تاریخ انتشار: ۹ تیر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
ماجراهای ناکجاآبادی‌های سرزمین ژرمن - بخش یازدهم

حکایت اندر برپایی جشن‌ چهارشنبه‌سوری

نوشین شاهرخی

شنیدن فایل صوتی

ناکجاآبادی‌ها خیلی علاقه داشتند که برای زنده نگاه داشتن فرهنگ آبادشهر در سرزمین ژرمن اعیاد آبادشهری را در کنار هم جشن بگیرند تا در کنار هم احساس تنهایی در غربت‌شان را پس بزنند و نیز با این همه جشن‌های جوراجور و زیبا کودکان‌شان ببینند که آنان چه فرهنگ غنی‌ باستانی داشته‌اند. اما نه سازمانی داشتند که چنین اعیادی را برپا کند و نه حاضر بودند در صورت وجود سازمان، با آن همکاری کنند.

آخر از روزی که همه‌ی ناکجاآبادی‌ها تصمیم گرفتند که به جای عضو و هوادار فقط رهبر باشند، تفرقه در میان ناکجاآبادی‌ها بیشتر شد. آن هم تا اندازه‌ای که هر سازمانی از یک تا سه نفر تشکیل می‌شد که یکی رهبر کل بود، یکی رهبر مالی و یکی رهبر تئوریک گروه. بدین ترتیب تعداد رهبران از تعداد هواداران و اعضاء بیشتر شد. اما بدون وجود هوادار و اعضاء که آخر رهبری معنی نمی‌داد. خصوصا که این رهبران بیچاره مجبور بودند که خودشان اعلامیه‌هایی را که باز خودشان نوشته و چاپ زده بودند، پخش کنند و این برایشان از همه‌چیز سنگین‌تر بود، چراکه اسماً رهبر بودند و عملاً هوادار.

از روی ناچاری به عشق پریدن از روی آتش، ناکجاآبادی‌ها (که البته همه رهبر بودند) دور هم گرد آمدند تا این بار بطور مشارکتی و بدون رهبر و رئیس و دبیر اول و دبیر آخر در کنار هم جشنی همگانی برپا کنند و مثل بچگی‌شان از روی آتش بپرند و آواز بخوانند. اما نمی‌دانستند که چرا وقتی کنار هم جمع می‌شدند تا برنامه‌ی جشن را بریزند، سر همه‌چیز بحث می‌کردند، به جز برنامه‌ریزی و البته چون دیگر رئیس و رهبر و درجه و مقام در کار نبود، هیچکس هم حاضر نمی‌شد گوشه‌ای از کار را بگیرد و سر و سامانی به برنامه بدهد.حالا هر کسی دیگری را کاندید کار و مقامی می‌کرد و ناکجاآبادی‌ها از یکدیگر خواهش و تمنا می‌کردند تا یکی وظیفه‌ای را به عهده بگیرد و مسئول کاری گردد. اما از آنجا که دیگر صحبت از قدرتی نبود تا هر کس که بدستش آورد، یک‌تنه آن را اعمال کند و همه خسته بودند، سفیدی بر موها و درد بر کمر و پاها نشسته بود، دیگر کسی حال مسئولیت‌پذیری نداشت و تنها جایی که بیش از پیش کار می‌کرد، همان چانه بود و بس.

سال پیش چند نشستی طول کشید تا پس از نبش قبر اسطوره‌ی چهارشنبه‌سوری، سرانجام به توافق رسیده بودند که آتش هم روشن کنند و البته پس از پژوهشی ژرف در شعر "زردی من از تو، سرخی تو از من"، اشکالی در آن ندیدند که هنگام پریدن از روی آتش این شعر نیز واگویه شود. البته سال پیش از آنجا که سخنرانان دو ساعتی دیر آمدند تا ارج و قرب‌شان در چشم شنودگان بیشتر شود و نیز خود سخنرانی و بازتاب این پژوهش‌ها خیلی به طول انجامید، بسیاری از ناکجاآبادی‌ها دست فرزندانشان گرفتند و راهی خانه شدند و از آتش و پایکوبی هم گذشتند.

این‌بار اما ناکجافرهنگی ایده‌ی نوینی به خرج داد، بدین‌گونه که فراخوانی برای برنامه‌ریزی جشن چهارشنبه‌سوری داد، اما از آنجا که می‌ترسید فاجعه‌ی سال پیش تکرار شود، خودش برنامه‌ریزی کرد و آگهی‌اش را از پیش داد و زمان و مکان جشن را مشخص کرد و در نشست هماهنگی و برنامه‌ریزی به همه‌ی ناکجاآبادی‌ها گفت که آماده‌ی شنیدن و پذیرفتن پیشنهادات رهبران می‌باشد، هرچند که آگهی‌ها را پخش کرده و همه‌چیز مشخص شده است. حاضرین با شگفتی نگاهی به ناکجافرهنگی انداختند و ماندند که در دل به این همه "همّت" آفرین بگویند و یا به این همه مدارا در "شنیدن و پذیرفتن" پیشنهادات و برنامه‌ریزی و مشارکت جمعی.

مطلب پیشین: حکایت اندر تسلیت روز جهانی زن

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)