تاریخ انتشار: ۳ اسفند ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
گفت‌وگو با ورنر هرتزوگ

هرتزوگ و راز تخیل وحشی

کاتیا نیکودموس، ترجمه: ونداد زمانی
V.zamaani@gmail.com

منتقد سینما و هم‌کار مجله «دای‌زیت» خانم کاتیا نیکودموس، مصاحبه فی‌البداهه‌ای با ورنر هرتزوگ فیلم‌ساز معروف آلمانی ترتیب داده است؛ در آستانه پخش فیلم جدیدش «گروهبان خلاف» در فستیوال «برلینر».

ورنر هرتزوگ که به شکل غیرمنتظره‌ای در ده سال اخیر در قلب هالیوود، در شهر لس‌آنجلس مشغول کار و زندگی است در این مصاحبه مثل همیشه با هیجان تمام به درگیری‌های ذهنی و ضد هالیوودی خود اشاره می‌کند.

از زندگی در لس آنجلس راضی هستی؟

بله. برای من لس‌آنجلس یک شهر آمریکایی به تمام معنی است، اصلا هم این احساس من ربطی به زرق و برق هالیوود ندارد.

ولی وقتی از این زاویه نگاه کنیم که همه اتفاقات دنیای مدرن از این شهر شروع شده، آن‌وقت است که می‌توانیم راجع به لس‌آنجلس قضاوت متفاوت داشته‌ باشیم.

بستر مهم‌ترین تغییرات دنیای مدرن، از تکنولوژی کامپیوتر گرفته تا ابتکارات غیرقابل باور و عظیم اینترنت، پذیرش وجود همجنس‌گراها به‌عنوان بخشی از جامعه انسانی، موج‌های فرهنگی اجتماعی نظیر هیپی‌ها و افکار عرفانی نو، همه و همه از این شهر نشات گرفته است.

طرفداران محیط زیست و بنیادگرایان اسلامی تنها نحله‌های بزرگی هستند که ساخته و پرداخته این شهر نیستند.


ورنر هرتزوگ

آیا وقتی با بازیگری هم‌چون کلاوس کینسکی کار می‌کنی در فکر این هستی که ظرفیت‌های جسمی و روانی خودت را محک بزنی؟

من مطلقاهیچ علاقه‌ای به روانشناسی ندارم.

چرا نه؟

برای این‌که به این نتیجه رسیدم که به زیر ‌ذره‌بین بردن شخصیت انسان‌ها بدترین اتفاقی است که دنیای معاصر مرتکب آن شده است.

روانشناسی یعنی انداختن نورافکن بر روی همه زوایای تاریک روح بشری و این به مثابه این است که چهارگوشه یک خانه را چراغانی کنید.

با آن کار، خانه دیگر محل مناسبی برای سکونت نخواهد بود. با مشعل روانشناسی به درون روان انسان‌ها رفتن به تخطئه زندگی در نفس وجود انسان می‌رسیم.

بیش‌تر قهرمانان فیلم‌هایی که ساختی به فکر غلبه کردن بر قدرت جاذبه زمین هستند. آن‌ها شخصیت‌هایی هستند که جنون خودبزرگ‌‌بینی دارند.

آیا این درست است که هنرمندان باید درجه‌ای از این جنون خودپرستانه را در خود داشته باشند تا بخواهند و بتوانند سرآمد دیگران باشند؟

در نوجوانی دلم می‌خواست که قهرمان پرش اسکی جهان بشوم؛ ولی بعد از حادثه‌ای که برای دوستم اتفاق افتاد آن‌را از سرم بیرون کردم.

ولی درست است، بدون شک فوق‌العاده خواهد بود که آرزوی پرواز کردن داشته باشی و بتوانی پرواز کنی به سمت بالا، بالاتر از همه.


فیتز کارالدو

از پس قدرت جاذبه برآمدن در فیلم‌هایت شاید به این نکته نیز اشاره می‌کند که می‌خواهی مرز بین واقعیت و تخیل را در هم بریزی!

این می‌تواند فقط یک برداشت خشک از قضیه باشد. اما در فیلم‌های مستند و یا داستانی‌، در لحظاتی می‌شود که آدم واقعیت‌ها را پشت گوش بیاندازد.

چون‌که دلیل و مدرک واقعی می‌تواند همه حقیقت نباشد. معمولا واقعیت‌ها درون‌شان توخالی است. من همیشه اذعان کردم که رسیدن به لایه‌های عمیق‌تر حقیقت محتاج است باید به تدارک ترفندهای خلاق‌تر اندیشید.

