خانه > رادیو سیتی > فستيوال فيلم > «بیشتر فیلمها دوستاره بودند» | |||
«بیشتر فیلمها دوستاره بودند»لیدا حسینینژادlida@radiozamaneh.comشصتمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم برلیناله از یازدهم فوریه آغاز به کار کرد و تا ۲۱ فوریه نیز ادامه خواهد داشت. امسال در این جشنواره شش فیلم از فیلمسازان و سینماگران ایرانی شرکت داشتند. «شکارچی» فیلمی از رفیع پیتز در بخش مسابقه، «دستور آشپزی»، «موش و گربه»، «سبز، سفید و سرخ»، «از باد بپرس» و «پایان همه محدودیتها» نام اینفیلم هاست.
همچنین دو فیلم دیگر به نامهای «سنگسار ثریا میم» ساخته سیروس نورسته و «زنان در کفن» اثر مشترک محمدرضا کاظمی و فرید حائرینژاد در بخش «سینما برای صلح» شرکت داشتند که برنده جایزه عدالت شدند. در خصوص جشنواره امسال برلیناله و حضور فیلمهای ایرانی در آن با آیت نجفی کارگردان جوان ایرانی مقیم برلین و سازنده فیلم «فوتبال سربسته» به گفتگو نشستم. آیت جان، سینمای امسال ایران را که در جشنوارهی برلیناله شرکت داشته، چگونه ارزیابی میکنی؟ دو فیلم ایرانی در بخش اصلی برلیناله شرکت دارند که من آنها را دیدم؛ فیلم مستند «سبز، سفید و قرمز» و فیلم «شکارچی» نیز در بخش مسابقه حضور دارد. راستاش من خیلی مثبت نیستم و به نظرم میآید که انعکاس خوبی از سینمای ایران نیست. هرچند فیلم مستند «سبز، سفید و قرمز» کار خوبی است و با توجه به امکاناتی که فیلمساز داشته و با توجه به شرایطی که فیلم در آن ساخته شده، فیلم قابل قبولی است. ولی من معتقدم که فیلم کاملی نیست و نمیتواند انعکاسدهندهی سینمای مستند ایران باشد که سینمای پویایی است. فیلم «شکارچی» را هم دوست نداشتم. البته بخشی از هنر سلیقه است و نگاه منفی من به فیلم، میتواند صرفاً سلیقهی شخصی و نگاه شخصی من باشد. ولی من فیلم را دوست نداشتم. چه انتقادهایی به این فیلم داری؟ به فیلم شکارچی از چند زاویه نگاه منفی دارم؛ زاویهی اول خود روایت است. فیلم در جایی به شکلی شروع میشود و به سمت دیگری میرود و از منظر روایی، تماشاگر را در موقعیت ثابتی نگاه نمیدارد. من شخصا دوست دارم که روایت فیلم یکباره وسط فیلم میشکند و فیلم اصلا فیلم دیگری میشود، منتها به شرطی که بفهمم چرا و به شرطی که فیلم مرا در آن موقعیت قرار بدهد. این اتفاق در فیلم شکارچی نمیافتد و من با دوتا فیلم سروکار دارم. فیلم دوم برداشت آزادی از یکی از داستانهای بزرگ علوی است که به نظرم بخش قشنگی است و خوب از کار در آمده است. هرچند هنوز معتقدم که داستان بزرگ علوی از این بخش فیلم قدرتمندتر است. ولی رابطهی این بخش را با قسمت اول فیلم پیدا نمیکنم و این مقداری اذیت میکند. علت دومی که این فیلم را دوست نداشتم، این بود که در بخش اول یک سری اشارات خیلی غیرمستقیم هست که داستان را با شرایطی که در ایران امروز دارد میگذرد، ارتباط بدهد. اما رفیع پیتز میگوید که این تشابهها اتفاقی است و ساخت فیلم پیش از انتخابات بهپایان رسیده بوده است. درست است و همین مرا را آزار میدهد؛ فیلم پیش از انتخابات ساخته شده و مرگ همسر این مرد (قهرمان فیلم) هیچ ربطی به ماجراهای بعد از انتخابات ایران ندارد. اما کارگردان یکسری المان میگذارد که برای تماشاگر ایرانی این سؤال پیش میآید که آیا کارگردان میخواسته است این تصور را ایجاد کند که فیلم برداشتی از انتخابات هست یا نه؟ ولی در روزنامههای «ورایتی» و «اسکرین» در معرفی فیلم نوشتهاند که زن قهرمان فیلم در ماجراهای انتخابات ایران کشته میشود. ورایتی نوشته است که داستان فیلم اصلا در زمان انتخابات دارد میگذرد.
