Nov 2007


نود و نهمین قسمت
اگر اسلام، به جای جزیرة‌العرب گرمسیر در آلاسکای سردسیر ظهور می‌کرد

نود و نهمین قسمت از رمان «شما باید دستتان را، از جیب ایشان، بیرون بیاورید!» نوشته‌ی سیروس «قاسم» سیف که هر هفته، در بخش کتابخانه، به صورت آنلاین منتشر می‌گردد، این طور آغاز می‌شود: ...اما، از آن‌جایی که اطلاعات بعدی ما در مورد رابطه‌ی این بازرس جوان با آن خانم دکتر در اتاق بیمارستان، مبتنی بر دیده‌ها و شنیده‌هایی است که نمی‌دانیم آن را به حساب ادامه‌ی خواب دیدن‌های بازرس جوان در بیداری بگذاریم و یا به حساب تصورات متفاوت آن‌ها درباره‌ی داستانی که ...



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش چهاردهم

در این بخش، از چند خواستگار سخن می‌گوید؛ خواستگارانی که مادرش آن‌ها را نمی‌پسندد. تا این‌که انیس‌الدوله تصمیم می‌گیرد او را برای برادرزاده‌اش خواستگاری کند؛ طفلی هشت‌ساله.



خاطرات بونوئل ـ فصل سیزدهم
مادرید، کوی دانشگاه

لوئیس بونوئل در فصل سیزدهم خاطراتش می‌نویسد: «قوانین اسپانیا به خانواده‌های ثروتمند اجازه می‌داد که در ازای پرداخت مبلغی پول، مدت سربازی فرزندانشان را کاهش دهند. اما آن سال به خاطر جنگ مراکش این قانون لغو شده بود. هنگام تقسیم، مرا به یک هنگ توپخانه فرستادند که چون در جنگ‌های استعماری شهرتی به هم زده بود، از رفتن به مراکش معاف شده بود. اما ناگهان اوضاع تغییر کرد»



خاطرات بونوئل ـ فصل دوازدهم
از سایر لذایذ دنیوی

لوئیس بونوئل در فصل دوازدهم خاطراتش می‌نویسد: «باده‌نوشی بدون سیگار امکان‌ناپذیر است. من از ۱۶ سالگی سیگار کشیدن را شروع کردم و هیچ وقت هم آن را کنار نگذاشتم. راستش به ندرت روزی بیشتر از ۲۰ نخ سیگار کشیده‌ام. همه جور سیگاری هم دود کرده‌ام. اوایل سیگارهای توتون‌سیاه اسپانیایی می‌کشیدم. اما حالا حدود ۲۰ سال است که به سیگارهای فرانسوی عادت کرده‌ام»



خاطرات بونوئل ـ فصل یازدهم
از این دنیای فانی

بونوئل در یازدهمین فصل از مجموعه خاطراتش می‌نویسد: «من ساعات لذت‌بخشی از زندگی‌ام را در بارها گذرانده‌ام. بار برای من بهترین جای تأمل و تفکر است که به آن نیازی حیاتی احساس می‌کنم. این یک عادت قدیمی است که روز به روز قوی‌تر شده است. همان طور که سیمون عابد بالای برجش زیج می‌نشست و با خدای نادیده‌اش مناجات می‌کرد، من هم ساعات بی‌شماری در بارها با رؤیاهایم خلوت کرده‌ام.»



نود و هشتمین قسمت
" موخليص کلوم! توی اين ميدون، بدون ما، کاری از پيش نميره!

نود و هشتمین قسمت از رمان «شما باید دستتان را، از جیب ایشان، بیرون بیاورید!» نوشته‌ی سیروس «قاسم» سیف که هر هفته، در بخش کتابخانه، به صورت آنلاین منتشر می‌گردد، این طور آغاز می‌شود: ... قیصر می‌پرد درون مغازه و می‌گوید: «بازرسه داره میاد این طرف!» حاجی خان، فوراً با چند تا چشم و چاکریم و مخلصیم و کوچکیم، با طرف مکالمه‌اش خداحافظی می‌کند و تلفن را قطع می‌کند؛ اما ...



