خانه
>
کتابخانه
>
شما بايد دستتان را، از جيب ايشان، بيرون بياوريد!
>
انسان ها، سيب نيستند
|
صد و هفتمین قسمت
انسان ها، سيب نيستند
سیروس «قاسم» سيف
http://cyrusseif.blogspot.com
".... همين احساس است که به من، نيروی تحمل عبور از درون آنهمه کثافت و پلشتی روان تاريخی را داده است که هيچ ربطی به روان فردی من نداشته است و ندارد!". بعد هم، شروع کرده است به خواندن اين شعر از مولانا که :
من به هر جمعيتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد يار من
وز درون من نجست اسرار من
در اين گزارش، چندين نقطه ی مبهم و کور وجود دارد که بايد بعدا روشن شود؛ از جمله، هويت افراد آن کانال تلويزيونی و انگيزه َ واقعی آن ها از نشان دادن کاری که مخالفت ما و حتا گروههای اجتماعی و سياسی مخالف با ما را هم، برانگيخته بوده است. تن دادن به پخش چنان کار سؤال برانگيزی، آنهم از طرف کانال تلويزيونیای که خودش برای ما، زير سؤال است، انگيزه ای بالاتر از احساس دوستی و کمک به کسی را میطلبد که پخش کردن کار او، جز درد سر برای آنها، منفعتی در پی نداشته است! کسی که با جا به جا شدن چند پلان از کارش، چنان بر افروخته میشود که همه ی ضوابط مخفی کاری يک کار تشکيلاتی را زير پا می گذارد،- البته، ايشان تا اين لحظه، منکر هر نوع ارتباط و کار تشکيلاتی شده است!-، و با خواهش و تمنا از کشيک آن شب زندان میخواهد که به او اجازه دهد تا با تلفن زندان – که بر هر آدم سياسی، حتا يک مبتدی سياسی هم روشن است که مکالمه با تلفن، ضبط و ثبت می شود-، به آن کانال تلويزيونی، زنگ بزند و داد و بيداد راه بیاندازد و ميان صحبت هايش، از رازی پرده بردارد که به خاطر آن به زندان افتاده بوده و تا آن لحظه، از اعتراف به آن، سر باز زده است. راز افشا شدهای که منظور نظر من است، متکی بر دو نکته از صحبت های تلفنی ايشان است. يکی، همان شعر" هر کسی از ظن خود شد يار من. وز درون من نجست اسرار من"، است که چون هر ننه قمری، آن را مورد استفاده قرار میدهد، کليشه به نظر میآید و از اين نظر نمی شود زياد به آن اهميت داد و آن را، مربوط به رمز و راز درونیای دانست که دارد از آن پرده بر میدارد، ولی با همه ی اين ها، از مواردی است که زياد هم نبايد از کنار آن به سادگی گذشت. نکته ی دوم، اما، اين جملات است که میگوید:" ... همين احساس است که به من، نيروی تحمل عبور از درون آنهمه کثافت و پلشتی روان تاريخی را داده است که هيچ ربطی به روان فردی من نداشته است و ندارد!". مشخصترش میکنم. منظور من، واژگان " روان فردی" و "روان تاريخی" ای است که ايشان در مکالمه اش به کار برده است و کثافت و پلشتی را به روان تاريخی نسبت داده است و روان فردی خودش را پاک و منزه دانسته است. و اين پاک و منزه دانستن روان فردی ، وجه مشترک همه ی کسانی است که داعيه ی انقلابی گری دارند و خودشان را تافتهی جدا بافته و منزه از تأثير و تاثرات تاريخی ای میدانند که از پس آن آمده اند و يا دارند در درون آن زندگی میکنند و...).
( میبخشید دکتر! يک سؤالی داشتم).
( بفرمائيد).
( فکر نمیکنید که نگاه پليسی شما به موضوع، باعت رسيدن به چنين نتيجه گیریای شده باشد؟!).
( کدام نتيجه گیری؟!).
( همينکه میگوئید کارگردان، در يک صحبت تلفنی، رازی را افشاء کرده است که...).
( بسيارخوب! شما، بفرمائيد که با نگاه غير پليسی تان، قضيه را چطور می بيند. بفرمائيد!).