قطعا این شیوهی معرفی را خود گروه فیلمسازی به مطبوعات میدهند. این گونه مسائل نه به لحاظ هنری، بلکه از نظر انسانی مرا آزار میدهد. برای این که با مردم ایران بعد از انتخابات بسیار غیرمنصافانه برخورد شد و این مساله که دولت تا این حد −سعی میکنم صفت بد بهکار نبرم− اما باید بگویم وحشیانه با مردمی که خیلی صلحجویانه اعتراض میکردند برخورد کرد، همهی ما را آزرده کرد. به همین دلیل وقتی چنین مسالهای به این شکل وارد این فیلم میشود، مقداری مرا آزار میدهد. فکر میکنم اگر من میخواهم به این مساله اشاره کنم که مردم در ایران اذیت میشوند و حکومت دارد با آنها نامنصفانه برخورد میکند، در مورد آن یک قصه یا یک فیلم بسازم. ولی به این شکل «زورچپونی» در قصهای که هیچ ربطی ندارد را درست نمیدانم. این یک نقد هنری نیست، بلکه صرفا به عنوان یک ایرانی که در هفت هشت ماه گذشته دلاش از حوادثی که در جامعهاش اتفاق افتاده خیلی به درد آمده است، برای من مطرح است. این که آقای پیتز چه ادعایی میکند اصلا مهم نیست، مهم این است که برای تماشاگر این تصور به وجود آمده است. متنی که ورایتی نوشته شده بود، این بود که خیلیها معتقدند صحنهی مرگ همسر قهرمان فیلم، تحت تاثیر مرگ ندا آقاسلطان ساخته شده است. برای من به عنوان یک ایرانی که مانند میلیونها ایرانی و غیرایرانی دیگر از آن مرگ ضربهی روحی خوردهام و دچار مشکل شدهام، مقداری برخورنده است. اگر بخواهم نقدم را وارد گفتمان هنری بکنم، فکر میکنم –ممکن است حرفام بیانصافی باشد− آن صحنه درنیامده، یعنی گنگ است که اصلا آن مرگ در فیلم چکار دارد میکند. به همین دلیل شاید خواستهاند با این جریان آن ضعف را روپوشانی کنند. استقبال از این فیلم چگونه بود؟ هم از دید تماشاگران و هم از دید صاحبنظران و منتقدان سینما؟ خیلی متوسط بود؛ غالب منتقدین جشنواره که همیشه در اسکرین به فیلمها نمره میدهند، دو ستاره به فیلم دادهاند. دو ستاره یعنی متوسط خوب. یعنی خدا را شکر دید منفی نسبت به فیلم وجود ندارد، اما خیلی هم مثبت نبوده است. ولی رویهم رفته میتوانم بگویم که غیرایرانیها دید مثبتتری به فیلم داشتند تا ایرانیها. در برخورد شخصیام با منتقدین و هنرمندان ایرانیای که همیشه به فستیوال برلین میآیند، خیلی دید مثبتی از آنها ندیدم. در آلمانیها هم نگاه منفی زیاد دیدم، اما باز مقداری مثبتتر بودند. یکی از نقدهای دیگرم به این فیلم این است وقتی روبروی این فیلم قرار میگیرم، روابطی را که در فیلم وجود دارند، خیلی باور نمیکنم. این