تاریخ انتشار: ۶ اسفند ۱۳۸۸ • چاپ کنید    

«جزیره‌ی شاتر»؛ بازگشت اسکورسیزی به اوج

محمود خوش‌چهره

مارتین اسکورسیزی با «جزیره‌ی شاتر» به روزهای اوج خود بازگشته است. آخرین فیلم اسکورسیزی که می‌توان از آن به عنوان یک شاهکار نام برد «رفقای خوب» است که ۲۰ سال پیش ساخته شد.


اسکورسیزی پس از «رفقای خوب» در هر قدم تا حدی خلاقیت خود را فدای ارزش‌های تجاری کرده است. او استاد کنکاش در ذهن و روان شخصیت‌هایی است که دچار آسیب‌دیدگی روانی یا خودشیفتگی بیمارگونه هستند.

اما تجاری شدن فیلم‌هایش و تاکید بیشتر بر صحنه‌های اکشن تا حد زیادی او را از تامل در مکانیزم‌هایی که کنش کاراکترهایش را شکل می‌دهند بازداشته است. به همین خاطر، شخصیت‌های «گانگسترهای نیویورک» یا «فوت شدگان» بعضا یک بعدی به نظر می‌رسند.

نوعی شتاب‌زدگی یا حتی بی‌حوصلگی در پرداخت این شخصیت‌ها وجود دارد که اسکورسیزی را از روزهای شکوفایی خود دور می‌کند.

البته، واکاوی ذهن شخصیت‌ها و انگیزه‌های‌شان توسط اسکورسیزی هرگز به یک درام درونی تما عیار، آن‌چنان‌که در آنتونیونی یا برگمان وجود دارد، تبدیل نمی‌شود.

اسکورسیسسی از دل نسلی بیرون می‌آید که با فیلم‌های هیچکاک و جان فورد بزرگ شده است و سینمای عصر طلایی هالیوود و شیفتگی آن با جدال و ماجراجویی را به خوبی جذب کرده است.

به همین دلیل، او درام درونی کاراکترهای خود را در شبکه‌ای از حوادث بیرونی و دراماتیک بازگو می‌کند. بهترین نمونه‌های این آمیزه را می‌توانیم در «راننده‌ی تاکسی»، «گاو خشمگین» یا «دماغه‌ی وحشت» ببینیم.

اسکورسیزی مهارت زیادی در خلق فضایی دارد که باندهای مافیایی یا جنایتکاران خرده‌پا در آن فعالیت می‌کنند. فیلم‌هایی از قبیل «خیابان‌های شر» و «رفقای خوب» از این دست هستند.

در این فیلم‌ها، اسکورسیزی بیشتر از آن‌که به تجزیه و تحلیل خودشیفتگی ویران‌گر شخصیت‌هایش بپردازد، عواملی را نمودار می‌کند که باعث می‌شود آن‌ها جنایت‌پیشگی را انتخاب کنند، عواملی که عمدتا ریشه‌های قومی، فرهنگی و طبقاتی دارند.


مارتین اسکورسیزی و لئوناردو دی‌کاپریو

به عنوان مثال، هنری هیل (ری لیوتا) در «رفقای خوب» از یک خانواده‌ای ایتالیایی- ایرلندی است و در محله‌ای بزرگ می‌شود که گانگسترها آن را قرق کرده‌اند. او به جنایت روی می‌آورد چون تصویری رویایی از زندگی گانگسترها در ذهن دارد. برای او، گانگستر شدن قدرت، پول و اعتبار به همراه دارد و «اهمیت آن از رییس جمهور شدن بیشتر است.»

ریشه‌های قومی و طبقاتی بزهکاری در "خیابان‌های شر" کاملا محسوس است. چارلی (هاروی کایتل) در محله ی "ایتالیای کوچک" نیویورک زندگی می‌کند و برای عموی گانگسترش حق و حساب و طلب‌های به تعویق افتاده را وصول می‌کند. او با افراد و همسایگانی محاصره شده که یا کارگران مهاجرند یا به طبقات فرودست تعلق دارند. و در این فضا، چارلی به ناچار به بزهکاری روی می آورد.