( قضيه را، من اينطور می بينم که يک آدمی برداشته است و فيلمی ساخته است که به همان دلايل خودتان، مورد توجه کانال های دولتی و خصوصی قرار نگرفته است و يک يا چند نفر از آشنايان يا دوستان او، برای آنکه کمکی به او کرده باشند، برداشته اند و کارش را در يک کانالی پخش کرده اند و خوب! در آن ميان اشتباهاتی هم شده است و چندتا پلان از کارش، اين ور و آنور شده است و اوهم مثل هر کارگردان ديگری که ممکن است روی کارش، حساسيت های بخصوصی داشته باشد، برداشته است و تلفن زده است و دوستانه، گله ای کرده است و خب! در آن ميان، چون کسی را که در آن سوی تلفن بوده است، نمی شناخته است و فکر میکرده است که ممکن است، آن فرد، شناخت کافیای از او، نداشته باشد، به عنوان يک هنرمند، با همان بيان چند پهلوئی هنریای که از او میشناسیم، پای ارزش هائی را به ميان آورده است که برای کارش قائل بوده است! و به نظر من، همان بيان چند پهلوئی او درکارهايش، باعث شده است که جای هر گونه تفسير و تعبيری را باز بگذارد!).
( که البته، اين عيب کار است!).
( بستگی به بيننده ی کار دارد. در جوامع آزاد و باز، اين چند پهلوئی، حسن کار است و در جوامع بسته و غير آزاد، عيب کار به حساب می آيد!).
( پس به نظر شما، جامعه ی ما، جامعه ای بسته و غير آزاد است. و به همين دليل بوده است که هيچ کدام ازکانال های تلويزيونی دولتی و غير دولتی، اجازه ی پخش کار او را نداده اند؟!).
( داريد مرا سين جيم میکنید دکتر؟!).
( خير! دارم سؤال می کنم! به نظر من، از همان آغاز جلسه، موضع گيری شما، در بر خورد با کار اين کارگردان، بی طرفانه نبوده است. و به نظر میرسد که بيشتر برای دفاع و نجات او در اين جلسه حاضر شده ايد تا بررسی درستی و نادرستی کار!).
( اگر قرار است، بدون مدرک همديگر را متهم کنيم، بنابراين، من هم میتوانم بگويم که شما هم از همان آغاز کار، موضع بی طرفانه ای در مورد اين فرد نداشته ايد و بيشتر برای حمله و محکوميت او، در اين جلسه حاضر شده ايد!).
( من مدرک دارم. بدون مدرک حرف نمی زنم!).
( بفرمائيد مدرکتان را نشان بدهيد. بفرمائيد).
( به طور مثال! شما، میفرمائید که آقای کارگردان، وقتی از زندان به آن کانال تلويزيونی تلفن میزده است، مخاطب خودش را نمیشناخته است! از کجا می دانيد که نمیشناخته است؟!).
( مگر میشناخته است؟!).
( بلی میشناخته است! آنقدر هم خوب میشناخته است که او را با اسم کوچکش که " صنم" بوده است، مورد خطاب قرار میداده است!).
( ولی، شما که میگفتید، اسامی آمده در آن گذارش و مکالمه ی تلفنی، مستعار هستند!).
( همکار عزيز! من و شما هم به دليل مسائل امنينی، با نام های مستعار در اين جلسه شرکت کرده ايم و پس از اين جلسه هم، اگر همديگر را در جائی ملاقات کنيم و يا تماس تلفنی ای داشته باشيم، ممکن است، بازهم، به همين دلايل امنيتی، همديگر را با همين اسامی مستعار، مورد خطاب قرار بدهيم! و آنوقت، درهمين حد هم اگر فردا، شما و يا بنده، به دليل ديگری غير از آنچه ما به خاطر آن، در اينجا، دور هم جمع شدهایم، مورد سوء ظن پليس قرار بگيريم، از نگاه پليس، منطقی است که در مسير تحقيقاتش اگر به چنين رابطه ای برسد، آن را زير سؤال ببرد!).
( خوب! بنده هم به همين دليل عرض کردم که نگاه جنابعالی به مسئله، نگاه پليسی است!).
( و نگاه جنابعالی نيست؟!).