نکتهی خیلی مهمی در یک اثر هنری است. شاید تماشاگر غیرایرانی مقداری خنثیتر به این قضیه نگاه میکند، ولی من روابط درون این خانواده را خیلی روابط ایرانی نمیدانم. اگر راجع به یک فیلم آبستراکت صحبت کنیم، هیچ اشکالی ندارد. در ایران هم هزارها نوع رابطهی خانوادگی داریم. به هرحال جامعهی ما جامعهی تکثرگرایی است و هرکس به نوعی در آن زندگی میکند و این شاید از جذابیتهای جامعهای باشد که ما از آن میآییم، ولی وقتی رابطهی این خانواده را نگاه میکنم و تاثیر سینمای اروپا را در آن میبینم، حس میکنم فیلمساز بیشتر از آن که مسالهاش نشان دادن جامعه باشد، ایدهآلهای سینمایی خودش هست. این نقطه ضعف نیست، به شرطی که فیلم زبان نئورآلیستی نداشته باشد. این مشکل را با فیلم «زمستان» هم داشتم. هرچند فیلم زمستان را من از این کار آقای پیتز خیلی بیشتر دوست دارم، ولی در آن فیلم هم با این مساله مشکل داشتم. داستان دولتآبادی دقیقا داستانی است که دارد جامعهی ایران را معرفی میکند. چند نسل را در کنار هم قرار میدهد و خیلی زیبا روابطی را که در آن جامعه وجود دارد، تصویر میکند. زمانی که من این تصویر را در فیلم نمیبینم، اذیت میشوم. منتها اینها همه میتواند سلیقه باشد و نگاه خیلی منتقدانهای نباشد. چه پیشبینیای میکنی؟ آیا این فیلم برندهی جایزهای در جشنواره خواهد شد؟ با توجه به آنچه در چند ماه گذشته در ایران اتفاق افتاده است؟ میتوانم بگویم که اگر برنده شد، پیشنهاد (برداشت) من این خواهد بود که به خاطر جریانات ایران است. این هم یکی چیزهایی است که من را دلخور میکند. سینمای ایران همیشه سینمای پرباری بود و مثلا سال گذشته ما فیلم «دربارهی الی» را داشتیم که به عنوان یک فیلم تحسین همه را برانگیخته بود. ممکن است خیلیها هم آن فیلم را دوست نداشته باشند. چرا که اصلا بخشی از هنر سلیقه است. اما خود فیلم «دربارهی الی» در اینجا جلب نظر کرده بود. منهای این که فیلم از ایران، افغانستان و یا امریکا است. خود فیلم دارد کار میکند و من این را در فیلم، یک قدرت میبینم. آن وقت من که ایرانی هستم، رابطهی بهتری با فیلم میتوانم بگیرم و آن را درک میکنم اما هر کسی و با هر فرهنگی هم میتواند با این فیلم رابطه برقرار کند. من در هر دو فیلم، اکران اول فیلمها را که با خود گروه فیلمساز است، دیدم. چون دوست داشتم واکنش تماشاگران را و خود هنرمندان را ببینم. واکنشها قابل مقایسه نبود. پارسال «دربارهی الی» همه را به وجد آورده بود. این اتفاق در اکران «شکارچی» نیفتاد.