همیشه از اصطلاح حقیقت اشراقی حرف می‌زنی، آیا این یک تکه‌کلام مذهبی است؟

به نوعی می‌شود ردپایی مذهب و نوعی از عرفان مسیحی اواخر قرون وسطی را در آن پیدا کرد، ولی من می‌خواهم قید مذهب و عرفان را بزنم، چون این‌طور چیزها به‌سرعت ما را می‌‌برد به آب‌های گل‌آلود ناشی از عرفان بازی‌های اواخر قرن بیستم، پدیده ترسناکی که هیچ ربطی به دنیای معنوی ندارد و سرانجام این‌طور دیدن دنیا، ما را می‌کشاند به اتفاق ناگواری که در فیلم آواتار صورت گرفته است.

آواتار یک نوع عرفان شیک شهری است در لباس افسانه‌های جن و پری...

این فیلم با این تصویر رمانتیکی و ایده آلی که از طبیعت می‌دهد دلو روده ام را به هم می‌ پیچد.

ولی خوب تکنیک‌های دیجیتالی‌اش عالی است...

من خیلی به تکنیک‌های کامپیوتری ارادت دارم چون بلافاصله می‌توانند هر تخیلی را برای آدم در شکل سینمایی‌اش تهیه کنند و فیلم آواتار کارهای زیبایی در این زمینه انجام داده.

ولی آن موجودات فسفری که به هر طرف پرواز می‌کنند و روی شانه آدم می‌نشینند، دیگر کم مانده در قلعه را از جا بکنند!


هرتزوگ و کینسکی

می‌توانی زندگی و دنیای فیلم‌سازی‌ات را توضیح بدهی؟

توضیح فعالیت‌های سینمایی‌ام بیرون از فیلم‌هایم غیر‌ممکن است، برای من فیلم ساختن عادی‌ترین و طبیعی‌ترین عملی است که از من سر می‌زند.

دست خودم هم نیست. بلافاصله پس از ساختن یک فیلم، پروژه بعدی مثل بختک به من می‌چسبد. باید با آن حسابی به کلنجار بیافتم تا بتوانم از ذهنم بیرونش کنم و به فیلم تبدیلش کنم.

خوشحال می‌شوی اگر یک روز این بختک‌ها دست از سر تو بردارند؟

من هیچ موقع این سؤال را از خودم نکردم، من به اندازه چهل سال دیگر، داستان برای کار کردن دارم. غلو هم نمی‌کنم. راستش شاید دارم غلو می‌کنم ولی نه غلوی در کار نیست.

▪ ▪ ▪

Werner Herzog was born in Munich in 1942. At the age of just 24 he made his first film "Signs of Life" which won the Silver Bear at the Berlinale. His latest film "Bad Lieutenant" was released in November in the US last year but is only now showing on German screens. He is the president of the jury at this year's Berlinale.

Share/Save/Bookmark

برگرفته از:
He talked to Katja Nicodemus, a film critic for Die Zeit, in Los Angeles. The interview was originally published in Die Zeit on 9 February, 2010.

نظرهای خوانندگان

برداشت هرتزوگ از روانشناسی کلی مرا ترساند. خوشحال بودم که دارم خودم را کشف می کنم ولی با این تفاصیل بهتره یک مدت دست از سر خودم بردارم.

-- دال شین ، Feb 22, 2010

کاش آقای هرتزوگ یا مصاحبه کننده در باره آواتار بیشتر حرف می زدند. نظر هردوی شان خیلی سر دستی بود. آواتار و فیلم هایی شبیه آن هر یکی دو سال ساخته می شه که قدرت و صنعت هالیوود را به رخ جهان بکشند و به همه گوشزد کنند ( و یادآوری)که فراموش نکنند کی رییس است.

-- صا-2424 ، Feb 22, 2010

همیشه هرتزوگ و هنرش برای من سمبل
"احترام به من" بود. من و من و من...این چیزی است که در شرق از من و ما دریغ شد. اگر هم که یکی پیدا شد که خواست من باشد ما بلافاصله سرکوبش کردیم.

-- پرویز از آقاجاری ، Feb 22, 2010

کاراکتر جالبی!
خواننده همیشگی.

-- بدون نام ، Feb 22, 2010

هرتزوگ هنرمند بورژوا است و جز دلمشغولی های خودش درد دیگری ندارد.

-- بدون نام ، Feb 23, 2010

The translation is awful

-- بدون نام ، Feb 23, 2010

ترجمه اشکالی نداشت من آنرا در سایت
"دوات " خواندم. آنقدر خوب بود که یکی از بهترین رمان نویسان معاصر ایران رضا قاسمی آنرا در سایتش منعکس کرد. به نظر من هم مقاله می توانست روانتر بشود اگر همه مقاله اصلی ترجمه می شد.

-- ناصر_ ، Feb 24, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)