خانه > وبلاگ زمانه > فلسفه رسانه > بیطرفی رسانهای، افسانه یا واقعیت؟ | |||
بیطرفی رسانهای، افسانه یا واقعیت؟مجتبا پورمحسنmojtaba@radiozamaneh.comدر یک ماه گذشته همزمان با اوج گرفتن اخبار متناقض دربارهی حضور یا عدم حضور سیدمحمد خاتمی در انتخابات آینده، همسو با رسانههای وابسته و یا نزدیک به دولت کنونی؛ در وبلاگستان نیز گروهی از روزنامهنگاران و وبلاگنویسان، شمشیر را هم برای خاتمی و هم برای روزنامهنگارانی که تلویحاً از حضور خاتمی استقبال کردهاند، بستهاند. نه ضرورت یا عدم ضرورتِ حضور خاتمی، مسأله مود بحث این نوشتار نیست، نه من سیاستپیشهام که قهرمانسازی از خاتمی در سال ۷۶ و ضدقهرمانسازی از او در ماههای اخیر را از لحاظ سیاسی تحلیل کنم و مثلاً از یک جنس بدانم. در این متن صرفاً میخواهم اتهاماتی را که متوجه روزنامهنگاران حامی خاتمی شده، با معیارهای حرفهای روزنامهنگاری مرور کنم. جسارتاً بد نیست حرفِ آخر را اول بزنم. اینکه روزنامهنگاری مطلبی بنویسد در حمایت از یک کاندیدا، به معنای نقض بیطرفی رسانهای است، بیشتر به یک شوخی شباهت دارد. تعریف کلاسیک از بیطرفی رسانهای، مدتهاست کارکردش را از دست داده است. دوران سیاه جنگ سرد، چنان معنای یوتوپیایی رسانه را جعل کرد که پس از فروپاشی آن نظام و حتا در یک دهه قبل از آن، رسانهها با خیزی بلند از جایگاهی که در افسانهی محقق نشدهی مدرنیسم و عقلباوری به آن تعلق گرفته بود و قرار بود رسانندهی «پیام»، «معنا»، «اندیشه» و «ماوقع» به مخاطبِ ایدهال و «آگاه» جهان مدرن باشد؛ در سایهی شکستِ پروژهی عقلانی کردن جهان، هویتی اندیشهساز، معناساز، و حتا واقعیتساز پیدا کردند. شکلگیری کارتلهای قدرتمندِ رسانهای و علنی شدن تأثیرگذاری ملموسشان بر واقعیتها در دههی نود، نشان داد که مفهوم مرسوم رسانه، بکارتش را از دست داده است. خلاصه کلام اینکه متفکرانی همچون فردریک جیمسون و لیوتار، در ترسیم دیاگرام هستی مدرن، دولتها را در ذیلِ رسانهها قرار دادهاند. یعنی در جهان امروز، رسانهها دولتها را به قدرت میرسانند یا از قدرت ساقط میکنند. تئوریزه کردن این حقیقت تلخ توسط متفکران پست مدرن، «رسانه» را در مرکز سیبلی قرار داد که همه به رویش آتش گشودند. دولتها و مخاطبانی که گمان میکردند، رسانهها، اعضای «شریف» جهان مدرن بودهاند، با واقعیتی آشنا شدند که خود در شکلگیریاش نقش داشتند. اما این وضعیت خیلی طول نکشید و مخاطبان، درمانده در مقابل قدرتِ غولهای رسانهای، کم کم خود را راضی کردند که ارتباط ذهن خود را با بستههایی رسانهای مدیریت کنند. آنها حالا دیگر آموختهاند که هیچ رسانهای پیدا نمیشود که همهی حقیقت را نزد خود داشته باشد. آنها یاد گرفتند که چگونه به عنوان مخاطب با رسانهها وارد معامله شوند. در این معامله که از فرطِ ناعادلانه بودن، شاید شبیه عهدنامه ترکمنچای باشد، رسانه موظف شده خوراکی را برای مخاطبش فراهم کند که با ماکتهایی از واقعیتی افسانهای که دیگر وجود خارجی ندارد، هر چه بیشتر و بهتر مخاطب را اغفال کند. روزنامهنگار هم به عنوان عضوی از پیکره رسانه از یک سو و مخاطبی فعال از سویی دیگر، به این معاملهی نابرابر تن میدهد. علنی بودن معاملهی رسانهها با مخاطب و اعضای سازندهاش، عیانتر از آن است که نیاز به افشاگری داشته باشد. بنابراین روزنامهنگار، قرار نیست مخاطبش را نادان فرض کند و همچنان با تمهید دستمالی شدهی «تعهد به بازتابِ بیواسطهی واقعیات» سراغش برود. روزنامهنگار و رسانهها سعی میکنند نقششان را در این بازی به بهترین شکل ممکن بازی کنند، نقشی که ادامهی حیاتشان را تضمین میکند. ارتقای اهمیت ستوننویسی، یکی از تمهیداتِ مرسوم برای پایبندی رسانه به آگاهی مخاطب از ماهیت رسانه است. با گستردهتر شدنِ فضاهای رسانهای و بهوجود آمدنِ رسانههای اینترنتی، ستوننویسی، جای خود را به وبلاگنویسی داد. حالا اگر به سایت نشریات معتبر سری بزنیم، چندین و چند صفحه با نویسندگانی ثابت را میبینیم که فضایی متکثر را بهوجود آوردهاند. در این صفحات یا ستونها، نویسنده بدون در نظر گرفتن رویای بیطرفی رسانه، جهان را از دریچهی