در نقدهایی که در مورد «دربارهی الی» نوشته میشد، به این توجه نمیشد که آیا این فیلم در ایران ساخته شده و یا مثلا در جاماییکا. همه به خود فیلم نگاه میکردند. از این بابت من خیلی خوشحال بودم. چون دلم میخواست سینمای ایران یک روزی به عنوان سینمای ایران دیده شود، نه به عنوان یک امر اگزوتیک جهان سومی. یا برخورد با فیلم «آفساید» هم در چند سال پیش همینطور بود. یعنی خود فیلم همه را به وجد آورده بود، نه این که این اتفاق کجا دارد میافتد. نمرهای هم که منتقدین به فیلم «دربارهی الی» و «آفساید» دادند، خیلی بالاتر از نمرهای بود که فیلم «شکارچی» گرفت. جشنوارهی برلیناله همواره معروف بوده به این که نگاهی سیاسی به سینما دارد. به ویژه وقتی فیلمهایی از بخش خاورمیانه در آن شرکت داشتهاند. امسال چطور بود؟ آیا این نگاه سیاسی را در فیلمهای امسال ایران دیدی؟ مشخصاً. وقتی یک فیلم به طور مشخص راجع به انتخابات است و دیگری، البته با برداشت من و عذرخواهی از گروه سازنده، زورچپونی راجع به انتخابات است، طبیعتا نگاه سیاسی است. من اصلا با سیاسی بودن نگاه برلیناله مشکلی ندارم و آن را خیلی هم دوست دارم. منتها نگاه سیاسی در هنر، اگر مقداری ذاتی باشد، خیلی هم میتواند خوب کار کند. ما فیلمهای سیاسی خیلی قویای در خود سینمای ایران داشتیم و داریم. منتها وقتی شکل زورچپونی و پلاکارد پیدا میکند، آن وقت هنر بیارزش میشود. البته همیشه در برلیناله این مساله بوده است. همیشه در این جشنواره، نه فقط از ایران و جهان سوم بلکه از خود اروپا هم فیلمهایی میآیند که خیلی عمیق به مسائل سیاسی نگاه نمیکند و خیلی سعی میکند حالت تابلو داشته باشد. ولی فیلم خوب هم میبینیم. امسال متاسفانه تا اینجای فستیوال، سطح عمومی فیلمها خیلی پایینتر از سالهای پیش بوده است. این چیزی است که همه نسبت به آن اذعان دارند. میتوانم بگویم سطح بطور میانگین بالاتر از پارسال بود. اما تا امروز فیلمی که واقعا تکانام داده باشد را ندیدهام. دلیل آن را در چه میبینی؟ فکر نمیکنی به دلیل محدودیتهایی باشد که فیلمسازان در ایران با آن مواجه هستند؟ البته منظور من پایین بودن سطح فستیوال به طور کلی بود. اما در رابطه با سینمای ایران باید گفت که متاسفانه سال گذشته سال خوبی برای فیلمسازان ایرانی نبوده است. من متاسفانه نمیدانم امسال اصلا فیلم خوبی در ایران ساخته شد یا نه، ولی محدودیتها در ایران به قدری زیاد شده که دیگر هیچکس نمیتواند کار کند.
هرچند محدودیت همیشه در ایران بوده و برای هنرمندان ایرانی متاسفانه امری ذاتی شده که با آن محدودیتها کار کند. همین فیلم «سبز، سفید و سرخ» از آقای داوودی صحنهای داشت که پیش از انتخابات در خیابان با جعفر پناهی صحبت میکرد و او میگفت: «تفاوت این چهار سال با گذشته این بود که من قبلا فیلم میساختم، پخش نمیشد. در این چهار سال نه فیلم ساختم و نه پخش شد». یعنی قبل از چهار سال گذشته هم خیلی فضای خوبی در ایران نبوده، اما به هرحال نفسی میکشیدند و کاری میکردند. الان متاسفانه همان هم از آنها گرفته شده است. وقتی دولت نهم روی کار آمد، وزارت ارشاد در اولین بیاینهای که راجع به سینما صادر کرد، حرف زدن در مورد چند المان را ممنوع کرد؛ سکولاریسم، لیبرالیسم، نهیلیسم و فمینیسم. خود این چهار مقوله آنقدر گسترده هستند که ممنوع کردن آنها به این معنی میتواند باشد که هر فیلمی مخالف سلیقهی ما باشد، جلوی آن را میگیریم. دقیقا همان کاری است که آدولف هیلتر کرد و در