خانه > رادیو سیتی > نقد فيلم > مجالی برای تبدیل رنج به هنر | |||
مجالی برای تبدیل رنج به هنرپانتهآ بهرامیهوای تنفسی برای چهار دختر جوان در شهر ۱۷ میلیونی تهران به خاطر آسیبهای اجتماعی آنچنان شده که آنان را به لبهی پرتگاه فرار از خانه نزدیک میکند. در این چالش همه روزه، روزنهای به نام «بنیاد امید مهر»، برای تنفس باز میشود.
درونمایهی فیلم مستند «خانهی شیشهای» بر مبنای زندگی پر تنش این چهار تن در تهران میلیونی بنا شده است و شاید انتخاب نام فیلم، نمادی از این تنشهای روزمره باشد. این فیلم مستند به کارگردانی و فیلمبرداری حمید رحمانیان در تهران تهیه شده و فیلمبرداری آن ۱۱ ماه در دو نوبت به طول انجامید. برای اولین بار در جشنوارهی بینالمللی فیلمهای مستند در آمستردام به نمایش درآمد و با یاری کانال «ساندنس» تولید شد.
این فیلم اکتبر امسال به جشنوارهی بینالمللی سینمای تبعید در سوئد نیز راه یافت. حمید رحمانیان در مورد انتخاب کاراکترهای فیلم میگوید: «دخالتی از سوی بنیاد نبوده، ولی بچههایی را انتخاب کردیم که دراماتیک باشند، به اصطلاح داستانهای دراماتیک و جالبی داشته باشند. این پروسه حدود دو ماه طول کشید تا این بچهها همهشان انتخاب شدند. بعضی از بچهها هم میآمدند توی کار. منتها میدیدیم که مثلاً خب این خیلی کاراکتر جالبی است، ولی چند روز با آنها تمرین میکردم و بعد احساس میکردم که نه، چیزی برای گفتن ندارند. ولی بیشتر انتخاب براساس این بود که کاراکترها خیلی دینامیک باشند و داستان داشته باشند.» فیلم دارای چهار کاراکتر اصلی است. سمیرا چهارده ساله پس از جدایی از والدین خود با مادرش زندگی میکند. اما مادر برای این که او را از مداخله دور نگه دارد، به او قرصهای اعتیادآور میدهد. سمیرا پس از این تجربهی تلخ تصمیم میگیرد با پدرش زندگی کند و روند ترک اعتیاد را با کمک مرکز شروع میکند. پنج سال پیش مادر نازیلا پس از طلاق، او را که در آن زمان ۱۳ سال داشت، ترک میکند. نازیلا مجبور به سرپرستی از شش خواهر و برادر جوانتر و پدرش میگردد. او در تمام این سالها بر احساسات، آرزو و آمالهایش سرپوش گذاشته و خوانندگی و رپ را روزنهای برای بیان خود و فرار از تنشهای خانه مییابد. با شرکت در برنامههای آموزشی بنیاد، نازیلای ۱۹ ساله قادر به پیداکردن کار نیمهوقت بهعنوان منشی میگردد. کاراکتر سوم، مادر میترای شش ساله او را با پدر و برادرش تنها میگذارد. میترا امروز ۱۶ سال دارد. نه تنها از نبود مادر رنج میبرد، بلکه ضرب و شتم پدر آسیبهای روانی جدی به او وارد کرده است. برنامههای بنیاد او را وارد روند داستاننویسی میکند. میترا نه تنها خود را بازیافت، بلکه توانست بر تفکری که در خانه او را تنبل، بیفایده و چاق عنوان میکرد فائق آید و ارزشهای خود را بیابد.