فیلم‌های اخیر اسکورسیزی فاقد این جنبه های ی روانکاوانه و جامعه‌شناسانه هستند. وسواس غریب او در بازنمایی همه جانبه‌ی ذهن شخصیت‌ها و محیط‌شان جای خود را به صحنه‌های رویارویی و جدال‌های متعددی داده که از شور و اعتقاد تهی است. به همین دلیل، پرداخت شخصیت‌ها و روابط میان آن‌ها تا حدی ناقص و نیم‌بند به نظر می‌رسد.

اما اسکورسیزی با «جزیره‌ی شاتر» به گیرهای روحی و عقده‌هایی بازمی‌گردد که تراویس بیکل (رابرت دنیرو)، قهرمان «راننده‌ی تاکسی» را به عصیان بر علیه جامعه واداشته بود.

شخصیت تدی دانیلز (لئوناردو دی کاپریو) بسیار شبیه تراویس است و ذهن او نیز به جولانگاه نبرد با دشمنانی خیالی تبدیل می‌شود که در تصورش به شرف و جاه انسانی تجاوز کرده‌اند.


اگر تراویس خود را قهرمانی می‌پندارد که باید با توسل به ترور و خشونت جامعه را از کثافت، فحشا و شر پاکسازی کند، تدی خود را به قهرمان روایتی مبدل می‌کند که در آن انسان‌ها سبعانه مشغول دریدن هم‌دیگر هستند و او باید این سبعیت را افشا کند.

در «راننده‌ی تاکسی» ما چیزی از گذشته‌ی تراویس نمی‌دانیم جز این‌که او سربازی است که از جنگ ویتنام بازگشته است.

شاید او با تصمیم خود برای ترور یک سیاست‌مدار و یک جاکش، دو قطبی که برای او به نمادهای انحطاط جامعه ی آمریکا تبدیل می‌شوند، می خواهد معنایی در زندگی خود بیابد.

نسل تراویس در خلال جنگ ویتنام توهم خود را با رویای آمریکایی از دست داد. به همین دلیل او و هم‌نسلانش نیاز به نوعی توجیه برای ادامه‌ی زندگی داشتند. و همین باعث می‌شود که تراویس به قالب مسیحایی فرو رود که قصد نجات جهان را دارد.

این خصوصیات دقیقا بازگوکننده‌ی شخصیت تدی دانیلز در «جزیره‌ی شاتر» است. حس گناهی ویران‌گر او را از درون مثل یک خوره می‌خورد.

البته، فیلم در این باره دو پهلو و پر از ابهام است. یعنی حتی هنگامی که «جزیره‌ی شاتر» به پایان می‌رسد ما هنوز نمی‌دانیم که آیا تدی یک بیمار روانی است یا افسر پلیسی که قربانی توطئه‌ی بزرگی از جانب دولت آمریکا شده است.

در هر حال، آن‌چه که مهم است و همیشه دغدغه‌ی اصلی اسکورسیزی بوده حس گناهی است که دائما از گذشته به زمان حال هجوم می‌آورد و تدی را بی‌وقفه شکنجه می‌کند.


این حس گناه بعضا یک حس گناه جمعی است که بویژه در فلاش‌بک‌هایی تجسم می‌یابد که در آن‌ها تدی در قتل‌عام دسته‌ای از سربازان آلمانی طی جنگ جهانی دوم شرکت می‌کند یا اجساد تل انبارشده‌ی یهودیان را در اردوگاه های مرگ به چشم می‌بیند.

ما در «جزیره‌ی شاتر» با دو روایت یا دو ورسیون از زندگی تدی روبرو می‌شویم. در یکی از این روایت‌ها، او یک پلیس فدرال است که در پی کشف معمای مهیبی بر می‌آید. او قصد پرده برداشتن از آزمایشاتی را دارد که دولت آمریکا در یک تیمارستان روی بیماران روانی انجام می‌دهد تا از آن‌ها به عنوان تروریست یا جاسوس استفاده کند.

در ورسیون دیگر، تدی یک بیمار روانی در همین تیمارستان است که گذشته‌ای سرشار از رنج و آسیب‌های روحی داشته است. جدا از خاطرات آزاردهنده‌ی کشتارها و سلاخی‌های جنگ جهانی دوم، خاطره‌ی هولناک غرق کردن سه فرزند خردسال تدی توسط دولارس (میشل ویلیامز)، همسر افسرده‌اش ، روح و روان او را به سختی در هم کوبیده است.

