تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

به گلدان خالی خود قناعت نکن

بشنوید

روز شنبه روز عجیبی بود. روز 7.7.7 و من نشسته بودم و رو به تلویزیون برنامه های زنده لایو ارث و یا زمین زنده را تماشا می کردم. در لابلای برنامه اين هفته از ترانه های معروفی خواهیم شنید که در این کنسرت حمایت از تلاشهای مقابله با گرمایش زمین سروده شد.

بسیار شرم آور بود که یک جمعیت بزرگ برای نجات دادن زمین کارهایی انجام می دهند و من نشسته ام پای روی پای گذاشته ام و سیگار پی سیگار روشن می کنم. چای تازه به تازه دم می کنم و تلفن دستی ام را از دیشب روی برق گذاشته ام و ام پی 3 پلیری که جدید خریده ام به کامپیوتر ام وصل است و کامپیوتر به برق. و جالبتر از همه با هیج کدام کاری ندارم و رو به تلویزیون به نیمکت تکیه داده ام. برای این که یک دفعه چای دم کنم تا ده مراتبه تکمه چاینک برقی را روشن می کنم که دوباره آب به جوش بیاید. به زیر تلویزیون نگاه می کنم و می بینم که دی وی دی پلیر هم روشن است و فکر کنم دو سه روز است که روشن است. از زمانی که دفعه آخر فیلم دیدم تا به حال روشن مانده است و می ماند تا زمانی که دلم خواستار دیدن فیلم جدیدی شود.

به اطاق خواب فکر می کنم و به یادم می آید که دو تا چراغ برقی آن جا روشن است. روشن از زمانی که به این خانه کوچیدیم. آخر سیستم شان این گونه است خود را از عذاب وجدان خالی می کنم گاهی. وقتی نور بیشتر لازم داری تکمه را به راست پیچ می دهی و وقتی نور کمتر می خواهی تکمه را به چپ ولی هر دو مدام به برق وصل می مانند. چراغ دستشویی را هیچ وقت خاموش نمی کنم مگر این که برای خواب خلل برساند. لباس های شسته در ماشین لباس شویی فراموش شده اند و حوصله اتوی دوردراز نداری و دوباره تکمه شستن را می زنم. این منم منی که فقط می گذارم برنامه های حمایت از محیط زیست و توجه دادن به گرمایش زمین را تماشا می کنم و با برگزارکنندگان آن احساس همفکری دارم. من منی که از سرزمینی خشک و کم آب آسیای میانه می ایم. منی که رو به روی چشمانم بحر آرال خشک شده. منی که با چشمان خود دیده ام که چه گونه دریای آمو از طغیان مانده است. منی که با کف دستان خود از دریای زرفشان آب خورده ام و با چشمان خود خشکیدن آنرا دیده ام. از آنانی که این همه بدبختی را ندیده اند چه گله کنم و چه گویم.

به نظر شما این برنامه یک شبانه روز ادامه یافت و فراموش شد؟ امیدوارم که چنین نباشد. امیدوارم که این برنامه به هدف خود رسیده باشد. بر من که تاثیر گذاشت.


بسیار می شنوم که می گویند زمين چیزیش نیست و همان جریان معمول خود را از سر می گذراند. اما خیلی ها می گویند که زمین از جریان طبیعی خود دور شده و یخ های قطبی رو به آب شدن هستند و خلاصه یک اشتباهی در کار و رفتار ما انسانها پیش آمده. خیلی ها هم این موضوع را در راه به دست آوردن مقصد های سیاسی خود دنبال می کنند و گاهی هم اغراق به خرج می برند.

ولی من یادم هست که وقتی کانالهای بزرگ آسیای میانه را با تبلیغ دولت و کمک مردم می ساختنند و در این راه از قهرمانی فرهاد کوهکن یاداور می شدند، حتا باری هم سیاست مداران و مسئولان محیط زیست زمان یعنی زمان شوروی، از دریاچه آرال حرفی نمی زدند و حتا باری هم کسی به زبان نیاورد که ممکن است با تغییر دادن راه طبيعی دریاهای آمو و جیحون و زرفشان بحر آرال بین بیابان بدون آبیاری بماند و در نتیجه رو به خشکی بیاورد.


و چنین هم شد. آن زمان همه برعکس از حاصل و ایجاد کار و فراوانی صحبت می کردند. حالا که روی راست از خطر صحبت می شود چرا کمتر مردم از این فاجعه که در راه است پشتبانی و پیشگیری نمی کنند. و یا اصلا انگار مشکل آنها نیست.

صحبت من از ماست نه از اروپاییان و یا آمریکاییان که با دو دست پیر و جوان به این مساله چسبیده اند و تلاش می کنند کاری برای نجات زمین انجام دهند. صحبت من از ماست از ما شرقیان که گرمایش زمین پیش از همه برای ما که در اقلیم گرمتری به سر می بریم مرگ اورتر است. ما چه کاری در این راه انجام می دهیم؟

خیلی دلم می خواست خواننده ای را از آسیای میانه در این برنامه ببینم و یا اصلا به راحتی می شد پا به پای چین و ژاپن قسمی از این برنامه را در کشورهای شرقی برگزار کرد. ولی نشد. ما خودمان را از این مسایل دور می بینیم چنان دور که حتا رسانه هامان نیز به ارائه یک گزارش وظیفه خود را محدود می کنند و گویا این خطر به ما دسترسی ندارد.

یادم هست پدر بزرگ می گفت حداقل یک درخت باید به بار آوری. و قبلنا چنین بود مردم درخت می کاشتند و حالا باغها را از بین می بریم تا خیابانمان فراختر باشد و بناهایمان بیشتر. اما زمین زیر پایمان یک فنی شده که تنها به عهده متخصصین است. دیگر همسایه امان چاهکن نیست و دیگر باغ که در همسایگی داریم باعث شادی ما نیست. ما زندگانی خودرا با چیز های دیگری سبز کرده ایم و دسته گل ما را کس دیگری برایمان مرتب می کند و حتا خیلی وقت است که گل خار دار ندیده ایم.

من چه گویم که خود در آرزوی دیدن لک لک و لانه های بزرگ او در تاق گنبدهای سمرقند کودکیم گذشت. و مادر بزرگ هر بهار رو به آسمان می گفت باز لک لک ها از بلندی گذشتند و رفتند و بهار بی برار خواهد آمد. من به آسمان می نگریستم و چیزی نمی دیدم. قدیما می گفتند لک لک جای می نشیند و لانه می گذارد که فیض و صفا در آن فراوان باشد.

شهر شما لک لک دارد؟ چه کار باید کرد که لک لک ها به شهر ما برگردند؟ چه کار باید کرد که زمین برای همیشه شاداب بماند؟ شما می دانید؟ بیایید به حرف آنانی که چیزی برای گفتن دارند گوش کنیم و همکاری را با همدلی شروع کنیم.

به گلدان خالی خود قناعت نکنیم و دست نوازشی به شانه زمین بگذاریم.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)