خودش میبیند. در این رهگذر، هم رسانه و هم روزنامهنگار و هم مخاطب پذیرفتهاند که آنچه عرضه میشود، نه همهی واقعیت، بلکه بستهای پیشنهادی است. مهم نیست که این بسته چقدر به آن واقعیت کلاسیک و تزئینی ایدهآلیسم مدرنیستی، وفادار و یا نزدیک است؛ مهم این است که روزنامهنگار، بتواند مخاطب را متقاعد کند که نمیخواهد جعلیات خود را با برچسب واقعیات به خوردش دهد. روزنامهنگار، واقعیت را منتقل نمیکند. او سعی میکند واقعیتهایی بسازد که نظر مخاطبش را جذب کند و یا بر تعداد مخاطبانش بیفزاید. برگردیم به بحث اتهام اخیر به روزنامهنگارانی که علناً اعلام کردهاند که از حضور خاتمی در انتخابات استقبال میکنند. تصور کنید به فرید ذکریا، سردبیر نیوزویک بگوییم که تو حق نداشتی با دل و جان، در مصاحبههایت جوری حرف بزنی که مخاطب فکر کند از نظر تو، فلان حزب باید به قدرت برسد. همین ماجرا را برای نویسندگان واشنگتن پست، نیویورک تایمز، گاردین و... در نظر بگیرید. منطقی است اگر فکر کنیم آنها آنطور که اتهامزنندگان به روزنامهنگاران حامی خاتمی میگویند، در مقابلِ حوادث، «موضع» نداشته باشند؟ واضح است که تخریب (از باب استفاده مکرر میگویم تخریب، وگرنه اعتقادی به این کلمه به این شکل ندارم) یک چهره انتخاباتی هم به نوعی موضعگیری است که اصلِ مورد ادعای اتهامزنندگان را نقض میکند. مگر آنکه آنان مدعی شوند، خودشان «راست» میگویند و بقیه «دروغ»! که اگر اینگونه باشد، حتماً مخاطبِ آگاه در تیررسشان نیست و فقط به مخاطبانی فکر میکنند که روزنامهنگار، رسالتش «افشای تمام ابعادِ حقیقتی یکه» را برعهده دارد. روزنامهنگاری بیطرفانه، افسانه است. بنابراین اگر بقیه همکاران روزنامهنگار ما (همهی ما) آنطوری که ما فکر میکنیم، فکر نمیکنند؛ با ادعای نقضِ اصلِ بیطرفی رسانه، هویت و شأنِ روزنامهنگاریشان را زیر سوال نبریم. میشود ایدهشان را به پرسش کشید، حتا با عصبانیت درباره افکار سیاسیشان نوشت، اما روا نیست از افسانهای نخنما شده برای انهدام هویتِ روزنامهنگارانِ دیگر استفاده کرد. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
مجتبی
-- حاجی ، Feb 28, 2009سلام
فکر میکنم، این نوشته تو در جواب آن کوچولوی متولد 1363 است که با یک کلاس نیمبند بیبیسی خودش را آخر روزنامهنگاری در جهان میداند.
خوب نوشتهای، اما کاش این مطلب را در جواب کسی مینوشتی که ارزشش را داشت.
اگر قرار باشد زمانه جواب این کوچولوها را بدهد که از کار و زندگی میافتد.
.......................
پورمحسن: سپاس از لطف شما به این نوشته. اما این متن پاسخی به یک ایده است نه به شخص خاص. و این هم فقط یک ایده است در کنار ایدههای دیگر.
دوست عزیز ای کاش مطلب را کمی ساده تر می نوشتی.بهرحال انطور که من دستگیرم شد رسانه مستقل و به طبع ان روزنامه نگاران مستقل به تاریخ پیوسته اند.ولی بخش بزرگی از کار رسانه خبر رسانی است همان روزنامه های امریکایی که اشاره کردید کم و زیاد به این رسالت خود عمل نمودند وقایع زندان ابو غریب و صدها گزارش از جنایتها و چپاولهای نیروهای درگیر در عراق حاصل این استقلال است.در حا لیکه می دانیم در ان دوران رسانه های امریکایی چقدر درتنگنا بوده اند.اما ان چیزی که از عملکرد رسانه های فارسی در ذهن مخاطب باقی می ماند اغلب عبارت است از جانبداری بی چون و چرا و یا سیاه نمایی و متا سفانه درمواردی حتی دروغ پراکنی. با احترام گیوی
-- گیوی ، Feb 28, 2009امیدوارم خودت متواجه شده باشی منظورت چه بوده است!
-- بدون نام ، Mar 2, 2009راستی خودت کوچولوی متولد چند هستی/؟!
واقعا روزنامهنگاری بیطرفانه به افسانه پیوسته است ولی کاش چنین نبود
-- بدون نام ، Mar 4, 2009سلام
-- soran ، Mar 7, 2009جالب بود
www.sorankurdmad.blogfa.com
روزنامهگری هیچگاه بیطرفانه نبوده، روزنامهگری و خبرنگاری مدرن و پیشرفته چندطرفه(چند وچهی) بوده و هست و خواهد ماند. اما ابژکتیف بودن با صاحبنظر بودن هیچ منافات ندارد. فرید ذکریا مثل یک انسان آزاد از نظر دادن ابایی ندارد، در عین حال مثل یک خبرنگار حرفهای از انتشار نظرات مخالفش نیز لذت میبرد.