آخرین کاراکتر سوسن نام دارد. برای فرار از تجاوزهای خانگی برادر، سوسن ۲۰ ساله مجبور میشود تن به ازدواجهای صیغهای متعدد بدهد. علاوه برآن او به شیشه و مواد مخدر نیز معتاد است. پدرش آنان را ترک و با مادر زندگی میکند و سالهاست که با او قهر کرده است. او در برنامههای آموزشی بنیاد شرکت میکند. فعالین بنیاد تلاش دارند نرگس خواهر ۱۰ سالهی او را از این مرداب نجات دهند. حلقهی پیوند همهی شخصیتهای فیلم نبود عاطفهی مادری است و اتفاقاً این که چرا این مادران مجبور به ترک فرزندان خود میشوند، در فیلم بیپاسخ میماند. با وجود این، این حلقهی گمشدهی فیلم را مرجانه پر کرده است. مرجانه حالتی خود روانشناس در لندن است و به ایران رفت و آمد میکند. او با تأسیس «بنیاد مهر» با هزینهی خود در سال ۲۰۰۴ در تهران تلاش دارد دختران ۱۵ تا ۲۵ ساله را با آموزش و تقویت ارزشهای فردی از آسیبهای اجتماعی برهاند و وارد زندگی اجتماعی کند. مرجانه حالتی میگوید: «من همیشه در فکرم بود که دلم میخواهد کاری برای دخترها کنم. برای این که به نظر من محرومیتشان بیشتر از پسرها است. اصولاً در جامعههای شرقی شانسهایی که به پسرها داده میشود، کمتر نصیب دخترها میشود. در ضمن همان طور که میدانید، ما ۳۰ درصد از بچههایی را که قبول میکنیم، دختران افغانند. در مورد آنها هم به خاطر این که دیگر حتی محرومتر از بچههای ایرانیاند. من فقط میخواستم آن شانسهایی که میخواستم توی زندگی داشته باشم را به یکسری آدمهای محروم بدهم. بچهها از بین خودشان نماینده انتخاب میکنند و این نمایندهها در جلسهی مدیران، وقتی تصمیم داریم دربارهی این که بنیاد چه باید بکند، رأی دارند. یعنی هر نمایندهای یک رأی دارد و رأی او با رأی من هیچ فرقی ندارد. به نظر خودم این بهترین قسمتاش است. حالا آن قسمت آموزشی و روان درمانیاش بجا، این که اینها یاد میگیرند که صدا دارند، رأی دارند و به مرور باورشان میشود، این برای ما مهمترین قسمت است.»
حمید رحمانیان کارگردان و گرافیست مقیم نیویورک تجربهی فیلمهای داستانی از جمله «دَم صبح» و یا فیلم مستند «شهربانو» را دارد. او توانسته به شخصیتهای فیلم مستند نزدیک شود و از طریق دنبال کردن اتفاقات روزانه، تنهاییها و لحظات دردآور آنها را به تصویر بکشد. در مورد فرم فیلم نظر کارگردان کار به سبک سینمای واریته است. حمید رحمانیان، میگوید: «مدل فیلمی که من دوست دارم، فیلمهای به اصطلاح سینما واریته است. من هیچوقت نه سئوالی از شخصیت فیلم میکنم، نه تغییری در محیطی که هست میدهم. هستند، مثل یک رنگ روی دیوار. این داستان بیشتر در اتاق تدوین شکل گرفته که ما وقتی برگشتیم چیزی حدود ۵۰ ساعت فیلم بود با ۹ کاراکتر که اینها همه کار شدند و در نهایت چهار کاراکتر شدند. فکر من این بود که اگر ما بتوانیم در ۲۰ دقیقه حسی را به بیننده بدهیم که بیننده واقعاً حس کند که زندگی با این بچهها چه جوری هست، من به آن هدفی که داشتم رسیدهام و این هم نظر من و هم نظر ملیسا بود که فیلم به صورت خیلی امیدوارکنندهی تمام بشود. چون شما اگر بخواهید از تاریکی فقط تاریکی درست کنید، چیزی را به دست نیاوردید. اگر بتوانید از این تاریکی جواهری بیرون بکشید، این هنر است.
در عین حال فیلم با نوعی فاصلهگذاری و موسیقی مناسب دیوید برگیو از احساسات رقیق و افتادن در ورطهی ملودرام پرهیز میکند. فیلم داستان آدمهایی است از رنج، درد و خشم که تلاش دارند پدیدهای خلاق بسازند. نازیلا آرزوهای خودش را در شهرهای رپ متجلی میکند و میترا از درد خود داستان مینویسد. اما ملیسا همبورد تهیهکننده در مورد مهمترین چالش فیلم در ایران میگوید: «مهمترین چالش ما برقراری تعادل بین طرح یک داستان جذاب از یکسو، و از سوی دیگر مراقبت از این که کار ما به دختران بنیاد صدمه نزند بود. یعنی باعث تحریک دولت برای دست زدن به عملی تلافیجویانه علیه دخترانی که حاضر شدهاند داستان زندگیشان را برای ما بگویند نشود.» فیلم از نظر فرم ساده فیلمبرداری شده و برای آن که حس مستندگونهی آن لمس شود، صحنههای فیلمبرداریشده در شهر با وجود تاریکی ممتد حفظ شده است. موسیقی فیلم هم ریتم آن را موزون و از حالت ایستایی درآورده و به نوعی به آن پویایی بخشیده است. صحنهی پایانی فیلم که در آن نازیلا به دور از چشم پدر در استودیو یواشکی رپ میخواند، نقطهی اوج فیلم است. سرانجام فیلم در ترانهی نازیلا تبلور مییابد، در موسیقی زیرزمینی که با زندگی نسل جوانی آمیخته گشته است. نازیلا برای امید، امید برای فردایی روشن میخواند. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|