( نگاه من به مسئله، يک نگاه طبيعی است. يعنی نگاهی که مانند نگاه پليسی، آلوده به سوء ظن نيست!).
( من پليس نيستم، ولی ضمن تشکر از افراد پليس که با زحمات شبانه روزی شان و حراست از حقوق حقهی افراد جامعه، امنيت را فراهم میآورندد که در سايهَ آن امنيت، همه ی افراد بتوانند کار کنند و از دسترنج کارشان، لذت ببرند، دفاع از نگاه پليسی را میگذارم به عهدهَ همکاران پليس مان که بعدا نوبت صحبتشان می شود. اما، همين را عرض کنم که اگر نگاه علمی را، نگاهی جستجو گر و شکاک و سؤال کننده برای شناخت و تغيير جهان درون و بيرونمان، بدانيم، نگاه پليس هم برای کشف جرم و جنايت و يا پيشگيری از آن، نگاهی علمی به حساب میآید. يک پليس، در کشف يک جرم يا جنايت و يا جلوگيری از آن و يا دستگيری يک مجرم و يا جنايت کار، با همان سوء ظنی به قضيه خيره میشود که به طور مثال، نيوتن برای کشف قانون جاذبه، به آن سيب ها و افتادنشان از درخت، خيره شده بود!).
( و چه بسا که برای مطمئن شدنش، سيب های زيادی را، از ارتفاعات مختلفی به سوی زمين رها کرده بود و با متلاشی شدن هر کدام از آن سيب ها، يک قدم به اثبات فرضيه ی خودش نزديک تر شده بود! ولی دکتر عزيز! انسان ها، سيب نيستند که ما با سوء ظن نسبت به آنها و دستگيری و زندانی و شکنجه و متلاشی کردن جسم و روحشان، يک قدم به فرضيه ی " هر که مثل ما نيست، پس دشمن ما است"، نزديک تر شويم!).
(مواظب باشيد! داريد مثل همان خرابکارها استدلال میکنید!).
( و شما هم داريد مثل همان کسانی به من نگاه میکنید که به خاطر سوء ظن های احمقانه شان، بهترين سرمايه های اين مملکت را، زير شکنجه نابود کردند!).
(مواظب صحبت کردنتان باشيد!).
( مرا تهديد نکنيد دکتر! من، با اجازه ی شما به اينجا نيامده ام. من مصونيت ديپلماتيک دارم!).
( جوان! کسی که پای مصونيت ديپلماتيک تو را امضاء کرده است، به راحتی می تواند آن را باطل هم بکند!).
( ديگر نمی تواند! وضع دنيا عوض شده است، پيرمرد!).
( ظاهرا، بلی. اکثر درها، آن درهای سابق نيستند که برای باز و بسته شدنشان، مجبور باشند که روی پاشنه ی اين و آن بچرخند، اما هنوزهم باز و بسته شدنشان، منوط به اجازه ی بالادستیها است!).
( حرف من هم همين است که آن بالا دستی های احمق و ديوانه و جنگ افروز قديم، دارند آرام آرام عوض میشوند و جايشان را، آدم های عاقل و صلح طلب میگیرند و شعار " هر که مثل ما نيست، پس دشمن ما است"، دارد به زباله دان تاريخ پرتاب می شود!).
( قضيه چيست؟! دارم خواب می بينم؟! تو؟! پسرم! پای بورسيه ی تو را، خود من بوده ام که امضاء کرده ام. پدرت، يکی از همکاران بسيار نزديک من بود! اين خود او بود که ساختار زندان های کشور را مهندسی کرد!).
( دروغ است!).
( پس فکر میکنی که به چه دليل مستحق گرفتن بورسيهَ دولت شده بودی؟!).
( در دوران ليسانس، بهترين نمره ها را آورده بودم!).
( ديگرانی هم بودند که نمره های بهتری آورده بودند. در ضمن، ورود جنابعالی به دانشگاه هم، با استفاده از سهميه ی سریای بود که به فرزندان افرادی مثل پدر تو تعلق میگرفت! سهميه های سریای که به دستورهمان بالا دستی هائی صادر می شد که امروز، جنابعالی، آنها را احمق و ديوانه و جنگ افروز خطاب می کنی!...).
داستان ادامه دارد.......
قسمتهای پیشین
|
|