-- رحمان جوانمردی ، Mar 18, 2009سا ل لبخند بر لبها ی غم زده و شا د ی د لها
-- بدون نام ، Mar 30, 2009هراز گاهي يكي از خواب پا ميشه و پايان يك چيزي را اعلام ميكنه.حالا مد جديد اينه
-- بدون نام ، Mar 30, 2009بابا پست مدرن!
دوستان عزیز زمانه
-- اختر ، Apr 1, 2009نمی خواید سرمقاله را به روز کنید؟
Magar harfi ham baraye goftan darid
-- Abed ، Apr 4, 2009بخشی از زمان و انرژی من در تلواسه ناگفته ماندن حرف هایی است که باید زده شود. من به زیستی حیوانی محکوم شده ام تا بتوانم روزنگار به قدرت رسیدن کسی را بازگویم که بودش را مدیون من است. آنچه را که من به چشم خویش دیده و با گوشت و پوست و استخوان حس کرده ام حکایتی غریب است که باور آن پیش از این ممکن نبود. در نگاه نخست افسانه ای مدهوش کننده بود و گروه بی شماری جان خویش را در گسستن از اسارت پیشین برای بسته شدن در بندی دیگر می دیدند تا شاید فرجی شده و پیکی آنها را از مرگ برهاند. هر چند حقیقت رخ دادی که این دلخوشی را دامن زده بود چیزدیگری بود. همه ی آنانی که در مرگی دردناک تر مرده اند پیش از اسارت، غریو پیروزی سر داده و گویی به عمر جاودان رسیده بودند. می دانم در همه ی تاریخ هیچ مردمی از چنین سرنوشتی حس رسیدن به پیروزی را نیازموده است. اما من به عنوان آخرین فرد بازمانده از همین مردم که محکوم به ماندن برای نگاشتن هویت کسانی شده ام که روزی روزگاری هم میهنانم بودند چنان رفتار باورناکردنی دیده ام که دیگر این بخش از حیات آنها کم اهمیت تر از کارکردهای پیشین شان است.
همه چیز از یک روز متفاوت آغاز شد....
نوشتمانی را که خواندید بخش آغازین یکی از داستان های نیمه بلندی است که در پستو ماندن شان رنج م می دهد. بیش از آن دور بودن رسانه های متفاوت از گونه ای که شما هستید تا voa " و "b.bc با پدیده ای به نام هنر بودن یا دگر نمودن است" نمی خواهم به آن، هنر یا ادبیات مقاومت" بگویم. در روزگار ما به هزاران دلیل، خبرهای پیدا و پنهان جهان از خوان سالاران آدم کش متاسفانه بیش از هنر به معنی ناب و انسانی آن در گستره نگاه است. دنیا گویی فراموش کرده که از دوران پرآشوب و لرزه و پس لرزه سرزمین ما و جهان نام ویران کنندگان و آشوب سازان بشرکش در سایه هنرمندان آفرینشگر از مولانا تا حافظ و از حافظ تا هدایت و فروغ و شکسپیر و گوته گم و فراموش شده است. اگر امریکا و اروپای هر دو مدعی، روزی روزگاری در برابر آزمونی قرار گیرند که بین یک انسان مبارز و رنج کشیده، اندیشمند و دنیا مدار با یک فرمانده دون پایه آدم کش که از کشتار و آزاری که نسبت به هم میهنان ش آمار و اطلاعات دارد، قرار باشد یک نفر را انتخاب و به او جایی برای زیستن دهد، کدام یک را برخواهد گزید. پاسخ به این پرسش درد بی قرار من را بی تاب تر می کند. مدت ها از آشنایی من با رسانه شما می گذرد. جسته و گریخته تا آن جا که ممکن است و فیلتر و سانسور می گذارد دیدگاه ها و نوشته های سایت تان را می خوانم. با همه ی ادب می گویم: خسته نباشید. کوشش تان ارزشمند است و اگر کاستی باشد از پراکندگی و دردناکی روزگار اهل قلم است. برای آن که زمان ارزشمندتان را به پرگویی بی بها نکنم در موجزترین شیوه خود را معرفی می کنم. دانشکده های من پس از اخراج از دانشگاه" شوربختانه من در نخستین موجی بودم که انقلاب گران فرمنگی" نه فرهنگی" از دریای بشر دوست و دانش مدار، دیدند و من ناگزیر به کرانه های زندگی دل سپردم تا سرانجام در پنجه و چنگال اسیر شدم و سال های جوانی را در پشت دیوار و بند سپری کردم. پس از آن تا یورش پنهان اما بسیار گسترده تر و بی رحمانه تر بعد از رخ دادهای 18 تیر که شور بختانه هنوز پهنا و ژرفای آن عیان نشده است داستان نوشته، طرح چند سریال و فیلم نامه را داده و تهیه برنامه را آموزانده و انجام داده ام. آن هم چندین هزار دقیقه تا به گفته خودشان در" لای روبی" بستر فرهنگی و اجتماعی سال های اخیر خانه نشین شده و شوم بختانه بسیاری از نوشته ها و طرح هایی که می توانست اندکی از نیازهای بی پایان فرهنگی را پاسخ دهد، در "غم نان و هراس اجاره خانه" نانوشته مانده است. چنانچه تمایلی از سوی شما بود می توانم رمان" سایه ها روی برکه" که نگاهی به حقیقت جاری روزگاران کنونی را دارد، برای تان بفرستم و یا چند داستان کوتاه که هر یک برشی از واقعیت امروزین ما هستند. به هر روی با این یادداشت و نوشتاری که در پی آمد می خوانید، محکی بر عیار من خواهید زد. اما پیش از آن بد نیست شعر ترانه ای را بخوانید که چرایی زایش آن بدون گفت واژه ای از سوی من به ذهن تان می نشیند.
