداره ی امور کشور و بی پروایی او نسبت به گفته های آنان و فضولی مأموران خارجی، بیشتر پی برد. عباس میرزا به قائم مقام حکم کرده بود که او در رفتار خود با نوکران انگلیس که در دربارش بودند، میانه روی داشته باشد؛ ولی قائم مقام به جای ابراز چاپلوسی و اظهار نوکر صفتی، رک و پوست کنده خطاب به ولی نعمت خود می گوید:

"من، بنده، ولی چگونه بپذیرم،

حکمی که بود ورای امکانم؟.

این بود سزای من که بفروشی،

گاهی به فلان و گه به بهمانم؟"

و سپس با همان بی باکی مخصوص به خود، بی محابا خطاب به عباس میرزا می گوید:

"من قحبه نیم که هر زمان جائی،

بنشینم و یک حریف بنشانم."

و ادامه می دهد:

"امروز ز هر چه کرده ام تا حال،

وز هر چه نکرده ام، پشیمانم.

افسوس که پیر گشتم و هم باز،

در کار جهان چو طفل نادانم."

بقچه ای از مشوّق ها

با تبعید قائم و دور شدن او از صحنه ی سیاست، دست ماجراجویان بی فکر و روحانیان جنگ طلب باز تر شد و آن ها برای پیشبرد مقاصد فتنه انگیزانه خود آزادی عمل بیشتری پیدا کردند. نه تنها روسیه حاضر به در گیری در جنگ تازه ای با ایران نبود بلکه خود عباس میرزا – نایب السطنه – هم که فرماندهی سپاه ایران به اجبار به عهده ی او مُحَوّل شد تمایلی به شرکت در جنگ نداشت. ولی مجبور شد، چون از آن بیم داشت که مبادا ملایان، برچسب ارتداد و بی دینی بر او بزنند و او را که نایب السطنه ی مملکت بود در بین ملّت بی آبرو سازند. خان ملک ساسانی عقیده دارد: "... سید محمّد مجاهد که یکی از روحانیون مقیم عتبات عالیات بود و سال های دراز تَوَسُّط قنسول انگلیس مقیم بغداد از موقوفات قلابی هندوستان متنعّم بوده بود برای روشن کردن آتش جنگ مامور ایران کردند." و جهانگیر میرزا، پسر همین عباس میرزا نیز در تاریخ نو می نویسد: " سید محمّد مجاهد اصفهانی از کربلای معّلا با سایر علمای عراق عرب به عزم جنگ با دولت روس و برانگیختن خاقان مغفور به اینکار روانه ی عراق عجم [نواحی غربی و مرکزی ایران] شدند و جمیع علمای عراق و آذربایجان را کلاً در این عزم شریک ساختند. نایب السطنه به هیچوجه صلاح در این جنگ و جدال نمی دید و در خدمت خاقان مغفور [فتحعلی شاه] تمکین این عمل را نمی نمود. امنای دولت شاهی مثل عبدالله خان امین الدوله و سایرین در خدمت علما و مجتهدین از طرف نایب السطنه مرحوم به طور های دیگر حرف می زدند و علما و مجتهدین را واداشتند که فتوایی بدین نوع صادر شود که هر که بر این مصلحت در این جنگ انکاری نماید از جمله ی کفّار و ملحدّین می باشد. نایب السطنه ی مرحوم از این حال آگاه شد و اِجماع [اتّفاق نظر] خواص و عوام را مشاهده نمود. لابدّاً [به ناچار] تمکین این مسأله نمود و جز تمکین و رضا چاره ای ندید و سفرای روس را از تبریز روانه ی سرحد کردند و جنگ شروع شد."

روس ها، تا آخرین لحظه، نهایت بردباری را به خرج دادند و تمامی سعی دیپلماتیک خود را به کار گرفتند تا جنگی رخ ندهد. آنان حتّی نمایندگان بعضی از کشور های خارجی از جُمله سفیر انگلیس را واسطه قرار دادند تا حضرات آیات را از خر شیطان و خر خاقان پایین بیاورند و آنان دست از جنگ و ماجراجویی بردارند. روس ها تا آن جا پیش رفتند که حاضر شدند، امتیازاتی چشمگیر و یا به قول روزنامه نگاران امروزی؛ "بسته ای از مشوّق ها" را به دولت ایران بدهند و از آن گذشته، کاری به کار مُتَخَصِّصان و مستشاران نظامی فرانسوی که به ارتش ایران در امر توپ سازی – چون هنوز از صنعت موشک سازی خبری نبود – نداشته باشند. و جهانگیر میرزا در این زمینه می نویسد، "خود من از نایب السطنه شنیدم که سفیر روس مُتَعّهد واگذاشتن مملکت طالش و مغان تا کنار سالیان و قزل آغاج [نواحی تحت تصرّف روس ها بعد از جنگ نخست خود با ایران] شده بود." ولی هیچکدام از این تدبیر ها و تشویق ها مؤثّر واقع نشد و جنگ شروع شد.


منابع و مآخذ مورد استفاده در نگارش این گفتار با قید شماره صفحه، همراه با توضیح واژه های دشوار (در پانویس) در نسخه پی دی اف قید شده است به نشانی زیر:

http://www.rpedram.com

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

آقای پدرام مطلب را خوب شروع کردند ولی یهو قطع کردند و نوشتند جنگ شروع شد و همین. می خواستم بدانم بعد از شروع جنگ چه شد؟

-- نوشین ، Jun 27, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)