خاطرات بونوئل ـ فصل دهم
از زبان خواهر

بونوئل فصل دهم خاطراتش را به روایت سال‌های کودکی‌شان از زبان خواهرش کونچیتا اختصاص داده است: یک بار لوییس ادعا کرد که از سوپ ناهارش یک زیرشلواری کثیف و سیاه کشیش‌ها را بیرون کشیده است. پدرم که اصولاً همیشه از مکتب و اولیای آن دفاع می‌کرد، حرف لوییس را نادرست دانست. وقتی لوییس بر گفته خود پافشاری کرد، پدرم عصبانی شد و به او دستور داد که از اتاق غذاخوری بیرون برود؛ و لوییس در حالی که با وقار تمام از اتاق بیرون می‌رفت، به سبک گالیله گفت: «و با وجود این، زیرشلواری بود!»



خاطرات بونوئل ـ فصل نهم
اولین سینما

بونوئل در فصل نهم خاطراتش می‌نویسد: در ساراگوسا هر سینمایی به غیر از پیانیست مألوف که موزیک متن را می‌نواخت، یک «راوی» هم داشت که کنار پرده می‌ایستاد و به صدای بلند داستان فیلم را تعریف می‌کرد. مثلاً می‌گفت: «و اینجا هوگو زن خود را بازو به بازوی یک مرد غریبه می‌بیند که غیر از خود اوست! و حالا خانم‌ها و آقایان، شما خواهید دید که او چگونه کشوی میز تحریرش را می‌کشد و از آن تپانچه‌ای بیرون می‌آورد و زن خیانتکارش را به قتل می‌رساند.»



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش سیزدهم

در این بخش که از جذاب‌ترین قسمت‌های این خاطرات است، شرح به خواستگاری آمدن ملیجک و مخالفت مادر و درگیری او با شاه را می‌شنویم.



خاطرات بونوئل ـ فصل هشتم
در مدرسه یسوعی‌ها

بونوئل در فصل هشتم خاطراتش می‌نویسد: درس‌های فلسفه را هم هنوز به یاد دارم که معلم ما با لبخندی ترحم‌آمیز تعالیم «این کانت بیچاره» را به باد انتقاد می‌گرفت و «اثبات» می‌کرد که کانت در استدلال‌های متافیزیکی خود، به چه انحرافات تأسف‌انگیزی دچار شده است. در ساعت بعد معلم یکی از دانش آموزان را صدا می‌کرد و به او دستور می‌داد: «کانت را رد کنید!» اگر او درس را خوب یاد گرفته بود، ابطال نظریات کانت دو دقیقه بیشتر طول نمی‌کشید.



نود و هفتمین قسمت
توجه! افشای قتل احمد اسلام‌نژاد به دست امیر ایران‌نژاد

نود و هفتمین قسمت از رمان «شما باید دستتان را، از جیب ایشان، بیرون بیاورید!»- نوشته‌ی سیروس«قاسم» سیف - که به صورت آنلاین منتشر می‌گردد، این گونه آغاز می‌شود: ... یک روز در وقت هواخوری، در گوشه‌ای از حیاط زندان نشسته است که یکی از هم‌سلولی‌هایش (همان کسی که تازه از علی‌آباد به آن جا منتقل شده بود و مدعی بود که صابون آن هفت‌تیر کذایی به تنش خورده است) ...



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش دوازدهم

وقتی به هشت‌سالگی می‌رسد، دده‌جان و عمه‌جان و ننه‌جان و دیگران برایش خواب عروسی می‌بینند. این دخترک هشت‌ساله نیز در خیال خود صحنه‌های عروسی و شوهرداری و البته «شوهرآزاری» را زنده و مرور می‌کند.



نود و ششمین قسمت
تنها چپ‌ها هستند که مجاز به انتقاد از «چپ» هستند

نود و ششمین قسمت از رمان «شما باید دستتان را، از جیب ایشان، بیرون بیاورید!» - نوشته‌ی سیروس«قاسم» سیف - که به صورت آنلاین منتشر می گردد، این طور آغاز می‌شود: ... (ولی تا به حال، حتی یک زندانی هم، در گفتگویی که با ما داشته است و یا در خاطراتی که منتشر کرده‌اند، به وجود چنین هفت‌تیری که شما در اینجا از آن صحبت کرده‌اید، اشاره‌ای نکرده‌اند!)