ناخدا لنگررو بردار تا بریم.
ناخدا هیچی نگفت.
لب گزید و به افق خیره شد و توی غروب، رنگ دلگیری گرفت.
...........................
...........................
...........................
ناخدا لنگررو بردار تا بریم
توی برد دشمنیم
ناخدا خیره به دشمن، روی عرشه پاگرفت
.............................
حالا وقت موندنه
وقت از آبی به آبی رفتنه
رسم مردونه تو دریا مردنه
...............................
جام جمشید رو به خورشید دادنه
تا سخن آخر، نوشته ای را هر چند بدون ویرایش که شب پیش به خواست دوستی از یک رسانه دیگر نوشته اما به دلیلی آن را نفرستاده ام، بخوانید. بخش نخست آن متنی " پلاتو" مانند است و ارتباط موضوعی خاصی با تحلیل انتخاباتی من ندارد.
سیمرغ افسانه نیست. سیمرغ سرایشی عرفانی یا شاعرانه نیست. سیمرغ حماسه، نبشته ای است تا روزی شاید حرمت باستانی میهن کاوه ای را زاید و زیبد. سیمرغ باوری میهن پرستانه است که هم چون مانیفستی همیشگی راز ماندگاری مردم ما را بازتاب می دهد. این هدیه پدران ما برای زمانی است که ما نتوانیم "آریوبرزن نگاهبان" یا" آرش کمانگیری" داشته باشیم که به تنهایی مردی مردستان روزهای سنگستان مان باشند. هزار فرزانه ای که به گفته زرتشت پیامبر همیشه در ایران خواهند بود، می توانند و باید با هم پریدن را بیازمایند و ما بدون تردید سیمرغ مان بر قله قاف آرزوی مردم مان خواهد نشست.
من از گروه هم میهنانی که هر گونه تغییر را گرامی داشته و برای جا به جایی قدرت از کسی به دیگری توان می کاهند، نیستم. باور دارم برای رسیدن در آغاز باید مقصدی داشت هر چند رفتن، به هر روی بهتر از ماندن و در جای زدن است. هراس من باری همیشه از ماندن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی بیشتر باشد و پای رفتن را در بیهوده گشتن از دست داده باشم. درد پای لنگ و خسته ای که من را به جایی که می خواستم بروم نرسانده است بیش از بودن در جایی است که بوی عفن گرفته ام زیرا اگر پایی باشد می توان امید به رفتن داشت.
هنوز سرشار امید به فردای دیگر هستم. سی سال بی وقفه درگیر سیاست تن سوده ام، نه از آن رو که آدمی سیاسی باشم، چون در هر پهنه که دل مشغول داشته ام کسی آمده و گچ در دست، خط کشیده تا مرز من و اندیشه ام را نشان دهد. من مرز تن را به سادگی پذیرفته ام زیرا " دل به دنیا در نبندد هیچ مرد" اما ستیز من همواره بر سر نشان چیزی به نام مرز اندیشیدن بوده است و خواهد بود. اکنون که گذشت آن زمان برنایی، در آن زمان جوانی نیز چیزی به جز جایی که در آن اندیشه انسانی و عشق به میهن موج زند، نمی خواسته ام و تا پایان زیست نخواهم خواست. در نوجوانی دو بار اسیر هیجان های سیاسی و برانگیختگی شده ام و همان کافی بوده است تا 27 سال پس از آن بگویم پیش از هر کار و هیجان سیاسی باید به پی آمد آن اندیشید و دانست که، سیاست دانشی بشری است و تنها در کار گروهی و سامان یافته میهن را از جایی که هست به جایی که باید باشد، رهنمون می شود. این همه ی کارنامه من است.
