خانه > پرسه در متن > ادبیات و طنز | |
ادبیات و طنزعبید و کتاب «زاکانینامه»ناصر غیاثی: عبید زاکانی بیتردید شاعر و طنزنویسی است بیپروا که در نقد اوضاع روزگارش ابایی از نام بردن از اندام جنسی مرد و زن ندارد. هنوز پس از سپری شدن قرنها میتوان آثار عبید را خواند و لذت برد. پژوهش در آثار این طنزگوی بیپروای تاریخ ایران نیز که نوک تیز حملهی او ریا و دروغ و زشتی و پلشتی همهی مردم را نشانه گرفته، به آسانی امکانپذیر نیست. کتاب «زاکانینامه» تالیف دکتر علی اصغر حلبی، یکی از این پژوهشهاست. ببینیم چگونه کتابی است. گفتگو با فرورتیش رضوانیه، روزنامهنگار و طنزپرداز ایرانی «احمدینژاد هنوز هم دنبال رای میگردد»اردوان روزبه: فرورتیش رضوانیه روزنامهنگاری است که از سال ۸۲ در روزنامههای شرق، هممیهن و کارگزاران طنزنویس بوده است. دروغ ۱۳، کجشدن برج میلاد، و سمند طلایی یک میلیون دلاری از معروفترین کارهای او بود. کتاب «۱۲سپتامبر»، مجموعه داستانهای اوست. این کتاب در تیرماه ۸۸ منتشر شد و نویسنده در مراسم رونمایی آن، در مقابل تعجب حاضران، با لباس مامورین آتشنشانی وارد سالن شد. چندان تعجب نکنید، اصولا فرورتیش رضوانیه همین است! «شب ماهنامه طنز و کاریکاتور»پنجاه و دومین شب از شبهای بخارا، با عنوان شب «مجلهی طنز و کاریکاتور» به مناسبت انتشار دویستمین شمارهی این ماهنامه در تالار ناصری خانهی هنرمندان ایران برگزار شد. در این مراسم علی دهباشی، حمیدرضا میرزاده، فرزان انگار، هومن شهبندی، روحالله زمزمه و جواد علیزاده به سخنرانی پرداختند و فیلم مستندی از فعالیتهای این ماهنامه به نمایش درآمد. جشن هجدهسالگی «طنز و كاريكاتور»ماهنامه «طنز و كاريكاتور» هجده سال است كه به سردبيری جواد عليزاده در عرصهی طنز منتشر میشود. پنجاهودومين شب از شبهای بخارا به تجليل از این ماهنامه اختصاص يافته است. از "جامعالحکايات" تا "حسنی" با منوچهر احترامی«آقای احترامی به ما و نسل ما نشان دادند كه چگونه میشود حتی در دورهی التهاب، طنز ژورناليستی نوشت ولی به دام روزمرگی ژورناليسم گرفتار نشد؛ سهلانگاری در انتخاب قالب و زبان به خرج نداد، زبان فاخر به كار برد، متين و قوی نوشت، آن چنان كه در آثار نظم و نثر خود در نشريهی آهنگر، فردوسی، در رفتگر و در تذكرهنويسیها و ديگر آثار نظم و نثر خود در بامداد در ابتدای انقلاب به كار بردند و بعدها اين مشی را در نشريات گل آقا ادامه دادند.» بخارا و «شب منوچهر احترامی»منوچهر احترامی، از قدیمیترین نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان است. او علاوه بر همکاری گسترده با رادیو، تلویزیون و سینما، پژوهشگر و مدرس و داور بسیاری از جشنوارههای طنز و کودکان بوده و هست. پنجاهمین شب از شبهای مجلهی بخارا، «شب منوچهر احترامی» است. ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش دوازدهم و پایانی حکایت اندر مهمانی جشن نوروزناکجابوف دوستانش را به خانه دعوت کرد تا برای جشنی همگانی برنامهی برپایی جشن نوروز بریزند. تا این سال را دچار حس نوستالژیک نشود. ناکجاشاعر که یک بست تریاک مرغوب آبادشهری به رگ زده و نشئه بود و ناکجاآبادیها را شبیه بره میدید، هوس شعرخوانی به سرش زد و با چشمان خمار پیشنهاد داد تا وی اشعاری از حافظ دکلمه کند، تا فضا، فضای آبادشهر شود. ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش یازدهم حکایت اندر برپایی جشن چهارشنبهسوریناکجاآبادیها دور هم گرد آمدند تا بطور مشارکتی و بدون رهبر و رئیس و دبیر اول و دبیر آخر در کنار هم جشنی همگانی برپا کنند و مثل بچگیشان از روی آتش بپرند و آواز بخوانند. اما نمیدانستند که چرا وقتی کنار هم جمع میشدند سر همهچیز بحث میکردند، به جز برنامهریزی و البته چون دیگر رئیس و رهبر و درجه و مقام در کار نبود، هیچکس هم حاضر نمیشد گوشهای از کار را بگیرد و سر و سامانی به برنامه بدهد. ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش دهم حکایت اندر تسلیت روز جهانی زنروز هشت مارس، صبح اول وقت، ناکجافرهنگی از خواب برخاست و برخلاف هرروز که تا ظهر کلمهای از دهانش خارج نمیشد، به ترتیب سن به تمام دوستاناش تلفن زد و روز زن را به همهشان تسلیت گفت. تمام مردان ناکجاآبادی با ناکجافرهنگی همدردی کردند و تا دلشان خواست، در روز جهانی زن پشت سر زنانشان بد گفتند. ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش نهم حکایت اندر تبدیل کتابفروشی به آرایشگاهگهگاهی که ناکجاکتابی گرفتار بود، ناکجاامانس جای او در کتابفروشی میایستاد. ناکجاامانس هم به دوستانش خبر میداد، چای و قهوهای دم میکرد و دوستان نخ بندشان را میآوردند و کنار پنجره، زیر نور خورشید صورت یکدیگر را بند میانداختند. ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش هشتم حکایت اندر تماشای فیلم ناکجاسیاسیناکجاسیاسی خیلی دلش برای فیلمهای آبادشهری تنگ شده بود. اما هیچ همراهی پیدا نکرد که مثل او شیفتهی فیلم و سینما باشد. پس تصمیم گرفت که تنها به سینما برود و حتی اگر از فیلمها خوشش نیامد، آنچنان تعریف و تمجیدی از فیلمها کند که دل همه را بسوزاند و همه حسرتبهدل شوند که چرا ناکجاسیاسی را در این مبارزهی سینمایی تنها گذاشتند. ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش هفتم حکایت اندر سنگپرانی ناکجاسیاسیناکجاسیاسی چشم باز کرد و دید که به جای بهشت در دهکدهای افتاده که نهتنها هیچ ناکجاآبادیای در آن نیست، بلکه به جز ژرمنهای روستایی زباننفهم، حتی تُرک و عرب نیز در آن یافت نمیشود. اصلا مقدار ساکنین ده از هزار نفر تجاوز نمیکرد که حالا خارجیای هم در آن اهالی پیدا شود. ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش ششم حکایت اندر پدیدار آمدن هرودتناکجابوف برای تولد دوازدهسالگی پسرش یک تولهسگ خیلی خوشگل خرید، ولی از آنجا که هیچ اطلاعی از انواع نژادهای سگ نداشت، با اینکه سگی میخواست که از یک گربه بزرگتر نشود، جانوری خرید که پس از چندماه اندازهی یک شیر شد. ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش پنجم حکایت اندر درد بیدرمان ناکجاکتابیکتابهای ناکجاکتابی روی دستش باد کرده بود و هیچکس نمیخرید. یکروز که رفته بود پیتزافروشی ناکجاپیتزا تا شکمی از غذا در بیاورد، از او خواست تا کمکش کند کتابها را بفروشد. ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش چهارم حکایت اندر چینیهای ناکجااِمانساز وقتی ناکجافلفلی یک تلویزیون بزرگ خریده بود، ناکجااِمانس هم دلش یک تلویزیون بزرگ میخواست. اما ناکجاکتابی زیربار نمیرفت و میگفت که او از روی چشموهمچشمی هوس تلویزیون بزرگتر کرده است. این بود که ناکجااِمانس خیلی عصبانی بود و برای فرونشاندن عصبانیتش به سوی آشپزخانه روانه شد تا هرچه به دستش میرسد، بشکند. ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش سوم حکایت اندر سمینار زنانناکجابوف برای شرکت در سمینار زنان، با زنان ناکجاآبادی راهی شهر برلن شد. توی راه، خانم ژرمنی، سر صحبت را در رابطه با مشکلات زنان شرقی باز کرد، بیآنکه بداند ناکجااِمانس بهشدت فمینیست است. ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش دوم حکایت اندر مصاحبهی تلویزیونی ناکجابوفناکجابوف برای مصاحبه با ناکجاشاعر رفت سراغ اینترنت تا از سایتهای باادب پرسشی بیابد. نخستین پرسشی که پیدا کرد، این بود: "شعر چیست؟". ماجراهای ناکجاآبادیهای سرزمین ژرمن - بخش نخست حکایت اندر رابطهی قورمهسبزی با قریحهی شاعریناکجابوف همینطور که سبزی قورمه را سرخ میکرد، فکر کرد: "کاش من هم یک چیزی مینوشتم. خوب مگه دیگران چطوری شعر مینوشتند؟! چهار تا جملهی نثر بیآهنگ را تکهتکه میکردند و زیر هم مینوشتند. یک تیتر بالایش میگذشتند و شعر جایش میزدند. چرا من نتوانم همینکار را بکنم". |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|