تاریخ انتشار: ۹ تیر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
ماجراهای ناکجاآبادی‌های سرزمین ژرمن - بخش دوازدهم و پایانی

حکایت اندر مهمانی جشن نوروز

نوشین شاهرخی

شنیدن فایل صوتی

ناکجابوف شب عیدها دلش می‌گرفت و هوای آبادشهر می‌کرد. اما در سرزمین ژرمن نه‌تنها بویی از جشن نوروز نبود، بلکه اگر سفره‌ای چیده می‌شد، با سکه و سینی و سرکه هفت‌سین آن جور می‌شد و تازه چون قرآن و حافظی در هر خانه یافت نمی‌شد، هر که هر کتابی داشت، سر سفره می‌گذاشت. یکبار خود ناکجابوف که حافظ نداشت، بوف کور را گذاشت در سفره هفت‌سین، تا سفره‌اش بی‌کتاب نماند. و هرچه ناکجاپیتزا گفته بود که بوف‌ کور شگون نداره، ناکجابوف بر این باور بود که اتفاقاً همین کتاب هنر نویسندگی او را شکوفا خواهد کرد.
باری ناکجابوف دوستانش را به خانه دعوت کرد تا برای جشنی همگانی برنامه‌ی برپایی جشن نوروز بریزند. تا این سال را دچار حس نوستالژیک نشود.

ناکجاشاعر که یک بست تریاک مرغوب آبادشهری به رگ زده و نشئه بود و ناکجاآبادی‌ها را شبیه بره می‌دید، هوس شعرخوانی به سرش زد و با چشمان خمار پیشنهاد داد تا وی اشعاری از حافظ دکلمه کند، تا فضا، فضای آبادشهر شود.

ناکجاامانس درحالیکه ناخن‌هایش را سوهان می‌زد، گفت: "بهتر است فال حافظ بگیری."

ناکجاسیاسی هیچ از پیشنهاد ناکجاشاعر خوشش نیامد، بنابراین پک عمیقی به سیگار زد و همانطور که دود ریه‌اش را به همه‌ی حضار حواله می‌داد، گفت: "حالا نمی‌خواد فضای شاعرانه! به جشن بدی. ما همه‌مون سیاسی هستیم و بهتره که من درباره‌ی جنبه‌های سیاسی این جشن سخنرانی کنم تا مبادا سوسول‌خانم‌ها به خودشان اجازه دهند که در جشن‌های ما با لپ‌های گلی و لباس‌های لخت و پتی قر دهند." و البته نگاه تندی هم با ناکجاامانس انداخت.

ناکجافرهنگی که به تازگی پیپ می‌کشید تا شاید سیگار را ترک کند، درحالی‌که در دستی پیپ داشت و در دست دیگر سیگاری از پاکت سیگار ناکجاسیاسی، ترسید که کلاهش پس معرکه بماند، پس پیشنهاد داد که فضا بهتر است فقط فرهنگی بماند تا باعث کدورت نشود. یعنی نه نطقی سیاسی ایراد شود و نه اشعار حافظ، بلکه فقط موزیک و رقص کمر اجرا گردد.

ناکجابوف درحالیکه گاه پُکی به پیپ ناکجافرهنگی می‌زد و گاه پُکی به سیگار ناکجاسیاسی، پیشنهاد داد تا به جای اشعار حافظ، سروده‌ای از اوستا بخوانند که به هر حال ربطش از حافظ به نوروز بیشتر است.

ناکجاکتابی که با دستی تسبیح می‌چرخاند که این یک اعتیاد یادگار ترک سیگارش بود و با دستی سیگار دود می‌کرد و این وسط ته تخمه‌های عید ناکجابوف را درمی‌آورد، پیشنهاد داد که بهتر است نوروز را با شاهنامه آغاز کنند، تا شاید ناکجاآبادی‌ها کمی به کتاب و پژوهش ارادت پیدا کنند. او هم آن کنار یک میز کتاب بگذارد تا شاید انبار آرایشگاه ناکجاامانس از کتاب‌های روی دست مانده، خالی شود.

ناکجافلفلی که از این همه سیگاری به کنار پنجره پناهنده شده بود، برای آنکه صدایش شنیده شود، فریاد زد: "چطوره یه روضه هم بخونین!؟"

ناکجاشاعر که کم‌کم نشئگی از سرش می‌پرید و حال نیمی از دوستان را آدم و نیمی را بره می‌دید و شوخی را از جدی تشخیص نمی‌داد، با یک چشم بسته و یک چشم باز گفت: "بهتر است من اول برایتان فال حافظ بگیرم، بعد یه سروده از اوستا، یک شعر هم از شاهنامه، آخرش یه روضه هم بخونم. بعدش هم شما برقصید."

ناکجاآبادی‌ها که دیدند از این دمکرات‌تر جشن نمی‌شود، نمی‌دانستند به این همه هوش و فراست ناکجاشاعر آفرین بگویند و یا به جنس مرغوب تریاک آبادشهری‌ای که این همه تأثیرات شگفت‌‌آور
خیره‌کننده داشت.

مطلب پیشین: حکایت اندر برپایی جشن‌ چهارشنبه‌سوری

نظرهای خوانندگان

noushin khanom dastetun dard nakane ba in tanz haye ziba

-- بدون نام ، Jul 21, 2007 در ساعت 06:12 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)