سرزمین ما اکنون در دورانی گشت و بازگشت دارد که هرگز کسی نمی تواند تعریفی از این شرایط برای گشودن فصلی در تاریخ سیاسی جهان و یا معنای واژه ای که این دوران را بیان کند در لغت نامه ارایه دهد. نگاه کنید به نشست لاهه در مورد افغانستان که می توانست دور از قدرت نمایی کشوری مثل عربستان سعودی برای ما جایگاهی به عنوان کشوری مسئولیت پذیر که توان نقش داشتن در ایجاد ثبات در گوشه ای از جهان را دارد فراهم سازد. نتیجه ای که به دست آمد گفت و گو پیرامون دست دادن و خوش و بش کردن آقای آخوندزاده با ریچارد هالبروک بود. تو گویی که ما مردمی دور از آداب نخستین انسانی هستیم و اگر با کسی مشکل داریم لاجرم باید با مشت و لگد با او رو به رو شویم. هیچ کس پاسخ نمی دهد که اگر چنین است چرا نماینده ای از سوی جمهوری اسلامی ایران به این نشست فرستاده شد. یا برای نمونه می توان به ملموس ترین و مهم ترین رویداد سیاسی در ماه های آغازین سال 1388 یعنی انتخابات ریاست جمهوری اشاره کرد. ماه ها پیش از این آقای تاج زاده گفته بود"( نقل به مضمون) در انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم آنچه رخ می دهد، سبب شگفتی همه جهان خواهد شد." من هنوز هم نمی دانم که چرا سال هاست جمهوری اسلامی همه کوشش ممکن را به کار بسته است تا در هر عرصه ای شگفتی ساز باشد و آیا بهت و شگفتی جهان نتیجه ای در اقتصاد و یا اهمیت دیپلماتیک برای ما دارد؟
یکی از شگفت ترین کارکردهای سیاسی در گیتی شیوه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ایران است. به باور من همه ی گروه ها و جناح های درگیر قدرت شاید بیش از دو سال پیش از برگزاری انتخابات برای حضور و چگونگی حضور در انتخابات و اجرای نمایشی که باید بدهند با جدیت تمرین کرده و آماده شده اند اما تا آخرین لحظه ممکن نه آنها و نه مردمی که باید رای بدهند، نمی دانند بود یا نبودشان قطعی است. این تنها تفاوت اساسی و شگفت آور انتخابات در کشور ما با هر کشوری در هر کجای جهان نیست. در همه ی جهان کاندیداها تلاش می کنند تا بتوانند با برنامه هایی که در هر زمینه ارایه می دهند و با نمایش توان و دانسته های شان رای مردم را به دست آورند. آنها در آغاز باید بتوانند در حزب و یا جناحی که در آن شایستگی های شان را به اثبات رسانده اند بار دیگر و برای پست و مقامی که باید برترین و شایسته ترین فرد آن را به دست آورد مبارزه کنند. گاه این رقابت درون حزبی سنگین تر از کارزار با کاندیداهای دیگر است. اما در جمهوری اسلامی کسانی که می خواهند کاندیدا شوند فارغ از نظر و دیدگاه مردم و بدون هیچ گونه برنامه ای که کمترین خواسته های مردمی را بازتاب دهد، تلاش می کنند تا بتوانند خود را انتصاب کنند و چون به این مهم نایل می شوند گویی همه ی راه پیش رو را پیموده اند و اهمیتی در دست یابی به رای مردم نمی دهند.
گمان کنید من یا شما به عنوان شهروندی ایرانی که دارای همه ی شرایط برای کاندیدا شدن در انتخابات ریاست جمهوری هستیم." با این فرض که چهارچوبی از پیش تعریف شده در قانون اساسی یرای این کار وجود داشته باشد." بخواهیم در انتخابات شرکت کنیم. داشت قانونی روشن و شفاف برای نشستن بر کرسی کاندیداتوری ریاست جمهوری تعریف شده ترین امر حقوقی در همه جهان است و باید باشد، زیرا نه تنها آینده یک کشور را برای چهار سال در اختیار کسی می گذارد که تمام بنیان ها و بنیادهای فراحکومتی را می تواند بهبود بخشیده و یا ویران کند. می تواند هویت فردی، مردمی و یا ملی را تصویری نو بخشد. برای نمونه تاثیر شخصیت اولاف پالمه در هویت بخشی به ملت سوئد چندان بود که جغرافیای سیاسی کشورهای اسکاندیناوی را نیز وسعتی داد که هنوز هم پابرجاست. یا عمرالبشیر در سودان شخصیتی از کشورهای افریقایی عرب تبار مسلمان ارایه داده است که اگر هم کوششی در جهت زدودن آن شود قرن ها طول می کشد تا سودان آفریقایی عرب زبان مسلمان تعریفی نو یابد. اگر من یا شما بخواهیم کاندیدای انتخابات در هر نوع متنوع آن در جمهوری اسلامی شویم، چون هیچ بند، ماده و تبصره قانونی که هر شهروند ایرانی خود از پیش بداند که بر اساس آن می تواند به عنوان کاندیدای انتخابات وارد کارزار انتخاباتی شود تا امروز وجود ندارد، تا زمانی که منتصب نشویم، نمی دانیم تایید خواهیم شد و اگر تایید نشدیم نخواهیم دانست به چه دلیل از حق حضور در عرصه کوشش اجتماعی محروم شده ایم. این امر اتفاقی نیست. چهارچوبی که ماه هاست مورد گفت و گو و بحث مجلس اسلامی قرار گرفته است به خوبی و روشنی دلیل ان را بیان می کند. این شفاف ترین و گویاترین سندی است که کاستی شدن فضای سیاسی جمهوری اسلامی را تصویر و بیان می کند. اگر به درستی مورد نقد قرار گیرد می تواند دهشتناک ترین نابرابری سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را در