بیانیهی معروف خود اعلام کرد هنرمندان در چه جهتی باید حرکت کنند. ولی در همان شرایط و در همان وضعیت ایران، وقتی فیلمی مانند «دربارهی الی» ساخته میشود و هم در داخل و هم در خارج از ایران تحسین همه را برمیانگیزد، نشان میدهد هنر امر پویایی است و هنرمند ایرانی یاد گرفته با همان شرایط کار کند. الان مطمئناً با اتفاقاتی که افتاده، دولت دهم از چهار سال اول کار خود، بدتر عمل خواهد کرد و محدودیتهای بیشتری را اعمال خواهد کرد، اما باز من معتقدم که هنرمندان ایرانی آنقدر خلاقیت دارند و آنقدر نبوغ دارند که شاید بتوانند آثار بزرگی هم در این میان خلق کنند. ولی متاسفانه فیلم هایی که امسال از ایران دیدم این را نداشت یعنی این اتفاقی که من دنبال آن بودم را ندیدم. از جعفر پناهی صحبت شد. جعفر پناهی که قرار بود که امروز در نشست امروز برلیناله در خصوص بررسی سینمای ایران شرکت کند که ممنوع الخروج شده و نتوانسته در این جلسه حاضر شود. بازتاب این مسئله در برلیناله چگونه بود؟ طبیعتا جعفر پناهی بخاطر فیلم «آفساید» که در اینجا فیلم بسیار محبوبی بود، چهره محبوبی در برلین است. من میتوانم بگویم که سینمای ایران به شکلی به جعفر پناهی در برلین مدیون است. برای اینکه معرفی دوباره سینمای ایران به هنرمندان و هنردوستان برلین با فیلم «آفساید» بود. این را نمیتوان انکار کرد و خب طبیعتا این مسله انعکاس ویژهای داشت و همه در مورد آن صحبت میکردند. او فیلمسازی است که همه دوستش دارند و فیلمسازی است که به هر حال در سینمای ایران جزو معدود کسانی است که صاحب سبک و صاحب امضاست. این بسیار ناراحت کننده است و ضربه اصلی را هم جعفر پناهی نمیخورد. جعفر پناهی خود را به عنوان یک آرتیست پیدا کرده است و او احتیاجی به این پودیوم ها ندارد. من اتفاقا فکر میکنم وقتی فیلمسازی مانند او نتواند بیرون بیاید و نتواند در مورد دید سینمایاش صحبت کند، آن کسی که از این مسئله ضربه میخورد، سینمای ایران است. آقای کاسلیک مدیر فستیوال برلین در بیانیهای که داده بود به این موضوع اشاره کرده بود: «ما خیلی متاسفیم که نمیتوانیم از دید هنری ایشان نسبت به سینما آگاه شویم». کسی که این وسط از محدودیتهایی که برای هنرمندان ایرانی ایجاد میشود، ضربه میخورد در وحله اول جامعه ایران است. من معتقدم که فیلمی مانند «آفساید» فیلمی بود که با مردم ایران رابطهی خیلی خوبی برقرار میکرد و بسیار پرفروش میشد. باید در سینمای فرهیخته ایران هم فیلمهایی باشد که با بدنه جامعه ارتباط برقرار کند و بتواند آنها را به سمت سینما بکشد. اگر کسی میخواهد «اخراجیها» را ببیند، اشکالی ندارد ولی مسئله این است که آنطرف قضیه وجود ندارد. یک زمانی فیلمهایی مانند «زیر پوست شهر» از خانم بنیاعتماد فیلمهای پرفروشی میشدند که ارزش هنری و اجتماعی داشتند و فیلمهای فرهیخته سینمای ایران بودند و جامعه هم نسبت به آن دسته از فیلمها روی خوشی نشان میداد. این را الآن در سینمای ایران نداریم و من به عنوان یک فیلمساز جوان خیلی افسوس میخورم. امروز میزگردی در مورد بررسی سینمای ایران برگزار شد. این جلسه چطور برگزار شد؟ یک مشکلی که جامعه ایران دارد این است که ما یکسری تندرو داخل ایران و یکسری تندرو هم خارج از ایران داریم. این دو نه تنها همدیگر را نمیتوانند تحمل کنند بلکه کسانی که هیچکاره هستند را هم نمیتوانند تحمل کنند. یعنی دید عجیبی وجود دارد که هر کسی که از ایران میآید گویا یکجوری نماینده آن سیستم و نظام سیاسی است.