تدی در پی این تراژدی دولارس را می‌کشد و برای آن‌که هر خاطره‌ای از این حادثه‌ی شوم را از حافظه‌ی خود پاک کند، داستان پیچیده‌ای در باره‌ی دسیسه‌ای بزرگ توسط دولت آمریکا در ذهن خود خلق می‌کند.

آفرینش این داستان نوعی مکانیزم دفاعی است که می‌تواند تدی را بعد از فاجعه‌ی مرگ فرزندانش قادر به ادامه‌ی زندگی کند.


مارتین اسکورسیزی و لئوناردو دی‌کاپریو

به این ترتیب، تدی در داستان ذهنی خود سعی می‌کند با به چالش کشیدن سیستم حاکم بر آمریکا به زندگی خود معنا دهد.

در این ورسیون، طرح و توطئه‌ی «جزیره‌ی شاتر» کم و بیش شبیه فیلم‌هایی هم‌چون «کاندیدای منچوری» یا «سه روز در کندور» می‌شود.

از این زاویه، تدی شباهت زیادی به تراویس بیکل در «راننده‌ی تاکسی»، روپرت پاپکین در «سلطان کمدی» و جیک لاموتا در «گاو خشمگین» دارد.

همه‌ی این کاراکترها زندگی خود را تبدیل به صحنه‌ی یک نمایش می‌کنند تا در آن نقش اصلی را ایفا کنند.

به عنوان نمونه، جیک لاموتا روایت خود را در وسط رینگ بوکس خلق می‌کند، جایی که او با مشت خوردن و مشت زدن، خشم و عصیان بیمارگونه‌ی خود را بیرون می‌ریزد. لاموتا به رینگ بوکس پناه می‌برد تا خود را در مقابل چشمان تماشاگران مشتاق اثبات کند.

شخصیت‌های اسکورسیزی همه چیز خود را قربانی می‌کنند تا به قهرمان یک نمایش تبدیل شوند. تدی در پایان «جزیره‌ی شاتر» می‌گوید:

«بهتر است همین الان مثل یک مرد خوب بمیری تا همه‌ی عمرت آدمی عادی باشی.»

همین جمله را روپرت پاپکین در «سلطان کمدی» به شکل دیگری می‌گوید:

«حتی اگر عمرت یک شب باشد اما سلطان باشی بهتر از این است که سال‌ها عمر کنی و یک الدنگ باشی.»

جدا از این‌که «جزیره‌ی شاتر» در بسیاری از موارد به فیلم‌های دیگر اشاره می‌کند – مانند اشاره به «سرگیجه»‌ی هیچکاک در صحنه‌ای که تدی از پله‌های یک برج فانوس دریایی بالا می‌رود – اسکورسیزی در بسیاری از پلان‌های خود یک زیبایی نفس‌گیر را با حسی از فاجعه در هم می‌آمیزد.

صحنه‌ای که در آن تدی سه فرزند غرق شده‌ی خود را در رودخانه‌ای آرام در آغوش می‌گیرد، در عین هول‌انگیز بودنش زیبایی غریبی دارد.

همین‌طور، سکانسی که یاد آن دائما تدی را آزار می‌دهد و در آن یک افسر آلمانی به شکلی فجیع خودکشی می‌کند، از زیبایی رویاگونه‌ای برخوردار است.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

لطفا اسم فيلم ها را به انگليسي بنويسيد.ممنون.

-- كريم ، Feb 25, 2010

ترجمه آخرین جمله فیلم که تدی عدا میکند در این گزارش صحیح نیست. در واقع به صورت سوالی مطرح میکند به این صورت ( کدام بهتر است ‍‍‌‌اینکه آدم خوبی باشی و خود را به کشتن دهی یا هیولا باشی و زنده بمانی؟) این سوال در واقع جواب معمای فیلم است و اینکه قهرمان ما تدی با زیرکی تمام و با علم به اینکه خود مرتکب جنایتی مستحق مرگ است حاضر است که وی را دیوانه و هیولا بدانند ولی زنده بماند.

-- سعد ، Feb 26, 2010

کاملا درست می گید آقای سعد. من فیلم رو یک بار بیشتر ندیدم و ظاهرا حافظه ام اینجا یاری نداده. در هر حال ممنون از تذکر.

-- محمود خوش چهره ، Feb 26, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)