تاریخ جهان نمایان کند. چنانچه زمان و امکان بود تمایل دارم این قانون نانوشته ای را که می رود مصوب شود در آینده به گفت و گو نشینم تا دریابیم چگونه یک کشور بی بدیل و بزرگ که فقط با داشته هایش می تواند یکی از چندین کشور توانمند باشد در دهمین انتخابات ریاست جمهوری نیز قانون شفاف، مانع و جامع از عناصر حقوقی ندارد و آن چه می رود تا این کمبود را در آینده جبران کند، خود دلیل شخصی نگری و نبود قانون تا امروز است. قانون نه تنها باید کف داشته های یک نفر را برای کاندیدا شدن تعیین کند که باید امکان و چگونگی بهره وری از امکانات جامعه و دولت را برای کسی که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کند از پیش تعریف کند تا هر کس نتواند به خواست فردی و با تفسیر شخصی از حتی سخن رانی کسی پیشگیری کند. تا آنجا که من می دانم در همه ی جهان آدم های سیاسی که در خود وزن کاندیدا شدن برای ریاست جمهوری می بینند خود را بی دلیل نمی سوزانند. آنها جدای از داشتن حداقل های از پیش تعیین شده در قانون، شرایط سیاسی بین المللی، داخلی و درون گروهی را درک کرده و اگر نسیمی بر دریا بوزد بادبان می افرازند. چون نخستین و مهم ترین وجهی که می توان برای یک فرد سیاسی قائل شد در درک شرایط است. در فهم بستر سیاسی جامعه است. برای نمونه من هنوز نمی فهمم آقای لاریجانی ریاست محترم مجلس اسلامی چگونه و با چه دلیل سیاسی در انتخابات پیشین شرکت کرد. اگر تعداد آرای ایشان در انتخابات دوره نهم در کارنامه سیاسی ایشان ثبت شده باشد که نباید جایگاه مجلس به عنوان نهادی که باید مقدس خوانده شود ریاست مجلس باشد و چون چنین است تردیدی بر ارامش من خلل می زند. نمی توانم بپذیرم انتخابات ریاست جمهوری عرصه به آزمون گذاردن اندیشه های متفاوت سیاسی است. به هر روی من وما در جامعه ای زندگی می کنیم که اندازه گلیم زیر پای مان کمتر از درازای پای مان است و بسیار ناخواسته پامان از گلیم مان درازتر می شود. حال اگر بخواهیم اندازه گلیم را به ما یادآور شوند تا حد خویش نگه داریم بهتر است تا نه پای ما از گلیم بیرون زند و نه نیازی به تیغ یا اره باشد. به همین دلیل من چند گام نخستین را برای حضور در انتخابات آن گونه که عرف جهان است بازگفته و قیاسکی کوچک انتخابات خود را با دیگران می کنم. من واقعا نمی دانم که اگر قانونی بود و من واجد قانون بودم و می خواستم در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنم در آغاز باید چه می کردم .
مثل همه کشورهایی که جمهوری در آنها نهادینه شده است، باید یاران و هم اندیشانی که با من همسو هستند را فراخوانده و در یک گردهم آیی به آنها می گفتم که تمایل دارم در انتخابات ریاست جمهوری اندیشه و راهکارهایی را که باور دارم با آن می شود کشورم را در هر پهنه ساختاری نو بخشم ارائه دهم تا مردم میهنم با دانستن و سنجش راهکارهای طرح شده به من یا هر کسی که برنامه بهتری دارد رای دهند. کنش و واکنش دوستانی که باید اگر رای آوردم من را در موفقیت یاری دهند، نخستین گام بود و یک روز که آمادگی بیشتری داشتم اسناد و مدارکی که در قانون تعیین و تکلیف شده است را به وزارت کشور برده و به شکل رسمی و قانونی کاندیدا می شدم.
سپس آنچه را که سبب شده بود تا من کاندیدا شوم در بازخورد مردم به سنجش گذاشته و هر روز بر دانسته هایم می افزودم. اگر روزی در میان مردم نوعی بی تفاوتی می دیدم در پی دلیل آن می گشتم تا شاید مثلا رنگ لباسی که پوشیده بودم دلیل آن باشد. نکته ای که مورد غفلت بسیاری قرار گرفته و سرانجام روزی به بی تفاوتی تام بدل خواهد شد. من فکر می کنم بزرگ ترین هدیه دمکراسی به یک فرد سیاسی همین همواره در دید بودن و تجربه آن است. یاد می گرفتم:
دو چیز طیره عقل است لب فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
و اگر چنین می شد در کنفرانس کشورهای پیرامون خلیج همیشه فارس شرکت نکرده و اگر حاضر بودم، آنجا از هویت میهنی ام دفاع می کردم و انرژی ام را نمی گذاشتم تا در یک سخن رانی بی اهمیت داخلی به موضوعی بپردازم که هیچ بهره ای برای کشورم ندارد. می آموختم در تاریخ سیاسی جهان کسی به نام اگوست ببل بوده است که تشویق و هورای جمعیت برایش معنا داشته و اگر در بیان دیدگاهی تایید کسانی را که با او همسو نبوده اند، می دیده است، لب فرومی بسته تا بداند چه خطایی کرده است. از کیاست او بهره می بردم تا چنانچه مورد تایید کسانی قرار می گرفتم که از سوی مردمان خویش تایید نشده و نمی شوند از بشار اسد تا عمرالبشیر و از عمرالبشیر تا... یا اگر بر سر هویت ملی و میهنی ام چون خلیج همیشه فارس فرد یا کشوری با من می ستیزد، از تایید و هورای او هندوانه زیر بغل نگیرم،خاموشی گزینم تا دریابم چه اشتباهی مرتکب شده ام که گرگ های پیر بیرحم برای من کف زده و هورا می کشند.