پز هنرمندان به ویژه در چند سال گذشته مستقل بودن آنها بوده. این مسئله پارسال هم در مورد «درباره الی» هم اتفاق افتاد و یک تظاهرات احمقانهای اینجا شکل گرفت که این فیلم پروپاگاندای جمهوری اسلامی است و ... اما امسال برای اولینبار بود که یک پودیوم به صورت علمی برگزار شده بود که تعدای آرتیست در مورد سینمای ایران حرف بزنند که با کمال تاسف جعفر پناهی که میتوانست از همه در آن جمع یونیکتر حرف بزند، نتوانست بیاید. اما باز هم سوالهایی شد بر اساس این دید که هر کسی که در ایران زندگی میکند به نوعی به سیستم حکومتی ربط دارد. در حالی که مردمی که در ایران زندگی میکنند بهای آن سیستم را میدهند. اگر آن سیستم مشکلی دارد یا اگر مبارزهای صورت میگیرد مردم داخل بهای آن را دارند میپردازند. نقد یک عدهای در خارج از ایران به کسانی که در آن فضا آثار هنر خلق میکنند کمی دید نامنصفانه و غیر واقعگرایانهای است. منتها چیزی که من را نارحت کرد این بود که در جلسهای که حالت علمیتر و حتی بازاریابی دارد این بحثها مطرح میشود. به هر حال فیلم رفیع پیتز با سرمایه بیرون از ایران ساخته شده و این جنبه بسیار مثبت است. من خیلی نسبت به فیلم منفی حرف زدم، باید مثبت هم بگویم که به هر حال کارگردان این فیلم این هوشمندی را دارد که بتواند سرمایهای جمع کند و در ایران فیلم بسازد. بابت این مسئله باید از او تشکر کرد و امیدوارم بقیه فیلمسازان ایران هم این کار را بکنند. چیزی که من آرزو دارم در مورد سینمای ایران اتفاق بیافتد این است که به عنوان «هنر هفتم» در مورد آن صحبت شود و نه مسائل سیاسی، چه داخل و چه خارج ایران. خارج از ایران دو حالت دارد: یا حالت بازاریابی دارد که سینمای ایران را یک سینمای اگزوتیک جهان سومی میبیند و یا اینکه بر اساس اتفاقی که چند سالی است دارد میافتد، سینمای ایران به عنوان یک صنعت مانند سایر کشورها مطرح شود و به این شکل وارد بازار سینما شود و این سرمایه وارد ایران شود برای ساخت فیلمها. در چنین جلساتی بهخصوص اینکه میزبان این جلسه «World Cinema Fund» بود که از سرمایهگذاران اصلی فیلم آقای پیتز بود، بقیه مهمانان جلسه شاید کسانی هستند که میخواهند برای سینمای ایران سرمایهگذاری کنند و فیلمهای ایران را بخرند، حیف است که بحث به آن سمت غیر هنری میرود. امسال شصتمین دوره جشنواره برلیناله بود، جشنواره امسال چه ویژگی داشت؟ آیا مراسم ویژهای برگزار شد؟ مراسم ویژهای در حال برگزاری است. چیزی که برای من به عنوان یک فیلمساز خیلی جذاب است، این است که بخشهایی از فستیوالهای گذشته را جدا کردهاند و در کنار هم قرار دادند. هم شخصیتهای خیلی مهم سینمایی که وارد برلین شدند و هم نوع برخوردی که با آنها میشد. اینها به شکل کلیپهای خیلی کوتاهی قبل از فیلمها در پخش میشود. در این کلیپها میتوان یک سیر دید که فستیوال برلین از کجا به کجا رسیده و از آن مهمتر سینما از کجا به کجا رسیده. به عنوان مثال یک کلیپی هست از دهه پنجاه که شروع آمدن ستارههای هالیوودی به اروپاست، نوع برخوردی که مدیای اروپا با ستارههای هالیوود داشته، خیلی دیدنی است. و مقیسه میکنیم با الآن. این جذابترین بخش برای من بود. بقیه مراسم چیزهای معمولی است که برای من جذابیتی ندارد. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|