نقد فيلم «نيمه ماه» بهمن قبادی
وقتی جيم جارموش گريه مي کند!
مهدی عبداللهزاده
هدیه تهرانی در فیلم نیمه ماه
کردستان و کردها همچنان مهمترين دغدغه بهمن قبادی برای فيلمسازی است. چهارمين فيلم بلند او «نيمه ماه» باز در شرح محدوديت ها، رنجها و ستمهايی است که در طول تاريخ به قوم کرد روا شده. اما آنچه در پی ساخت اين فيلم در کارنامه فيلمسازی قبادی رخ داده، رسيدن به نوعی پختگی و عمق در زاويه ديد اوست که در مقايسه با فيلم های قبلیاش به خويشتن داری و تعادل بيشتر در لحن منجر شده. اگر او در زمانی برای مستی اسب ها بيش از هر چيز در پی تاثيرگذاری سانتی مانتاليستی و برانگيختن آنی عواطف انسانی بود، يا در آوازهای سرزمين مادریام روی طنز به عنوان دستاويزی برای بيان واقعيتهای تلخ، بيش از حد تکيه مي کرد؛ يا اگر نگاه بيش از حد تلخ و مايوسانه اش در لاک پشت ها هم پرواز مي کنند طنز لطيف فيلم را کمرنگ جلوه ميداد، اين بار در نيمه ماه توانسته است به بيانی معتدل، منطقي، عميق و فراموش نشدنی دست پيدا کند. قصه فيلم نيز در مقايسه با قصه های قبلي، هم از غنای بيشتری برخوردار است و هم به تاريخ و جغرافيای امروز کردستان کمترين وابستگی را دارد. در پس فيلمهای قبلی او، فارغ از کيفيات هنری قابل توجه شان، مي شد انگيزه و تلاش فيلمساز برای تاکيد بر واقعيتهای تلخ زندگی کردها را به خوبی حس کرد. اما نيمه ماه به عوض آن که از روند طاقتفرسای قاچاق کالا با اسب بگويد يا کمبود دارو يا زمين های پر از مين يا کودکان قربانی جنگ، سخن از قصه عشق می گويد؛ قصه ای که می تواند فارغ از هر زمان و مکان اتفاق بيافتد: قصه عشق به موسيقي.
قبادی که فيلمنوشت تمام فيلمهايش را خودش نوشته، حالا کمکم دارد به نوعی غنای ادبياتی هم دست پيدا می کند. او به شيوه ای شاعرانه توانسته است با ايجاد ارتباطی چند سويه ميان عناصری چون موسيقي، زن/فرشته، آسمان و مرگ به فيلم جنبهای عرفانی ببخشد. نگاههای غريب مامو و جوان ترين پسرش به آسمان در سکانس قبرستان و به هنگام شنيدن آوای خوش نيوه مانگ، فرود آمدن عجيب و دور از ذهن نيوه مانگ از "بالا" بر روی سقف مينی بوس، حضور تعيين کننده وی در ميان جمع فرو پاشيده مامو و پسران برای انجام ماموريتی که دارد (رساندن مامو به تقديرش) و مهمتر از همه، صحنه تکان خوردن جسد در پی آوای نيوه مانگ، نشانه هايی از گرايش قبادی به جنبه های عرفانی اثر است که در آثار قبلی او به چشم نمی آمد. در صحنه ای که مامو برای توجيه مخالفت خود با پيوستن دختر بيمارش به گروه ، تعداد افراد را می شمارد و برای پرهيز از نحوست «۱۴» دخترش را از جمع حذف می کند، طنز کم رنگی در بازی با عدد ۱۴ وجود دارد که در پايان فيلم و با حضور بانو/فرشته به حقيقتی هولناک بدل مي شود: بانو/فرشته که نيوه مانگ(ماه شب چهارده) نام دارد درست در روز چهاردهم ماه بر مامو ظاهر مي شود و مرگ مامو هم در همان روز اتفاق می افتد.
مضمون جدايی طلبی کردها را يکی از دلايل توقيف فيلم در ايران دانسته اند (و جالب اينکه فيلم در شهر سن سباستين در ايالت جدايی طلب باسک جايزه اولش را مي گيرد!).
من هم معتقدم فيلم به شکلی نامحسوس و در لايه های پنهان خود القا کننده چنين تفکری است. حتی فارغ از لايه های پنهان دو نشانه کاملا آشکار هم وجود دارد.يکی از آن ها نقشه کردستان بزرگ است که گروه برای يافتن راه از آن استفاده می کنند، اما آن نشانه ديگر با ظرافت بيشتری قابل دستيابی است: مامو پس از بستن دخيل به تک درختی در ميانه دشت، تعدادي نوار پارچه ای سبز و سفيد پای درخت را به تناوب به يک چوب دستی گره می زند و آن را همچون پرچمی جلوی مينی بوس نصب می کند. دانسته های من از نشانهشناسي رنگ در فرهنگ کردی هيچ است، اما برايم روشن است که تنها يک پلان درشت از اين ترکيب چوب و پارچه که با حرکت مينیبوس به اهتزاز در آمده، بر پرچم بودن يا دست کم مهم بودن آن به عنوان يک نشانه تاکيد مي کند. نمي دانم، اما شايد هنوز کردستان مستقل تشکيل نشده، پرچمش را طراحی کرده باشند!
اما به هر روی، اين که فيلم القا کننده نفکر جدايی خواهی است چيزی از ارزشهای هنری آن نمی کاهد. چه، اين رويکرد بدون آن که آسيبی به ساختار درست فيلم و انسجام هنر مندانه روايت آن وارد کند و يا به آن وجه شعاری بخشد، جای خودش را در روايت فيلم پيدا کرده است.
نيمه ماه اگر چه همچون زمانی برای مستی اسب ها و لاک پشت ها هم پرواز مي کنند درمجموع از وجه تاثيرگذاری احساسی زيادی برخوردار نيست، در عوض در لحظاتی موفق مي شود تابه دور از تاثير گذاری آنی و سطحی، چشمان مخاطب انديشمند خود را با ورود به عمق روح شخصيتها تر کند.
براي من خيلی عجيب و دور از انتظار بود که ببينم جيم جارموش در دو جای فيلم گريه مي کند: يکی صحنه ای که جسد مرده در پی آوای خوش نيوه مانگ تکان مي خورد و مامو با ياس و اميد از پزشک میخواهد تا دوباره تلاش کند؛ به اين اميد که دوستش با شنيدن دوباره آواز، زنده شود. و جايی ديگر، صحنه ای که مامورين نيروی انتظامی ساز های نوازنده ها را مي شکنند.
نيمه ماه به سفارش مرکزی در اتريش و به بهانه 250 سالگی تولد موتزارت ساخته شده. به گمانم اگر موتزارت واقعا عاشق موسيقی بوده که ترديدی هم در آن نيست، او هم فيلم را پسنديده، به تکريم و ستايش هنرمندانه موسيقی در آن پی برده، و لحظاتی هم شايد گريسته است!
|