ناگزیر باید این فرض را با یقین به رد صلاحیت من یا شما در همان گام نخست بست. چون در سرزمین ما خلاف همه ی جهان کوشش مهم و برجسته تایید صلاحیت بر اساس معیارهایی است که هرگز بیان نشده اند. چنانچه نیم نگاهی به نه دوره انتخابات ریاست جمهوری بیفکنیم به روشنی خواهیم دید که در بر این پاشنه چرخیده است. تا روز برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ایران دو ماه زمان داریم. فقط حدود شصت روز. من اگر هم دارای شرایط بودم باید از دو سال پیش چنانچه بخت یاری می کرد و من در تمام عمر، روز یا شبی را تنها سپری نکرده بودم و در همه ی سال های رفته نقد و نظری نداشته و از هیچ چیز انتقاد نکرده و خلاصه آن که در اسناد هیچ سندی که بگوید یا نشان دهد من با تقسیم قدرت سیاسی و اقتصادی مخالفتی دارم، می توانستم امیدوار باشم که از سوی صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی با من مخالفت نمی شود. همین. موافقت خود داستانی غریب دارد که هنوز مفهوم نیست. در نه دوره انتخابات ریاست جمهوری نه رییس جمهور داشته ایم که همه می شناسند و به یاد دارند. آنچه که مهم تر است دیگر کاندیداهای این نه دوره هستند که اکثرشان از یاد رفته اند. در بین این نه دوره، دو دوره ویژه تر یا برجسته تر بوده اند و نمی دانم چرا فقط در این دو دوره کسانی به رقابت با رییس جمهور منتخب پرداخته اند که در شرایط سیاسی دارای وزنی بوده اند که حداقل می توان باور کرد که شورای نگهبان ناگزیر از تایید آنها بوده است. در دوره هفتم آقای علی اکبر ناطق نوری به رقابت با آقای محمد خاتمی می پرداخت. بسیاری ممکن است حتی امروز با این مخالف باشند اما من حداقل یک سال پیش از پایان ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی با یقین در برابر کسانی که شاید پیش تر از آن نیز آقای ناطق نوری را رییس جمهور می دیدند موضع گرفته و باور داشتم چنین نخواهد شد. آنچه نتیجه انتخابات هفتم را شگفت کرد انتخاب محمد خاتمی نبود. تفسیر و تحلیل کسانی بود که انتخاب محمد خاتمی را نوعی پیروزی برای خود تلقی کرده و می گفته و می گویند مردم برای رد یک جناح و نشان دادن تمایل سیاسی خود به محمد خاتمی رای داده اند. من چنین نگرشی ندارم. اگر انتخاب محمد خاتمی چنین بود یا خود کاندیدا نمی شد یا تایید نمی شد و یا رای نمی آورد. نگاه کنید به حرکت سیاسی ایشان در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری. انرژی و دید و کوشش سیاسی کسانی که می خواستند از ایشان حمایت کنند به پشم هم نیامد. آیا باور می کنید مردی چنین غیرسیاسی که آمادگی پرداخت کمترین هزینه سیاسی را ندارد در دوره هفتم حماسه بیافریند؟ دلیل نزدیک به ذهن همگان انتخابات نهم است که دومین انتخابات ویژه و برجسته تلقی می شود.نه به این دلیل که انتخابات به دور دوم کشیده شد. هر چند این هم می تواند نوعی تفاوت دیده شود. در نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری گروهی از یاران خاتمی در برابر گروهی کارزار کردند. در هیچ یک از این دو گروه و جناح ریاست محترم جمهور فعلی یعنی آقای احمدی نژاد نبودند. هرگز از خود پرسیده اید که راستی آقای احمدی نژاد چگونه در موقعیتی قرار گرفتند که کاندیدای ریاست جمهوری شوند؟ استانداری اردبیل چنان کارنامه ای برای ایشان نداشت. زیرا در هر دو دوره کم ترین درصد رای خوانده شده در بین استان های ایران را در اردبیل کسب کردند. در شهرداری تهران که دایو ایشان به سوی انتخابات ریاست جمهوری بود هم عمر مستعجل داشتند. اما عجیب آن که همواره لباس دوخته شده ریاست جمهوری اندازه کسی دوخته شده است که رییس جمهور می شود. باری در انتخابات نهم دو ستون خیمه جمهوری اسلامی کاندیدا بودند. از نقد حضور هم زمان دو فرد سیاسی با دیدگاه های مشترک که بگذریم، هر دو کاندیدا از نتیجه انتخابات گلایه داشتند. یکی خود را مقصر می دید که برای لحظاتی خفته است و دیگری داد به داوری خداوند برد. در آن حد که آقای کروبی هنوز هم خود را طلب کاری تصور می فرمایند که به بدهکار چهار سال زمان داده اند و از بهره طلب خود هم چشم پوشیده اند. آیا این طلبکار بردبار سرانجام و در انتخابات دهم طلب خویش را وصول می فرمایند؟
سخن بسیار است اما لب فرو بستن به گاه خاموشی من را وامی دارد به این بسنده کنم:
به گمان من طیف کاندیداهای ریاست جمهوری در انتخابات دهمین دوره رنگارنگ تر خواهد بود. این رنگارنگی در آن حد است که یکی از کاندیداها تریبون صدای امریکا را به چنگ آورده و می گوید آن چه دل خسته اش می خواهد. یادم هست در حدود سال های 59-60 طنزی بین مردم رایج شد. می گفتند از یک هم میهن لر "که همواره به صمیمیت و صراحت شهره اند" خبرنگاری می پرسد: نظر شما راجع به انقلاب 57 چیست؟ آن هم میهن خردمند با توجیه این که من عقلم نمی رسد و نمی دانم از پاسخ دادن طفره می رود. خبرنگار سماجت کرده و او را ناگزیر به پاسخ گویی می کند. هم وطن گرانمایه ما پاسخ می دهند: واله نمی دانم، فقط می دانم ما برگشتیم به یَکِ یَکِ یَک.
