خانه > پرسه در متن > ادبیات و طنز > حکایت اندر درد بیدرمان ناکجاکتابی | |||
حکایت اندر درد بیدرمان ناکجاکتابینوشین شاهرخیبرای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید. یکروز ناکجاکتابی رفت پیتزافروشی ناکجاپیتزا. پس از آنکه پیتزای پرملاتی سفارش داد، گفت: "عجب دوستی هستی تو! این کتابهای من روی دستم باد کرده و هیچکس هم نمیخره. این ناکجاآبادیها فقط بلدند به شکمشون برسند و فقط میایند پیش تو، اما هیچکس دیدن من نمیاد تا یه کتابی، مجلهای بخره." ناکجاپیتزا گفت: "من از همون اول بهت گفتم که از کتابفروشی چیزی درنمیاد. حرف من را گوش ندادی." ناکجاکتابی که حوصله نداشت با چاقو و چنگال تکهتکه پیتزا را ببرد و در دهانش بگذارد، چاقو و چنگال را کنار بشقاب گذاشت و با دست دستبهکار شد، تکهی بزرگی از پیتزا را برداشت، گاز بزرگی به آن زد و با دهان پُر گفت: "خرجمان را که نمیده هیچ، باید یک پولی هم بگذارم رویش تا خرج کرایهاش دربیاید!" ناکجاپیتزا پا شد رفت یک سفارش را انجام داد و پس از چند دقیقهای برگشت و گفت: "من جای تو باشم، یک باقالی هم میگذارم کنار کتابها، تا به هوای خوردن باقالی هم شده، سری هم به تو بزنند." ناکجاکتابی همانطور که آخرین تکهی بزرگ پیتزا را در دهانش فرو میکرد، گفت: "ناکجااِمانس هم میگه بهتره به جای کتاب برنج و سبزی بفروشی. اما آخه من همیشه دلم میخواست که کار فرهنگی کنم. فرهنگ که آخه فقط شکم نیست!" و هنوز لقمه را کامل قورت نداده، آبجو را روی آن سر کشید. ناکجاپیتزا رفت پیتزای دیگری برای ناکجاکتابی آورد. ناکجاکتابی درحالی که تکهای از پیتزای تازه را برداشته بود، گفت: "لازم نبود که دوباره پیتزا بیاری. من سیر شدم." و البته با همان ولع پیتزای اول، پیتزای دوم را هم شروع به خوردن کرد. ناکجاپیتزا که باید میرفت سفارشات دیگر را انجام دهد، همانطور ایستاده گفت: "نگا نکن که همهی ناکجاآبادیها شاعرند و به تازگی نویسنده. چیزی که توی خونهشون پیدا نمیشه، همون کتابه. واسهی همین هم هیچوقت تو کتابخونهای تو اتاقهاشون نمیبینی. اما تا دلت بخواد در حوزهی آشپزخانه و آشپزی فرهنگ خرج میشه." ناکجاکتابی آبجوی دوم را سرکشید و گفت: "تازه اگه دری هم به تخته بخوره و کسی نیاز به کتاب پیدا کنه، میپرسه که میشه کتاب را از من قرض بگیره و چندروزی دیگه پس بده." ناکجاپیتزا که دلش واسهی ناکجاکتابی سوخت، چندتایی کتابهای او را گرفت تا به ناکجاآبادیهای شکمو قالب کند. اولین ناکجاآبادی گفت: "پول همراهم نیست، هفتهی دیگه پولشو میدم." کتاب را برداشت و بدهکاریش را فراموش کرد. ناکجادومی گفت: "چه کتاب گرونی. یکسوم قیمت بدی میخرم." و البته به جای چندرغازی که واسهی کتاب داده بود، دو تا پیتزا خورد و پولش را حساب نکرد و رفت. ناکجاسومی گفت: "من پول ندارم. اگه قرض بدی میبرم، میخونم، پس میارم." و نشست و دو تا پیتزا خورد و دو تا آبجو هم بالایش زد به رگ. اما آبجو و پیتزا را هم چنان به جلد کتاب مالیده بود، که دیگر قابل پس دادن نبود. ناکجا پنجمی گفت: "به جاش پیتزا مجانی بدی، میخرم." ناکجاپیتزا که اوضاع را دید، کلی پول کتابهای نفروخته و از دسترفته را از جیب خودش روی کتابهای باقیمانده گذاشت و به ناکجاکتابی برگردانید و گفت: "کتاب فروختن از پیتزا فروختن هم به ناکجاآبادیها پردردسرتره. باور کن هرچی این روزا از پیتزا دراوردم، گذاشتم بالای کتابهای تو، با این تفاوت که بیماری کتاب مجانیبری به شکم هم اثر کرده و تا زمانی که این کتابها روی پیشخوان من بودند، ناکجاآبادیها فکر کردند مغازهی من کتابفروشی شده و دیگر حتی پول پیتزایشان را هم ندادند." لینک مطلب پیشین: حکایت اندر چینیهای ناکجااِمانس |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
از دست ندهید | ||||
نگاهی به رمان «سپیدهدم ایرانی» |
گزارش يك زندگى: روی قبرم ویسکی بپاشید |
تهران: يک ايستگاه تا جهنم |
روانشناسی رفتارهای جنسی |
مسیحیان روز رستاخیز چه گوش میدهند؟ |
نظرهای خوانندگان
کسی به این برنامه گوش می ده؟
-- پروین ، Apr 1, 2007 در ساعت 06:45 PMبه پروین: گوش دادن که جای خود دارد. گمان نکنم اصلن کسی بخواندش. فوق العاده لوس و بی نمک است. من دلم می خواهد بدانم رییس رادیو زمانه این به اصطلاح "طنز" را خواندند یا نه.
-- مستانه پیله ور ، Apr 1, 2007 در ساعت 06:45 PM--------------------------------------
زمانه: استفاده از طنزهای خانم شاهرخی برای متعادل کردن طنزهای نيکان و ميرزا محمود است از اين بابت که زمانه علاقه مند بوده از طنزنويسی زنان هم استفاده کند. از ميان طنزنويسان زن که معدودند و به آنها مراجعه شده تنها ايشان دعوت به همکاری را برای شش و سپس دوازده برنامه پذيرفته اند. اگر ديگران هم به ميدان بيايند از آن استقبال می کنيم.