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش یازدهم

چون شاگرد حوصله‌اش از درس و مشق سرمی‌رود و همچنان به بازی‌های کودکانه علاقه‌مند است، معلم بیچاره ناگزیر از تعلیم و تربیت دست می‌شوید و نقالی و قصه‌گویی پیشه می‌کند. با این‌همه، از شر شیطنت‌های کودکانۀ تاج‌السلطنه در امان نمی‌ماند؛ شیطنتی که داستانش شنیدنی است و تنبیهی نیز برای او به‌همراه دارد.



خاطرات بونوئل ـ فصل هفتم
ساراگوسا

بونوئل در فصل هفتم خاطراتش می‌نویسد: «از همان زمان اقوام و طوایف گوناگون، از گت‌های غربی گرفته تا اعراب، سرزمین اسپانیا را تصرف کردند؛ به طوری که نژاد ما به کلی مخلوط شده است. امروزه در یک خانواده می‌توان تیپ‌های فیزیکی کاملاً متفاوتی پیدا کرد. مثلا خواهر من کونچیتا با موهای روشن و چشمان آبی‌اش شبیه یک دخترخانم زیبای سوئدی است؛ در حالی که خواهر دیگرم ماریا انگار از یک حرمسرای شرقی فرار کرده است.»



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش دهم

در ادامۀ خاطرات زندگی، به مراسم دربار می‌پردازد؛ از مراسم مشهور به «آش‌پزان» در سُرخه‌حصار یاد می‌کند و اینکه پدر تاجدارش تمام بزرگان و وزیران و صاحب‌اختیاران مملکت را وامی‌داشته سبزی و بُنشن آن را پاکیزه کنند تا «کسب افتخار» کرده باشند.



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش نهم

در این بخش، به حکایت ببری‌خان، گربۀ عزیزدردانۀ شاه، بازمی‌گردد و عاقبت غم‌انگیز او را که نتیجۀ حسادت زنان حرمسرا بوده، بازمی‌گوید. همین بهانه‌ای می‌شود تا به مقولۀ «حسادت» بپردازد و به یاد رُمانی که خوانده بیفتد و حکایتی در مضار حسود بودن از آن رُمان نقل کند.



خاطرات بونوئل ـ فصل ششم
طبل‌های کالاندا

بونوئل در ششمین فصل از خاطراتش می‌نویسد: «در برخی از روستاهای منطقه آراگون مراسم خاصی وجود دارد که احتمالاً در دنیا بی‌نظیر است. در کالاندا از نیمروز جمعه تا ظهر روز بعد (شنبه) به طور مداوم بر طبل می‌کوبند. این ضربه‌ها یادآور ظلماتی است که در لحظه مرگ مسیح زمین را فرا گرفت؛ زلزله‌ای که در آن دم زمین را لرزاند؛ صخره‌هایی که از کوه ریزش کردند و پرده‌هایی که در معبد از بالا تا پایین دریده شدند.»



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش هشتم

در این بخش، ضمن یادآوری تنهایی و بدبختی پدرش، به مقولۀ «خوشبختی» می‌پردازد و مروری تاریخی می‌کند بر این پرسش قدیمی انسان، با توجه به مطالعاتی که داشته است. به این نتیجه می‌رسد که: خوشبخت کسی است که در طول عمر خود، کاری انجام دهد که برای عالم انسانیت مفید باشد.



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش هفتم

در ادامۀ خاطرات، تاج‌السلطنه از عمارات حرمسرا می‌گوید و هشتاد زن و کنیز پدر تاجدارش؛ و خصوصیت هر یک و شیوۀ زندگی آنان را تصویر می‌کند؛ از امین‌اقدس می‌گوید که پس از مرگ سوگلی شاه، جیران‌خانم، در حرمسرا به مقام بالا رسید و سعادتِ دَدگی ببری‌خان، گربۀ عزیز ناصرالدین شاه، نصیبش شد؛ همان امین‌اقدسی که ملیجک برادرزاده‌اش بود که در این سرگذشت با او بیشتر آشنا خواهیم شد.