احتمالا آن مرد گران سر حداقل شادمانی ش این بوده که هر چند واگشته ایم به سرآغاز تاریخ بشری اما از یَکِ یَکِ یَک می توان به دو یَکِ یَک رسید و حرکت کرد به امروز که می رسیم به 3/3/30 و حدس هم نمی توانست بزند که ما را از 3/3/30 دوباره می خواهند واگردانند به 1/1/1 . آیا امیدی هست که 30 سال دیگر از 3/3/30 دوباره به یَکِ یَکِ یَک بازنگردیم.
هم میهنان خوب من در خود توان نوشت برنامه و شناخت شنونده و خواننده را می بینم. چون هرگز توان و تمایل از خود گفتن نداشته ام، اکنون نیز چنین می کنم. اگر شما توان و تمایل همکاری با نیرویی چون من را دارید، من از همکاری و همراهی با شما شادمان خواهم شد. چنانچه زیاده گویی و یا اشتباه نوشتاری در نوشت من بود،پوزش می خواهم. با ادب و مهربانی، این کیمیای هستی
nagozir shodam az blog astefadeh konam zira beh hichvajeh nemitavan beh shoma mail zad
آقاي پور محسن عزيز،
-- علي كبيري ، Apr 18, 2009روز نامه نگار كسي است كه از راه روزنامه نگاري امرار معاش ميكند.محل كارش هم در محلي بنام «اداره يا دفتر روزنامه» است واين دفتر داراي مدير يا مديراني بوده وسردبير كل وسردبيرهاي زير دست او تا پائين. بنابراين، كسي كه در سمت روزنامه نگار در آن محل كار ميكند، بايد تابع سياست آن دستگاه باشد ولذا نميتواند مستقل بوده وسر خود هرچه كه ميخواهد بنويسد. بايد قبلا با آنها هم آهنگ كند والاّ به او اجازه كار كردن نميدهند. در نتيجه، روزنامه نگار مستقل يعني «كيميا» پس ما روزينامه نگارهاي غير مستقل داريم ولي روزنامه نگار مستقل خير. درمقابل، اين وبلاگ نويسها اگر ممر تأمين معاششان از محل ديگري جز روزنامه نويسي وروزنامه نگاري تأمين شود و وابسته به كسي يا جائي نباشند، ميتوانند تقريبا روزنامه نگارهاي قابل اطميناني از آب در بيآيند، بشرط آنكه چند تا چند تا كه باهم همفكر وهم عقيده هستند، يك وبلاگ راه انداخته و دركار آن مشاركت داشته باشند. در مورد نشريات خبري بزرگ در غرب كه دوستمان به آنها اشاره كرده ونوع آمريكائيش را مستقل بحساب آورده، بايد به عرضشان برسانم كه اينطور نيست. اينها تقريبا به صورت كارتل جهاني كار ميكنند و بايد تابع نظر سهامداران بزرگ كمپاني باشند. شما به همين آقاي روپرت مرداك سرمايه دار نگاه كنيد كه چند تا روزنامه در اروپا وآمريكا را صاحب است به علاوه استوديوي عظيم وتلويزيون فاكس وزير مجموعه هاي تلويريون فاكس و بانك كوم آمريكا وغيره. اين تازه يك نمونه كوچك است. نمونه ديگرش هم همين تايم-وارنر است كه صاحب مجله هاي تايم واستوديوهاي بزرگ وارنر وتلويزيون سي ان ان وكلي راديو وغيره.
باز اين آقاي پور محسن ما رو كشوند به سياست.
پروفسور ابراهیم میرزایی:
وسـايل ارتباط جمعي رسالت خود را در بالا بردن انديشه ها و پيدايش دوستيهـا و همبستگي هـا از ياد برده و نه تنها به دانش و شناخت انسانهـا چيزي نمي افزايند بلكه موجبات گمراهي و فريب آنان را نيز فراهم ساخته و فرديت و اصالت بشر را از ميان برده اند، خبرنگار بايد از دل ملّت صحبت كند و بايد نيازهاي ملي را بگويد و معلومات روزانه مردم را بالا ببرد. در سطح جهاني ما چنين اطلاعاتي را نداريم هر چه كه بر روي زبانها هست مطبوعات مطرح ميكنند.
بایدحقایق را گفت همانگونه که پیامبران بحق گفتند وبر آنهائی گفتند که حتیّ قصد جانشان کردند. باید عمل کردوحقایق را به کرسی درک انسانها باز شناساند. همانگونه که دانشمندان و بینش وران و ابداع گران با زجر و محکومیت در زمان ، تا پای جانشان به ایستادگی ، پایداری کردند تا به راهگشائی انسان و توان بخشیدن به اندیشه آنان ره نوردیدند .
-- پارسا ، Apr 22, 2009بایدآغاز کردوازسختیها ورنج و موانع و حتی مرگ به خاطر رهائی انسان ترس به خود راه نداد . باید تهمت و شایعات و توطئه ها را پذیرفت . باید گفت و بی پروا هم گفت
« پیروز خواهیم شد و پیروزی از آن ماست چون قانون ، قانون انسانهاست »